حجت الاسلام پیروزمند خاطرنشان کرد: اینکه بگوییم اجتهاد همان تجمیع قواعد است، وجه روشنی ندارد. البته اگرچه از تجمیع قواعد، قدرت استنباط پیدا میشود اما همان روش متشکل از یک مجموعه قواعدی است که متناسب با این که فقیه میخواهد چه فرعی را استنباط کند به کار میرود.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، یکی از مباحث فلسفه اصول فقه، بحث از روش اجتهاد است. به طور کلی مباحث روشی در حوزههای علمیه، سابقه چندانی ندارد. فلسفههای مضاف از قبیل فلسفه اصول فقه نیز از این داستان مستثنی نبوده و کمتر به مباحث روشی پرداختهاند. یکی از مهمترین مباحث روشی در فلسفه اصول فقه اما نگاه به اجتهاد به مثابه یک روش استنباط است نه صرفا دستگاهی که مجموعهای از ادله را در خود جای داده است. در این رابطه گفتگویی با حجتالاسلام دکتر علیرضا پیروزمند، قائممقام فرهنگستان علوم اسلامی صورت گرفته است. او که عضو کارگروه علوم انسانی اسلامی و مسئول گروه روش فرهنگستان علوم اسلامی است، در این گفتگو از بایستههای اجتهاد به عنوان یک روش سخن گفت.
آیا میتوان روش استنباط در دانش اصول را بهعنوان یکی از روشهای فهم در سایر علوم نیز پیاده کرد؟
روش علم اصول را میشود در سایر علوم نیز به کار گرفت اما نه در همهی علوم. پاسخ روشنتر این مسئله را وقتی میتوانیم بیان کنیم که توجه کنیم منطق اصول، عمدتاً برای فهم کلام وحی و روایات اهلبیت علیهمالسلام موردتوجه و بهرهبرداری قرارگرفته است وفقهای معظم ما، در طول تاریخ شیعه، برای اینکه بتوانند فهم از کلمات وحی را به وحی مستند کرده و قابل اعتبار و قابل تفاهم کنند، دست به تهیهی روشی زده و در طول تاریخ، این روش را کاملتر کردند که از آن به علم اصول، یاد میکنند؛ روشی که از دو بخش مباحث الفاظ و اصول عملیه تشکیل میشود. این روش البته در سایر علومی که بهنوعی به فهم متن، مربوط میشود و به فهم یک متکلمی که میخواهد بهصورت غیرمستقیم حرفش را به ما منتقل کند، مرتبط باشد میتواند مورداستفاده قرار گیرد.
آیا گفتمانهای مختلف موجود در استنباط احکام شرعی، منجر به وجود روشهای متعدد برای استنباط احکام شرعی میگردد؟
باید منظور را از گفتمانهای مختلف مشخص کنیم. این سؤال را باید بازتر کنیم. یک احتمال در این سؤال این است که گفتمانهای مختلف درانتظار از فقه و استنباط احکام شرعی را به خود محصول استنباط که فقه است، معطوف کنیم. اینیک احتمال است. احتمال دیگر، این است که گفتمانهای مختلف نسبت به منطق فهم که روش استنباط است، معطوف میشود. قاعدتاً دومی هم به اولی برمیگردد؛ لذا بخشی از تفاوت دیدگاهها، به علم فقه و منطق فهم و روش استنباط علم اصول، سرریز میکند. در بحث فقه، رویکردهای مختلف حداقلی و حداکثری نسبت به فقه وجود دارد. اینیک زاویه است. از زاویهای دیگر، علاوه بر کمیت، ازلحاظ کیفیت فقه استنباط شده هم باز تفاوت دیدگاه وجود دارد؛ از این نظر که آیا علاوه بر فقهی که ناظر به فروعات شرعی است، احتیاج به فقه نظامات و فقه سرپرستی هم داریم و آیا اصلاً چنین فقهی امکانپذیر است یا نه؟ در عرصهی شعاع احکام هم اینکه علاوه بر مسائل فردی، آیا فقه باید مسائل مستحدثه و مسائل اجتماعی و بینالمللی را هم پاسخ بدهد یا نه؟
اگر این دو نوع سعه و ضیق را در احکام فقهی، موردتوجه قرار دهیم، متناسب با این، در رویکرد ما به منطق فهم دین، تأثیر خواهد گذاشت. اگر بخواهم اجمالاً بگویم، هر چه دامنهی موضوع فقه، از موضوعات فردی به سمت موضوعات اجتماعی و بینالمللی ارتقا پیدا کند و هر چه کیفیت فقاهت از تفکیک عناوین و فروعات به سمت شناخت ارتباط و نسبت بین عناوین و احکام با یکدیگر، پیش برود، قاعدتاً موجب این میشود که منطق فهم دین هم ارتقا پیدا کند، به این منظور که بتواند نسبتهای بیشتری را از کلمات شرع، استخراج کرده و این نسبتها و فهم این نسبتها را بتواند به شارع مقدس نسبت دهد.
بایستههای عملیات اجتهاد بهعنوان یک روش در مقابل اجتهاد بهعنوان صرف تجمیع قواعد چیست؟ چه تفاوتهایی بین این دو وجود دارد؟
اینکه بگوییم اجتهاد، همان تجمیع قواعد است، وجه روشنی ندارد. بنابر آنچه من میفهمم در فقه موجود، اگرچه از تجمیع قواعد، قدرت استنباط پیدا میشود؛ اما همان روش متشکل از یک مجموعه قواعدی است که متناسب بااینکه فقیه میخواهد چه فرعی را استنباط کند به کار میرود. مثلا در آن فرعی که میخواهد استنباط کند، آیا ادلهی شرعی وجود دارد یا وجود ندارد؛ حال اگر فاقد نص مستقیم هستیم، از اصول عملیه استفاده میکنیم و اگر واجد نص باشیم از قواعد الفاظ استفاده میکنیم. قواعد الفاظ هم بر دو قسم است. بخشی از این قواعد، ناظر به فهم مفردات کلمات و یا جمله هستند و بخشی ناظر به فهم نسبت بین جملات با یکدیگر هستند. مثلاً وقتی میگویند امر در چه صورتی دلالت بر وجوب میکند، این از قواعدی است که فهم جمله را امکانپذیر میکند؛ اما وقتی راجع به مطلق و مقید و عام و خاص یا اینکه امر به شیء مقتضی نهی از ضد است یا نه صحبت میکنیم، از قواعدی استفاده میکنیم که فهم بین جملات را قاعدهمند میکند. بنابراین، هرکدام از این قواعد، بهتناسب مورد، مورداستفادهی فقیه واقع میشود تا بتواند به فهم قاعدهمندی از کلمات، در موضوع موردتحقیق خودش، دست پیدا کند؛ بنابراین فهم بنده از روش استنباط این است که مجموعهای از قواعد هستند که این قواعد بهتناسب نیاز، در فهم اصل صدور کلمات از وحی و دلالت صدور این کلمات و جهت صدور این کلمات مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. لذا این تفکیکی که در سؤال بود را خیلی متوجه نشدم.
اینکه اجتهاد را بهمثابهی روش بدانیم یا صرف تجمیع قواعد بدانیم، فرقی نمیکند؛ زیرا بایستههای این روش کاملاً مشخص است و در علم اصول هم ذکرشده است. همچنین دانشهای پیشینی که فقیه برای بهکارگیری این روش نیاز دارد از ادبیات و معانی بیان و منطق و امثالذلک گرفته تا علم رجال و درایه و امثالذلک که علوم پشتیبان و پیشینی برای علم اصول محسوب میشوند تا خود علم اصول، الزاماتی است که باید برای بهکارگیری درست این روش مور استفاده قرار گیرند.
اما بحث دوم این است که اگر ما به این نتیجه رسیدیم که افزون بر پاسخگویی به مسائل مستحدثه، اجتهاد احتیاج به یک تکامل افزونتری دارد که از آن به فقه نظام سازی یا فقه حکومتی یا فقه اجتماعی یا فقه تمدنی، تعبیر میکنیم، در این صورت، چهبسا لازم باشد تکاملی در روش فقاهت اتفاق بیفتد. بر فرض اینکه تا بدینجای مباحث موردتوافق و تفاهم قرار بگیرد، آنوقت این سؤال موضوعیت پیدا میکند که الزامات پرداختن و دست یافتن به چنین روش متکاملی چیست؟ این سوال، سؤال مستقلی است و نیاز به جواب تفصیلی دارد؛ اما اجمالش این است که اصلیترین الزام تکامل در فقاهت این است که ما بتوانیم مبانی موجود علم اصول را واکاوی کنیم و از طریق استحکام افزونتر و تغییر کاملتری از مبانی علم اصول بتوانیم به تکامل در منطق دست پیدا کنیم. به عبارت روشنتر همانطور که در یک مقطعی از تاریخ شیعه، علم اصول و منطق تفقه از تفقه جدا نبوده و این دو باهم مطرح میشدند و منطق اصول در ضمن فقه به کار گرفته میشده و بهتدریج فقها به این نتیجه رسیدهاند که لازم است اصول از فقه تفکیک شده و بهصورت مجزا موردتوجه قرار بگیرد و لذا علم اصول بهتدریج فربهتر و کاملتر شد، به نظر میرسد الآن نیز در یک مقطعی هستیم که امکان این فراهمشده که این بحث، یک پله فراتر رود و سخن از دانش جدیدی بهعنوان دانش فلسفهی علم اصول یا مبانی علم اصول به میان آورده شود؛ دانشی که بهطور ضمنی، برخی مباحث مربوط به مبانی علم اصول که در مقدمات علم اصول فعلی موردتوجه قرار میگرفته و به دلیل نحیف بودنش، فقهای معظم ضرورتی نمیدیدند که آن را بهعنوان یک بحث مجزا موردتوجه قرار بدهند را مطرح میکند. ولی اگر بنا باشد تکامل در منطق اتفاق بیفتد، به نظر میرسد ما به چنین دانشی نیاز داریم و باید بتوانیم استحکام بیشتری به علم اصول گذشته بدهیم و با تغییر در مبانی آن و با ارتقای مبانی، زمینهی تکامل در منطق فهم را برقرار کنیم.
نگاه به اجتهاد بهمثابه روش را در نگاشتههای کدامیک از اصولیون میتوان پیگیری کرد؟
واژهی اجتهاد بهمثابهی روش را باید فهم کرد. اجتهاد، یک روش و یک محصول دارد. محصول اجتهاد فقه است و اگر اجتهاد به معنای تلاشی است که به فقه منجر میشود، معنایش همان منطق فهم دین است و طبیعتاً همینجور هم بوده است؛ یعنی حرف جدیدی نیست تا بخواهیم توجه جدیدی به فقها بدهیم که مثلاً شما به اجتهاد بهمثابهی روش، توجه کنید؛ چون اجتهاد به معنای ابزار فهم قاعدهمند از کلمات وحی، در طول تاریخ شیعه، قاعدهمند بوده است. این روش، حتی درزمانی که اخباریون هم مسلط بودند، همین روش بوده است ولی به اقتضای مبانی اخباریگری بوده و بعد در طول تاریخ و در دورهی اصولیین، تکامل پیداکرده است.
در پایان اگر نکتهای دارید بفرمایید.
در بحث اخیری که در مورد فلسفهی علم اصول بیان شد باید این نکته را تذکر بدهم که ما باید به دو جنبه از موضوع توجه داشته باشیم. از یک جنبه باید اهتمام سختگیرانهای بر پیشگیری از ایجاد هرجومرج در فهم دین را داشته باشیم و نوگرایی در فهم دین باعث سهل انکاری در انتساب به شارع مقدس نشود، در عین اینکه نباید از طرف دیگر بیفتیم تا استحکامی که بهحق و بهواقع، در منطق فهم دین درگذشته موجود است و بزرگی بزرگانی که در طول تاریخ شیعه مرارت کشیدهاند و اخلاص ورزیدهاند و این منطق به بار نشسته است و ما بر سر سفرهی آنها ارتزاق میکنیم، مانع از این بشود که ما به عرصههای نو بیندیشم، بدین صورت که هر وقت سخن از تکامل در فقاهت بشود، سریعاً تداعی بشود که قرار است یک دستکاری و تغییر و تحریفی در دین اتفاق بیفتد و با اصل این موضوع، مقاومت منفی نشان داده بشود. سیرهی عملی و مستمر مراجع عظام تقلید وفقهای شیعه بر پویایی بوده و اساساً درسهای خارج مراجع تقلید، یکی از نمادهای مهم و مثالزدنی برای پویایی فقه بوده و هست. این پویایی بر اساس گذشت زمان باید ارتقا پیدا کند.
انتهای پیام/
منبع: اجتهاد