حجت الاسلام والمسلمین حمیدرضا شاکرین: امروزه در تدوین نظریه جامعِ مدیریتِ تحوّل علوم انسانی و ایجاد نقشه راهی که بتواند در ابعاد مختلف معرفتی، اجتماعی و روانشناختی فرآیند این تحوّل را هدایت و راهبری کند، خلأ جدی داریم.
جریانی که در فرهنگسازی و باورمندی تحوّل در علوم انسانی شکل گرفته است به دنبال شناخت مشکلات و کاستیها بوده و در این راستا میبایست جامعه علمی کشور بپذیرد که به جای مصرف علوم وارداتی باید خود به تولید علم دست بزند و در جای لازم با فکر و تدبیر، از این علوم استفاده نماید. بنابراین، فقدان نظریه جامع مدیریت و نبود تقاضا در جامعه علمی حتی به صورت ذهنی، در مسیر تحوّل علوم انسانی مانع تراشی میکند که باید مرتفع شود.
مشکلی که شاید نزدیک به یک قرن است گرفتار آن شدهایم این است که علم نیز برای ما همچون دیگر کالاهای مصرفی شده و همانطور که در حوزه دیگر مصارف، همه قابلیتهایمان را کنار گذاشته و رو به کالاهای مصرفیِ وارداتی آوردهایم، درباره علم نیز چنین کردهایم، یعنی علم را کالایی مصرفی دانستیم که این به عادتِ جامعه علمی ما تبدیل شده است.
علوم انسانی دارای مشکلات متعددی است. از جمله مشکلاتی که میتوان برای آن برشمرد؛ به روز نبودن آن است زیرا آنچه امروز تدریس میشود، کهنه شده و در مجامع علمی چندان مورد توجه و اعتنا قرار نمیگیرند. مشکل دیگر اینکه علوم انسانی کنونی بومی و متناسب با نیازهای جامعه نبوده و نمیتواند به نیازها پاسخ درخور دهد؛ همچنین ناکارآمدی نظریات مطرح در علوم انسانی و ناتوانی آن در تاثیرگذاری بر اداره جامعه و رفع نیازهای آن از دیگر مشکلات این علوم است.
نقص دیگری که علوم انسانی رایج دارد، نبود تناسب میان برخی آراء و نظریات این علوم با مبانی دینی است؛ از این رو، تحوّلی که باید در این علوم رخ دهد میبایست چهاروجهی باشد؛ یعنی بومی، کارآمد، روزآمد و هماهنگ با آموزههای دین تا بتواند از ظرفیت اندیشهها و مبانی دینی در تولید دانش و فرضیهسازی استفاده کرده و به نیازهای فرهنگی اجتماعی ما پاسخ دهد.
ما در حوزه نظریه جامعِ مدیریتِ تحوّل و نقشه راهی که بتواند در ابعاد مختلف معرفتی، اجتماعی و روانشناختی فرآیند تحوّل علوم را هدایت و راهبری کند، خلأ جدی داریم.
خلأ دیگر که از سنخ خلأهای ناظر بر مدیریت تحوّل بوده این است که علوم انسانی وقتی متحوّل میشود که کل جامعه علمی اعم از حوزه و دانشگاه با درک واقعی کاستیها و رسالتی که بر عهده دارند، در این باره فعال شوند.
یکی از مشکلات اصلی این پروژه آن است که جامعه علمی ما هنوز در سطح گسترده به این ذهنیت و باور نرسیده و نگاه بین الاذهانی وسیع در قالب تقاضای جدی برای تحوّل علوم انسانی و تولید علوم اسلامی مطرح نشده است، گرچه مباحثی بیان شده اما هنوز به این مرحله نرسیدهایم.
نکته دیگر اینکه به تدریج این نگاه در بسیاری از محافل شکل و گسترش یافت که منابع دینی چه ارتباطی با علم دارد؟! به عبارت بهتر سایه پوزیتویسم بر علوم و اذهان صفِ علمی جامعه این باور را ایجاد کرد که دین در این باره چیزی ندارد یا اگر هم دارد نمیتواند محل رجوع باشد، بلکه باید علم را به صورت تجربی بدست آورد! که این نگاه راه تولید علم از منابع دینی را بست و به صورت ذهنی مسیر آن را مسدود کرد.
فلسفه به طور کلی میتواند نقشهای جدی در حوزه تولید علم به ویژه علوم انسانی داشته باشد و با توجه به وابستگی علم به متافیزیک، میتواند متافیزیک علم را تعریف کند. هر عالمی، حتی یک پوزیتویسم که همه چیز را از تجربه میداند به نوعی به متافیزیک وابسته است و هرگز نمیتواند بدون آن عینکی که دستگاه فلسفی به او میدهد، وارد حیطه علم شود یعنی حتی تجربهگرایی به نوعی متافیزیک است.
در میان مکاتب فسلفی در جهان اسلام حکمت متعالیه از ظرفیت بیشتری برای کمک رسانی به این تحوّل برخوردار است، چرا که از امتیازات آن، دارا بودن نوعی روششناختیِ تکثرگرایانه است که برای کار علمی بسیار راهگشا میباشد.
حکمت متعالیه هم جامعیت دارد و هم تکامل یافته مکاتب فلسفیِ پیشین همراه با برخی نوآوریها است، در نتیجه میتواند در این باره بسیار مفید باشد؛ اما حکمت متعالیه در امتدادهای اجتماعیِ جنبههای مضافش به امور انسانی اجتماعی مورد غفلت قرار گرفته است؛ البته اخیرا حرکتهایی رخ داده و در این باره استخراجها و فراوریهایی انجام شده که اگر با جدیت دنبال شود میتواند کمکهای شایانی به تحوّل علوم انسانی نماید.