پایگاه خبری - تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ خوارج، اسلام را به سوی رهبانیت و انزوا کشاندند، بازار تظاهر و ریا را رایج کردند. اینان چون آن هنر را نداشتند که شمشیر پولادین بر روی صاحبان قدرت بکشند، شمشیر زبان را بر روی صاحبان فضیلت کشیدند؛ بازار تکفیر و نسبت بیدینی به هر صاحب فضیلت را رایج ساختند. به هر حال یکی از بارزترین ممیّزات خوارج جهالت و نادانی شأن بود.
در خصوص ویژگیهای فکری و اعتقادی خوارج با حجتالاسلام دکتر محمدجواد یاوری سرتختی، استادیار گروه تاریخ و تمدن دانشگاه باقرالعلوم(ع) گفتگویی صورت گرفته است که در ادامه میخوانید:
تصور میشود خوارج، مردمانی مقدس مآب و زاهد بودند و خاستگاه فکری - سیاسی آنان در فرآیند درونی سیاسی - فکری جامعه اسلامی دیده میشود؛ خوارج به دلیل نداشتن بصیرت سیاسی لازم، فریب معاویه را خورده و در نهایت برضد علی(ع) وارد جنگ شده و او را به شهادت رساندند؛ اما براساس شواهد تاریخی، رفتار خوارج در قالب بازگشت به نظام قبیلهای جاهلیت و رقابت سیاسی با قریش قابل تحلیل است.
اندیشه سیاسی خوارج متأثر از تفکر و فرهنگ سیاسی - اجتماعی قبیلهای است. بنابراین تفکر اجتماعی خوارج با تفکر عرب پیش از اسلام ارتباط و پیوند نزدیک دارد. آنان، دارای سنتهای دموکراتیک قبیلهای یعنی حقوق برابر بودند و رسیدن به آرمانهای قومی را بر مصالح نظام اسلامی ترجیح میدادند.
بنابر نقل منابع تاریخی، گروه خوارج پس از آن پدید آمد که امیرالمومنین در جریان جنگ صفین، با نقض حکمیت از سوی معاویه مخالفت کرد. آنان گرچه خود از ابتدا پیشنهاد حکمیت را مطرح کرده بودند، اما پس از پذیرش آن از سوی علی(ع) و توقف جنگ، دست از خواسته خود برداشتند و علی بن ابی طالب(ع) را نیز به توبه دعوت کردند. خوارج، پذیرش حکمیت را کفر دانستند و پس از بازگشت امام علی(ع) به کوفه، به حروراء در نزدیکی کوفه رفتند که در تاریخ به خوارج یا حروریّه شهرت یافتند. اینان پس از جریان حکمیّت سربرآوردند و در اعتراض به امیرمؤمنان علی(ع) گفتند: «تو در دین خدا مردان را داور نهادی، درحالی که خداوند میگوید: تنها حکم از آن خداست.»
یکی از جریانهای مخالف امیرمؤمنان علی(ع) که از قبل پیامبراکرم(ص) پیشبینی درگیری آنان را با آن حضرت کرده بود، جریان خوارج بود. تفکرات خوارج در زمان صدر اسلام نیز فعال بود به گونهای که گاه به پیامبر هم نسبت به تقسیم غنایم اعتراض میکردند و خواهان سهم بیشتری از بیت المال بودند. چنانکه ذوالخویصره نسبت به رسول خدا(ص) اعتراض کرد. وجود چنین گزارشهایی حکایت از ضعف بینش آنان نسبت به ولایت الهی است. به عبارت دیگر، این گروه ولایت پذیری الهی پیامبر را صرفاً با نگاه مادی و قبیلهای در برتری شرافت قدسی قریش پذیرفته بودند.
براساس شواهد تاریخی آنان اگر کینهای از کسی داشتند، نگاه قبیلهای را بر نگاه دینی ترجیح میدادند. تعصبات و رقابت قبیلهای برای کسب قدرت که میان عربها رایج بود، در ظهور این فرقه نقشی بسزا داشت؛ بسیاری از رهبران و سربازان خوارج از قبیله «بنی تَمیم» و «بنی رَبیعه» بودند؛ چنان که شَبُثبن رِبعی، حْرقوصبن زُهیر، مُسعَربن فدکی، عُروةبن أدیه و مِرداسبن أدیه همگی از قبیله بنیتمیم و بنیربیعه بودند. قبیله بنیتمیم در زمان جاهلیت با قبیله «مُضَر» خصوصاً با تیره قریش، دشمنی و ستیز داشتند؛ به طوری که پس از اسلام که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی خویش را ابراز میکردند و از اینکه پیامبر(ص) از قریش است ناراحت بوده، رشک میورزیدند.
در راستای نگاه طایفهای، شاهدیم که اعتراضات آنان در قالب رفتارها و اندیشههای دینی قابل توجیه نیست. اعتراضات طوایف خوارج به ابوبکر و دیگر خلفا که برآمده از قریش بود، شاهدی بر رقابت آنان است. چنانکه عبدالله بن کواء به عثمانبن عفان اعتراض کرد که چرا بستگان خود از قریش را به کار گرفته است. نیز وقتی امام (ع) عبداللّه بن عباس را برای داوری برگزیدند، صدای اشعث بن قیس بلند شد که نباید دو حَکَم از قبیله مُضَر باشند؛ ما از طرف خود باید فردی از اهالی یمن را انتخاب کنیم؛ وی گفت: اگر دو حَکم به ضرر ما حُکم کنند ولی یمنی باشند، بهتر است تا به نفع ما حُکم کنند و از قبیله مُضَر و قریش باشند! این غائله، سرانجام با انتخاب ابوموسی اشعری یمنی ختم گردید. این نژادپرستی چنان شدت یافت که روح ناسازگاری را در آنان برتافت؛ به گونهای که در برههای از زمان، فرمانروایی بر جامعه را انکار و نوعی آنارشیسم را در اندیشهها تبلیغ میکردند؛ اگرچه عملاً، در «حروراء» برای خود فرمانده و امیر برگزیدند و با عبداللّه بن وهب راسبی دست بیعت دادند.
در منابع تاریخ و حدیثی فریقین، به نظام فکری و ویژگیهای اخلاقی و اعتقادی برای عموم خوارج از فرماندهان و پیروان اشاره شده است. عبادت بسیار بدون ایمان، گرایش و تظاهر به زهد، ناآشنایی به سنت پیامبر و احکام دین، فهم نادرست از قرآن کریم و تطبیق نادرست آیات بر مقاصد خویش، همراه با سادگی و سطحینگری، غرور و خودبرتربینی و کافر و گمراه دانستن عموم مسلمانان جز خویش، تمایل به جدل و مناظره و ضعف در احتجاج، ستیزهجویی و لجاجت و تعصب و تندروی در آرا و عقاید، نیکسخنی به همراه بدکرداری توأم با خشونت، عدالتخواهی و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد با حاکمان جور به مثابه والاترین آرمانهای اجتماعی، نرمش با اهل ذمه و مشرکان، نظمناپذیری و انشعابات پیاپی، برخی از ویژگیهای خوارج است. اما به نظر میرسد نگاه قومی و قبیلهای یا نژادپرستی، تعیین کننده خط مشی و حاکم بر تفکرات و رفتارهای سیاسی خوارج است.
یکی از راههای شناخت گروههای فکری و جریانهای سیاسی، تشخیص هویت اعتقادی و رفتار سیاسی آنان است. امیرمؤمنان علی(ع) نیز باتوجه به اهمیت این امر، هویت آنان را به درستی میشناخت. بدون شک بهترین بیان را امیرالمؤمنین علی (ع) درمورد خوارج دارند؛ ایشان هویت و مبانی فکری و رفتار سیاسی خوارج را اینگونه معرفی میفرماید: «مردمی خشن، فاقد اندیشه عالی و احساسات لطیف؛ مردمی پست، برده صفت، اوباش که از هر گوشهای جمع شدهاند و از هر ناحیهای فراهم آمدهاند. اینان کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند. آداب اسلامی به آنان تعلیم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامی خبرویّت پیدا کنند. باید بر اینها قیّم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهیت اسلام اظهار نظر کنند. اینان نه از مهاجریناند که از خانههای خود به خاطر اسلام مهاجرت کردند، و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند.»
گام بعدی تلاش امام آن بود که خوارج را متنبه اشتباه خود کند. لذا برای اینکار کسانی را برای بحث با آنان فرستاد تا با شنیدن سخن حق تغییر کنند. امام علی(ع) خطاب به عبدالله بن عباس هنگامی که او را برای گفتوگو با خوارج فرستاد، فرمودند: «با ایشان به قرآن مناظره مکن؛ زیرا قرآن بار معناهای گوناگون را تحمل میکند، تو چیزی میگویی و آنها چیز دیگری میگویند، بلکه با ایشان به سنت پیامبر(ص) مناظره کن که راه گریز نداشته باشند.»
وقتی ابنعبّاس نزد آنها رفت، بعد از اینکه بین آنها گفت وگو آغاز شد، آنها گفتند ما مرتکب گناه کبیره شدیم چون مردان را برای دین خدا حَکَم قرار دادیم، اگر علی (ع) همانند ما توبه کردند که ما برمیگردیم و الا خیر. ابنعبّاس درجواب گفت شما را قسم میدهم اگر چنانچه راست میگویم منرا تصدیق کنید، لذا در چند موردی که پیامبر (ص) مردم را به تحکیم دعوت کرده بودند، مثال ذکر کرد و سپس پرسید آیا پیامبر در جنگ حدیبیه صلح ننمود؟ گفتند چرا؛ امّا علی (ع) خود را از خلافت کنار کشید، ابنعبّاس در جواب گفت: این مسأله باعث کنار رفتن وی از امارت مسلمانان نمیشود، چون پیامبر نیز در جنگ حدیبیه از علی (ع) خواست تا نام رسول الله (ص) را از نامه عهدنامه تنظیم شده محو نماید. علاوه بر این، امام (ع) از حکمین خواسته بود که در حکم خود جور نکنند، گفتند معاویه نیز ادعایی مثل علی (ع) دارد؛ ابنعبّاس گفت: هر کدام را که دیدید سزاوارتر است، انتخاب کنید، در این مناظره با پیروزی ابنعبّاس دو هزار نفر یا چهار هزار نفر از نظر خویش برگشتند.
ظهور اسلام همراه با پذیرش ولایت خداوند، ولایت رسول خدا (ص) و اعتقاد به معاد آغاز شد. این سه اساس حرکت توجه مسلمانان به دین اسلام بود. ولایت، چراغ راهنمای انسان برای رسیدن به بهشت موعود است. بنابراین، اگر کسی ولایت را به درستی نشناسد یا در این سه امر تردید داشته باشد، مسیر حرکت خود را در هر زمانی که مناسب ببیند، تغییر میدهد.
ناظر به رفتارهای خوارج در برابر حق و سکوت دربرابر ظلم معاویه، میتوان گفت، خوارج به دو گروه قابل تقسیم هستند. گروه اول فرماندهانی هستند که جهل عمیق نسبت به ولایت الهی داشته و با نگاه مادی و صرفاً مبارزه با طایفه ابوسفیان به میدان مبارزه آمده بودند. به عبارت دیگر، آنان با تکیه بر حب به علی (ع) به میدان مبارزه نیامده بودند؛ بلکه برای کسب غنیمت و مبارزه با طایفه اموی به میدان جهاد آمده بودند. اینان نه مقدس بودند و نه محب؛ بلکه منافقانی نهروانی بودند. اما دسته دیگر که پیروان بودند، مردمانی سبک مغز و جهل آنان نیز از هویت قبیلهای و مطابعت از ظاهرسازی فرماندهان بود.
پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مآب که خوارج جزئی از آنان بودند، برای اسلام گران تمام شد. اینان اسلام را به سوی رهبانیت و انزوا کشاندند، بازار تظاهر و ریا را رایج کردند. اینان چون آن هنر را نداشتند که شمشیر پولادین بر روی صاحبان قدرت بکشند، شمشیر زبان را بر روی صاحبان فضیلت کشیدند؛ بازار تکفیر و نسبت بیدینی به هر صاحب فضیلت را رایج ساختند. به هر حال یکی از بارزترین ممیزات خوارج جهالت و نادانی شأن بود. از مظاهر جهالتشان، عدم تفکیک میان ظاهر؛ یعنی خط و جلد قرآن و معنی قرآن بود. لذا فریب نیرنگ ساده معاویه و عمروعاص را خوردند. در این مردم جهالت و عبادت توأم بود. علی (ع) میخواست با جهالت آنان بجنگد؛ اما چگونه ممکن بود جنبة زهد و تقوا و عبادت اینان را از جنبة جهالتشان تفکیک کرد، بلکه عبادتشان عین جهالت بود. عبادت توأم با جهالت از نظر علی (ع) که اسلام شناس درجة اول است ارزشی نداشت. لهذا آنان را کوبید و وجهة زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپری در مقابل علی (ع) قرار گیرد. خطر جهالت این گونه افراد و جمعیتها بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار میگیرند و سد راه مصالح عالیة اسلامی واقع میشوند. چقدر عالی و لطیف حضرت علی (ع) این وضع را بیان میکند، میفرماید: «بدترین مردم هستید. شما تیرهایی هستید در دست شیطان که از وجود پلید شما برای زدن نشانة خود استفاده میکند و به وسیلة شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی میافکند.»
جمع ناسازگاران، خرده گیران و فتنه انگیزان افزون شد و در میان مسلمانان تفرقه و فتنه افکندند و چیزی نگذشت که پرچم مخالفت برافراشتند و به هنگام بازگشت از صفّین در حروراء ماندند و به خون ریزی و راهزنی پرداختند. گروهی از آنان ثابت قدم به نهروان رفتند و عبداللّه بن خبّاب بن ارتّ را که خود و پدرش از محبان اهلبیت (ع) بودند، به شهادت رساندند. آنان نظر عبداللّه را درباره امام علی (ع) پرسیدند، او گفت: علی (ع) امیرالمؤمنین و امام المسلمین است. خوارج از این پاسخ به خشم آمده، او و همسرش را که باردار بود، به وضع فجیعی به قتل رساندند. همچنین در طول راه به هر کسی بر میخوردند، رأی او را درباره حکمیت سوال میکردند، اگر با آنان موافق نبود، او را میکشتند. بدین سبب امام در سال ۳۸ ق به سوی آنان لشکر کشید. بیشترشان از جمله ذوالثدیه که رهبری آنان را به عهده داشت، کشته شدند.
انتهای پیام/
منبع: مهر