پایگاه خبری - تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ یکی از رسوم حوزوی که هر طلبهای با آن آشناست، بحث تقریرنویسی است. درگذشته، تقریر نویسی بهعنوان یک امر مثبت، موردپذیرش بزرگان بود؛ اما امروزه این امر در حوزهها کمرنگ شده است؛ از یک سو، برخی رغبتی به نگارش تقریرات دروس اساتید ندارند و از سویی دیگر، برخی برای بار چندم، تقریر درس یک استاد را منتشر میکنند. در این خصوص، حجتالاسلام والمسلمین مصطفی اسکندری، از اساتید درس خارج حوزه علمیه مشهد، به نکات جالبی اشاره کرد. او که علاوه بر فقه و اصول، از متخصصین شیوههای آموزشی نیز به شمار میآید، به تشریح ابعاد مختلف تقریرنویسی در حوزههای علمیه پرداخت. مشروح این گفتگو بهقرار زیر است:
بحث تقریر نویسی، چند بُعد دارد. مهمترین بخش آن این است که ماهیت تقریر نویسی چیست؟ امروزه، به چیزی تقریر میگویند که درواقع تقریر نیست. در روزگاران پیشین، بزرگان و اعلام ما، چه میکردند؟ آنچه امروزه وجود دارد، بیشتر تحریر بحث است نه تقریر بحث. تحریر بحث این است که انسان نواری را پیاده کند یا سر درس، گفتار استاد را بنویسد. در بعضی از دروس، استاد آرام صحبت میکند و دروس، همان سر درس نوشته میشود و نهایتاً ارجاعاتی داده میشود. اسم این کار، تحریر است.
تقریری که درگذشته بوده، امروزه خیلی کمرنگ شده است. اَعلام ما، سر درس، مطلب را بدون اینکه چیزی بنویسند، تلقی میکردند و حتی سر درس با استاد، بحث میکردند و بعد از خروج از کلاس، مطالب استاد را در یک سیاق جدید و ساختار فکری و ورود و خروج خودش مینوشتند. شاهد این مطلب هم اختلاف تقریر گذشتگان است که میبینیم از یک درس، دو جور گزارششده است. از این امر معلوم میشود که مطالب، پیاده شده نوار نیست، بلکه شاگردان، تلقی خود از درس را در ساختار جدیدی مینوشتند.
بحث فقه یا اصول، یک ورود و یک خروجی دارد. معمولاً بحثها در یک روز، سروته دارد. مثلاً یک فرع فقهی یا یک مسئله اصولی است. کم پیش میآید یک بحث دراز دامنه باشد که نتوان آن را جمع کرد. مراد من این نیست که بتوان ترتب را در یک روز جمع کرد؛ اما میتوان قول مرحوم آخوند در ترتب را در یک روز جمع کرد.
شاگردان، این مطالب را پردازش میکردند؛ یعنی فکر از کس دیگری است اما ساختار و بیان از شاگرد است. قدیمیها خیلی به رفرنس، کاری نداشتند. امروزه اگر کتابی، فهرست منابع نداشته باشد، بهعنوان ضعفی برای کتاب شناخته میشود؛ ولی درگذشته اینگونه نبوده است. امروزه اگر از آقا ضیا عراقی رحمهالله مطلبی را نقل میکنیم، باید آدرس کلام ایشان در نهایه الافکار را هم بیان کنیم. لذا امروز، شکل عوضشده است.
عمده کار قدما این بوده است که تلقی، ساختار و نگارش را تنظیم میکردند. اسم این کار تقریر است. اگر طلبه بتواند قواعد هر سه حیطه را به دست بیاورد بسیار موفق خواهد بود؛ یعنی قواعد تلقی صحیح را به دست بیاورد و بعد به آن ساختار بدهد و بعد بتواند بنویسد این، یک هنر و توان است. در هرکدام از این مراحل نقصی وجود داشته باشد، تقریر ناقص خواهد بود. مثلاً فلانی تلقی خوبی دارد اما بیانش سنگین است. دیگری بیانش خوب است، اما تلقی او بسیار سطحی است.
یک نگرانی که امروز وجود دارد این است که بعضی خیلی خوشبیان هستند ولی کلماتشان عمق ندارد. گویا یکی فدای دیگری میشود. در قدیم بسیار کم بوده که اینها باهم جمع شود. مثلاً میگویند فلانی سحر بیان دارد؛ مثل مرحوم کاظمی در فرائد الاصول که با بیان مرحوم خویی در اجود التقریرات بسیار متفاوت است. پس شاخصه تقریر نویسی این سه گزینه است: ۱- فرآیند تلفی مناسب ۲- ساختاردهی ۳- نگارش. هر سه رکن، در تقریر نویسی مهم است.
علت این مسئله این است که سازوکار این قسمت را بلد نیستیم. به نظر من اشتباه بزرگی که طلاب امروز مرتکب میشوند و ناکام میمانند، این است که بدون هیچ پیشمطالعهای در درس شرکت میکنند. وقتی طلبه در درس شرکت میکند تا بفهمد که تازه حرف استاد چیست، یک قسمت از انرژی شاگرد صرف این میشود که کلام استاد را بفهمد؛ یعنی شاگرد خودش این بحثها را بلد نیست.
ما توقع نداریم شاگرد بهاندازه استاد بلد باشد؛ اما باید بحث را بداند که چیست و امروز چه چیزی میخواهد بحث بشود. پس یکی از مشکلات تلقی صحیح، عدم آمادگی شاگرد است. مشکل دیگر در ناحیه استاد است که به شاگرد خود نمیگویند فردا ما چه بحثی را مطرح خواهیم کرد. اگر استاد درس فردا را برای طلاب مطرح کند و دقیقاً آدرس مطالب خود را بدهد، بسیار متفاوت خواهد بود با آن صورتی که اصلاً این مسائل مطرح نشود.
یکی از چیزهایی که امروزه به عنوان هنر، شناختهشده و به نظر ما غلط است، این است که اصلاً نمیتوان استاد را تعقیب کرد. مثلاً فردا مطلبی را میگوید که به شکل عادی در هیچ کجا پیدا نمیشود. یکوقت، کسی نظریهپرداز است و دائماً جولان فکری دارد و از یک سؤال بهجاهای دیگر منتهی میشود؛ در این صورت حق دارد که اینطرف و آنطرف برود؛ اما اینگونه اساتید در حوزه کم هستند و معمولاً اساتید درس یک هفته پیش خود را آماده دارند؛ لذا یکجور جفا در حق طلاب است که استاد طرح درس فردای خود را برای شاگردانش مطرح نکند؛ اما اینکه علت این کار چیست را نمیدانم. شاید علت روانی داشته باشد. شاید بعضی میخواهند حرکت در سایه خود را حفظ کنند.
به نظر من این نکته، ضعف برای استاد است و شاگردپرور نیست؛ چون خود شاگرد بهخودیخود، آمادگی ندارد و استاد هم او را میپیچاند و درس فردای خود را مطرح نمیکند. معمولاً ساختار دروس خارج اصول، ساختار کفایه است. اشکال نکنید که بحث بعدی در کفایه معلوم است و نیازی نیست استاد، درس فردا را مطرح کند. چون در جواب میگوییم شخصی مانند آیتالله وحید که درس خارج اصول ایشان حدود هجده سال طول میکشد گاهی یک صفحه کفایه را یک ماه طول میدهد. گاهی اوقات، نظریه یک شخص مطرح میشود. استاد باید مشخص کند که ما فردا چه قسمت از کلام آن شخص را پی خواهیم گرفت. استاد باید سازمان درسش را به طلاب عرضه کند.
این کار دو مرحله دارد. اول اینکه خود استاد در ابتدای بحث، باید شاکله کلی بحث از ابتدا تا انتها را بگوید. اگر استاد در این جهت، آماده نباشد، ضعف استاد است. لذا وقتی استاد شاکله بحث را مطرح کرد، شاگرد این ساختار کلی را یادداشت میکند و مسیر بحث را میداند. کار دوم استاد این است که بعد از بیان شاکله کلی بحث، آدرسهای جزئیتر را برای شاگردان خود مطرح کند. این عاملی که عرض میکنم، درگذشته نیز خیلی نبوده است ولی عامل اول که همان آمادگی خود شاگرد است، در گذشته بسیار زیاد وجود داشته است.
قدم اول درس خارج این است که طلبه حداقل بر کفایه مسلط باشد ولو به اینکه شب قبل، همان صفحه را بخواند. این ضروریترین بخش است. اگر این بخش از درس رفته است شاید هفتاد درصد تلقی گم شود. مرحوم تبریزی سر درس میفرمودند: «من مجبورم کفایه را هم در اینجا شرح کنم.» لذا اگر کسی درس ایشان را گوش بدهد، یک دوره کفایه خوب را فراگرفته است. ایشان یک وجه عاقلانهای برای این کار داشت و آن این بود که میگفت: کفایهای که خواندیم به درد نمیخورده است؛ بعد ایشان به خودش مثال زد و فرمودند: ما وقتی کفایه خواندیم، فکر کردیم کفایه خواندیم. بعد که درس میرزا فتاح شهیدی رفتیم، آنجا فهمیدیم که کفایه را نفهمیدیم. ایشان بر اساس همان سابقه احساس خطر میکرد نکند طلبهها، درست کفایه را نخوانده باشند.
من این خطا را کمی متوجه اساتید میدانم. نمیخواهم اساتید را مبری کنم ولی این اشتباه بیشتر متوجه سطح درسی است. سطح درسی ما افت کرده است. قدیمیها اینگونه نبودند. قدیمیها بعد از خواندن معالم و قوانین با پیچیدگیها و شروح مشکلش و خواندن رسایل، به کفایه میرسیدند و گویا سطح فکری آنها آماده بود برای اینکه کفایه را به حاشیه میرزاعلی قوچانی بفهمند؛ یعنی برایشان صعب نبود. لذا رسایل، حاشیه بحر الفوائد دارد و گویا عموم طلاب، بحر الفوائد را درست تلقی میکردند.
اما امروزه بهندرت پیدا میشود که کسی به بحر الفوائد رجوع کند. در این صورت افت علمی حاصل میشود. رسایل خوانی که اینگونه وارد کفایه شود، سطح علمی پایینی دارد. لذا مرحوم تبریزی حق داشت. اساتید شریک در این ظلم هستند ولی طلبه باید آماده باشد. استادی که میبیند، رسایل این شخص ضعیف است، کفایه را هم در همان حد القا میکند؛ بنابراین، طلبهای که درس خارج میرود، اگر کفایه را به خاطر نداشته باشد، به مشکل میخورد.
در گذشته، شاگردان، غیر از کفایه، حواشی کفایه را هم میدیدند یا بهگونهای مباحثه کرده بودند که در دوره کفایه نیمه مجتهد بودند. لذا وقتی وارد درس خارج میشدند، نصف بحث را بلد بودند، فقط میخواستند ببینند هنر بازیگری استاد کجاست. استاد کجا را میخواهد دستکاری کند؛ لذا خیلی راحت با استاد درگیر میشدند. اشکالات سر درس در دوره قدیم با اشکالاتی که امروزه میشود، بسیار فرق دارد. علتش همان است که گفتم.
درس میرزای شیرازی و مکتب سامرا، هفت ساعت طول میکشیده است و اصولاً درس ایشان سبک مباحثه داشته است. شاگردان، همه آماده بودند؛ یعنی وقتی استاد یک کلامی را مطرح میکرده، همه وارد بحث میشدند. این حاکی از آمادگی همه شاگردان است. این سبک، مجتهد پرور است. شاگردان همه از قبل، اطلاع داشتند که مبحث درسی چیست و همه با آمادگی سر درس میآمدند. مثلاً مرحوم آقا ضیاء، بیستوپنج دوره کفایه تدریس کرده است. کسی که بیستوپنج دوره کفایه تدریس کرده با کسی که اصلاً تدریس نکرده یا یک دوره تدریس کرده خیلی متفاوت است. مثلاً میرزا حبیبالله رشتی و میرزا حسن آشتیانی، خودشان صاحب کرسی بودهاند و درعینحال در درس شیخ شرکت میکردند و اشکال میکردند. البته در همان زمان، افراد ضعیف هم بودهاند؛ اما در درس مرحوم آخوند یا نائینی، چندین مجتهد شرکت میکردند.
امروزه در درس اساتید درجهیک نیز شاید مجتهدی وجود نداشته باشد؛ بنابراین مشکل اساسی در تلقی این دو نکته است. یکی اینکه پیش مطالعهای وجود ندارد و دوم اینکه استاد هم گرا نمیدهد. اگر استاد درست گرا بدهد، خیلی مؤثر است و طلبه را بر پیش مطالعه تشویق میکند. پس یک علت که طلبهها به سراغ تقریرات نمیروند، ضعف بنیادین علمی است.
اما در رابطه با فقره دوم، باید گفت: بسیاری از طلاب، به خودشان زحمت فکر کردن نمیدهند و اصلاً برای فکر کردن، وقت نمیگذارند. نه در هنگام کفایه خواندن و نه در درس خارج، بر روی مطالب کار نمیکنند. امروزه کار بسیار سادهشده و بااینحال، طلاب، جفاکارتر شدهاند. امروز، تقریرات مختلفی چاپشده است. من به شاگردان خود میگویم حداقل برای درس، مطالب مرحوم آیتالله خویی را پیش مطالعه کنید؛ چون کتاب ایشان، سازمانیافته یک فکر اصولی منسجم است. انسجام را در هرجایی را به این میبینیم که بین صدر و ذیل آن تناقض نباشد. مرحوم خویی تقریباً اینطور است که بین صدر و ذیل و بین مبادی و مبانی و خروجیهایش تناقض نیست. مطالب ایشان به طلاب، انسجام ذهنی میدهد. من یادم هست زمانی که درس مرحوم فلسفی و حتی مکاسب محرمه که میخواندم، قبل از رفتن به درس، مصباحالفقاهه مرحوم خویی را نگاه میکردم و از مکاسب محرمه خودم، تقریری نوشتم که از مصباحالفقاهه استفاده کردهام؛ یعنی مصباحالفقاهه را ناظر کیفی برای مکاسب محرمه میدانستم.
الآن هم هنوز به شاگردان کفایه پیشنهاد میکنم که یکی از پیش مطالعاتتان، اصول مرحوم خویی باشد. این باعث میشود که ذهن طلبه جلوتر حرکت کند. پس اینکه طلبه، نمیداند چه بخواند، یک ضعف بنیادی است؛ یعنی گذشته از ضعف ریشههای علمی، میتوان با یک سرم، طلاب را سرپا نگه داشت؛ بدین معنا که قبل از شرکت در درس خارج، حداقل کفایه و مطالب مرحوم خویی را پیش مطالعه کنند.
در دروس سطح هم همین پیشنهاد را دارم. طلاب برای شرکت در درس مکاسب، حداقل، کتاب مکاسب آیتالله سبحانی را نگاه کنند. این کتابها درس خارج ایشان است اما برای طلاب سطح خوب است. ایشان بسیار خوشبیان است و کتاب ایشان، تنظیم و تحریر مناسبی از مکاسب است. باید این راهکار را جا انداخت. حداقل چند کتاب ولو کلیشهای را جا بیندازیم. مثلاً همه طلاب، کتب مرحوم خویی را پیش مطالعه کنند. روش مطالعه تقریرات در سطح عالی، این است که نگاه کنند مرحوم خویی کجا به حرف کفایه پرداخته است؛ اما اگر درس خارج است، باید کل مطالب، خوانده شود. پس طلاب باید پیش مطالعه داشته باشند.
گام دوم در تقریر نویسی، ساختاربخشی است که ریشه آن در همان بخش اول است؛ یعنی اگر مطالعات طلبه کافی باشد، گم نمیشود. اینکه ما نمیتوانیم بعد از تلقی، مطلب را تقریر کنیم، علتش این است که اسیر چارچوب هر حرفی میشویم. یک چارچوب را استاد بیان میکند و ما اسیر آن میشویم. چون چارچوب دیگری بلدی نیستیم؛ اما اگر طلبه، کلمات دیگران را نگاه کرده باشد، متوجه میشود که هنر مهندسی کار، میتواند بهگونهای دیگر باشد و اسیر کار استاد نمیشود. اولاً این خود باعث ارزیابی استاد میشود. اگر شما سه تقریر دیده باشید، میفهمید که استاد شما را کجا میبرد. آیا سبک بیانی مرحوم خویی است یا سبک شهید صدر است یا سبک مرحوم روحانی است. مچگیری از استاد به این معنا خوب است که خط سیر، روشن باشد. اگر خط سیر استاد هم به هیچکدام نمیخورد، هنر استاد روشن میشود. حال وقتی تلقی شد، ساختارها در ذهن طلبه وجود دارد و بهراحتی میتواند مثل یک معمار، مهندسی کند. مهندس، بنا نیست کپیبرداری کند. او درسخوانده و حالا با توجه به متراژ زمین و نیاز صاحبکار باید مهندسی کند. طلبه نیز بر اساس آنچه خوانده، سر درس استاد، تلقی خود را تکمیل میکند و در حقیقت استاد به او کمک میکند. بعد میتواند بهراحتی ساختار بدهد. علت اینکه ما نمیتوانیم ساختار بدهیم، ضعف اول است. آنوقت خود ساختاردهی، یک فن است که قواعدی دارد که در جای خود، بحث خواهیم کرد.
قدم سوم، نگارش مناسب است که در این مورد هم طلاب، ضعف دارند. بعضی طلاب، بسیار خوب میفهمند؛ اما بلد نیستند چیزی بنویسند. بعضی از اساتید هم بسیار قوی هستند اما در نحوه بیان، طلبه را کلافه میکنند. این، یک ضعف است. نگارش صحیح و روان نیز برای خود سازوکاری دارد. امروزه فارسینویسی به طرز فجیعی جاافتاده است. نمیخواهیم بگوییم فارسینویسی بد است؛ اما بههرحال یک ضعف است. بهانه امروز ما هم این است که مخاطب ما، همین طلبههای فارس زبان هستند ولی به این نکته توجه ندارند که ما داریم حلقه اتصال فهم متون را میشکنیم. متون ما عربی است. مرحوم تبریزی میفرمود: من عربی میخوانم، ترکی فکر میکنم و فارسی حرف میزنم.
ما حلقه اتصال بین فهم متون را از بین میبریم. مثل کسانی که زمان قدیم، میخواستند زبان فارسی را اصلاح کنند تا این زبان را از کل لغات عربی خالی کنند. متون ما متونی است که یا عربی است و یا مخلوط با عربی است. چگونه میتوان این نسل را از متون عربی برید؟ این مسئله، تعصب نیست، بلکه نیاز است. ما اگر طلبه را به فارسی خواندن عادت بدهیم، باعث میشود که اتصال بین متون عربی که متون و تراث ماست، به هم بریزد. امروزه طلبه، زبان بحرالفوائد را نمیفهمد. یکی از مشکلات متون ساده تحصیلی تدریسی که امروزه سر زبانها افتاده، این است که حلقه اتصال قطع میشود. امروز کمتر کسی، ریاض السالکین و شرایع را میفهمد؛ چون زبانی که طلبه با آن مأنوس شده است، با زبان این کتب، فرق میکند. این، یک ضعف است. بعضی از کتابها مثل کتابهای آقای ایروانی، باید بهعنوان پیش مطالعه مطرح باشد نه اینکه جزء کتب درسی باشد. شرح لمعه باید یک کتاب تمهیدی داشته باشد. آنوقت خاصیت شرح لمعه، معلوم میشود. نظام شرح لمعه، باید در یک کتاب کوچک، گفته شود. حتی مثل آقای ایروانی، کتابش تمهیدی است، نه اینکه تدریس شود، بلکه فقط باید مطالعه شود. در این صورت بر فهم و نگارش طلاب، اثر میگذارد.
حال وارد بحث نگارش میشویم. امروزه در نظام حوزوی کار رسمی برای نگارش انجام نمیگیرد. بعضی بر اساس ذوقی که دارند، کارهایی انجام میدهند. پیشنهاد من برای طلبهها در دورهای که بلاغت میخوانند، باید یک بلاغت فارسی مطالعه کنند؛ یعنی ما متون بلاغی فارسی داریم. مرادم، متن فارسی نیست. آقای جلالالدین همایی دو کتاب بلاغت به زبان فارسی دارد که مربوط به عربی است. این کتاب، کمکآموزشی برای فهم جواهر البلاغه یا مختصر المعانی است. من میگویم، بلاغت فارسی را هم بلد باشید؛ یعنی تشبیه در زبان فارسی چه جایگاهی دارد و بر چند قسم است. وقتی طلبه، شروع به نوشتن میکند، ضعفهای زیادی در نگارش او وجود دارد. اصلاً نمیداند، سبک نوشتنش چیست. مثلاً کسی مقاله فقهی را طنزگونه بنویسد. طنز، با مقاله فقهی، تناسب ندارد. اصلاً نمیداند ساختار نوشتن چیست؟ یکجا برهان و یکجا وعظ و یکجا جدل و یکجا سبک نظام آموزشی است. طلاب، این سبکها را بلد نیستند.
در مورد تقریرات درس مرحوم خویی یک مشکلی هست و آن، تفاوت فاحشی است بین گزارشها وجود دارد. اولین باری که این تلنگر به من خورد، زمانی بود که درس مرحوم آیتالله فلسفی میرفتم. درس ایشان، بر اساس محاضرات بود؛ اما داخل بحثها که میشد، خیلی از موارد، ربطی به محاضرات نداشت. حتی من شنیدم که کسی از ایشان سؤال کرد که این مطلب، در محاضرات، اینگونه نیامده است. ایشان میفرمود: من دفتر خودم را نگاه میکنم. این برای من یک تلنگر بود که مگر میشود تقریرات یک درس باهم فرق داشته باشد. بعداً فهمیدم که بله این اختلافات وجود دارد. البته این اختلافات اگر در دو دوره باشد کاملاً طبیعی است؛ اما در یک دوره، تقریرات متفاوتی ارائهشده باشد، عجیب بوده و نشانگر این است که این تقریرات دوم مشکل دارد.
یکی از مشکلات، حذف است. مثلاً بحثی را آقای فلسفی میفرمودند که میگفتند در دفتر من هست ولی اصلاً در محاضرات، پیدا نمیشود. شاید گاهی به این جهت است که مقرر محترم به هر علتی، مطلب را حذف کرده است. این مطلب برای خود من پیشآمده است. گاهی سر درس استاد میرفتم و مطالب را مینوشتم؛ اما گاهی هم مطلبی را نمینوشتم. مثلاً چون تکراری بوده یا میگفتم یادم هست و بعداً میآورم که بعداً یادم رفته است. شاید بزرگان ما نیز اینچنین بودهاند. آنگونه که یکی از رفقا، از تقریرات آقای گرجی گزارش داد، همین بود که آقای گرجی مطالبی را گفته که اصلاً در محاضرات نیست. این همان تلقی است. یکی با یک دید فلسفی، سر درس مرحوم خویی میرود و یکی با دید غیر فلسفی میرود. تلقی این دو نفر باهم فرق دارد.
نکته دیگر که اختلاف تقریرات را باعث شده است، همان، تلقی است. یکی تقریرات را بهگونهای گزارش کرده است که اشکال دارد؛ اما دیگری بهگونهای گزارش کرده که آن اشکال را ندارد. یکی از نکاتی که مرحوم آیتالله سید محمد روحانی، خیلی تذکر میدهد این است که این تقریری که آقای فیاض از مرحوم خویی نوشته، خلل دارد. علیالقاعده این خلل نباید در کلام مرحوم خویی باشد. چون مرحوم خویی خودش مقرر نائینی است. در اجود التقریرات، بهگونهای دیگر گفته است و بعید است که سر درس خود، چیز دیگری بگوید. لذا احتمال قوی، مشکل از تلقی مقرر است. من این مطلب را در بسیاری از موارد دیدهام؛ بنابراین تقریرات مرحوم خویی این مشکل را دارد.
من بهغیراز تقریرات مرحوم گرجی که هنوز نگاه نکردهام، محاضرات را با همه خللی که دارد، در قسم مباحث الفاظ، مرجع معتمد میدانم. شاید طبق گزارشهایی که بهصورت سینهبهسینه به من رسیده است، آقای فیاض بعد از درس نمینوشتند. بلکه به نظر میرسد که پیاده شده از نوار باشد. ایشان جزء اولین کسانی بودند که ضبط، همراهشان داشتند و این عبارات، به لحن مرحوم خویی میخورد؛ لذا از این حیث، مرجع معتمدی است. در مقابل، مصباحالاصول، صرفا خلاصه حرفهای مرحوم خویی است؛ لذا اشکالات زیادی دارد. از این حیث، غایه المأمول، قویتر است. چون در غایه المأمول، دو دوره را باهم تلفیق کرده است و صاحب این کتاب، تلقی فوقالعادهای داشته است و به نظر من اقوی از مصباحالاصول است. الهدایه مرحوم صافی نیز خوب است ولی قلمش سنگین است. الآن با اوضاع فعلی، محاضرات را در مباحث الفاظ و غایه المأمول را در مباحث اصول عملیه، مرجع معتمدی میدانم.
نمونه دیگر این اختلاف تلقی، از مرحوم شیخ حسین حلی است. اصول فقهی که از ایشان در دوازده جلد، چاپ شد، تعلیقه بر اجود التقریرات است. من به خاطر درس خارجی که میدهم در موارد بسیاری به این کتاب نگاه کردهام. ایشان میگوید صاحب اجود این عبارت را فرموده است. ایشان عبارت را میآورد و سپس اشکال میکند. مرحوم حلی، شاگرد نائینی بوده است. ایشان میگوید: «و ما فی أوراقی هکذا» یعنی تقریر خودش را شروع میکند. من دیدم که مرحوم خویی چهار خط آورده است و ایشان بیست صفحه میآورد؛ یعنی همان موقع که سر درس مرحوم نائینی میرفته است، این مطالب را نوشته است. اینجا آن اختلاف، فهمیده میشود. ایشان در بحث توضیح نظریه نائینی در جعل حجیت برای امارات که جعل علم است، چیزی میگوید که با مطالب مرحوم خویی کاملاً متفاوت است و اشکالاتی که بر تقریر مرحوم خویی وارد میشود بر تقریر مرحوم حلی وارد نمیشود. ممکن است اینجا در تلقی مرحوم خویی اشکال کنیم.
انتهای پیام/ منبع: اجتهاد