تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : اخبار, مبانی علوم انسانی اسلامی
شماره : 21574
تاریخ : ۲۵ آبان, ۱۳۹۹ :: ۹:۱۰
دو تفاوت تنقیح مناط و الغاء خصوصیت آیت‌الله شب‌زنده‌دار/ فقه معاصر42: دو تفاوت تنقیح مناط و الغاء خصوصیت تنقیح مناط در حقیقت وسیله و ابزار است برای این‌که بفهمیم شارع که این قانون را در اصل جعل فرموده، همان شارع خودش برای آن فرع هم نظیر آن حکم و موضوع در اصل را جعل فرموده است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیت‌الله محمدمهدی شب‌زنده‌دار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه می‌‌‌‌‌‌‌کنید؛

المطب الثالث المقارنة بین تنقیح المناط و غیره؛ عناوین دیگری هم به خصوص در اصول عامه وجود دارد که گاهی فرق بین آن‌ها و تنقیح مناط برای افرادی ممکن است روشن نشود و خلط شود. از این جهت این مطلب ثالث برای تبیین فرق بین تنقیح مناط و عناوین دیگری که آن‌ها هم برای تعدیه حکم گاهی از آن استفاده می‌شود تنظیم شده تا این خلط در اذهان به وجود نیاید.

«إنّ هنا عناوین أخری قریبة من تقیح المناط فیجب المقارنة بینه» بین تنقیح مناط و بین غیر تنقیح مناط «من العناوین.» خب یکی از راه‌های تعدیه حکم که در ابحاث گذشته داشتیم الغاء خصوصیت بود، می‌خواهیم ببینیم که فرق بین تنقیح مناط و الغاء خصوصیت در چیست؟ دو فرق در این جا بیان شده.

فرق اول این است که در موارد تنقیح مناط پیوسته موضوع مذکور در اصل تحفظ بر آن می‌شود، تغییر پیدا نمی‌کند و ما از رهگذر تنقیح مناط کشف نمی‌کنیم که موضوع امر آخری غیر آن که در نفس دلیل اصل ذکر شده وجود دارد و هم چنین در فرع هم یعنی آن موضوعی که می‌خواهیم حکم را از اصل به آن تعدیه بدهیم و سرایت بدهیم،‌ آن هم علی موضعیته باقی می‌ماند این جور نیست که بگوییم که نه آن چه که در اصل موضوع قرار گرفته و نه آن چه که در فرع هست هیچ کدام از این‌ها موضوع اصلی نیستند، مثلاً موضوع جامع بین آن‌ها است، نه، چنین داوری و قضاوتی و فهمی، عرف در باب تنقیح مناط ندارد.

بلکه می‌گوید یک قانونی داریم که حکم را روی اصل، در اصل برده روی موضوع ویژه‌ای و آن موضوع تحفظ بر آن می‌شود و گفته می‌شود این قانون مال این موضوع است اما در کنار آن به برکت تنقیح مناط می‌فهمیم موضوع آخری که در فرع هست آن هم همانند اصل قانون جداگانه‌ای شارع برای آن جعل کردن نظیر همان قانونی که برای موضوع اصل جعل فرموده است.

اما در باب الغاء خصوصیت این جور نیست که همیشه موضوع در اصل باقی باشد و تغییر نکند بلکه در باب الغاء خصوصیت مواردی هست که عرف فهمش این است که اصلاً موضوع این که در عبارت ذکر شده و در این آمده، موضوع واقعی این نیست. این را از باب نمونه، از باب مثلاً مثال ذکر شده و موضوع یک امر جامعی است که در بر می‌گیرد هم آن را که در اصل ذکر شده هم آن را که در فرع ما می‌خواهیم حکم را به آن تعدیه کنیم و سرایت دهیم.

موضوع نه این است و نه آن، موضوع یک امر سوم جامعی است، البته مواردی هم در الغاء خصوصیت پیدا می‌شود که جامع وجود ندارد و به واسطه الغاء خصوصیت می‌فهمیم موضوع منحصر نیست در آن چه که در اصل ذکر شده و غیر آن هم موضوع برای این حکم هست.

البته در کجاست که ما در الغاء خصوصیت می‌فهمیم که موضوع این که در اصل ذکر شده است نیست بلکه جامع است؟ در جایی است که در نظر عرف واقعاً یک جامع قریب به ذهنی بین آن چه که در اصل ذکر شده و آن چه که در فرع هست وجود داشته باشد.

مثلاً اگر بگوییم در لسان دلیل آمده که «إذا اصاب ثوبک الدم فإغلسه» یا «فهو یتنجس» عرف در این جا برای ثوب موضوعیتی نمی‌فهمد و حالا فرع مثلاً می‌خواهیم ببینیم آیا فرش هم این جور می‌شود یا نه؟ آیا زمین؛ سنگ هم این جور می‌شود یا نه؟ با ملاقات با دم متنجس می‌شود یا نه؟ این جا عرف وقتی این عبارت را می‌شنود که «اذا اصاب ثوبک الدم فإغسله» یا «فهو یتنجس» این از اول از همین دلیل می‌فهمد این ثوب موضوع واقعی حکم این نیست،‌ این از باب مثال است، یعنی جسم،‌ آن که موضوع واقعی است جسم است که اگر جسمی با دم ملاقات کرد آن یتنجس، حالا یک مصداقش ثوب است،‌ یک مصداقش حجر است،‌ یک مصداقش میز است،‌ یک مصداقش چوب است، یک مصداقش چیز دیگری است.

بله مواردی هم هست که در باب الغاء خصوصیت البته جامع قریب به ذهنی وجود ندارد و عرف آن جا می‌گوید که چند قانون وجود دارد؛ یک قانون گفته در اصل حکم این شیء این است، یک قانون دیگری هم وجود دارد که می‌گوید... اما در «إذا اصاب ثوبک الدم فإغلسه» این جا نمی‌گوید به تعداد اشیائی که ملاقات با دم می‌کنند شارع قانون جداگانه‌ جداگانه جداگانه جعل کرده،‌ بلکه می‌فهمد که موضوع در واقع جسم ملاقی با دم است و یک قانون وجود دارد و اگر در لسان دلیل فقط ثوب ذکر شده این از باب مثلاً مثال است.

اما در باب تنقیح مناط نه؛ ظاهر دلیل این است که حکم مال این موضوع است، و ما کشف کردیم که علت وجود این حکم در این موضوع چیست،‌ بعد از این که کشف کردیم و دیدیم همین علت در موضوع آخری هم وجود دارد به ضمیمه آن چه که در دلیل تنقیح مناط گفتیم کشف می‌کنیم و دست می‌آوریم که همین حکم در آن امر آخر هم به عنوان یک قانون دیگر وجود دارد. پس یک قانون مال اصل است و یک قانون مال فرع و فرع‌های دیگر است.

این را به دست می‌آوریم فلذا است که در مثل مقنین عرفی یا گویندگان عرفی که جهل در آن‌ها قابل تصور هست اصلاً ممکن است خود گوینده که حکمی را روی یک موضوعی آورده است به یک مناطی و یک دلیلی اصلاً اطلاع ندارد که این مناط در جای دیگر هم وجود دارد تا موضوع را مثلاً جامع قرار بدهد. اما به خلاف باب الغاء خصوصیت که معمولاً خود او متوجه است و می‌داند و آن را از باب مثلاً مثال و نمونه ذکر کرده است.

فرق دیگری که بین تنقیح مناط و الغاء خصوصیت وجود دارد یک فرق جوهری و عمیق و ماهوی است که برنمی‌گردد به تغییر ظاهری و ابتدایی. و آن این است که در باب تنقیح مناط، انتقال ما از حکم موجود در اصل به حکم موجود در فرع براساس یک استدلال و یک دلیل است و تنظیم یک قیاس است که مقدماتی را،‌ مبادی‌‌ای را کنار هم می‌چینیم و استنباط می‌کنیم از آن دلیل و استنتاج می‌کنیم از آن دلیل که پس این حکم در فرع هم وجود دارد.

ولی در باب الغاء خصوصیت آن جا تشکیل قیاس و استدلال و دلیل نمی‌دهیم بلکه همین که دلیل در اصل را مشاهده کردیم و حکم در اصل را مشاهده کردیم به طور دفعی و حدس‌گونه ذهن‌مان منتقل می‌شود به این که موضوع این نیست، آن جامع است و یا در مواردی که جامع وجود نداشته باشد آن دیگری هم موضوع همین حکم هست و این حکم برای آن هم وجود دارد. این تفاوت بین تنقیح مناط و الغاء خصوصیت به این نحوی که بیان شد نظیر آن چیزی است که در منطق بین فکر و حدس که دو راه دریافت مسائل و کشف مجهولات هست بیان شده.

ما عناوین دیگری هم باز در فقه عامه یا اصول عامه داریم مثل استحسان، مثل استصلاح و مصالح مرسله یا مثل قیاس. ببینیم فرق بین تنقیح مناط و آن‌ها چیست. اما فرق بین تنقیح مناط و استحسان. استحسان که از حسن مشتق شده، استحسان در لغت به معنای این است که ما یک چیزی را حسن و نیکو بشماریم، استحسنه یعنی عدّه حسناً؛ آن را حسن شمرد.

تعریف دیگری هم که شده که باز بعید نیست که بهتر از تعاریف دیگر باشد «أو العدول من حکم الدلیل الی العادة لمصلحة الناس» یک دلیلی آمده یک حکمی را گفته اما مجتهد از آن حکم عدول می‌کند به خاطر این که مصلحت ناس را در چیز دیگری می‌بیند.

خب این استحسان که معنای آن حالا تعریف آن یکی از این دو تایی است که گفتیم فرق آن با تنقیح مناط روشن شد. ما در تنقیح مناط حکم شرع را دست از آن برنمی‌داریم بلکه علت و مناط حکم شرع را به دست می‌آوریم بعد به واسطه آن استدلال می‌فهمیم و کشف می‌کنیم که خود شارع در آن فرع هم، در آن موضوعی که در فرع هم هست خود شارع نظیر آن حکم موجود در اصل را دارد.

پس تنقیح مناط در حقیقت یک وسیله است، یک ابزار است برای این که بفهمیم شارع که این قانون را در اصل جعل فرموده همان شارع خودش برای آن فرع هم و آن موضوع آخر هم نظیر آن حکم و موضوع در اصل را جعل فرموده.

«و أما الإستصلاح و قد یعبّر عنه بالمصالح المرسله» خب عنوان دیگری که به آن استناد می‌شود در فقه عامه عبارت است از استصلاح با صاد، و مصالح مرسله هم به آن گفته می‌شود. فرق بین تنقیح مناط و استصلاح چیه؟ خب باید توجه ابتدائاً بکنیم به معنای استصلاح و مصالح مرسله تا ببینیم فرق چیست.

می‌فرماید «فهو» استصلاح که «قد یعبّر عنه بالمصالح المرسله فهو عندهم الإفتاء وفق ما یقتضیه جلب المنفعة أو دفع المفسدة إذا لم یکن ثمة نصٌ خاصٌ أو اجماعٌ ینفیه أو یثبته» این است که فتوا بدهیم طبق آن چه که جلب منفعت یا دفع مفسده آن را اقتضاء می‌کند. البته به شرط این که در آن جا یک نص خاصی از شارع نباشد یا اجماعی که نفی کند آن افتاء را و آن حکم را، یا اثبات کند آن را نباشد.

خب حالا که معنای استصلاح روشن شد فرق آن با تنقیح مناط هم روشن شد که اصلاً تنقیح مناط همان طور که گفتیم راهی است که به واسطه آن کشف می‌کنیم که شارع خودش قانون دیگری را جعل کرده، نظیر همان قانونی که در اصل جعل کرده اما در این جا چیزی را کشف نمی‌کنیم که شارع انجام داده «و علی هذا الضوء یتضح افتراق کل منهما» هر یک از این استحسان و استصلاح «عن تنقیح المناط» فرق این‌ها روشن شد با تنقیح مناط «من دون الحاجة الی مزید بیانٍ» دیگه بیان اضافه و زائدی را لازم نداریم، خود توجه به تعریف‌های تنقیح مناط و تعریف استحسان و تعریف مصالح مرسله فرقش را برای ما تبیین می‌کند و روشن می‌کند.

انتهای پیام/

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.