تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : اخبار, سياست
شماره : 5777
تاریخ : ۳۰ تیر, ۱۳۹۷ :: ۱۵:۴۱
نگاهی به زندگی سیاسی امام هشتم/ همانگونه که امام علی(ع) مجبور به پذیرش خلافت شد امام رضا(ع) مجبور به پذیرش ولیعهدی شد

در مقاله ای مطرح شد؛ امام رضا(ع) نمی پذیرفتند که به خراسان بروند ولی مأمون در نهایت به ایشان نوشت «جدت علی ابن ابی طالب در شورا شرکت کرد و عمر که خلیفه‌ی وقت بود گفت ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر بعضی از آنها تصمیم نگرفتند و یا از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابو طلحه‌ی انصاری مأمور است گردنشان را بزند.»

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، حجت الاسلام محمدحسین بهرامی، معاون پژوهش مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و استاد حوزه و دانشگاه درباره زندگی سیاسی امام رضا(ع) مقاله ای را به رشته تحریر درآورده که در ادامه متن آن را ملاحظه می کنید؛

مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد: 10 سال اول امامت آن حضرت همزمان با زمامداری هارون بود. 5 سال بعد از‌ آن مقارن با خلافت امین و پنج سال آخر امامت آن بزرگوار مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا(ع) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام(ع) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند. همچنین آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود و کسب حمایت آن ها موفق گردیده بودند، چون هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت می کردند.

از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. به ویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد.

بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیام هایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در این صورت باز هم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورش هایی که به بهانه غصب خلافت و ستم توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

سفر به سوی خراسان

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه خدمت حضرت رضا(ع) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. امام(ع) نخست نمی پذیرفتند ولی مأمون در نهایت به امام نوشت «جدت علی ابن ابی طالب در شورا شرکت کرد و عمر که خلیفه‌ی وقت بود گفت ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر بعضی از آنها تصمیم نگرفتند و یا از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابو طلحه‌ی انصاری مأمور است گردنشان را بزند.» با این کار مأمون می‌خواست بگوید الان تو در وضعی هستی که جدت بود و من در وضعی هستم که عمر بود. امام(ع) چون از این سفر رضایت نداشتند هنگام بیرون رفتن از مدینه تمام اقوام و بستگان خود را فرا  می خوانند و در جمع آنان می فرمایند «بر من گریه کنید زیرا دیگر به مدینه بر نخواهم گشت.»

مأمون همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد. ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

ولایت عهدی

چون حضرت رضا(ع) وارد مرو شدند مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت «همه بدانند من در آل عباس و آل علی(ع) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا(ع) ندیدم.» پس از آن به حضرت رو کرد و گفت «تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم.» حضرت فرمودند «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی.» مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید.

اما امام فرمودند‌ «هرگز قبول نخواهم کرد.» وقتی مأمون مأیوس شد گفت «پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.» این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند «از پدرانم شنیدم من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد.» اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند «اینک که مجبورم قبول می‌کنم به شرط آن که کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد.

پس از آن حضرت دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند «خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.»

مراسم روز عید سعید فطر

مسأله نماز عید فطر یکی از رخدادهای مهم زندگی امام رضا(ع) پس از مسأله ولایتعهدی است. اهمیت این موضوع تا آنجا است که مأمون به صورت آشکار در برابر آن عکس العمل نشان داد و رازی را که همواره در مخفی نگه داشتن آن می‌کوشید ناخواسته افشا کرد.

در تاریخ آمده هنگامی‌که عید سعید فطر فرا رسید مأمون به دلیل بیماری یا دلایل دیگری به علی ابن موسی الرضا(ع) پیغام داد تا نماز عید را بر پا کند. امام به فرستاده مأمون گفت به مأمون بگو شما شرایطی را که میان خودمان قرار کرده ایم می‌دانید، پس مرا از اقامه نماز معذور دارید. سرانجام در نتیجه پافشاری های خلیفه امام این پیشنهاد را پذیرفت ولی باز هم با قید و شرط. شرط امام این بود که نماز را با شیوه رسول الله(ص) و امیرمؤمنان(ع) بجا آورد. مأمون شرط را پذیرفت و گفت هر طور مایل هستند بیرون آیند. تا این که سرانجام روز عید فرا رسید. مردم از ابتدای صبح هنوز آفتاب طلوع نکرده در کنار خانه امام(ع) دسته دسته می‌آمدند و تجمع می‌کردند. دستگاه خلافت تشریفات کاخ همه تلاش خود را صرف می‌کردند تا این مراسم از نظر ظاهری بسیار پرشکوه و سلطنتی جلوه کند.

امام از منزل بیرون آمد و همه چشم هایی که به خانه امام دوخته شده بودند منظره ای شگفت انگیز مشاهده کردند. امام در حالی که خود را خوشبو کرده و ردایی بر دوش انداخته بود برای اقامه نماز بیرون آمد. ایشان عمامه سفیدی بر سر بسته بود و دو طرف آن از سر و پشت گردنش آویزان بود. عصایی بر دست داشت و با پایی برهنه گام هایش را با طمأنینه و وقار بر می‌داشت. اصحاب امام با مشاهده چنین وضعیتی به تبعیت از امام خودشان را به همان شکل در آورده و به تبع ایشان تکبیر سر می‌دادند.

به ناچار سواره نظام و مقام های حکومتی نیز از اسب های خود پیاده شدند و با کندن کفش های خود فریاد تکبیر سردادند. این وضعیت از یک سو گریه شوق مردم و از سوی دیگر فضای بی نظیری را بر شهر مرو حاکم کرده بود. امام در جلوی حیاط خانه تکبیر دوم را گفت و جمعیت حاضر همه یک صدا تکرار کردند: الله اکبر. شخصیت ها و بزرگان لشکری و کشوری که مجهز و مسلح بودند دیدند ظاهر وارسته آنها هیچ شباهتی به ولیعهد مسلمین ندارد و این رویارویی رسوایی است و بی آبرویی.

فضل ابن سهل که دید اگر امام با چنین وضعیتی خود را به محل نماز برساند و سپس بخواهد با مردم سخن بگوید مردم شهر مرو از خواب غفلت بیدار شده، حادثه ای برای حکومت رخ خواهد داد با سرعت هرچه تمام خود را به مأمون رساند و گفت «اگر امام با همین وضع به محل برسد آشوب به پا خواهد شد و ما همه از جان خویش بیمناک هستیم.»

مأمون بی درنگ دستور داد امام را از نیمه راه باز گردانند. از این رو به امام گفتند ما می‌دانستیم که شما را به زحمت انداختیم و دوست نداریم رنجی به شما برسد. پس بازگردید و همان کسی که پیش از این با مردم نماز می‌خوانده نماز را برگزار خواهد کرد. امام کفش هایش را پوشید و بر مرکب خویش سوار شد و به خانه برگشت در بازگشت با اندوه بسیار می‌فرمود «خدایا اگر گشایش من از وضعیت کنونی ام به مرگ من است هم اینک در آن تعجیل فرما.»

مأمون پس از این قضیه بسیار ترسید و حکومت خود را با وجود امام در خطر دید. پس سیاستی جدید را در پیش گرفت. فضل ابن سهل وزیر و فرمانده نیروهای مسلح مأمون نخستین قربانی این سیاست جدید بود. اما تنها این مأمون را راضی نمی‌کرد. او به دنبال از بین بردن مسأله ولایتعهدی بود نه فضل ابن سهل پس باید منتظر اتفاقات جدیدی بود. پاک کردن مسأله ولایتعهدی هم به هیچ راهی تا زمان وجود امام ممکن نمی‌شد. پس در نگاه مأمون یگانه راه حل حذف امام رضا‌(ع) بود.

مامون از همان ابتدا به ویژه پس از تحمیل ولایتعهدى با امام دوگانه برخورد مى‌‏کرد. در این جا اگرچه برخى آگاهانه یا از روى ناآگاهى به طرفدارى از حکومت‏ بنى‌‏عباس و مامون مى‏‌خواهند وى را فردى مخلص و مؤمن و معتقد به امام(ع) معرفى کنند و مسأله پیشنهاد و واگذارى ولایتعهدى را به على بن موسى الرضا(ع) نشانه ایمان و ارادتش بدانند اما غافل از آن که این حرکت مرموزانه و خائنانه نه تنها به امام(ع) خدمت نبود، بلکه با تحقق بخشى از اهداف شوم خود زمینه شهادت آن حضرت را نیز فراهم ساخت.

اقدامات مأمون علیه امام رضا(ع)

نخست، جلب دانشمندان جهت مغلوب کردن امام

از جمله اقدامات مامون پس از ولایتعهدى امام رضا(ع) این بود که علما، دانشمندان، رؤساى مذهبى یهود، نصارى، صابئه، اصحاب زرتشت، نسطاس رومى و دیگران را جمع کرد تا با مطرح کردن سؤالات کلامى و اعتقادى امام را مغلوب ساخته و به خیال خود حضرت را در جمع علما و دانشمندان رسوا کند.

دوم، برهم زدن مجلس امام و طرد مردم

دومین برخورد زشت مامون که پس از ولایتعهدى نسبت ‏به امام رضا(ع) انجام داد مسأله برهم ‏زدن جلسات علمى آن حضرت بود. زیرا هنگامى که از شکست ‏خوردن امام در جلسات دانشمندان مأیوس گردید و مشاهده کرد که هر لحظه شخصیت نهفته امام(ع) براى دوست و دشمن آشکار مى‌‏شود، سخت‏ به وحشت افتاد. در یک مورد خود اقدام به برهم زدن جلسه مباحثات علمى امام(ع) کرد و در مورد دوم به محمد بن عمرو طوسى دستور داد تا مردم را از حضور امام طرد کرده و جلسه را به هم بزند.

سوم، سکوت مأمون در برابر اهانت‏ به امام

از دیگر برخوردهاى ریاکارانه مأمون نسبت ‏به امام رضا(ع) پس از ولایتعهدى این بود که اگر کسى به امام اهانت مى‌‏کرد نه تنها پرخاشگر را مورد تنبیه قرار نمى‏‌داد بلکه با سکوت خود او را تشویق به اهانت ‏بیشترى مى‌‏کرد.

چهارم، اهانت مامون به شخص امام رضا(ع)

مأمون در آن روزها پا فراتر نهاده و از این که مى‌‏دید موفقیت امام(ع) بیشتر مى‌‏شود و با برگزارى جلسات، عظمت علمى‌‏اش آشکارتر مى‏‌شود، در یکى از روزها پس از به هم زدن جلسه علمى امام او را احضار کرده و با کمال خشم و عصبانیت ‏به آن حضرت توهین مى‌‏کند.

پنجم، کتمان فضائل امام هشتم

هنگامى که رجاء بن ابى الضحاک(همسفر امام از مدینه تا مرو) بر مامون وارد مى‌‏شود، وى از او درباره حالات امام رضا علیه السلام در بین راه مى‌‏پرسد. رجاء هر آنچه که دیده بود، از زهد، تقوا، پارسایى، آیات، کرامات و معجزات، همه را بازگو کرد. مأمون در پاسخ به رجاء گفت «آرى، اى ابن ابى الضحاک! حقیقت همین است که تو مى‏‌گویى. او بهترین، عالم‏ترین و زاهدترین فرد روى کره زمین است اما آنچه را که دیدى، به کسى اطلاع نده تا فضلش بر کسى ظاهر نشود، مگر از زبان من.»

ششم، پخش شایعات دروغ علیه امام

تمام تلاش دستگاه حاکم بر این بود که به هر شکل ممکن شخصیت امام رضا(ع) را در نظر مردم پایین آورد و علاوه بر سرپوش ‏گذاردن بر محاسن اخلاقى و مراتب علمى حضرت به شایعاتى دروغین علیه او در جامعه بپردازند تا بدین ‏وسیله امام(ع) را ترور شخصیت کرده باشند.

هفتم، برهم ‏زدن نماز عید پیشنهادى خود

با این که امام(ع) شرط کرده بود که در هیچ کارى دخالت نکند مأمون از امام رضا(ع) خواست که نماز عید را برگزار کند و با رد این پیشنهاد از سوى امام، مأمون با پافشارى و اصرار زیاد امام(ع) را آماده خواندن نماز عید کرد. حضرت فرمود «من به روش و سنت پیامبر(ص) نماز عید را مى‏‌خوانم» آن‏گاه با پاى پیاده همراه با تکبیر، نمازگزاران را به طرف محل برگزارى نماز عید حرکت داد. این برنامه رعب و وحشتى عجیب در دل عباسیان به ویژه مأمون عباسى به وجود آورد. از این رو پیش از آن که امام(ع) به محل برگزارى نماز برسد، مأمون پیام فرستاد که به خانه بازگردد.

هشتم، درخواست اقامت در عراق

چون ماندن امام رضا(ع) در مرکز خلافت ‏براى مأمون مشکلاتى به وجود آورده بود نمى‏‌دانست که چگونه از امام رهایى یابد و مشکلات گذشته پیش نیاید. بدین وسیله به این فکر افتاد تا از امام درخواست رفتن به عراق نموده و در آن‏جا آن حضرت را وادار به اقامت اجبارى کند.

هفتم، ترور نافرجام امام

مامون عباسى حتى یک لحظه از فکر و خیال امام رضا(ع) بیرون نمى‏‌رفت و هر بار که نقشه مى‏‌کشید، همچنان بى‏‌نتیجه مى‌‏ماند و نقش بر آب مى‏‌شد تا شبى عده‏‌اى از غلامان حلقه به گوش را طلبید و از آن‏ها خواست تا به منزل بروند و با هجوم یکباره خود با شمشیر امام(ع) را از پاى درآورند.

دهم، تبعید و زندانى نمودن امام در سرخس

علامه مجلسى از عیون اخبارالرضا(ع) به سند خود از هروى نقل مى‌‏کند «روزى در سرخس به در خانه‌‏اى که امام در آن زندانى بود رفتم. در آن را بسته دیدم. پس از زندان‌بان اجازه ورود و ملاقات خواستم. او گفت در حال حاضر نمى‏‌توانید با او ملاقات کنید. عرض کردم به چه جهت؟ گفت: بسا مى‏‌شود که در شب و روز هزار رکعت نماز مى‏‌گذارد، فقط سه نوبت در شبانه ‏روز از نماز فارغ مى‌‏شود. یک مرتبه در وسط روز و یک مرتبه پیش از ظهر و مرتبه سوم وقتى که آفتاب به زردى مى‏‌گراید و او در این سه نوبت گرچه به نماز نمى‏‌پردازد، در محل نماز خود نشسته و با خداى خود مناجات مى‌‏کند.»

یازدهم، نقشه کشتن امام در حمام

بار دیگر مأمون عباسى براى رهایى از امام(ع) به تلاش دیگرى دست مى‌‏زند. او مى‏‌خواست امام(ع) را در حمام به قتل برساند. نقل کرده‌‏اند که وى طى نامه‌‏اى از امام رضا علیه السلام درخواست کرده بود تا به حمام رفته و حجامت کند. حضرت به هیچ وجه حاضر نشد در آن وقتى که او گفته بود به حمام برود و با این که مأمون پافشارى زیاد مى‏‌کرد همچنان حضرت از رفتن خوددارى ورزید تا این که همان روز فضل بن سهل معروف به ذوالریاستین توسط عده‌‏اى به وسیله شمشیر در حمام کشته شد.»

دوازدهم، به شهادت رساندن امام رضا

فشار بیش از حد عباسى‏‌ها و به ویژه فضل بن سهل و حسن بن سهل بر مأمون وى را بر آن داشت تا تصمیم به کشتن امام بگیرد. سرانجام در آخر ماه صفر دویست و سه هجرى آن حضرت را به وسیله انگور یا انار زهرآگین به شهادت رساند.

انتهای پیام/

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.