به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، حجت الاسلام والمسلمین مهدی برهان، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) از جمله اساتید حوزویست که در عرصه بصیرت از دیدگاه اسلام فعالیت های علمی و پژوهشی داشته اند. به بهانه حماسه 9 دی که روز بصیرت است به سراغ این استاد حوزه رفتیم تا پرسشهایی را در این زمینه از ایشان داشته باشیم. متن گفتوگو بدین شرح است:
دین برای بصیرت چهار مرحله قائل است که بنده سعی می کنم هر کدام را به صورت مختصر توضیح دهم.
مؤلفه نخست، شناخت صحیح و عمیق است. روشن است که بصیرت، نوعی بینش است، منتهی بینشی برآمده از شناخت عمیق نسبت به حق و حقیقت. در این جا سؤالی که ذهن مخاطب را به خود مشغول میکند، این است که منظور از حق و حقیقت چیست؟ و چگونه شناختی در بصیرت لازم است؟
بر اساس جهان بینی اسلام، محور اصلی شناخت بشر برای تحقق بصیرت، خدا است. اهمیت خداشناسی به این دلیل است که شناخت مبدأ و معاد، دانستن این که همه از اوییم و به او باز میگردیم، در حیات فردی و اجتماعی و در تمام شؤون زندگی، اثرگذار است. خداشناسی، جهت دهنده بینشها، گرایشها، انگیزهها، داوریها و تمام کنشها و رفتارهای بشر است؛ زیرا زندگانی دنیوی و اخروی آدمی وابسته به شناختی است که از خالق هستی دارد.
اگر جهانبینی انسان، جهانبینی الهی - توحیدی باشد و خدای یکتا را، یکتای در وجود، یکتای در آفرینش، یکتای در مدبریت و مدیریت، یکتای در پرورش و ربوبیت، یکتای در الوهیت و معبودیت، یکتای در پرستش و عبودیت، یکتای در یاوری و استعانت، یکتای در امید و محبت بداند، به یقین خدا را صاحب و مالک خود می داند و امور زندگی را به او میسپارد و دل به اغیار نمیسپرد، و سرنوشت خود به غیر خدا گره نمیزند. به همین جهت، مولایمان علی بن ابی طالب(ع) در اولین خطبه نهج البلاغه چنین میفرماید «سرآغاز دین، شناخت خداست و کمال خداشناسی، ایمان و باور به اوست و کمال باور، شهادت به توحید است.»
البته معارف دیگری نیز برای تحقق بصیرت لازم است ولی مهم این است که نوع شناخت های اصولی و پایه در بصیرت، باید شناخت بر آمده از شناختهای یقینی، اعم از شناخت یقینی حضوری و حصولی باشد. به طور قطع، شناختهای سطحی و بدون عمق، یا شناختهای به دست آمده از دلیلهای ظنی و مفید گمان، یا شناختهای تقلیدی، نمیتوانند انسان را به مقام بصیرت برسانند. از این رو، شناخت بصیرت ساز به سادگی ممکن نیست و تنها از راه استدلالهای یقینی و قابل اعتماد - اعم از عقلی و نقلی- میسور است. در نتیجه، شناخت حداقلی برای تحقق بصیرت، شناخت یقینی در اصول دین و شناخت های قابل اعتماد در معارف دیگر است.
مؤلفه دوم ایمان و باور قلبی است. برخی از اندیشمندان هم چون صدر المتألهین بر این باورند که «ایمان» از سنخ علم و یقین است. ایشان بر این باورند که تصدیق زبانی و تصدیق قلبی بدون یقین «ایمان مجازی»، و تصدیق قلبی یقینی «ایمان واقعی» است؛ اما به نظر می رسد که ایمان و باور قلبی، همان حالتی نفسانی است که برای تحقق آن، علاوه بر شناخت و بینش نسبت به حق، میل و گرایش به حق نیز باید وجود داشته باشد؛ زیرا تا زمانی که انسان چیزی را نشناسد، نمیتواند به آن علاقه و میل داشته باشد.
روشن است که بینش و گرایش باید به گونه ای باشد که انسان را تسلیم فرمان الهی کند و بی چون و چرا پذیرای اوامر و نواهی حضرت حق باشد؛ به بیان دیگر، در ایمان به حق، علاوه بر شناخت عمیق نسبت به حق، باید شیدا و دلداه حق نیز بود، به گونه ای که در تعارض بین گرایش مثبت و منفی، گرایش مثبت را بر منفی ترجیح داد. در واقع، انسان خواهان بصیرت، باید مصداق گرایش و انگیزه فطری را به درستی تشخیص دهد تا در مرحله عمل، درست رفتار کند. بنابراین، نقش شناخت در ایمان دو گونه است: یکی اصل شناختن حق و باطل(شناخت متعلق گرایش) و دیگری شناخت گرایشات فطری در مسیر کمال و تشخیص مصداق آن گرایشات.
در این راستا انسان در گام نخست باید نسبت به حق شناخت پیدا کند. در گام بعدی در وجود شخص نسبت به حق، میل و گرایش پیدا شود، و در گام سوم این بینش و گرایش به گونه ای باشد که انسان را در مقام عمل، ملتزم به حق و تسلیم واقعی حق کند. از این رو، انسان در برخی از اوقات شناخت کافی و بینش نسبت به انجام رفتاری دارد و در واقع، یقین دارد که این رفتار برای او مفید است؛ اما چون ایمان و باور قلبی به آن ندارد، آن رفتار را انجام نمیدهد و التزام عملی به آن ندارد. در واقع فقدان بصیرت، ناشی از فقدان ایمان و باور قلبی است.
مثال محسوستر این است که همه انسانها یقین دارند که استعمال دخانیات برای بدن بسیار مضر است، با این حال از آن استفاده میکنند، حتی برخی اوقات دیده میشود که پزشکان نیز گرفتار این پدیده زیان بار هستند. به بیان ساده، برخی اوقات دیده می شود پزشکی که متخصص داخلی است و شناخت کافی نسبت به ضرر سیگار دارد، با این حال در روز یک پاکت سیگار استعمال می کند. بدیهی است این پزشک، علم و شناخت کافی به ضرر استعمال سیگار دارد؛ اما ایمان و باور قلبی به ضرر آن ندارد. در این گونه موارد فقدان بصیرت، ناشی از عدم ایمان و باور قلبی است.
مؤلفه سوم، مهار گرایشهای منفی است. انسان موجودی است که هم دارای گرایشهای مثبت، مانند خدا جویی، کمال طلبی و انسان دوستی است و هم دارای گرایشهای منفی، هم چون حب به جاه، ثروت و مقام میباشد. گرایشها و خواستههای منفی همان تمایلات نفسانی و خواستههای شیطانی است. اگر انسان، عقل خود را حاکم بر تمایلات نفسانی و خواستههای شیطانی خود نکند و نفس خود را در اختیار این نوع تمایلات و خواستههای نفسانی و شیطانی بگذارد، طبیعی است اراده او به رفتاری تعلق بگیرد که در راستای کمال حقیقی وی نباشد و او را از رفتار بصیرت گونه دور کند. از این رو سومین مؤلفه تحقق بصیرت، مهار گرایشات منفی یا به تعبیر دیگر، مزین به زینت تقوا شدن است.
توضیح این که گاهی اوقات انسانها تحقیق، مطالعه و شناخت دقیقی از موضوع پیدا میکنند و ایمان و باور یقینی نیز به آن میآورند؛ امّا قبل از اینکه آن موضوع را در سنجش عقل قرار دهند، دل و تمایلات نفسانی جواب آن را میدهد و آن گونه که دل و هوای نفس آنها میخواهد به آن موضوع فکر کرده، قضاوت میکند. در واقع، گرایشهای منفی، حاکم و جهت دهنده شناخت و ایمان انسان ها میشوند و آنان را از مسیر حق و حقیقت دور میکنند و در نتیجه رفتاری به دور از بصیرت از آنان سرمیزند.
بنابراین، انسان بصیر علاوه بر شناخت صحیح حق و باور قلبی به آن، باید در جهت دهی گرایشهای خود دقت داشته باشد و عقل را حاکم و جهت دهنده گرایشهای خود قرار دهد، نه نفس اماره و وسوسههای شیطانی را. ثمره این فرایند، چیزی جز در مسیر کمال بودن و مزّین به زینت بصیرت بودن نیست. خداوند نتیجه تبعیت از هواها و گرایشهای نفسانی را دوری از بصیرت میداند.
بنابراین، برای تحقق بصیرت، نباید محکوم تمایلات نفسانی و خواستههای شیطانی باشیم، و از حبّ و بغضهایی ناروایی که در قضاوت اثر میگذارند، آزاد باشیم. پس برای قضاوت صحیح، باید عقل را بر کرسی قضاوت بنشانیم و آن را جهت دهنده تمایلات و افکار خود قرار دهیم تا مقهور هوسها، عادات، حبّ و بغض های نفسانی و شیطانی نشویم.
مؤلفه چهارم، تشخیص مصداق حق است. بسیاری از افراد جامعه به ویژه خواص جامعه، حق را میشناسند و به آن ایمان دارند و در زندگی عملی خود تقوا پیشه کرده، و گریش-های منفی را مهار کرده اند، با این حال در جریانات سیاسی اجتماعی به ویژه در فتنهها، رفتاری به دور از بصیرت از آنان سر میزند.
اگر چه مهم ترین مؤلفه بصیرت «شناخت عمیق از حق» است؛ اما به نظر می رسد کاربردی ترین مؤلفه بصیرت «تشخیص مصداق حق» باشد؛ زیرا بسیاری از افراد جامعه، اعم از عوام و خواص در این مرحله از بصیرت، مسیر صلاح و مصلحت را تشخیص نمی دهند و به فساد و مفسده منحرف می شوند.
در طول تاریخ به وفور نقل شده است که عدم تشخیص مصداق حق، خاستگاه بی بصیرتی افراد و جوامع اسلامی شده است. به نظر می رسد بتوان وساطت مالک اشتر برای ابقای ابوموسی اشعری، به عنوان حاکم کوفه، از نمونههای اشتباه در تطبیق مصداق حق دانست. مالک اشتر شخصیتی بود که در یقین و ایمان به حق و حقیقت سرآمد، و از پیروان واقعی، شجاع و کمنظیر امیرمومنان علی(ع) بود؛ اما در جریان نصب حاکم کوفه، اشتباه کرد و حق را درست تشخیص نداد. این عدم تشخیص مصداق حق، پیامد بسیار ناگواری برای اسلام به وجود آورد. آن زمانی که حضرت برای رویایی با طلحه و زیبر از ابوموسی درخواست نیرو کردند؛ اما ابوموسی به جای تجهیز سپاه حضرت، این جنگ را فتنه خواند و مشوّق کوفیان در کناره گیری از شرکت در جنگ بود. مطابق نقل ابن اثیر حضرت دو مرتبه مالک اشتر را به کوفه فرستادند و به او فرمودند «شما طرف مشورت ما درباره ابوموسی و در هر کاری بودی، برو کاری که خودت خراب کردی، درست کن.»
این فرمان حضرت از آن جهت بود که مالک اشتر کاملاً چهره منافقانه ابوموسی را بشناسد و به اشتباهی که در تشخیص مصداق حق کرده است، پی ببرد. این مؤلفه بصیرت بیشتر در خواص بروز و نمود دارد و عموم مردم اگر در تشخیص مصداق حق اشتباهی داشته باشند، به طور معمول، ناشی از اشتباه خواص است؛ چرا که به حکم عقل و شرع، عوام غیر متخصص، در امور مهم فردی و اجتماعی، به کارشناس متخصص و متعهد باید رجوع کنند. روشن است، در این میان اگر کارشناسان نیز بصیرت کافی را نداشته باشند، مراجعهکنندگان نیز گرفتار بیبصیرتی خواهند شد.
خاستگاه عدم تشخیص مصداق حق، در یک یا دو امر نیست، بلکه در اموری مانند «مشتبه سازی»، «شخصیت زدگی»، «فضای آلوده»، «تأثیر پذیری از نزدیکان»، «جوّ زدگی» و «دوری از واقعیتهای اجتماعی» باید جست و جو کرد.
مشتبه سازی؛ شاید مهم ترین خاستگاه اشتباه در تشخیص مصداق، حق جلوه دادن باطل و باطل جلوه دادن حق است؛ به عبارت دیگر مشتبه سازی جریان های باطل به تصویر حق، برای افکار عمومی است. سردمداران باطل برای به کرسی نشاندن مقصود خود ابا ندارند که از هر ابزاری استفاده کنند تا اذهان را به سوی خود جلب کنند و در نهایت به اهداف خود برسند. در این راستا به هر ترفندی دست می آویزند، تا توجیهی برای اعمال خود بیابند؛ به عنوان نمونه، جریان باطل از ابزارهای رنگارنگ تبلیغاتی و با بکارگیری افراد موّجه، سعی میکنند که جریان را به نفع خود مصادره کنند و با حق جلوه دادن افکار و اندیشههای خود، عموم مردم و حتی برخی خواص را در تطبیق مصداق، دچار اشتباه کنند. برای نمونه یکی از موجهای فتنه انگیزی که عموم مردم، بلکه خواص جامعه را در خود غرق کرد و در تشخیص مصداق حق دچار اشتباه شدند، موج فتنه جمل بود. طلحه و زیبر و منافقان در لوای عایشه با چنگ زدن به ابزارهای گوناگون همچون آیاتی که در شأن زنان پیامبر(ص) نازل شده است و دیگر ابزارها، حق را بر مردم مشتبه ساختند و باطل را به گونهای حق جلوه دادند که مردم بصره دور عایشه را گرفتند و بعد از خیر مقدم به او چنین گفتند «جانهایمان را به شما بخشیدیم، حاضریم در اطاعت و جلب رضایت شما بمیریم.»
شخصیت زدگی؛ انسانها در طول زندگی خود، مجذوب شخصیتهای علمی، فرهنگی و انقلابی میشوند و این امری طبیعی است. وجود سوابق درخشان و چهره علمی، فرهنگی و انقلابی این گونه افراد، دلیل گرایش و جذب مردم به آنها میشود؛ اما این سوابق، حقمداری و حقگویی شخصیتها را ضمانت نمیکند. از این رو، نباید حق و حقیقت را به شخصیتها و افراد شناخت، بلکه باید حق را شناخت و با محک حق، عیار شخصیتها را روشن ساخت. شخص بصیر برای روشنی دلی باید حق محور باشد، نه شخص محور، هر چند برخی شخصیتها به دلیل حقانیت تأییده شدهای که دارند، ملاک تشخیص حق قرار میگیرند. اما در اصل، ملاک و معیار کلی برای بصیرت این است که باید حق را شناخت و به دنبال آن افراد و پیروان حق نیز شناخته خواهند شد.
فضای آلوده؛ تاریخ پر است از فرصتطلبانی که با مسموم کردن فضا و جو اجتماع، در صدد بودند که عموم مردم و حتی خواص را از شناختن مصداق حق و حقیقت دور، و امر را بر آنان مشتبه کنند. این گونه مزّوران و منافقان با ترفندها و ابزارهای گوناگون، اعم از تبلیغ، تطمیع و تهدید، هدف خود را به کرسی نشاندند و انسانها را از مسیر کمال انسانی و مصلحت، خارج و در مسیر گمراهی و مفسده قرار دادند.
تأثیر پذیری از نزدیکان؛ آنگونه که از واژه «انسان» به دست میآید، انسان به طور فطری خواهان اُنس و ارتباط با دیگران است. لازمه ارتباط با دیگران تأثیر پذیری از آنها است، اعم از این که وابستگی به خانواده یا دل بستگی به دوستان باشد. البته هر چه ارتباط با نزدیکان بیشتر باشد، تأثیر پذیری بیشتر خواهد بود. تأثیر پذیری از خانواده و دوستان امری عادی و غیر قابل انکار است؛ اما برخی اوقات خانواده یا دوستان، یارای انسان در مسیر کمال هستند، و گاه آنها انسان را از مسیر کمال منحرف میکنند و در حقیقت، به جای دوست بودن، دشمن انسان میشوند. برای نمونه زهیر بن قین شخصیتی است که همسر او نقش بسزایی در کمال وی داشت.
جو زدگی؛ برخی افراد هنگامی که در متن و مرکز فتنه قرار میگیرند، نمیتوانند مصداق حق را درست تشخیص دهند؛ چرا که نگرش آن تحت تأثیر جو حاکم بر فضا قرار می گیرد و اجازه تشخیص حق از باطل را به آن ها نمی دهد. در واقع، شخصیت فرد به گونه ای است که فارغ از آلوده بودن فضای یا آلوده نبودن فضا، متأثر از جو حاکم قرار می گیرد و قدرت تشخیص مصداق حق از او گرفته می شود. البته این نکته به این معنا نیست که انسان نباید در متن فتنه قرار گیرد و از فتنه ها فراری باشد، بلکه به این معناست که نگرش انسان نسبت به حوداث پیرامونش، باید نگرش جامع و بیرونی باشد و متأثر از جو حاکم بر فضای جامعه پیرامونی نباشد.
دوری از واقعیتهای اجتماعی؛ دوری از واقعیتهای اجتماعی خاستگاهی است که بیشتر در خواص جامعه شایع است. کسانی که خود را تافته جدا بافته میانگارند و تصور میکنند با حق و حقیقت رابطهای ویژه دارند. کسانی که خیال می کنند، حق در پیشگاه آنان و به دنبال آنان است. کسانی که تصور می کنند، تفسیر حق، به تفسیر آنان و تعیین مصداق حق به تعیین آنان است. این تفسیر و خیال باطل، ریشه در دوری آنان از واقعیت های جامعه دارد. در این راستا است که بصیرت در میان مردم رخ می نماید و خلاف پندار خواص به داوری منصفانه می پردازد.
البته روشن است که خاستگاه عدم تشخیص مصداق حق، منحصر در امور بیان شده نیست، بلکه امور دیگری وجود دارد که می توانند خاستگاه و منشأ عدم تشخیص مصداق حق باشند؛ اموری مانند «عدم زکاوت و هوشمندی»، «عدم عبرت پذیری از تاریخ» و «خلط مسائل اصلی و فرعی»؛ هم چنین اموری مانند «تبعیت از هواهای نفسانی و شیطانی» و «ضعف اخلاق».
انتهای پیام/