تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : اخبار, مبانی علوم انسانی اسلامی
شماره : 21024
تاریخ : ۱۹ مهر, ۱۳۹۹ :: ۱۶:۴۶
درس خارج/ شم الفقاهه در أثر انس با روایات حاصل می‌شود/ متأسفانه مقداری از روایات اهل‌بیت(ع) دور شدیم آیت‌الله شب‌زنده‌دار/ فقه معاصر35: آیا الغاء خصوصیت حجت بوده و می‌توان به آن اتکاء کرد؟ الغاء خصوصیت دارای اقسامی است. 1 - الغاء خصوصیت از بعضی مناشئ برای ما یقین می‌آورد به عدم خصوصیت و 2 – الغاء خصوصیت از بعضی مناشی برای ما اطمینان می‌آورد به عدم خصوصیت. اگر یقین آورد که حجیت آن مسلمّ است. اگر اطمینان هم آورد، باز هم اطمینان عقلائیة که شارع آن را امضا فرموده، حجت است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیت‌الله محمدمهدی شب‌زنده‌دار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه می‌‌‌‌‌‌کنید؛

«المطلب الرابع حجیة الغاء الخصوصیة و تحدید دائرتها» بحث مطلب چهارم که مطلب اساسی و مهمی هم است، این است که خب حالا این الغاء خصوصیتی که گفته شد، تعریف آن گفته شد،‌ مناشئ آن گفته شد، آیا این الغاء خصوصیت واقعاً حجت است و می‌شود به آن اتکاء کرد.

معنای حجیت این است که «یصح الاحتجاج به من طرف العبد و من طرف المولی» آیا این الغاء خصوصیت این جوری هست یا نه؟ و هم چنین بعد از این که اصل حجیت مسلّم شد دائره این حجیت را مشخص کنیم. مثلاً می‌گوییم خبر واحد حجةٌ، اصلش. حالا این دائره حجیت کجاست؟ حتماً باید خبر صحیحه باشد، صحیح باشد، یعنی همه‌شان عدل امامی باشند؟ یا نه خبر موثق هم حجت است که همین که موثق باشند، آدم‌های راستگویی باشند ولو امامی نباشند. یا خبر حسن حجت است؟ که توثیق ندارند ولی مدح دارند، در کتب رجال از آن‌ها تعریف شده، مدح شده.

خب این‌ها حدود حجیت خبر واحد می‌شود، بعد از فراغ از اصل حجیت خبر واحد،‌ حدود حجیت که تا کجاها این حجیت وجود دارد می‌شود بحث تحدید، این جا هم همین جور. الغاء خصوصیت اولاً بحث این است که حجت هست یا نه؟ بعد ما فرعنا از اصل حجیت، حدود و ثغور این حجیت را باید بحث کنیم که در کجاها حجت است، کجا ممکن است حجت نباشد.

خب می‌فرمایند که «حجیة الغاء الخصوصیة» و تحدید و مشخص کردن دائره این حجیت. «قد اتضح مما تقدم أنّ الغاء الخصوصیة علی انحاء» برای این که ببینیم آیا الغاء خصوصیت حجت هست یا حجت نیست به این مسأله باید توجه کنیم که در ابحاث قبلی گفتیم که الغاء خصوصیت دارای اقسامی است.

تارةً گفتیم الغاء خصوصیت ناشی می‌شود از بعض مناشئ‌ای که برای ما یقین می‌آورد به عدم خصوصیت، یا اطمینان می‌آورد به عدم خصوصیت. خب این جایی که یقین می‌آورد یا اطمینان می‌آورد، اگر یقین آورد که حجیت آن مسلمّ است. اگر اطمینان هم آورد که گفتیم اطمینان هم حجةٌ عقلائیة که شارع آن را امضا فرموده و حجت است.

بیانات دیگری هم داشتیم برای حجیت اطمینان قبلاً. علی ای حالٍ اطمینان چیه؟ حجت است. پس در این صورت الغاء خصوصیتی که یوجب القطع بعدم الخصوصیة أو یوجب الاطمینان بعدم الخصوصیة، این حجت است و لا کلام فیه.

و لکن تارةً الغاء خصوصیت برای ما از منشأیی ناشی نمی‌شود که علم می‌آورد یا اطمینان می‌آورد، بلکه از منشأیی ناشی می‌شود که دلالتی ایجاد می‌کند. حالا این دلالتی که ایجاد می‌شود تارةً باز دلالت قطعی و اطمینانی است. خیلی خب باز هم همین می‌شود که گفتیم حجت است. و أخری نه، ظهور است.

دلالت به حد قطع و اطمینان برسد نیست، بلکه ظهور است. وقتی دلالت ظهوری شد تارةً قائل می‌شویم که این دلالت ظهور مال لفظ است، تارةً قائل می‌شویم نه، مال فعل است. مثل مرحوم آقای بروجردی قدس سره. اگر قائل بشویم که الغاء خصوصیت «دلالة لفظیةٌ و ظهورٌ لفظیٌ» بنابراین که بگوییم حجیت ظواهر اختصاص ندارد به آن ظواهر متعارفه و معموله، بلکه ظواهری هم که ناشی از الغاء خصوصیت می‌شود، این را هم در کبرای حجیت ظواهر داخل است که ظاهراً این است که همین جور باشد.

پس بنابراین از باب حجیت ظواهر می‌گوییم حجت است. اگر هم گفتیم نه این چنین نیست، این مال لفظ نیست، این مال فعل است که بعداً توضیح آن را بیشتر خواهیم داد. باز بنابر این که بگوییم حجیت ظواهر افعال هم عند العقلاء حجت است، و شارع هم ردع نفرموده، باز هم همین جور می‌شود، مثلاً از باب مثال شما اگر برای این که به دست بیاورید عدالت یک نفری را خب یکی این است که بینّه و شهود عدل بیایند بگویند هذا عادلٌ، که این می‌شود دلالت لفظیه.

اگر دیدید که آدم‌های عادلی که مهتم به شرع و انجام وظایف هستند این‌‌ها مقید هستند می‌آیند پشت سر فلان آقا نماز بخوانند، خب این جا آیا از این کارشان نمی‌فهمید این عادل است، دلالت ندارد این کارشان بر عدالت آن؟ این می‌شود دلالت فعل، این دلالت فعل هم مانند دلالت، بلکه گاهی اقوی از دلالت... .

حالا یک جا گفت عادلٌ، آن جا که می‌گوید عادلٌ حالا شاید تقیه کرده، شاید روی یک جهتی بوده، اما این فعل که همیشه می‌آید نماز می‌خواند، نمازش را هم تکرار نمی‌کند، این بیشتر شاید دلالت دارد، اقوی است دلالتش بر این که... گاهی دلالت فعل اقوی می‌شود، ظهور فعل اقوی می‌شود از ظهور لفظ. خب پس بنابراین از این که متکلم این فعل را انجام داده، این خصوصیت را انجام داده گاهی می‌فهمیم به این که مقصودش مثال زدن است، مقصودش این نیست که بخواهد تقیید بکند، مقصود این است که مثال می‌خواهد بزند. وقتی مثال بود قهراً حکم تسری پیدا می‌کند به موارد دیگر.

پس تا حالا گاهی الغاء خصوصیت یوجب القطع أو الاطمینان، گاهی نه، لایوجب القطع و الاطمینان، بلکه ظهور است. حالا إما ظهور اللفظ و إما ظهور الفعل. یک ظهور سومی هم داریم که لا ظهور اللفظ است و لا ظهور الفعل و آن ظهور الحال است. ظهور الحال. خود ظهور حال هم از حجت است، مثلاً شما در باب اطلاق‌گیری می‌گویید مقدمات حکمت می‌خواهیم. مقدمه أولای مقدمه حکمت چیست؟ این است که این گوینده در مقام بیان است. در مقام بیان بودن را آدم از کجا می‌فهمد؟ یک وقت بله می‌آید تصریح می‌کند می‌گوید «أنا أکون فی مقام البیان ولی معمولاً که این جوری نیست. الان من که دارم حرف می‌زنم به شما عرض کردم أن أکون فی مقام البیان؟ اما حال من که آمدم این جا نشستم، برای بحث آمدم نشستم خب این حال دلالت می‌کند بر... نمی‌خواهم شوخی کنم، نمی‌خواهم هزل بگویم، در مقام بیان هستم.

انسان از وجنات شخص، از خصوصیات شخص، از قرائن می‌فهمد که این در مقام بیان است. یک کسی مثلاً آدم دارد رد می‌شود سلام می‌کند می‌‌گوید سلامٌ علیکم، آیا می‌خواست تحیت به من بگوید یا نه، می‌خواست یک لفظی را همین جور بگوید، نمی‌خواست به من تحیت بگوید، اگر تحیت باشد وابش واجب است اما اگر نه، عند الملاقات نمی‌خواهد تحیت بگوید، می‌خواهد به این کلام تکلم بکند، همین.

قصدش تحیت نیست، «وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا»(نساء/86) این شاملش نمی‌شود. اما ظاهر حالش شخص چیه؟ ظاهر حالش این است که نه، از باب تکریم و تحیت و این‌ها دارد می‌گوید سلامٌ علیکم، نه همین جوری. اتفاقاً عند الملاقات خواسته این جمله را همین جور اداء کند بدون اینکه... یا خواسته قرآن بخواند «سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين‏»(زمر/72) این ظاهر حال است، این ظاهر حال‌ها چیه؟ این ظاهر حال‌ها حجت عقلایی است، شارع هم این‌ها را ردع نکرده، خودش هم براساس همین ظواهر حال‌ها با مخاطبینش، با کسانی که با او رفت و آمد داشتند و این‌ها برخورد می‌فرموده.

پس بنابراین اگر ظاهر حال هم شد و ما از ظاهر حال متکلم فهمیدیم که خصوصیتی برای این سخنی که دارد می‌گوید یعنی چیزی که موضوع قرار داده یا این چیزی را که شرط قرار داده خصوصیتی برای این نیست. از کجا فهمیدیم؟ از ظاهر حالش، این هم حجت می‌شود. پس بنابراین هر جا این جوری بود پس فتحصل مما ذکرنا که الغاء الخصوصیة حجةٌ برای این وجوهی که گفته شد.

می‌فرمایند که «فقد اتضح» آشکار شد و روشن شد «مما تقدم أنّ الغاء الخصوصیة علی انحاء» برای اقسامی است «الاول أن یکون» آن الغاء خصوصیت «ناشیءً من العلم أو الاطمینان بعدم الخصوصیة و هو حجةٌ» این علم حجت است «لحجیة القطع أو الاطمینان» که توضیح داده شد.

«الثانی: أن یکون» آن الغاء خصوصیت «ناشیءٍ من ظهور خطابٍ معیّنٍ» این خطاب معیّن در مقابل آن است که بعداً می‌آید که از چند خطاب روی هم رفته گفتیم قبلاً، از چند خطاب روی هم رفته می‌رفتیم گاهی خصوصیت وجود ندارد. گاهی از یک خطاب می‌فهمیم، گاهی نه، از ضمیمه شدن خطاب‌های متعدد می‌فهمیم که قبلاً بیان شد.

«أن یکون ناشئً من ظهور خطابٍ معیّنٍ» از ظهور خطاب معیّن در چی؟ ظهور در عدم خصوصیت عرفاً. «فیکون داخلاً فی الظهور اللفظی علی وجهٍ» که حالا که ما از یک خطاب معیّنی از ظهور یک خطاب معیّنی فهمیدیم، این ظهور خطاب معیّن داخل در ظهور لفظی می‌شود «علی وجهٍ» بنابر یک وجه و یک مسلک که گفته بشود الغاء خصوصیت‌ها مدلول الفاظ هستند که دیروز توضیح می‌دادیم «و هو حجةٌ» و اگر این داخل شد در ظهور لفظی پس آن حجت است، چرا حجت است؟ «لدخول النحو من الظهور اللفظی» تحت کبرای حجیت ظهور.

حجیة الظهور که یک کبرای مسلّمی است که آن قدر مسلّم است که به قول مرحوم آقای خویی من لدن آدم الی زماننا هذا و الی یوم القیامة همه عقلای عالم بر آن اتکاء می‌کردند فلذا ایشان می‌فرماید بحث حجیت ظهور و حجیت ظواهر از علم اصول نیست، چرا؟ چون مسأله اصولیه یا هر علمی آن‌هایی است که بدیهی نباشد و این، این قدر بداهت دارد که لایستحق أن یسمی بمسألة، که بخواهیم در اصول بگوییم مسألةٌ اصولی. حالا این فرمایش ایشان را قبول نداریم به این شکل، ولی می‌خواهیم بگوییم این قدر این مسلّم است که آن بزرگوار این جور سخن گفته راجع به حجیت ظهور.

بله، «و یکون داخلاٌ فی الظهور الحالی علی وجهٍ آخر» این الغاء خصوصیت داخل است در ظهور حالی بر وجه آخر و مسلک دیگر که می‌گوید آقا نه، این جایی که شما الغاء خصوصیت می‌کنی مثلاً مولی گفته «الرجل اذا شکّ بین الثلاث و الاربع» این تعدی حکم به مرأة داخل در ظهور للفظی نیست، الرجل که یعنی مرد پس این داخل در ظهور لفظی نمی‌شود، اما ظهور حال است یعنی آدمی که دارد این حرف را می‌زند ظاهر حالش این است که می‌خواهد بگوید مکلف، ولو این کلامش راجع به خصوص رجل است، اما ظاهر حال این متکلم به تناسب حکم و موضوع یا جهات دیگر این است که می‌خواهد بگوید مکلف این است، حالا این را از باب مثال گفت، این تنطق او به رجل از باب یک نمونه است، از باب یک مصداق است پس می‌شود ظهور حال.

می‌فرماید «فیکون داخلاً فی الظهور الحالی علی وجهٍ آخر و مسلکٍ آخر» که توضیح دادیم. «و هو ایضاً حجةٌ» و این ظهور حال هم حجت است «بنائاً علی کونه موجباً لحصول القطع أو الاطمینان بمراد المتکلم» بنابر این که ظهور حال موجب حصول قطع یا اطمینان به مراد متکلم بشود یا اگر موجب قطع و اطمینان هم نمی‌شود «أو شمول الکبری الکلیة المذکورة لمثل هذا الظهور» آن کبرای کلی که ذکر شد که کبرای حجیت ظهور باشد، بگوییم آن شامل این جور ظهور هم می‌شود. این که می‌گوییم «الظهور حجةٌ» هم ظهور لفظی را می‌گیرد، هم ظهور حالی را می‌گیرد. «کما هو لیس ببعید» کما این که شمول آن کبرای کلیه به مثل این ظهور امر بعیدی نیست.

این جا از نظر عبارت که گفته شده است «و یکون داخلاً فی الظهور الحالی علی وجهٍ آخر و هو ایضاً حجةٌ بناءاً علی کونه موجباً لحصول القطع أو الاطمینان» که ظهور حالی را دو قسم کرده؛ ظهور حالی تارةً‌ موجب قطع و اطمینان می‌شود که خب به خاطر این جهت حجت است. تارةً موجب قطع و اطمینان نمی‌شود ظهور حالی، به خاطر کبرای حجیت ظهور می‌گوییم حجت است. این یک مقداری توی ذهن می‌زند این عبارت، چرا؟ برای خاطر این که همان طوری که در کتاب‌ها گفته شده در السنه علماء هست، ظهور را ما در جایی به کار می‌بریم که احتمال خلاف در آن وجود دارد، در مقابل نص و صریح و در آن احتمال خلاف وجود ندارد.

آن وقت از یک طرف بگوییم ظهور حال، از طرف دیگر بگوییم یقین بیاورد. این جور در نمی‌آید، که اگر ظهور می‌گویید یقین‌آوری یعنی چی، یا اطمینان‌آوری یعنی چی؟ فلذا خوب است که این جا به جای «و یکون داخلاً فی الظهور الحالی» باید گفت «داخلاً فی المدلول الحالی یا فی الدلالة الحالیة» دلالت بله، دلالت هم جایی را می‌گیرد که صریح است و احتمال خلاف نمی‌دهیم، هم جایی را می‌گیرد که ظهور است و احتمال خلاف هم در آن داده می‌شود.

«الثالث: أن یکون ناشئاً من ملاحظة الادلة المتعددة الواردة فی موارد خاصة متفرقة» مورد سوم در مقابل مورد دوم که از ظهور یک خطاب معیّن به دست می‌آمد، مورد سوم این است که «أن یکون ناشئاً من ملاحظة الأدلة المتعددة» این الغاء خصوصیت ناشی بشود از ملاحظه ادله متعدد و فراوانی که وارد شده است در موارد خاصه متفرق و متشتت، مثال همان که می‌گفتیم، یادتان باشد چه مثالی برای این می‌زدیم؟ می‌گفتیم مثلاً شارع.

انتهای پیام/

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.