تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : مبانی علوم انسانی اسلامی
شماره : 3176
تاریخ : ۱۸ فروردین, ۱۳۹۷ :: ۱۰:۵۰
اسلامی‌سازی به منزله تولید علوم انسانی از صفر نیست

یک محقق قرآنی با تبیین مبانی قرآن‌شناختی علوم انسانی تاکید کرد: رايج‌‏ترين تلقی‏‌اى كه از «علم دينى» مانند روان‏شناسى، جامعه‌‏شناسى، اقتصاد و ... در جامعه ما وجود دارد، اين است كه مسلمانان با مراجعه به متون معتبر دينى (كتاب و سنت) از نو به توليد علم همت گمارند اما حقيقت اين است كه تقريباً هيچ يك از مدعيان و طرفداران اصلى «علم دينى» چنين سخنى بر زبان نرانده‌‏اند.

به گزارش روابط عمومی دبیرخانه مفتاح_اندیشه به نقل از ایکنا؛ سیدیوسف موسوی در مقاله‌ای از سلسله مقالات همایش قرآن و علوم انسانی که توسط مدرسه عالی قرآن و حدیث جامعه المصطفی برگزار شد پیرامون مبانی قرآن‌شناختی علوم انسانی آورده است: در جهان مسيحيت با ظهور عصر روشنگرى و ظهور و بسط نحله‏‌هاى فلسفى تجربه‌‏گرا، علم به مفهوم جديد آن به تدريج جاى تعاليم دينى را گرفت و دين به طور كلى از صحنه مباحث علمى كنار گذاشته شد و فرايند قداست‌‏زدايى از علوم و معارف شروع شد (ر. ك: نصر، ۱۳۸۶: ۳۸؛ همو، ۱۳۸۲: ۲۵). علم جديد ويژگى‏‌هاى منحصر به فردى داشت كه آن را از علوم و معارف پيشينى- دينى، فلسفى و غيره، متمايز مى‌‏ساخت و مهم‏ترين ويژگى آن منحصر نمودن روش شناخت در حس و تجربه و نفى روش‏‌هاى ديگر بود. با وجود اين، امروزه بر همگان آشكار گرديده كه علوم متجددانه و غير دينى دچار برخى محدوديت‏‌ها و كاستى‏‌هاى نظرى و نيز پيامدهاى منفى عملى‌‏اند؛ از اين رو چندى است كه در جهان غرب در راستاى رفع اين نواقص، مساله «الهى كردن علم» و يا «علم خداباورانه» مطرح شده است و به طور روزافزون، دانشمندان و متخصصان علوم تجربى به سوى دين و معنويت گرايش پيدا كرده‏‌اند. در ۲۰ سال گذشته چند كنفرانس در اين خصوص برگزار شده است و آخرين آن‌ها «كنفرانس علم در يك زمينه خداباورانه» بود كه در تابستان سال ۱۹۹۸ در كانادا برگزار شد. وی در بخش دیگری از این مقاله آورده است که رايج‌‏ترين تلقی‌‏اى كه از «علم دينى» مانند روان‌‏شناسى، جامعه‌‏شناسى، اقتصاد و ... در جامعه ما وجود دارد، و «مخالفان و منتقدان علم دينى» غالباً اين معناى علم دينى را مورد بحث و نقد قرار مي‌‏دهند (ملكيان، ۱۳۸۱)، اين است كه مسلمانان با مراجعه به متون معتبر دينى (كتاب و سنت) از نو به توليد علم همت گمارند و فقط با تكيه بر آموزه‌‏هاى نقلى، علم جديدى پديدآورند اما حقيقت اين است كه تقريباً هيچ يك از مدعيان و طرفداران اصلى «علم دينى» (مثلًا: گلشنى، ۱۳۸۰؛ باقرى، ۱۳۸۲؛ نصر، ۱۳۸۱؛ و جوادى‏ آملى، ۱۳۸۶) و حتى پيروان فرهنگستان علوم اسلامى (مثلًا: ميرباقرى، ۱۳۸۷ و جعفرزاده، ۱۳۸۵)، چنين سخنى بر زبان نرانده‏‌اند. مساله اصلى اين است كه بين عقلانيت كنونى بشرى و درك متعارف انسان‌‏ها از آموزه‌‏هاى وحيانى ناسازگارى پديد آمده و بحث از علم دينى در واقع، بحث بر سر اين است كه آيا مي‌‏توان «علم» ى داشت كه «هم عقلانيت بشرى» را جدى بگيرد و «هم توجه جدى و عميقى به آموزه‏‌هاى وحيانى» داشته باشد؟ حتى در ميان كسانى كه شديدترين موضع‏‌گيري‏‌ها را عليه علوم جديد دارند (گنون، ۱۳۷۸؛ همو، ۱۳۶۵؛ نصر، ۱۳۷۷؛ همو، ۱۳۸۱، فصل ۱۰)، و يا اصلاح و تكميل علوم موجود را ناصواب دانسته و سخن از روش تأسيسى در توليد علم دينى به ميان آورده‌‏اند (باقرى، ۱۳۸۲: ۲۵۰- ۲۴۳) سخنانى مي‌‏توان يافت كه نشان مي‏‌دهد منظور آنها كنار گذاشتن كامل علوم نوين نيست، بلكه ايشان نيز در پى تحول‏‌آ‌فريني‌‏اى در اين علوم هستند تا علمى حاصل آيد كه هماهنگ با دين و نگاه دينى باشد. به طور خلاصه مى‌‏توان علم دينى را اين‏گونه تعريف كرد: ۱. بر مبادى تصورى و تصديقى صحيح (كه على القاعده مورد قبول دين هم هست) تكيه كند؛ ۲. محتوايش از منابع معرفتى مورد قبول اسلام (هم نقل و هم دستاوردهاى معتبر معرفتى بشر) تغذيه كند؛ و ۳. در راستاى غايات مورد انتظار دين باشد.

این محقق در بخش دیگری از مقاله خویش با اشاره به رويكرد حداكثرى و قلمرو قرآن‏ تصریح کرده است: مبناى مهم و اساسى كه مى‌‏توان در انديشه غالب مفسران و انديشمندان اسلامى در باب قلمروشناسى قرآن يافت، اين است كه «هدف و جهت‏‌گيرى دعوت انبيا چيست»، و آيا دين براى پاسخگويى به همه نيازها بشر آمده، يا اينكه دين امرى شخصى بوده و صرفاً جوابگوى نيازهاى اخروى و فردى انسان است. مقصود از تحليل غايت بعثت، پاسخ به اين پرسش است كه پيام‏‌آوران آسمانى، مردم را به سوى چه مقصود يا مقاصدى دعوت مى‏‌كنند؟ آيا دعوت انبيا به اهداف آخرتى و سعادت معنوى محدود است يا مصالح معيشتى و سعادت اين جهانى را نيز فرا مى‌‏گيرد؟ آيا آموزه‏‌هاى انبيا صرفاً هدايتى به سوى خدا و آخرت است يا افزون بر آن، برنامه‏‌اى براى رساندن مردم به رفاه دنيايى نيز هست؟ پيامبران رسالت خويش را در چه قلمروى مى‌‏دانند، و افراد بشر، در مواجهه با انبيا چه انتظارى از آنان در دل دارند؟ بحث جهت‏‌گيرى دعوت انبياء به لحاظ عملى نيز اهميت دارد؛ چرا كه انتظار دو جانبه پيامبران و مخاطبان آنان از يك‏ديگر و ارتباط عملى بين آن‏ها، بر اساس فهم حدّ و مرز رسالت انبيا شكل مى‌‏گيرد. بر اين مبنا، مفهوم ديندارى، تعيّن مى‏‌يابد و دينى بدون جامعه تعريف مى‌‏شود؛ بنابراين فهم، جهت‌‏گيرى دعوت انبيا، از طرفى تصوّر فرد از نبوّت را ترسيم مى‌‏كند و از طرف ديگر، چگونگى مواجهه وى با دعوت انبيا اعمّ از اقبال يا اعراض و تصديق يا تكذيب را رقم مى‏‌زند. از آن‏جا كه تصوير فرد از هدف بعثت، در واقع درك وى از گوهر دين است، ساختار ديندارى شخص بر اساس تصوّر وى از جهت‏‌گيرى دعوت انبيا شكل مى‌‏گيرد. به طور كلّى، برداشت‌های گوناگون از جهت‏گيرى دعوت انبيا را مى‌‏توان به سه تصوير عمده ارجاع داد: ۱. تصوير دنياگرايانه: ديدگاهى كه هدف رسالت را در امور دنيايى و حيات اين جهانى مى‏‌جويد. تصوير عقباگرايانه: ديدگاهى كه هدف رسالت را در مقوله اخلاق و حيات آخرتى بشر نشان مى‏‌دهد. تصوير جامع‌‏گرايانه: ديدگاهى كه هدف رسالت را جامع هر دو جنبه حيات دنيايى و آخرتى بشر مى‌‏داند. تصويرى كه برخى از نوانديشان دينى از دعوت انبيا ارائه مى‌‏دهند، تصويرى عقباگرايانه و آخرت‌‏گرايانه است كه بى‏‌معنايى علم دينى را در پى دارد. در مقابل، ديدگاه «جامع‏‌گرايانه» هر دو جنبه حيات بشرى را شامل مى‏‌شود. متفكرانى كه ديدگاه جامع‌‏نگر دارند، اهداف دنيوى و اخروى را از طريق غايت بالذات و غايت بالعرض و يا مقصود به قصد اولى و قصد ثانوى جمع كرده‌اند. آن‌ها معتقدند حقيقت دعوت انبيأ اعراض مردم از دنيا و رساندن آنها به خداوند متعال است. انبيا براى درمان بيماري‌هاى قلبى و اخلاقى آمده‌‏اند، آنها از جانب خداوند مأمورند تا انسان را از غرق شدن در دنيا نجات دهند اما پيام رهايى و هدايت به سوى بارگاه ربانى كه انبيا آورده‏‌اند براى بشر است و انبيا مأمور آسمانى هدايت بشرند. اهداف اخروى، غايت بالذات تعاليم انبياست اما اين غايات در حيات دنيوى بشرى بايد محقق بشود.

این محقق تصریح کرده است: با تأمل در قرآن كريم و همچنين احاديث اهل بيت (ع) در مى‌‏يابيم كه تنوع فراوانى در گزاره‌‏هاى دينى اسلامى از نظر حوزه‌‏هايى كه گزاره‌‏ها به آنها تعلق دارند، وجود دارد. متون دينى افزون بر مسائل بى‏‌شمارى كه در حوزه‏‌هاى الهيات، اخلاق، عبادت و حقوق بيان كرده‌‏اند، از امور اين ‏جهانى مانند آفرينش آسمان‏‌ها و زمين و درياها، گياهان و جانوران، قوانين حاكم بر جوامع انسانى، روان‌‏شناسى، تغذيه، بهداشت و درمان و غيره نيز فراوان سخن گفته اند، ولى آيا مى‌‏توان گفت قلمرو قرآن شامل تمام حوزه‏‌هايى است كه متون دينى درباره آنها مطالبى گفته‌‏اند؟. روشن است كه براى تعيين قلمرو و گستره قرآن در موارد گفته شده، به نظريه‏‌اى مستدل نيازمنديم و نمى‌‏توان صرفاً با طبقه‌‏بندى گزاره‏‌هاى دينى بر اساس تعلق داشتن به حوزه‏‌هاى گوناگون معرفتى به تعيين قلمرو قرآن به گونه‏‌اى موجه نايل شد؛ زيرا حداقل در برخى حوزه‏‌ها با اين احتمال روبه ‏رو مى‏‌شويم كه دين و قرآن كريم به طور استطرادى به مسائل آن‏ها پرداخته باشد و اين احتمال تنها با استناد به دلايل نظرى محكم قابل دفع است؛ بنابراين، بايد در متون دينى دلايلى را جست‏ وجو كنيم كه خود به تعيين و تحديد قلمرو دين پرداخته باشند.

موسوی با اشاره به جامعيت قرآن كريم‏ آورده است که جامعيت دين قرآن از مباحث مرتبط به قلمروشناسى دين به‏ شمار مى‌‏رود كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد؛ جامعيت قرآن همسو با هدف نزول آن از سوى خداوند است، و هدف نزول هم، همان هدف خلقت انسان است؛ زيرا خداوند كه انسان را براى هدفى آفريده، بايد دستورالعمل‌‏ها و معارف لازم براى رسيدن به آن‏ هدف را هم به وى ابلاغ كند. خداوند، بخشى از اين برنامه را در مقاطع گوناگون به نسبت نياز انسان‏‌ها و شايستگى آن‏ها، فرستاده و تمام آن برنامه با نام اسلام، به دست حضرت محمد (ص) و اوصياى او براى بشر آورده شده است. با توجه به اين كه هدف از آفرينش انسان، رسيدن تمام افراد بشر به سعادت و كمال مطلوب است و لازمه اين امر اين است كه تمام رفتار بشر با برنامه مشخصى در مسير رسيدن به آن هدف قرار گيرد، جامعيت اسلام به اين است كه همه نيازهاى بشر از احكام، دستورالعمل‌‏ها و معارف لازم براى رسيدن به سعادت را دارا باشد. يكى از آياتى كه براى اثبات جامعيت اسلام به آن استدلال شده، آيه ۸۹ سوره نحل است كه مى‌‏فرمايد: «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فى كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَى‏ءٍ وَ هُدى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ». در اين آيه، كتاب يعنى قرآن، بيانگر و روشنگر همه چيز معرفى شده است و بنابراين، آيه را دليل بر جامعيت اسلام دانسته ‏اند. احاديث فراوانى در ذيل اين آيه شريفه از اهل بيت نقل شده است كه براى نمونه به برخى از آن‏ها اشاره مى‌‏كنيم. يونس بن حماد از امام صادق (ع) نقل مى‏‌كند كه فرمود: هيچ چيزى نيست مگر اينكه در كتاب و سنت وجود دارد (العروسى الحويزى، ۱۳۷۳، ج ۳: ۷۴). امام رضا (ع) نيز درباره جامعيت دين مى‏‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يقْبِضْ نَبِيهُ (ص) حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّينَ وَ أَنْزَلَ عَلَيهِ الْقُرْآنَ فِيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ بَينَ فِيهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ وَ جَمِيعَ مَا يحْتَاجُ إِلَيهِ النَّاسُ كَمَلًا» (ابن‏بابويه، ۱۴۱۷: ۹۷)؛ همانا خداوند عز و جل جان پيامبر خود را نگرفت تا دين را براى او كامل كرد و قرآنى به او فرستاد كه شرح هر چيز در آن است، حلال و حرام و حدود و احكام و آن‏چه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان كرده است. در ارزيابى اين استدلال بايد دو مطلب درباره اين آيه بررسى شود: ۱. مقصود از «كل شى‏ء» چيست؟ ۲. تبيان بودن قرآن به چه معناست؟

اگر كسى مقصود از «كل شى‏ء» را مدلول ظاهرى آن بداند، يعنى بگويد مقصود از «كل شى‏ء» همه چيز است، اعم از آنچه هدايت انسان به آن وابسته است و آن‏چه به هدايت انسان ارتباطى ندارد؛ در اين صورت به بالاترين حد جامعيت قرآن قائل شده است؛ ولى اين ادعا با اشكال رو به رو شده است. علامه طباطبايى در اشكال بر اين مطلب اظهار مى‏‌دارد كه واژه «تبيان» كه از ماده «بيان» اشتقاق يافته، به بيانى گفته مى‌‏شود كه از كلام استفاده مى‌‏شود، يعنى از طريق دلالت لفظى، و چون ما نمى‌‏توانيم از الفاظ قرآنى چنين دلالتى را دريابيم، يعنى الفاظ قرآنى به حسب فهم ما بيانگر همه ريز و درشت عالم نيستند، در نتيجه بايد «كل شى‏ء» را به معنايى محدودتر ترجمه كنيم و مقصود از «كل شى‏ء» را همه چيزهاى مربوط به نيازهاى انسان در هدايت شدن بدانيم؛ چيزهاى همچون معارف حقيقى درباره مبدا، معاد، اخلاق، احكام شرعى، مواعظ و قصص هدايت كننده (ر. ك: طباطبايى، بى‏تا، ج ۱۲: ۳۲۵).

ايشان در ادامه به روايتى اشاره مى‏‌نمايد كه در تفسير اين آيه وارد شده و قرآن را دربردارنده همه علوم راجع به آن‏چه بوده و هست و خواهد بود، معرفى كرده و مى‏‌فرمايد: اگر اين روايات صحيح باشند بايد از ظاهر كلمه تبيان صرف‏نظر كنيم و مقصود از آن را منحصر به دلالت‌‏هاى لفظى ندانيم و بگوييم آن‏چه از اسرار و رموز است و پيامبر و ائمه (ع) قادر به فهم آن‏ها هستند نيز در قرآن وجود دارد. ايشان در پايان به اقتضاى سياق آيه، محدود بودن معناى «كل شى‏ء» و حفظ معناى ظاهرى تبيان را بر مى‏‌گزيند. حضرات معصومین(ع) دو روايت با استناد به آيه مورد بحث مى‌‏فرمايند: علم ايشان به همه چيز از طريق قرآن حاصل آمده است. دشوار به نظر مى‌‏رسد كه مقصود از «همه چيز» در كلام امام (ع) را به امور مربوط به هدايت انسان منحصر سازيم، از اين ‏رو- چنان‏كه به نقل از علامه طباطبايى گفتيم- در صورتى كه اين قبيل روايات صحيح باشند، ناگزير بايد از معناى ظاهرى «تبيان» كه طبق نظر ايشان اختصاص به دلالت‏‌هاى لفظى دارد، صرف‏نظر كنيم يا ظهور كلمه تبيان در خصوص دلالت‏‌هاى لفظى را اساسا منكر شويم، ولى در هر دو صورت اگر معناى ظاهرى «كل شى‏ء» را حفظ كنيم، باز هم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه قرآن در متن واقع مشتمل بر همه حقايق است و اين بدان معنا نيست كه افراد عادى و غيرمعصوم نيز به همه معانى باطنى و ظاهرى قرآن راه داشته باشند. بنابراين با فرض اين كه آيه و روايات ياد شده، جامعيت به معناى مورد نظر را اثبات كنند، اين جامعيت براى غيرمعصوم صرفا جنبه ثبوتى داشته و قابل دستيابى نخواهد بود؛ چرا كه علم انبياء و ائمه از علم خداوند متعال نشأت گرفته است: «ان الانبياء و الائمه صلوات الله عليهم يوفقهم الله و يؤتيهم من مخزون علمه و حكمه ما لايؤتيه غيرهم، فيكون علمهم فوق علم اهل الزمان» (عطاردى، بى‏تا، ج ۱: ۱۰۰)؛ يعنى خداوند به انبياء و اولياى خود از علم و حكمت خويش عطا كرده و لذا علم آن‏ها فوق علم اهل زمان‏شان است.

در مجموع به نظر مى‏‌رسد ادعاى جامعيت حداكثرى قرآن به دليل ظهور بخشى از اين آيات و روايات در اين مطلب، ادعاى است كه به سادگى قابل انكار نيست، هر چند اثباتش نيز آسان نیست. اين ادعا در نگاه نخست ممكن است بسيار عجيب يا حتى نامعقول بنمايد؛ زيرا تصور اين مطلب بسيار مشكل است كه مجموعه‌‏اى متناهى از گزاره‏‌هاى دينى، دربردارنده علوم و معارف متناهى بشرى باشند؛ اما كسى كه به چنين جامعيتى معتقد باشد، مى‌‏تواند با برخى تعديل‏‌ها يا تاويل‌‏ها آن را قابل فهم‌تر كند؛ مثلًا، يك تعديل ممكن است اين باشد كه كتاب خدا را شامل اصل و ريشه همه علوم و معارف بدانيم، نه تمام كليات و جزئيات علوم و اين نكته‏‌اى است كه برخى روايات به آن اشاره دارند. تعديل احتمالى ديگر اين است كه گفته شود اشتمال قرآن بر همه علوم و معارف، اعم از بى واسطه و باواسطه است؛ بدين معنا كه قرآن بسيارى از امور را به ‏طور مستقيم بيان كرده، ولى امور بى‏‌شمار ديگرى وجود دارند كه در قرآن ذكر نشده‏‌اند، اما روش‌‏هاى آگاهى يافتن از آن‏ها در قرآن آمده است و مخاطبان اصل وحى يعنى پيامبر و امامان معصوم (ع)، با در اختيار داشتن اين روش‏‌ها بر همه علوم و معارف (به استثناى امور غيبى مختص ذات احديت) احاطه مى‏‌يافته‌‏اند. سرانجام ممكن است به اين تاويل تمسك شود كه معانى باطنى قرآن بسيار فراتر از معانى ظواهر الفاظ آن است و بر اساس همين نكته كه در روايات نيز بر آن تاكيد شده، جامعيت حداكثرى قرآن قابل توجيه خواهد شد.

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.