حجتالاسلام شفیعی گفت: نباید فلسفه علم اصول را با علم اصول سنجید، بلکه باید با فلسفه فقه یا فلسفه تفسیر یا فلسفه علم حدیث سنجید.
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی مفتاح_اندیشه، فلسفه علم اصول را برخی به رسمیت میشناسند و برخی دیگر نه؛ اما در میان کسانی که برای آن اهمیت قائل هستند نیز هنوز معلوم نیست که فلسفه علم اصول، صرفاً یک عرصه مطالعاتی است یا آنکه در قامت یک «دانش» ایفای نقش میکند. حجتالاسلام علی شفیعی، مدیر گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی اما بهشدت، از علم بودنِ آن دفاع میکند. او که علاوه بر مسؤولیت سازمانی، به لحاظ شخصی نیز در زمره دغدغهمندان فلسفه علم اصول به شمار میآید، حاصل سالها تدریس و پژوهش در زمینه فلسفه علم اصول را در گفتگویی به میان آورده است.
فلسفه علم اصول به چه معنا است؟
در مورد مراد از فلسفه علم اصول چیست باید مطالبی را عرض کنم تا پاسخ شما نیز داده شود. بحث از فلسفه علم یا فلسفه مضاف، در جامعه ما نوظهور است و لذا مثل فلسفه فقه و فلسفه علم اصولفقه پیشینه تئوریک ندارند؛ بنابراین جا دارد تأملاتش با عمق بیشتری پرداخته شود.
در فلسفه علم همانطور که بقیه مطرح کردهاند سه فایده مطرحشده است. یکی از کاربردهای فلسفه علم، چیزی است که از آن به تکمیل اصول و مبانی یا هستیشناسی علم تعبیر میکنند. روشن است وقتی صحبت از هستیشناسی علم میکنند اصطلاحاتی مانند رئوس ثمانیه مطرح میشود. این عناوین اما بهمثابه افزودنیهایی در رئوس ثمانیه هستند. رئوس ثمانیه عبارت است از موضوع علم، غرض و هدف علم، جایگاه علم، قلمروی علم، روشهای علم، تقسیمات و ساختارهای علم و …؛ اما علاوه بر اینها، عناوینی به این رئوس ثمانیه اضافه میشوند که مباحث هستیشناسی آن دانش نام میگیرند. یکی از مباحث مهم آن، پارادایمهای موجود در آن علم است.
به باور یکی از اندیشمندان که نظر به ساختار علوم دارد، واحد عمل و اندیشه علمی در یک دانش، پارادایم است نه نظریه. این پارادایم با این اهمیت که هم واحد عمل است و هم اندیشه علمی است باید درجایی مطرح شود. این مبحث جزو رئوس ثمانیه نیست ولی در زمره مباحث هستیشناسی قرار میگیرد. شاید مهمترین بخش مباحث هستیشناسی، بحث از پارادایمهاست. این موارد افزودنیهایی هستند که باید در رئوس ثمانیه مطرح شود.
فلسفه علم کارکردهای سهگانه دارد؛ اما آنچه برای ما مهم است بررسی فلسفه علم اصول به معنای هستیشناسی است.
نکتهای که باید موردتوجه قرار گیرد این است که سنخ ساختار هستیشناسی علم، طوری است که عرصه مطالعاتی نیست و ماهیتی علم گونه دارد. اگرچه تعاریف متعددی از علم شده است، اما میتوان به تعریف مجموعه گزارههای متناسب که قضایایی هستند که نسبتهایی باهم دارد بسنده کرد. نکته مشترک بین مباحث که سبب میشود آن مباحث، علم شود در فلسفه علم اصول نیز یافت میشود. عنوان آن میتواند چیستی یک دانش باشد. این نکته سبب میشود سرفصلهای مطرحشده را بهعنوان یک حلقه در خود تجمیع کند. تعریف دیگری که از علم شده است دانستن در برابر ندانستن است. اگر این نیز باشد فلسفه علم نیز میتواند علم باشد، به معنای مجموعه گزارههای فراگیر یا مجموعه گزارههای مناسب که یک دانش را تشکیل میدهد. درنتیجه با توجه به این تعریفات برای علم میتوان فلسفه علم اصولفقه را علم دانست نه یک عرصه مطالعاتی.
آیا هستیشناسی علم، با فراگیری خود آن علم محقق میشود؟
به همین جهت از این علوم به علوم درجهدو تعبیر میشود که با شبهعلم متفاوت است؛ یعنی علومی که برای اثبات خود یا برای القای خود، نیازمند به امری پیشین هستند که علم دیگری است؛ بهعبارتدیگر علومی هستند از جهت شکلگیری یا از جهت حیات نیاز به علم دیگری دارند ولی این مطلب از علم بودن خارجش نمیکند؛ مثلاً دانش فقه هویتش را منابع بیان میکند؛ اما نیازمند دانش پیشینی نیست. اساساً علمهای مضاف تفاوتی که با علمهای درجهیک دارند در همین نکته است.
وجه تمایز مهم فلسفه علم اصول با دانش علم اصول که سبب علم شدنش گردیده است چیست؟
نباید فلسفه علم اصول را با علم اصول سنجید، بلکه باید با فلسفه فقه یا فلسفه تفسیر یا فلسفه علم حدیث سنجید.
رکن رکین فلسفه علم اصول که سبب فایده دار شدن آن در علم اصولفقه شده است چیست؟
یکی از نکاتی که میتواند در اصول تأثیر بگذارد پارادایم علم اصول است مثلاً البته نمیدانم بهعنوان پارادایم میتوان مطرح کرد یا خیر؟ بهعنوانمثال پارادایم در علم اصول، عقلگرایی است یا نصگرایی؟ اگر نصگرا باشید نتایجتان متفاوت با کسی است که عقلگرا است؛ مثلاً ورود مباحث هرمنوتیک به دانش اصول، سبب تغییر در علم اصول میشود یا بحث از ساختار نیز جهت اصولفقه را متفاوت میکند. اگر بخواهید مباحث فقهی را با اصول فرامذهبی شبیه فقهمقارن داشته باشید، باید ساختار متفاوتی از علم اصول ارائه کنید.
حداقل تأثیری که میتواند نگاههای فلسفه علمی در علم اصول بگذارد در ساختار آن است که آن را موسع و مضیق میکند. ما از خود علم اصول توقع نداریم برای ما ساختار را ارائه کند بلکه باید ساختار با نگاه بیرونی ارائه شود؛ امری که فلسفه علم اصول، متکفل آن است.
برخی از مباحث فلسفه علم اصول مباحثی است که از علم اصول جامانده است، مثلاینکه شارع کیست و چه حد و حدود و اختیاراتی در زندگی بشر دارد و حکمش چیست و … . این مباحث قطعاً در زمره مباحث دانش اصول قرار میگیرند چون ابراز فقه هستند و باید در اصول مطرح شوند؛ اما برخی دیگر مباحثی است که صرفاً دانستنش خوب است ولی تأثیری در نتایج فقهی نمیگذارد، مثل مباحث هرمنوتیک یا تاریخچه مباحث. آیا این گزاره سبب میشود که فلسفه علم اصول در زمره عرصههای مطالعاتی قرار گیرد نه علوم؟
برخی از مباحث فلسفه علم اصول ضمن اینکه میتوانند دنیای علم اصول را تغییر دهند ولی در دانش علم اصول جایی برای طرح ندارد مثل پارادایم. شما معرفتشناسی علم اصول نمیتوانید در علم اصول مطرح کنید و بگویید علم اصول است، لذا باید در دانش دیگری مطرح شود. اگر فلسفه علم اصول یا فقه در حد رئوس ثمانیه بود این فرمایش شما قابلطرح بود که با تغییر عنوان میتوانست داخل در علم اصول شود؛ اما همه این مباحث از قبیل رئوس ثمانیه نیست. مثلاً پارادایمهای علم اصول، بنیاد این دانش را تغییر میدهد؛ یا نظریههایی مختلف میتواند نتایج مترتب بر این دانش را تغییر دهد. این مباحث باید در فلسفه علم اصول مطرح شوند. این در حالی است که اگر این مباحث صرفاً یک عرصه مطالعاتی باشد نباید بنیاد علم اصول را تغییر دهد. البته برخی مباحث نیز تأثیر بنیادی خاصی ندارند همانطور که برخی مباحث دانش اصول نیز اینچنین است و تأثیر خاصی در عملیات استنباط ندارد.
البته شاید یک علت این تصور، برخی خروجیهایی است که بهعنوان فلسفه علم اصول عرضه شده است. اینطور نیست که هدف از نشر این کتابها که میخواهد ۳۳ جلد باشد پربار کردن علم اصول باشد. وقتی به مجلدات منتشرشده از این مجموعه نگاه میکنیم میبینیم که گویا قصد از تألیف کتاب این است که سرفصلهایی که در علم اصول نبوده را اضافه کنند، درحالیکه باید پارادایمهای علم اصول را مشخص میکردند و از نظریهها و مکاتب سخن میگفتند. انتظار از فلسفه این است که به این مباحث بپردازد و نقش اینها را در علم اصول مشخص کند. اینگونه خروجیها باعث شده است که علم بودنِ این دانش، با اما و اگر مواجه شود.
به نظرم میرسد که باید به این فلسفه علم اصول بهعنوان یک علم پرداخته شود تا رشد کند و به یک عرصه مطالعاتی تقلیل پیدا نکند. بعد اگر دیدیم فایدهای ندارد در موردش تصمیم بگیریم، ولی اینکه این سد در مقابلش قرار داده شود تا رشد نکند، مانع از خیلی از نوآوریها و تحولات خواهد بود.
مباحث فلسفه علم اصول دو حالت دارند: یا ثمره دارند یا ثمره ندارند. اگر ثمره داشته باشند که باید در دانش علم اصول مطرح شوند و عنصر مشترک میتوانند باشد و سبب تحول خواهد بود چون علم اصول است نه فلسفه علم اصول. اگر ثمره نداشته باشد صرفاً عرصهای مطالعاتی خواهد بود و هیچ پیشرفت و تحولی را در دانش علم اصول به ارمغان نمیآورند، مثل مباحث تاریخی و زبانشناسی.
در فلسفه علم اصول مباحث بیثمر وجود ندارد. همان رئوس ثمانیه و مباحث تاریخی نیز اثرگذار هستند. بهعنوانمثال، بحثی که چندی است دنبال میکنم نقش حکومتها و فضاهای اجتماعی در دورههای تاریخی فقه و اصول است. مثلاً فقه در را در دوره صفویه و یا قاجار بهعنوان صرفاً تاریخی بررسی کنیم ببینم آن دوران در تولید مسئله و سمتوسو دادن فقها چه تأثیری داشته است. به این مباحث تاریخی چون توجه نشده است، گمان میشود که بیثمر است. البته مباحث ثمرهدار نیز به یک نحو نیستند، برخی ثمره زیادی دارند و برخی، ثمرات کمتری. باری، حتی اگر فلسفه علم اصول، صرفاً توصیفی باشد باز هم ثمره دارد؛ زیرا صرف توصیف یک علم، ضعفها و کاستیهای آن را روشن میسازد.
نکته دیگر این است که در فلسفه علم اصول با خطری مواجه هستیم و آن اینکه فلسفه علم اصول را نباید از عالمان علم اصول انتظار داشت چون این دانش گرچه ارتباط مستقیم با علم اصول دارد ولی علم اصول نیست، این را باید کسانی که بهصورت ویژه بدان میپردازند مطرح کنند. روش علم اصول و فلسفه آن متفاوت است. در علم اصول فعلی که ایدئولوژیک یا مذهبی است پیشفرض وجود دارد تا به فقه مذهبی کمک کند اما در فلسفه علم اصول نمیتوان با این شیوه پیش رفت؛ لذا وقتی افرادی که نگاه فلسفی ندارند وارد این مباحث شوند، آن را تضییع میکنند.
به باور من، کسانی باید وارد این مباحث شوند که نگاه میانرشتهای داشته باشند؛ هم احاطه به اصولفقه داشته باشند و هم نگاه فلسفی؛ چون هستیشناسی علم با مسئله شناسی آن علم متفاوت است. اصولفقه دانشی است که به مسائل میپردازد اما فلسفه علم اصول به مسائل با نگاه هستیشناسی پرداخته و به مجموع نیز نظر میکند تا پارادوکسها را پیدا کند. این امر نیاز به کسی دارد که فرامسئلهای نگاه میکند.
انتهای پیام/ منبع: اجتهاد