حجتالاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه با تأکید بر این که فلسفه اسلامی میتواند در پیشرفت تکنولوژی موثر باشد بیان کرد: این اثرگذاری به این صورت که فیلسوف کار مهندس را انجام دهد نیست، بلکه مبانی فلسفی نگرشها را عوض میکند و با تغییر نگرشها و تغییر بینشها، دانشها تغییر میکنند و با تغییر دانشها، منشها و کنشها اعم از کنشهای فردی، اجتماعی و صنعتی تغییر میکند.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، در زمینه فلسفه و کارکردهای آن با حجتالاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه حکمت و فلسفه ایران گفتوگویی صورت گرفته است که بخش اول آن پیش از این منتشر شد، در ادامه بخش دوم این مصاحبه که در بردارنده نکاتی در زمینه فلسفه اسلامی، حکمت متعالیه، ارتباط حکمت متعالیه با انقلاب اسلامی و نحوه اثرگذاری فلسفه در تکنولوژی است تقدیم میشود؛
اکنون بپردازیم به فلسفه اسلامی و در اینجا بفرمایید که به چه دلیل روی فیلسوفی مانند ملاصدرا تکیه میشود و بسیار از عالمان عصر حاضر نیز به شرح آثار این فیلسوف پرداختهاند؟
در هر مقطع تاریخی گرایشهای مختلف فلسفی را داشتهایم، یک زمان شاهد این هستیم که یک گرایش خاص کاملا به حاشیه رانده میشود و در زمان دیگری طرح و احیا میشود، مثلا حکمت متعالیه بعد از ملاصدرا صد و چند سال در حاشیه بود تا این که آقای ملا علی نوری در اصفهان مجددا این فلسفه ار احیا کرد و بعد شاگردان ایشان مانند ملاعبدالله زنوزی و فرزندش ملا علی زنوزی در تهران آمدند و حکمت متعالیه را احیا کردند.
اما در همان زمان نیز فیلسوفانی بودند که این حکمت را قبول نداشتند و علاقهمند حکمت مشاء و اشراق بودند، برخی از حکما مانند مرحوم شعرانی معروف است که اشارات و تنبیهات بوعلی سینا را مرتبا تدریس کرده است، اکنون نیز در حوزههای علمیه همه کتب آموزش داده میشود و هر سال بیش از دویست کرسی فلسفه وجود دارد که علاوه بر بدایة الحکمه و نهایة الحکمه که کتب علامه طباطبایی هستند و اسفار اربعه و شواهد ربوبیه که آثار ملاصدرا هستند و تدریس میشوند، الهیات شفا، اشارات و تنبیهات نیز تدریس میشوند و شرحهای متعددی هم بر اینها نوشته شده است.
مثلا دکتر احمد بهشتی شرح مفصلی بر اشارات و تنبیهات دارد و آیت الله مصباح نیز بر الهیات و شفا شرح مفصلی دارد و در حال چاپ شدن است، بر حکمت اشراق نیز شروحی نوشته شده است، بنابراین باید گفت که اینطور نیست که چون حکمت متعالیه بیشتر شهرت پیدا کرده و در قم نیز گرایش فلسفی حکمت متعالیه است پس دیگر حکمتها مطرح نیست، خیر، هم دیگر حکمتها مطرح است و هم تدریس میشوند و هم ماده امتحانی دانشجویان در مقطع دکتری و ارشد و طلاب است.
رشته تخصصی فلسفه در قم که طلاب آموزش میبینند این افراد حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه را میخوانند و علاوه بر این بحثهای فلسفههای مضاف را نیز آموزش میبینند، اما حالا عدهای از بزرگان به حکمت متعالیه گرایش بیشتری دارند مانند آیت الله جوادی آملی که شرح مفصلی نیز بر اسفار اربعه ملاصدرا دارد البته که در حکمت اشراق نیز شرحی دارند که قرار است منتشر شود.
اما باید به این نکته توجه داشت که کسانی که به ملاصدرا گرایش بیشتری دارند، اعتقادشان بر این است که حکمت متعالیه، جامع حکمتهای قبل از خودش است، همانطور که مثلا هگل از قبل خود مانند کانت و ...، تاثیر پذیرفته است و ایده آلیزم آلمان و غرب را تکامل داده است و کانت نیز نسبت به قبل از خودش یک تکاملی به فلسفه غرب داده است، حکمت متعالیه نیز تکامل حکمتهای قبل از خودش است و برخیها این عقیده را دارند که این حکمت بر دیگر حکمتها ترجیح دارد و کاملتر است.
با این وجود افرادی را داریم که کاملا اعتقاد به حکمت مشاء دارند و حکمت متعالیه را نقد میکنند و کاملا آزادانه همین گرایش در تهران و در حوزه علمیه قم تدریس و بحث میشود و حتی میخواهم بگویم که متکلمینی را امروزه در قم داریم که منتقد فلسفه هستند و هیچ یک از حکمتها اعم از مشاء، اشراق و حمکت متعالیه را قبول ندارند و به کلام شیعی با گرایش شیخ مفید اعتقاد دارند و در همین راستا جلساتی نیز دارند.
به نظر بنده دوران ما، دوران بسیار مبارکی است، دورانی است که گرایشهای مختلف فکری و فلسفی وجود دارد و همین مسئله باعث رشد و بالندگی فلسفه با گرایشهای مختلف شده است، این دوره ما شبیه مقطعی از دوره صفویه است که مکتب فلسفی اصفهان شکل گرفت و میبینید که کتابهای کلامی و فلسفی ارزشمندی با گرایشهای مختلف تولید میشود و ما در همین پنج سال اخیر مکتب فلسفی اصفهان را احیا کردیم و با کمک دانشگاه اصفهان قریب به شصت جلد کتاب چاپ کردیم.
این کتابها را که ببینید متوجه میشوید که در یک مقطعی از دوره صفویه به خاطر وجود مکاتب مختلف که آزادانه با یکدیگر بحث میکردند و کرسیهای آزاد اندیشی داشتند، چقدر علوم عقلانی با گرایشهای مختلف رشد و توسعه پیدا کرده است.
اکنون نیز چنین دورهای را داریم، بنابراین گرچه اکثر فلاسفه ما امروزه به حکمت متعالیه گرایش دارند، به خاطر این که این حکمت را جامعتر از حکمتهای دیگر میدانند اما به این معنا نیست که حکمتهای دیگر مانند مشاء و اشراق آموزش داده نمیشود. در حال حاضر آثار فارابی و ابن سینا در حال احیا شدن است و همانطور که بنیاد ملاصدرا شکل گرفته، بنیاد ابن سینا نیز شکل گرفته است.
البته شاهد این هستیم که گاهی اوقات بنیاد صدرا موفقتر است چون شخصیتی حکیم و فقیه مثل آیت الله سیدمحمد خامنهای این کار را دنبال میکند و به صورت تمام وقت برای این کار تلاش میکند، اما در بنیاد ابن سینا در همدان چنین شخصیتی کار را بر عهده ندارد و لذا شاهد رکود هستیم.
البته علت این اتفاق این نیست که جامعه ما اجازه نمیدهد که بنیاد ابن سینا رشد کند، خیر، به عبارتی میتوان گفت که متولیان آن قدری همتشان کمتر است اما در بنیاد ملاصدرا آیت الله سیدمحمد خامنهای وقت گذاشته و این آثاری که از ملاصدرا با اغلاط زیاد چاپ میشد و یا خطی بود را احیا و چاپ کرده است و هر سال به مناسبت روز ملاصدرا نیز همایشی را برگزار میکند که موضوعات آن نیز کاربردی است.
برخیها معتقدند که یکی از خروجیهای فلسفه صدرایی انقلاب اسلامی ایران است، شما چقدر این گزاره را قبول دارید؟
به نظر بنده نسبت حکمت متعالیه با انقلاب اسلامی به نحو قضیه شخصیه است و نه قضیه حقیقیه و خارجیه، به این معنا که شخص امام راحل(ره) که موسس انقلاب اسلامی است که البته با همت مردم و مردم سالاری دینی انقلاب پیروز شد و نه با کودتا و حرکتهای نظامی و ... و ادامه هم پیدا کرد و در مقابل هجمههای دشمن نیز ایستاد، در واقع شخص امام(ره) فقیه، عارف و حکیم طرفدار حکمت متعالیه و عرفان نظری ابن عربی بود و در فقه نیز طرفدار فقه جواهری بود.
البته به این معنا نیست که به ملاصدرا و ابن عربی و یا صاحب جواهر انتقاداتی نداشته است، در هر حال خود امام(ره) یک فیلسوف، حکیم، فقیه و مجتهد بوده است و طبیعتا نظریههای نو را توانسته ارائه کند، با ترکیب امام(ره) وارد میدان شد و انقلاب اسلامی نیز به ثمر رسید.
اما اکنون سؤال اینجا است که آیا ملازمه حکمت متعالیه با انقلاب اسلامی به نحو قضیه حقیقیه است؟ یعنی اگر حکمت متعالیه را کنار بگذاریم باید انقلاب اسلامی نیز کنار برود؟ پاسخ بنده به این سؤال منفی است، بنده معتقد هستم که هویت انقلاب اسلامی بر دو مؤلفه استوار است، یکی از آنها نفی سکولاریزم، یعنی حضور دین در جامعه که نمادش نظریه ولایت فقیه میشود و مولفه دوم استکبار ستیزی است. یعنی اگر روزی در انقلاب نفی استکبارستیزی کنار برود، انقلاب اسلامی بخشی از هویت خود را از دست میدهد، اگر استکبارستیز باشد اما دین را در جامعه نپذیرد نیز بخشی از هویت آن زیر سؤال میرود.
لذا بنده هویت انقلاب اسلامی را در این دو مولفه میبینم و نه در حکمت متعالیه، اما سؤالی که ممکن است مطرح شود این است که آیا ممکن است کسی با حکمت مشاء و حکمت اشراق به این دو مولفه برسد؟ پاسخ این است که بله میتواند، در واقع با کلام شیخ مفیدی و فقه جواهری نیز میتوان به این حقیقت رسید. لذا امروزه کسانی را در حوزههای علمیه داریم که فلسفه صدرایی را قبول ندارند اما با علم کلام و فقه جواهری انقلاب اسلامی را با دو مولفهای که ذکر شد قبول دارند.
پس با این اوصاف اگر امام(ره) فیلسوف هم نبود این انقلاب صورت میگرفت درست است؟
بله، کما این که سید عبدالحسین لاری که در لارستان حکومت دینی تشکیل داد فیلسوف نبود، به نظر بنده فقاهت ما خیلی نقش مهمی دارد، اما فقاهت ما عقلانی است و به عبارت دیگر اگر فقیهی اخباری مسلک و عقلگریز و یا عقلستیز باشد، نمیتواند انقلاب اسلامی را به ثمر برساند و انقلابی باشد و نمیتواند در این انقلابی بودن آن دو مولفه را حفظ کند.
اما بحث دیگر عقلگرایی است که نقش مهمی در انقلاب دارد، عقلگرایی نیز پارادایمهای مختلفی دارد که میتواند هر یک از حکمتهای مشاء، اشراق و متعالیه را شامل شود و یا یک پارادایم از آن علم کلام باشد که اعم از علم کلام شیخ مفید، سیدمرتضی و خواجه طو.سی باشد.
پس به معنای کلی انقلاب اسلامی برآمده از یک حکمت و مبانی عقلانی است، اما اینکه برآمده از کدام پارادایم است باید بگوییم که اختصاصی نیست، یعنی به عبارت دیگر دو مبنای عقل و وحی نقش مهمی در تحقق انقلاب اسلامی دارد، این عقل و وحی نیز پارادایمهای مختلفی دارند و پشتوانه انقلاب اسلامی هستند، بنابراین میتواند حکمت متعالیه و دیگر حکمتها پستوانه انقلاب اسلامی بشود، همانطور که علم کلام عقلانی نیز میتواند در این زمینه مطرح باشد.
در مورد حکمت متعالیه این تعبیر وجود دارد که ملاصدرا بین فلسفه و عرفان جمع کرده است، بفرمایید که چگونه این دو قابل جمع هستند؟
قوام فلسفه به روش عقلی و استدلالی است و قوام عرفان نیز به روش شهودی است، یعنی فیلسوف میگوید سیر و سلوک کردم و به شهود رسیدم و وحدت وجود را شهود کردم، یا این که میگوید تکامل و یا دیگر تجلیات عالم را از طریق شهود رسیده است.
حال یک وقت این شهود را به زبان درمیآورد و یک زمان هم به زبان نمیآورد، یک وقت با شطحیات به زبان میآورد و میگوید «سبحانی ما اعظم شانی» و یا «انا الحق» و ...، اما یک وقت است که خیر، بدون شطحیات به زبان میآورد، مثلا برای بحث وحدت وجود از الفاظی که ظاهر کفرآلود دارد استفاده نمیکند. همچنین یک وقت است که علاوه بر این که به زبان درمیآورد و شطحیات نیز در آن نیست، علاوه بر آن تبیین هم میآورد و طوری تبیین میکند که ما که شهود نکردهایم نیز حرف او را میتوانیم بفهمیم اما یک زمان هم هست که علاوه تبیین عارف بتواند این مطاب را مدلل هم بکند و به این صورت ارائه دهد.
اگر توانست با روش عقلی، مدعیات و مشهودات و مکاشفات عرفانی را مدلل کند، در اینجا پیوند بین فلسفه و عرفان شکل میگیرد، یعنی مشاهدات عرفانی را با روش فلسفی مدلل کرده است، ملاصدرا در واقع این کار را انجام داده است، البته قبل از او نیز افراد این چنینی بودهاند و سیدحیدر آملی برای وحدت وجود برهان آورده است اما کاری که ملاصدرا انجام داد این بود که همه مدعیات کلان عرفان نظری را مدلل کرد.
این که میگویند ملاصدرا حرف نو نداشته به این دلیل است که صرفا مدعیات را میبیند، در حالی که کار نوی ملاصدرا این بود که مدعیات عرفانی را نظاممند کرد، تبیین جامعی از آن ارائه داد و علاوه بر این مدلل هم کرد و تبیینی که او برای حرکت جوهری ارائه کرده، عرفا ندارند، ملاصدرا ۹ برهان برای حرکت جوهری دارد در حالی که عرفا یک برهان هم برای آن نگفتهاند.
مسئله دیگر مسئله مدرینته است که امروزه به وجود آمده و شاهد رشد و پیشرفت تکنولوژی هستیم، آیا این پیشرفتهایی که در غرب به وجود آمده حاصل فلسفه غرب است؟ حتی برخی از روشنفکران معتقدند که فیلسوفی مانند هایدگر توانست محیط زیست آلمان را به فلسفهای احیا کند، نظر شما در این زمینه چیست؟
این که هایدگر با فلسفهاش محیط زیست غرب را احیا کرده را بنده قبول ندارم و اینطور نبوده است، اما در اینجا باید به تعریف مدرنیته بپردازیم، بنده در کتاب کلام نوین اسلامی، توضیح دادهام که مدرن همراه با سه مولفه امانیزم، سابجکتیویزم و سکولاریزم است. در واقع مدرن به معنای جدید نیست و «مادرن» با «نیو» متفاوت است، لذا «مادرن» را به «نیو» ترجمه کردن صحیح نیست، مادرن ترجمه فارسی ندارد و اگر بخواهیم آن را ترجمه کنیم یعنی یک نظام معرفتی و عملی که امانیزم، سابجکتیویزم و سکولاریزم مبنای آن هستند.
با این سه مبنا است که فلسفههای مدرن شکل گرفته و در انگلیس، فرانسه، آلمان و بعد هم در آمریکا علوم مدرن شکل گرفت و شاهد این هستیم که ایدئولوژیهای مدرن نیز شکل گرفته مانند لیبرالیسم و ... و هنوز هم وجود دارد و این که برخیها میگویند ایدئولوژی پایان یافته همه اینها فیلم سینمایی است، ایدئولوژی وجود دارد و خواهد داشت و به معنای مرام نامه دنیوی الی یوم القیامه پایان ناپذیر است.
مکاتب ایدئولوژی نیز مختلف هستند و البته لیبرالسیم و ... نیز تغییراتی داشته است که همه اینها مبتنی بر مبانی فلسفی هستند و واقعا علم مدرن مبانی فلسفی دارد، علوم انسانی مدرن که از قرن ۱۹ توسط «دیلتای» مطرح شد مبانی فلسفی دارد و فلسفه هگل بر او تاثیر گذاتشه است، لذا کسی که از حزب، حزب مدرن، دموکراسی مدرن، تفکیک قوای مدرن یا بیمه و تامین اجتماعی مدرن صحبت میکند باید توجه داشته باشد که همه اینها مبتنی بر یک مبانی فلسفی مدرن هستند.
حالا اگر این مبانی را عوض کنیم و مبانی فلسفه اسلامی را جای آن بگذاریم این ساختارها تغییر میکند، اما این که به چه شکل این اتفاق میافتد بحث دیگری است، اما کسی که حزب به معنای مدرن را میگیرد و میخواهد آن را با فقه ما پیوند بزند، این کار دور از ذهن است و یکی از اشکالات مهم جریان روشنفکری ما این است که مفاهیم مدرن را میگیرند در حالی که به عقبه فلسفی هم توجهی ندارند.
نقدی که آقای احمد فردید به آقای جلال آل احمد داشت نیز همین بود، جلال وقتی کتاب غرب زدگی را نوشت، اصطلاح را از آقای فردید گرفته بود و همین افراد اصطلاحا «کراواتیها» و «فکولیها» و ... را میدید، اما فردید میگفت مقصودم از غرب زدگی این ظواهر نیست بلکه مبانی آن فکر و سوبجکتیویزم است، بنابراین قطعا دستاوردها و تکنولوژیهای مدرن متاثر از مبانی فلسفی هستند، اما تغییر آن مبانی چه اتفاقی در دستاوردهای مدرن ایجاد میکند؟ باید گفت که بعضی تغییرات خیلی اساسی است و برخی ممکن است جزئیتر باشند و بحث دیگری است، اما قطعا مبانی فلسفی مدرن بر دستاوردهای مدرن تاثیر داشته است.
با این اوصاف یعنی اگر کسانی که امروز فلسفه اسلامی را دنبال میکنند در روند پیشرفت تکنولوژی در کشور ما فرضا در صنعت خودروسازی میتوانند نقش آفرینی کنند؟
بله، میتوانند نقش آفرین باشند اما نه به این معنا که فلاسفه بتوانند نقشه مهندسی خودرو را ارائه کنند و یا این که برای محیط زیست نقشهای طراحی کنند، خیر، این کار، وظیفه عالمان است، ما یک علوم مهندسی داریم که به صعنعت میانجامد ولی عقبه این علوم مهندسی علوم پایه است و عقبه علوم پایه نیز علوم فلسفی است.
ارتباط اینطور نیست که بگوییم هایدگر نقشهای بدهد که چطور محیط زیست غرب را درمان کند، این حرف غلطی است، و یا این که گفته شود چطور با فلسفه بتوانیم پیچ و مهره بسازیم، خیر اینگونه نیست بلکه آن مبانی فلسفی نگرشها را عوض میکند و با تغییر نگرشها و تغییر بینشها، دانشها تغییر میکنند و با تغییر دانشها، منشها و کنشها اعم از کنشهای فردی، اجتماعی و صنعتی تغییر میکند.
انتهای پیام/
منبع: ایکنا