عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: از منظر آقای طباطبایی نه تنها اسلامگرایی بیفایده و ابتر است بلکه اسلام به مثابه یک زیست جهان و نظام معنایی مرده است و نمیتواند تولید فکر کند.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، بنظر میرسد سیدجواد طباطبایی که سال گذشته در نهمین جشنواره فارابی نیز توسط رئیسجمهور مورد تقدیر قرار گرفت این روزها به شخصیتی محبوب برای دولت اعتدال تبدیل شده است.
اندیشه ایرانشهری او از سویی مورد اقبال طیفهایی از اصلاحطلبان و دولتیان (نظیر عباس آخوندی) قرار گرفته و از سویی دیگر برخی این افکار را زمینهساز نوعی فاشیسم میدانند.
سیدجواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در گفتگویی تفصیلی، با مرور یکی از مصاحبههای خارجی طباطبایی زاویهای دیگر از اندیشه او را به نقد کشیده است؛ (دیدگاه او به اسلام).
در ادامه متن این گفتگوی تفصیلی را میخوانید:
شما قائل به مسالهای به نام «صحبت لابلای سطور» هستید؛ «لابلای سطور» یا حرفهای ناگفته سیدجوادطباطبایی از نظر شما چیست؟
متفکران راههای متفاوتی برای بیان اندیشه خود دارند. نظرات و دیدگاههای برخی از اندیشمندان محصور و محدود به کتابها و مقالاتشان است، اما برخی دیگر، ممکن است به دلیل بستری که در آن میاندیشند و مخاطراتی که به تبع همین بستر ممکن است، برایشان مطرح باشد (البته این مخاطرات صرفا سیاسی نیستند، بلکه اعم از موضوعات مختلف هستند) دو پهلو و چندپهلو صحبت کنند و این یک مقوله مشخصی در طول تاریخ است که نمونهاش را در چند پهلو سخن گفتن حافظ یا شاه نعمت الله ولی میتوانیم مشاهده کنیم.
در ایران کنونی نیز به دلیل اینکه ممکن است حساسیتهای مختلفی در مورد موضوعات و مسائل گوناگون مطرح باشد لذا متفکرین ممکن است دو راه را برگزینند یا اینکه از کشور مهاجرت کرده و مطالبشان را به نحوی که میپسندند، مطرح کنند و یا اینکه در ایران بمانند ولی بین سطور صحبت کنند. صحبت در قالب لابهلای سطور واجد منطقی است که باید به دقت روش شناسی شود.
بنده در کتابی که درباره اندیشه اجتماعی مالکوم ایکس نوشته بودم به صورت موجز به منطق آن چیزهایی که بیان نشده است (unsaid logic) پرداختهام. در این منطق ممکن است به ظاهر خیلی چیزها بیان نشود، اما این عدم بیان به معنای عدم وجودی مطلب نیست؛ بلکه کشف وجود آن مطلبِ مکتوم و نهان نیازمند منطق خاصی است که باید به صورت مستقل بررسی شود.
صحبت در لابهلای سطور ممکن است در میان اندیشمندان مختلف در قالبهای گوناگونی بروز داشته باشد. مثلا گروهی از فیلم و سریال کمک میگیرند، گروهی دیگر از شعر استفاده میکنند، گروهی دیگر از نقاشی و… استفاده میکنند و عدهای نیز نکات مکتوم و لا به لای سطور خویش را در مصاحبههایشان بیان میکنند. در مدیوم و فرم مصاحبه میتوان از خلال پرسشهای مصاحبه کننده به برخی مفروضات اندیشمند پی برد.
در این بین، بنده به دنبال بازسازی اندیشه سیدجواد طباطبایی در قالب منطق لابهلای سطور هستم. فهم اندیشه بین سطور ایشان روشهای مختلفی دارد که یکی از آنها، بازخوانی مصاحبههای او در ادوار مختلف چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور که معمولا با عنوان مستعار سیروس آرین صورت گرفته است، میباشد.
آقای جواد طباطبایی با یک نشریه فرانسوی در سال ۲۰۰۱ در مورد اسلام، اسلام گرایی، تمدن اسلامی، جهان اسلام و رابطه بین سیاست و مذهب به زبان فرانسوی مصاحبهای انجام داده است که نمونه بسیار مناسبی برای بررسی منطق بین سطور سخن گفتن ایشان است. البته باید این نکته را متذکر بشوم که قطعا این مصاحبه را نمیتوان تابلویی برای خوانش تمام افکار ایشان قلمداد کرد، اما بخشی از افکار آقای طباطبایی به تبع این مطالب قابل خوانش دقیقتری است که پرواضح است این خوانشی که من از طباطبایی صورت میدهم برداشت من از ایشان است و اگر کسی خوانش متفاوتی دارد میتواند آن را در قالب زبان علمی و استدلال مطرح کند.
بنده این مصاحبه را در کنار سه کتاب بسیار مهم آقای طباطبایی یعنی کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران»، «ابن خلدون و علوم اجتماعی» و «خواجه نظام الملک طوسی، گفتار در تداوم فرهنگی ایران» قرار میدهم. شما در هر سه کتاب مذکور، اشارات بی شماری دال بر این نکته میبینید که باید لابلای سطور سخن گفت. ایشان حتی در مورد شرایط امتناع در آثارش به این نکته اشاره میکند که وقتی طلوع اسلام رخ میدهد، زوال آغاز میشود.
نکات این مصاحبه چیست که شما آن را برای فهم زوایایی مهم از اندیشه طباطبایی انتخاب کردهاید؟
سیروس آرین اسم مستعار آقای طباطبایی برای نوشتههایش در نشریه دکتر شاهین فاطمی در خارج از کشور بوده است که سند تمام شمارههای آن نشریه در کتابخانه آقای ماشاءالله آجودانی موجود است.
در ابتدای مصاحبهای که اشاره کردم، خبرنگار فرانسوی توضیحی درخصوص جواد طباطبایی ارائه میدهد و میگوید: «از نگاه یک غربی، اندیشههای جواد طباطبایی، نقدی غیرقابل قبول از اسلام تلقی میشود. اما این فیلسوف ایرانی که خود در خانوادهای بسیار مذهبی- شیعه- به دنیا آمده و یکی از دوستان نزدیک محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاح طلب، است، از درون اسلام سخن میگوید، اسلامی که وی بهترین تحلیلگر آن است. برخی از کتابهای وی بیشترین فروش کتاب سال را در شهر قم به خود اختصاص داد. در سن ۵۶ سالگی، در رشته الهیات در ایران تحصیل کرد و سپس موفق به دریافت دکتری دولتی خود در رشتهی فلسفه سیاسی در پاریس شد. بعد از اخراج شدن از دانشگاه تهران و تهدید از طرف رژیم وقت، مجبور شد که کشور را به مدت سه سال ترک کند و در پاریس اقامت گزیند.»
باید توجه داشت همین توضیحی که خبرنگار فرانسوی در مورد جواد طباطبایی میدهد، میتواند دال بر مفروضات بین الاذهانی که بین خبرنگار و آقای طباطبایی هست، باشد. برای اینکه مراد خودم را بهتر بیان کنم مثالی میزنم. ببینید اگر شما به عنوان خبرنگار کاملا بر علیه اندیشههای من باشید و بنده هم بدانم که شما قرار است در مصاحبه خود از مطالب من علیه خودم سوءاستفاده کنید آنگاه هیچگاه با شما مصاحبه نخواهم کرد. فلذا معمولا باید یک نوع همدلی بین خبرنگار و شخص اندیشمند باشد که مصاحبه انجام بگیرد.
در ادامه خبرنگار میپرسد:«تصوری که بعد از حملات (تروریستی) در ذهنها نقش بسته، این است که ما از دنیای اسلام خیلی کم سر در میآوریم. حقیقتاً دنیای اسلام چه در ذهن دارد؟» جواد طباطبایی در پاسخ به این پرسش میگوید:«در غرب، سنت قدیمی اسلام شناسی، به مسائل بزرگ اسلام علاقه نشان میدهد، اما در طی دهههای اخیر، بیشتر جامعه شناسان و پژوهشگران علوم سیاسی، با تمرکز بر مسأله سیاست مطابق با بحث روز، از اسلام سخن میگویند. اغلب اوقات، خود دنیای اسلام، اندیشمندان و تحول اندیشهی اسلامی را نمیشناسد. اما، از سی سال پیش تاکنون، اتفاقات بسیاری در بطن اسلام روی داده و تحولی در زمینهی اندیشهها بوجود آمده که به مراتب مسائل را پیچیدهتر کرده است، مسائلی که در غرب به سختی قابل فهم است.»
آقای طباطبایی در اینجا سعی میکند تمایزی بین سنت کلاسیک اسلام شناسی که تحت عنوان شرق شناسی و… شناخته میشد با اسلام شناسی دهههای اخیر قائل شود و معتقد است که اسلام شناسی متاخر به دلیل نگاههای جامعه شناختی و علوم سیاسی صرف، بررسیاش دقیق و صحیح نیست.
پرسش بعدی خبرنگار این است که: «با اینحال وقتی مشاهده میکنیم که یک سردرگمی و گیجی بین سیاست و مذهب در حکومتهای اسلامی بوجود آمده است، حس غریبی داریم.» بحثی که ذیل این پرسش خبرنگار در طول ۱۰۰سال اخیر و مخصوصا از زمان انقلاب اسلامی به بعد مطرح بوده است، امتزاج یا پیوند سیاست و دین است که از درون آن، مفهوم جمهوری اسلامی متولد شده است. مفهوم جمهوری اسلامی از منظری که عرض کردم، در ذهن متفکران غربی به دلیل اینکه مسائل را درون دوگانه کلیسا (church) و دولت (state) مفهوم سازی میکنند قابل فهم دقیق نیست و آن را نوعی تناقض قلمداد میکنند. انسان غربی چون در این پارادایم قرار دارد که قیصر و پادشاه کار خودش را انجام دهد و پاپ و کلیسا نیز به کار خود بپردازد پس امتزاج این دو نهاد را از عوامل آشوب (chaous) در جهان میداند.
طباطبایی پاسخ میدهد: «اغلب میگوییم که در اسلام، اغتشاش بین سیاست و مذهب است. با انقلابِ ایرانی، گمان کردیم که به علت این سردر گمی پی بردهایم: اسلام به خوبی یک نظریهی سیاسی داشته. در حقیقیت، نظریهپردازان متقاعد شدهاند که در اسلام، جدایی بین کلیسا-البته اگر بتوان اینچنین گفت- و حکومت بوجود آمدهاست. زیرا مطلبی نه در قرآن و نه در احادیث دربارهی سیاست، بیان نشده است. زیرا، از آغاز، اسلامِ دینی، دنیایی بوده که هم به آخرت و هم به زندگی دنیوی توجهی یکسان داشته و بین آن تعادل برقرار کردهاست. حقیقتأ دین از سیاست جدا است: دین به زندگی درونی ما توجه دارد اما عاری از هرگونه نظریه سیاسی است.
بدون شک، در کشورهای اسلامی، با قدرتهای سنتی که به اغتشاش بین سیاست و مذهب دامن زدهاست، سر و کار داریم، در حالیکه در غرب، با تفکیک کلیسا و دولت از هم، در عصر مدرنیته قرار دارد. اگر اغتشاش و سردرگمی در بلاد اسلامی به چشم میخورد به خاطر این نیست که این کشورها اسلامی است بلکه به خاطر آن است که سنتی است. همین وضعیت تا سده هفدهم در غرب نیز به چشم میخورد. اما اسلام، هم اکنون در سده چهاردهم آن به سر میبرد.»
این ادعای طباطبایی بدان معناست که بحث حاکمیت اسلامی، جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و… در ذیل نوع نگاه شرق شناسانهای که جواد طباطبایی آن را درونی کرده است، نوعی ملغمه مینُماید. برای بازخوانی این ملغمه باید به سه اثری که از طباطبایی اشاره کردم مخصوصا کتاب خواجه نظام الملک رجوع کنیم. ایشان در کتاب خواجه نظام الملک میگوید که ما سه شیوه اندیشیدن درمورد سیاست داشتیم: ۱-شریعت نامه نویسی ۲-سیاست نامه نویسی ۳-فلسفه سیاسی. شریعت نامه نویسی در جهان اهل سنت با ایده خلافت رشد میکند، سیاست نامه نویسی در جهان ایرانی رشد میکند و در دوران مدرن گرفتار آشوبهایی میشود که منجر به از دست دادن منطق درونیش میشود و فلسفه سیاسی نیز دچار افول میگردد. ایشان معتقد است که از درون همین آشوبهای زیست جهان ایرانی در مواجهه با جهان مدرن است که مفهوم جمهوری اسلامی متولد میشود.
سوال من از آقای طباطبایی این است که آیا تفکیک کلیسا و دولت در دوران مدرن رخ داده است و یا یک تمییز کاتولیکی بین ساحت روحانی و ساحت سکولار است که منجر به پیدایش مفهوم لائیک شده است؟ به نظر من آقای طباطبایی به ابعاد کامل مفهوم سکولار و لائیک اشاره نمیکند. مفهوم سکولار و لائیک به چه معناست؟ ببینید، اساسا در اسلام تفکیکی بین دنیا و آخرت همچون تفکیک کلیسا و دولت وجود ندارد. اولا مسجد مساوی با کلیسا نیست زیرا کلیسا واجد بن مایههایی است که باید به درستی فهم شوند. یکی از این بن مایهها این است که کلیسا به معنای پیکر مسیح است حال آنکه مسجد به عنوان پیکر محمد(ص) نیست. از درون پیکرِ مسیح بودنِ کلیسا چند مفهوم مستخرَج گشته است که عبارتند از مفهوم روحانی(spiritual)، سکولار(نباید آن را به عرف و… ترجمه کرد)، لائیک و پاپ که واجد شأنی است به نام پُنتیف.
مسیح از منظر کلیسای کاتولیک خدای مجسد است که وقتی به غیبت میرود کلیسا به سنگ بنایی تبدیل میشود که پیکر مسیح بر رویش سوار میشود. در اینجا گروهی از انسانها خودشان را وقف کلیسا میکنند که انسانهای روحانی(spiritual) نامیده میشوند و واجد سلسله مراتب هستند که بالاترین آنها پاپ است و واجد شؤون مختلفی است که یکی از آنها مفهوم پُنتیف است.
پُنتیف به معنای پُلی است میان عالَم لاهوت و ناسوت یا همان عالم روحانی و سکولار. در اینجا مفهوم سکولار که طباطبایی به درستی آن را همچون سنت غلط سایر روشنفکران وطنی به معنای عرفی ترجمه نمیکند، به معنای افرادی است که به مسیح و خداوند ایمان دارند اما نمیتوانند خودشان را وقف کامل مسیح و کلیسا کنند فلذا اینها افراد لائیکی هستند که به امور سکولار میپردازند.
کار و عمل سکولار از منظر کلیسای کاتولیک تمام کارهای روزمرهای است که برای خداوند قرار داده نشده و در وادی وقف خداوند نیستند. براین اساس اگر از منظر کلیسای کاتولیک به جهان اسلامی بنگریم آنگاه دین، پیامبر و تمدن اسلامی را تماما سکولار خواهیم دانست.
آیا ما باید داشتههای خودمان را از منظر نظام معنایی کلیسای کاتولیک تعریف کنیم؟
این همان بحثی است که آقای طباطبایی در بخشی از مصاحبهاش بدان اشاره میکند. ایشان در تجویز راه حلی که برای جهان اسلام صورت میدهد، میگوید باید همچون مسیحیت، کلیسا از دولت در جهان اسلام جدا شود و این بدان معناست که طباطبایی تلاش میکند نظام معنایی اسلام را با نظام معنایی کلیسای کاتولیک معنا کند.
اما پرسش بعدی من از طباطبایی این است که آیا واقعا آنطور که ایشان مدعی است، سردرگمی کشورهای اسلامی به خاطر این است که سنتی هستند؟ به نظر من این، خوانش یوروسنتریکیِ کاتولیکی است و با زیست جهان اسلامی در ستیز است. به دلیل همین گونه خلطهاست که طباطبایی مدام در آثارش اصرار دارد که ایران را از امت اسلامی و جهان اسلام جدا کند.
در ادامه خبرنگار فرانسوی میپرسد: «با اینحال، دنیای اسلامی علیرغم سپریکردن سدهی چهاردهم قرون وسطایی خود با مدرنیته مواجه شدهاست…» جواد طباطبایی در پاسخ میگوید:«در واقع، عصر روشنگری، حمایت از حقوق بشر و مارکسیسم بود. دستهای از مسلمانان- آنهایی که سعی میکردند اسلام را با ابزارهای مدرن تفسیر نمایند- تلاش کردهاند تا این ایدئولوژیهای غربی را به عنوان مدلی از تعبیر و تفسیر اسلام بکار گیرند، و این اغتشاش که امروزه با آن برخورد کردیم نتیجه اسلام نیست، همانطور که گفتم از بیرون است.»
من هم با این ادعای طباطبایی که میگوید اغتشاشی که امروزه در جهان اسلام با آن مواجهیم به خاطر تفسیر مدرن از اسلام است نه نتیجه خودِ اسلام، موافقم اما با خوانشی که او پیشتر در همین مصاحبه از اسلام ارائه میدهد همخوانی ندارد. به عبارت بهتر، او میگوید :«ایدئولوژیهای غربی که مدلی برای تفسیر اسلام شده اند مقصرند» اما خودش دوباره به منطق تحول کاتولیسم برای فهم اسلام متمسک میشود.
طباطبایی ادامه میدهد:«اغتشاش جدیدِ مذهب و سیاست، «مدرن» است، و این مسأله کاملأ اجتناب ناپذیر و حاصل تلاشهای ایدئولوژیک غربی و اغب مارکسیست، میباشد. و این همان چیزی است که از آن خیلی کم میفهمیم و بیش از پیش خطرناک شده زیرا آن را درک نمیکنیم.»
خبرنگار میپرسد: «آیا در قرآن منطقی استبدادی و یا حداقل کلی، وجود ندارد ، متنی که اینقدر به جزئیات زندگی انسانها توجه نشان داده، و موجب ترس شده است؟» طباطبایی در جواب میگوید:«بله، میتوان تعبیر «خودکامگی» را به اسلام نسبت داد، ولی باید هنگام استفاده از این تعبیر محتاط بود. اما این واقعیتِ تمام مذاهب است. اگر تعبیر حاکم از اسلام سنتی از منظر اجتماعی، استبدادی است، از منظر سیاسی اینگونه نیست. این خودگامگی تحت تأثیر ایدئولوژیهای غربی، خصوصأ مارکسیسم بوجود آمده است.»
آقای طباطبایی در اینجا میگوید اسلامی که پیش از انقلاب سلامی و سیاسی شدن اسلام وجود داشت اسلامی بود که مأوایی معنوی برای انسانها ایجاد میکرد و در این جا میتواند به نوعی تحت تاثیر فردید و کربن باشد که قائل به اسلام معنوی و باطنی و… بودند.
طباطبایی در ادامه میگوید:«اجازه بدهید به مساله دیگری اشاره کنم: در دنیای مدرن، هر قدرتی مطابق با منطقی که برای اولین بار در غربِ مدرن توسط ماکیاول شکل گرفته، به هر شکلی دوباره تحقق مییابد، به کار گرفته میشود و با هر تفکر غربی بار دیگر قوت مییابد. به طور کاملأ متناقض باید بگویم که سنتگرا ترین اسلامگرایان، کسانی هستند که بیشترین تأثیر را از ایدئولوژیهای غربی گرفتهاند و این زمانی به مراتب خطرناکتر میشود که این تأثیر ناخودآگاه باشد. برخلاف آنچه که تصور میشود، اسلام رادیکال، دید بازی به غرب دارد. بنیادگراها، دروغگوترینِ مسلمانان هستند. نفوذ غرب بیشتر بر بنیادگراها تحمیل میشود و آنان کمتر میتوانند این نفوذ را کنترل و مهار کنند، زیرا قادر نیستند که منطقِ ایدئولوژی غرب را درک کنند ولی با این حال آن را بکار میگیرند.
علی رغم بسته بودنشان، به راحتی تحت نفوذ غرب هستند. مشاهده کردیم که تروریستهایی که به آمریکا ضربه زدند، به بار میرفتند، مشروبات الکلی مینوشیدند و میرقصیدند. آنها خود را سنتگرا فرض میکنند زیرا در غرب اعلام جنگ کردهاند.»
به نظر من آقای طباطبایی خلطی بین مفهوم رادیکال، بنیادگرا و سنت گرا صورت داده است زیرا بنیادگرا مفهوم خاصی است که نوعی تعبیر مسیحی پروتستانی است که بعدها در جامعه شناسی دین به همه نحلههایی که به قرائتی ظاهر انگارانه از متون دینی قائل بودند تعمیم داده میشود و با مفهوم سنت گرا که در میان اهل سنت و تشیع و همچنین نحلههای مختلف این دو گروه تلقیهای مختلفی دارد، متمایز است.
خبرنگار از طباطبایی سوال میکند: «قبول دارید که این مساله تناقص دارد و در واقع یک تحول است و شاید بیداری اسلام؟» در پاسخ، طباطبایی میگوید:«به هیچ عنوان. سنتِ دینی اسلام، از سه الی چهار قرن اخیر، بیش از پیش متحجر شدهاست و بعد از این سنت، دیگر نمیتوان سوالهای تازهای مطرح کرد. مسأله بدتری نیز وجود دارد: اگر دستگاه بینشیِ عاریت گرفته از غرب را حذف کنیم، یک مسلمان دیگر حرفی برای گفتن ندارد. توجه کافی به شکستِ اسلام از درون نشده است. باید بگویم که از قرنها پیش، این سیستمِ فکری، نتیجهی فقدانِ تلاشهای تازه برای تفسیر و طرح سوالهای جدید، به قهقرا رفتهاست. مسلمانان با نیرویِ چیزها، در دنیای مدرن زندگی میکنند اما همچنان با بینشهای سنتی خود.
هرچند که جامعه شناسان و مردم شناسان میگویند که مدرنیته نمیتواند اسلامی باشد. اگر ایدئولوژیکردن اسلام، باید همچون تنها افق ممکنِ تجدیدِ سیستم فکری اسلام و تنها راه به سوی مدرنیته مورد قبول واقع شود، برای این است که ابزارِ سنتی تفکر اسلامی دیگر قادر به طرح سوالات تازه نیست. هیچیک از بینشهایی که امروزه مسلمانان با آن دنیا را درک میکنند و توضیح میدهند، از بطنِ سیستم فکری اسلام بیرون نمیآید.
در غرب، رنسانس ظهور کرد. تولد-دوبارهی چیزی که در حال مرگ بود. در اسلام، چنین چیزی وجود ندارد، و چیزی که در حال مرگ بود، چهار الی پنج قرن است که از زوال آن میگذرد. کسانی که میخواهند به اسلام جان دوباره ببخشند، هدف غیر ممکنی را دنبال میکنند، آنها میخواهند مردهای را زنده کنند.»
ادعای طباطبایی مبنی بر اینکه اسلام مرده است و قدرت بازسازی ندارد اولا حرف جدیدی نیست و شبیه این را “ارنست رنان” هم گفته است، ثانیا این ادعا برای ایشان نیست بلکه “آرامش دوستدار” نیز این را مطرح کرده است. از نظر این آقایان هرکسی که بخواهد مفهوم و پروژه اجتهاد را مطرح نماید اساسا به دنبال یک مقوله مرده و باطلی است.
خبرنگار میپرسد:«در اصل، اگر اسلام مرده، باید از آن خارج شد؟» طباطبایی پاسخ میدهد:«بله باید از اسلام بیرون آمد. با این مباحثی که در مورد سنت بیان شد، امروزه هیچ کار دیگری نمیتوان کرد. باید از اسلام سیاسی، ایدئولوژیک و تهاجمیِ امروزی بیرون آمد. باید که اسلام تنها به یک مذهب و یک علم اخلاق بدل شود.
بین سدههای نهم و یازدهم، دنیای اسلامی رنسانسی را تجربه کرد. بنابراین میشد از انسانگرایی عربی، یا انسانگرایی اسلامی سخن به میان آورد. اروپایِ مسیحی، دوران باستان، سدههای میانه و دوران مدرن خود را تجربه کردهاست. بلعکس، اسلام چون یک مذهب غیر دینی است، رنسانسِ خود را قبل از قرون وسطی داشته و نتوانسته خواستهها و نیازهایِ رنسانس خود را مدیریت کند. اسلام در قرون وسطای خود فرو رفته، دقیقأ زمانیکه غرب از آن بیرون آمده. تنها باید نظریهی انحطاط را مطرح کرد، همانطور که نظریهی پیشرفت را در مورد غرب عنوان میکنیم. باید دریافت که چرا کشورهای اسلامی نتوانسته اند میراث رنسانس خود را مدیریت کنند و چگونه اسلام را به ورطه انحطاط سوق دادهاند.»
متاسفانه از طرفی شاهد این هستیم که طباطبایی در سخنرانیها و نوشتههایش مدام این را مطرح میکند که جلال آل احمد، شریعتی و… نه غرب را فهمیدند و نه داشتههای خودمان را و نگاهشان جامعه شناسانه بود و ما باید به بن مایههای داشتههای خودمان برگردیم اما از طرف دیگر با نگاهی کاتولیکی به اسلام مینگرد و آن را مقولهای صرفا اخلاقی میپندارد.
باید از طباطبایی پرسید که چرا اسلام یک مذهب غیر دینی است؟ از چه منظری اسلام یک مذهب غیر دینی مفهوم سازی شده است؟ دوگانه ی انحطاط و پیشرفت و یا اینکه اسلام نماد انحطاط است و غرب نماد پیشرفت میباشد که توسط ایشان مطرح میشود را اگر بپذیریم آنگاه چگونه میتوان از این انحطاط خارج شد؟ آیا با بیرون آمدن از اسلام؟ براساس مدعیات طباطبایی میتوان این را درک کرد که پروژه ایشان، بیرون آوردن ایران از درون اسلام(که پدیدهای مرده است) است.
در ادامه خبرنگار میپرسد:«چگونه مسلمانان میتوانند از اسلام بیرون بیایند؟» طباطبایی در پاسخ میگوید:«این کار بسیار سخت است. مدل جامعی برای آن وجود ندارد. هر کشوری باید گلیم خود را از آب دربیاورد. در ایران با انقلاب این کار انجام شد. زیرا تجربهی انقلاب اسلامی، غیر ممکن بودن ارائهیِ یک خوانش مدرن و جدید از اسلام شیعه را که همچنان بتواند به حد و مرزهای پارادایم سنتی پایبند بماند را نشان داد. ایرانیها بابت این اقدام که به شکست انجامید، بهای زیادی دادند.
در هر حال همانطور که به سادگی و خوشباوری گفتیم، با پایان اسلامگرایی روبرو نیستیم. شکست اسلام سیاسی بسیار شدید خواهد بود و باید شاهد لحظات بسیار سختی باشیم. رویدادهای اخیر، آغاز این دوران را نشان میدهد. هرچه بهای شکست بیشتر باشد، رفتار اسلام گرایان شدیدتر خواهد بود. شکست، نا امیدی و خشونت به همراه خواهد داشت. تا مادامی که تلاشی از درون برای قرار دادن اسلام در حد و مرزهای یک مذهب ساده انجام نشود، این مشکلات همچنان وجود خواهد داشت.»
خبرنگار میپرسد:«چرا برخی از مسلمانان همچنان و بیش از پیش رفتارهای خشونت آمیز نشان میدهند؟»طباطبایی پاسخ میدهد: « زیرا هنوز موفق نشدهاند تا در پایان این دنیایِ مدرن خود را مطرح کنند. دنیای اسلامی تحت تأثیر دنیای مدرن است. چون موفق نمیشوم خودم را به شما بفهمانم، و چون شما هم مرا نمیفهمید، عصبانی میشوم، خشن میشوم تا جلوی صحبت کردن شما را بگیرم. اگر اسلام گرایان بیش از پیش خطرناک شدهاند برای این است که سنتِ اسلامی، حرف زدن، خود را فهماندن و درک دنیای امروز را قطع کرده است.
در سمینارهایی که در طول ترم دربارهی اسلام سنتی در دانشگاه برگزار میشود، درسهایی دربارهی طریقهی وارد و خارج شدن از دستشویی به دانشجویان تدریس میشود، در حالیکه حتی مشکلات اساسی کشور مطرح نمیشود. این اسلام، بدون شک دربارهی دنیای مدرن صحبت نمیکند. از آنجایی که با این تدریس موفق به گفتگو با دنیای اسلام نمیشویم، چه باید کرد؟ دانشجویان الهیات فوکو، دریدا و غیره را میخوانند. در شهر مذهبی قم، دانشجویان مذهبی بسیار به افکار دریدا و فوکو علاقه نشان میدهند.»
در انتها خبرنگار از طباطبایی سوال میکند:«چه جوابی میتوان در اعتراض با انقلابیون اسلامی داد؟» جواد طباطبایی پاسخ میدهد:«فکر میکنم به جای اعلان جنگ، میبایست، به کار تئوریک توضیحی مبادرت ورزیم. باید ثابت کنیم که بنیادگرایی حتی در ریشههایش اساسأ دروغین است و نمیتواند برنامهی قابل اجرایی را ارائه دهد.
مصالحه با اسلامگرایان، همچون کاری که جامعهشناسان و مردم شناسان پیشنهاد میکنند، تنها میتواند آب را به آسیاب آنان بریزد و کار آنها را هموارتر کند. شمار زیادی از مسلمانان به این مسأله حساس شدهاند که اسلامگرایی بیشتر خود اسلام را مورد تهدید قرار میدهد تا غرب را. در کشورهای غربی، بین جنگهای صلیبی و مصالحه در نوسانیم. الان بزرگترین لحظه است که بی رحمانه، در برابر مذهب صادق باشیم، مذهبی که بشریت چه خوب و چه بد به آن مدیون است.»
در پایان باید عرض کنم، مدل خوانشی که طباطبایی از اسلام دارد و مدام از منظر یک کاتولیک و بینش کاتولیکی آن را تفسیر میکند و مدعی است که میخواهد ایران را تبدیل به یک مسئله کند نه تنها ایران را به یک مسئله لاینحل تبدیل میکند بلکه به تبع همین، در مواجهه با مسائل ایران به یک حالت سلبی میرسد که مجبور است مدام امور مختلفی مثل تنوع، تکثر زبانی، تکثر سیاسی و… را سلب نماید.
آقای طباطبایی از منظر معرفت شناسی هنوز در دوران مدرنیته متقدم قرار دارد و فهمی از تغییر و تحولات سوژه و ابژه، چرخشهای زبانی، چرخشهای پست مدرن و.. ندارد و به همین خاطر انقلاب ایران را بیرون آمدن سوژه ایرانی از ذیل مدرنیته اروپایی معنا نمیکند زیرا تلقی ایشان از مدرنیته، تلقی اروپا مدارانه است.
یکی از گزارههای مهمی که در قالب بین سطور میتوان از این مصاحبه درک کرد این است که از منظر آقای طباطبایی نه تنها اسلام گرایی بی فایده و ابتر است بلکه اسلام به مثابه یک زیست جهان و نظام معنایی مرده است و نمیتواند تولید فکر کند. این تلقی ناشی از این است که انگارههای آقای طباطبایی در بن مایهها با اسلام مشکل دارد. ایشان از بن مایه با نگاههایی همچون نگاه شهید مطهری که معتقد بود سه دسته نظام معنایی داریم که عبارتند از نظام معنایی علمی، مذهبی و فلسفی و اگر نظام مذهبی را قبول کنیم آنگاه در دل خودش دو نظام دیگر را هم داراست مشکل دارد.
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری فارس
https://ihkn.ir/?p=3961
نظرات