عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت: «عدم اتصال و پیوند» ساحت نظر و عمل در فضای علمی، وجود دارد و نظام آموزشی فارغ از نیازهای اجتماعی یکسره سر در گریبان ترجمه دارد.
فضای اجتماعی امروز با مسایل گوناگونی مانند «دلار و موسیقی پاپیولار» ، «حضور زنان در ورزشگاه و ضعف برنامهریزی درسی دانشگاه»، «فرجام برجام» ، «بانکداری و تانکداری» و «موشک و پوشک» و ... مواجه است. درباره مسائل روز و فضای حباب آلودِ حاکم بر کشور و راهکار برون رفت از این آسیبها با «حسین بابایی مجرد» عضو هیأت علمی گروه مدیریت اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتوگویی صورت گرفته است که در ادامه میخوانید.
*آسیبشناسی شما از فضای حکمرانی امروز کشور چیست؟
امروز کشور مواجه با مسائل متعدد حل نشده است که در حالات گوناگونند؛ گاهی«مسئله» دقیقاً معلوم، «صورتبندی» کاملاً مشخص، «راه حل» تماماً مبیّن، «اجرا» شدیداً منضبط است لکن «اِخبار»، دقیق انجام نشده است و لذا توهمی بر وجود مسئله شده است. گاهی اجرا میلنگد، گاهی راهکاری وجود ندارد، گاهی مسئله به درستی صورتبندی نشده است و گاهی مسئله درست تعیین نشده است. همه این موارد در «عرف اجتماعی» تعبیر میشود به وجود مسئله هرچند «دقایق علمی» نیز مؤید عرف اجتماعی بوده و همه موارد فوق را مسئله میداند و صرفاً جایگاه آنها را در «چرخه سیاستگذاری» متفاوت ارزیابی می کند. اما به راستی چرا نظام حکمرانی با این حجم مسائل مواجه است؟
جمله «حالا بریم سر اصل مطلب» را در خواستگاریها زیاد شنیدهایم؛ وقتی بزرگان دو خانواده از «زمین و زمان»، «آسمان و ریسمان»، «شیر مرغان و جان آدمیان» گفتند و ساعاتی بدون آنکه متوجه باشند بر آنها گذشت در حالی که در دل دو جوان غوغاست و لحظات را با «شعف و شغف» شماره می کنند تازه یادشان میآید برای امر مهمی دور هم جمع شدهاند لذا تصمیم می گیرند بعد از آنکه کل «خاطرات سربازی» را مرور کرده، تکلیف «دلار و موسیقی پاپیولار» ، «حضور زنان در ورزشگاه و ضعف برنامهریزی درسی دانشگاه»، «فرجام برجام» ، «بانکداری و تانکداری» و «موشک و پوشک» را مشخص کردند کمی از سرنوشت دو جوانشان بگویند.
داستان حکمرانی در کشور نیز همینگونه «دراماتیک»، «تراژدیک» و «وستالژیک» است. جذابیتهای داستانی آن را مگر می شود ندید، آخر غمبار برخی سیاستها را مگر میتوان فراموش کرد و همینطور خاطرهانگیزیهای دم به دمش را. اما همچنان آنچه در هیاهوی این «غفلت ها و تغافلهای سیاستی» فراموش میشود از قضا «مسائل مهم اجتماعی» است در هر جایی از«چرخه سیاستگذاری» که قرار دارد.
*به نظر شما؛ شامه جامعه نخبگانی توان استشمام این مسائل را دارد و نظام آموزش و پژوهش توان حلش را؟
جهت استشمام مسائل اجتماعی هم باید مقتضی، موجود باشد که بیشک آنکه بر او عنوان «نخبه» اطلاق میگردد دارنده این مقتضی هست و هم مانع، مفقود. غور و غوص در «میادین مسئلهخیز» رسالت جامعه نخبگانی است و اصلاً اعتبار نخبگی را به جهت «کارآمدی» شان در همین میادین به یدک میکشند اما موانعی وجود دارد که گاهی موجد انحراف ایشان از «صراط مستقیم حل مسائل اجتماعی» است که برخی از آنها عبارتند از: تنبلی در حل مسئله و تلاش بر «انحلال» و نه حل آن، برخورد «احساسی» و نه عقلانی با مسائل و نتیجتاً خطا در تشخیص مسائل اصلی از فرعی، برچسبزنی بر مسائل و از دستور کار خارج کردن آنها، تقریر عرفی از مسائل و تلاش بر ارائه پاسخی عامهپسند از آن، یأس از «مسئلهمحوری» به جهت تراکم مسائل حل نشده و ... اما غیر از آنکه نخبگان، قائم بر حل مسئله نیستند نهادهای علمی چه آموزشی و چه پژوهشی نیز در نسبت حل مسائل اجتماعی دچار «بیتفاوتی سازمانی» شدهاند؛ نه قواعد لازم را وضع کردهاند، نه هنجارهای مسئلهمحوری را پذیرفتهاند و نه راهبردهایی برای جهتدهی نظام آموزش و پژوهش به سوی این حوزه دارند.
لذا نه تنها نخبگان به صورت «فردی» از رویکرد مسئلهمحور دورند بلکه نظام آموزش و پژوهش نیز به جهت نهادی از این معنا فاصله دارند. لذا تا وقتی که سخن از آن است که «عزمی بر مسئلهمحوری» وجود ندارد دیگر شاید سخن از «جزم علمی اش»، «مظانّ تحققش» و «توان تعقیبش» منتفی است.
فقط در باب «علوم اعتباری» که به عنوان «علوم عملیه» تلقی می شوند نکتهای عرض کنم که ملاک اعتبار این علوم «صدق گزارهها» به معنای «تطابقشان با واقع» نیست چرا که ظرف این گزارهها واقع نبوده و «وهم» است بلکه ملاک اعتبار آنها «لغویت و عدم لغویت» در تحقق «اغراضی» است که برای آن تدوین و تنظیم شدهاند. اما تا چه میزان این علوم بسته به میزان توفیق یا عدم توفیقشان در تحقق اغراض جوامع انسانی دستخوش تغییر قرار گرفتهاند؟ پاسخ حتماً مثبت نیست؛ همین نشان از آن دارد که نگاه به این علوم نگاه به امری «اصیل» است که فارغ از «کارکردش» در نظام اجتماعی مطلوبیت دارد.
اما مشکل دیگر نهادی در فضای علمی، «عدم اتصال و پیوند» ساحت نظر و عمل است. نظام آموزشی فارغ از نیازهای اجتماعی یکسره سر در گریبان ترجمه دارد و در برخی از زمینهها کمترین تلاشی برای تولید و ایجاد ارزشی افزون بر داشتههای موجود که عمدتاً وارداتی است صورت نمیدهد. لذا اژدهاکشی همچنان تدریس میشود در حالی که نسل اژدها قرنهاست که منقرض شده است. اگر ما آموزش حل مسئله ندادیم چگونه توقع پژوهش برای حل مسئله کنیم یا چگونه در میدان عمل حل مسئله کنیم؟ اگر در آموزش گرفتار نُسَخ غیربومی چه غیر جغرافیایی و چه غیر معرفتی شدیم در میدان حل مسئله چه در ذهن و چه خارج آن یقیناً توان مواجهه اصولی را نخواهیم داشت. «انتزاعی اندیشی» و مواجهه منسلخ از واقعیات «تولید علم مؤثر» نمیکند بلکه «بیلانکاری» مؤسسات پژوهشی را به نفع امکان دریافت ردیف بودجه بالاتر، سنگین میکند.
مانع دیگری که در فضای نهاد علمی گریبانگیر اهل علم است فرو غلطیدن در دامن بوروکراسی علمی است. «تقلیلگرایی» در تعریف نخبگان علمی از کسانی که تحول اجتماعی ایجاد کرده و به نوعی مجدّدند به کسانی که به مثابه «ماشین تولید» کتاب و مقاله برای پیمودن پلههای نظام ارتقاء دائماً در حال مذاکره و بده بستانند.
غرب، این شکاف ساحت نظر و عمل را در قالب ایجاد نهادهای پیشران چون «اندیشکدهها» پر کرده است. اندیشکده پیوند زننده این دو ساحت است اما چرا باید برای حل مسئله یک نهاد جدید ایجاد کرد؟ این همه نهاد مدیریت خدمات شهری و این حجم زبالههای رها شده در خیابان؛ اگر دانشگاه و پژوهشگاه نخواهد یا نتواند مسائل کشور را حل کند پس برای چه ایجاد شده است؟ برای آموزش اژدهاکشی و پژوهش بر آن؟
*پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه را مبتنی بر این رویکرد (مسئله محوری) چگونه ارزیابی میکنید؟
پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بر چهار عنصر در فرایند تولید علم تأکید دارد: «تولید مبانی»، «کشف منطق»، «تولید گزاره علمی» و «کشف نظام» هرچند شاید در برخی عناصر جای تولید یا کشف عوض شود.
این فرایند نشان میدهد نوعی مدیریت مکانیکی و لابشرط نسبت به محیط بر تولید علم در پژوهشگاه تعقیب میشود در حالیکه نه تجارب تولید علم در گذشته این کشور و نه تجارب جهانی این منطق منظم و اتوکشیده را تأیید نمی کند بلکه حداقل باید ارگانیسمی از فرایند تولید را به رسمیت شناخت که اجزایی دارد و غایاتی و این اجزاء با مدیریت مغز به سمت غایت مشترک در حرکتند هرچند بنده این نگاه را هم کامل نمی دانم چرا که در فرایند تولید علم همه اجزاء درگیر در عین حال که یک «واحد اعتباریاند از «ترکیب حقیقی» برخوردارند و این یعنی همه فکر میکنند و در عین حال که حول «مشترکات» اجتماع میکنند بر مابه الامتیازهای خود نیز پای می فشرند.
این غرض کلی حل مسائل اجتماعی است. البته برای حل مسائل اجتماعی گاهی باید مبانی تولید شده یا تغییر یابند، گاهی باید منطقی را تولید کرد یا تغییر داد، گاهی باید نظریه ای را تولید یا ابطال کرد اما باید نیک دانست همه این اقدامات در مقام نظامسازی انجام می گرفت و از آنجا که نظام سازی به مثابه «کشتی در حال حرکت» است باید در قالب «رویکرد کلینیکی»، از نظامات مختلف اجتماعی عارضه یابی کرد و از عوارض احساس شده، مناشی ادراک شده را دریافت و به رفع و دفع آن مناشی اهتمام نمود.
اگر غرض، حل مسئله شد آنوقت انواع تحقیقات بنیادی،راهبردی و «کاربردی» معنا مییابد. تا امروز به جهت رویکرد موضوع محور در پژوهشگاه، انتخاب نوع تحقیق به نظرم ترجیح بلا مرجح بود اما مسئله به تحقیق جهت می دهد و نوع آن را معلوم می کند؛ اگر برای حل مسئله باید«مبانی» تولید یا تغییر یابد نوع تحقیق مبنایی یا بنیادی می شود؛ اگر برای حل مسئله نیاز به تغییر راهبرد نظام حکمرانی است نوع تحقیق، راهبردی میشود؛ و اگر برای حل مسئله نیاز به مطالعه موردی و انجام «پایلوت» است نوع تحقیق کاربردی است. لذا ماهیت پژوهش وابسته به وجه مسئلهخیزی است که در مسائل وجود دارد و این نگاه ارگانیستی به مدیریت پژوهش است.
*پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی چگونه باید به اصلاح و ترمیم مدیریت پژوهش خود بپردازد؟
ببینید کشور در مسیر حرکتش شرایط یکسانی را تجربه نمیکند؛ هر روز شأنی دارد چرا که هر روز مطالبهای به جهت تغییرات و تغیّرات محیطی از او می شود. پژوهشگاه زمانی توفیق خواهد داشت که بتواند علایم حیاتی خود را نسبت به این شئون مختلف که کشور پیدا میکند حفظ کرده و در نسبت تغیرات محیطی واکنش درخور نشان دهد و این مهم میسور نیست مگر در صورتیکه با مسائل اجتماعی به شکل عریان و بدون سانسور مواجه شود. هر نوع تقلیلگرایی در فهم و صورتبندی مسئله سهم مهلک برای توفیق این رویکرد است. از هرگونه خطا اعم از خطای هالهای، دفاع ادراکی، ادراک انتخابی، برخورد کلیشهای، فرافکنی و ... باید اجتناب نمود.
نه باید بند دل مردم را با اذعان به مسائل متراکم و غیرقابل حل پاره کند و نه بر مسائل واقعی به شکلی غیر منطقی و غیرقابل باور «سرپوش» گذارد. در عین حال که نظام را به «ناکارآمدی» متهم نمیکند وجود مسائل را «احاله به خیر» نمیدهد بلکه کمر همت بر حلش میبندد؛ نه نظام را متهم به «فساد سیستماتیک» میکند و نه ابایی از رسوا نمودن البته علمی و تخصصی و نه «ژورنالیستی» و«پروپاگاندای» مفسد و مفسده در هر لباسی و هر موقعیتی که باشد دارد.
*جمعبندی مباحث را بفرمایید.
وسطیت در آیه «و کذالک جعلناکم امه مسطا» را چه به معنای وسط میان «افراط و تفریط» بگیریم و چه «شاهد و مشهود»، باید «امت وسط» را محقق ساخت. هرچند در «مسائل نظری و اعتقادی» بر ادله محکم بود و محکم ایستاد که در آن محمل،«خیر الامور اشدها او اوفرها او اکثرها» لکن در «مسائل عملی» جانب وسطیت را گرفت که «خیرالامور اوسطها» ؛ همچنانکه حضرت علی (ع) به مالک اشتر فرمود: «وَلْیَکُنْ أَحَبَّ الاْمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ» (نهجالبلاغه، نامه ۵۳). امروز بهترین دفاع از نظام اسلامی، «اصلاح تصورات» از واقعیات و «تقویت تصدیقات» از افقها و آرمانهاست.
اما وسطیت میان مشهود اولیاء که غیب برای مردم است و عمل انسانی، امیدها را بر نصرت الهی زنده نگاه میدارد نباید فراموشمان شود که خداوند وعده نصرت دینش و رسولش را داده است که «إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ»(توبه/۴۰) اگر دین الهی به دست ما یاری نشود هستند کسانی که یاریش دهند «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ»(نساء/۱۳۳) لکن از آنجا که هر «شهادت تحمل»، شهادت تأدیه ای را به همراه دارد لازم است امت مسلمان را بر این نصرتهای الهی بیش از پیش آگاه کرد.
انتهای پیام/
منبع: مهر