دکتر سلیمان خاکبان عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه قم در مقالهای نوشت: دامنه و گستره و تنوع علوم دینی و اسلامی تابع این است که تعریف ما از دین، اقلی است یا اوسطی یا اکثری.
هر یک از رشتههای علمی را میتوان به یک ساختمان بزرگ یا یک ملکول درشت یا یک انسان تشبیه کرد. ساختمانی که از آجرهای بسیار به وجود آمده؛ ملکولی که از اتمهای بسیار شکل گرفته؛ یا انسانی که برآیند چینش خاصی از میلیاردها سلول است. هر یک از این آجرها یا اتمها یا سلولها در واقع یک واحد است، واحدی که خود متشکل از اجزا و عناصری خاص میباشد. اجزای تشکیل دهنده آجر، آب و خاک است؛ اجزای تشکیل دهنده اتم، پروتون و نوترون و الکترون است؛ و اجزای اصلی تشکیل دهنده سلول، هسته و سیتوپلاسم و غشا.
هر یک از رشتههای علمی نیز دقیقاً همینگونه است: اولاً از تکآموزههای علمی گوناگون به وجود آمده و ثانیاً هر تکآموزه علمی، قابل تحلیل به اجزا و عناصر خاص خود است، لذا اگر بتوانیم اجزا یا عناصر تشکیل دهنده یک تکآموزه علمی را مشخص کنیم، مشکل درک ماهیت چیستی علم هموار میشود.
اگر در تعریف هر یک از رشتههای علمی گفته شود: هر علمی مجموعهای از پاسخهای مدلل به مجموعهای از پرسشها یا مسایل است که با منطقی خاص در کنار هم قرار گرفته، سخن درستی است. پس، پرسش یا مسئله، نخستین و بلکه مهمترین رکن علم است. زیرا: اگر دو عنصر جهل و میل به دانایی، خود را در قالب پرسش یا مسئله عرضه نکنند، اساساً تکاپو و جستجو برای پیداکردن پاسخ یا راهحل آغاز نمیشود؛ و جان انسان و جامعه جاهل به نور علم روشن نمیگردد. آنچه تاکنون بیان شد تأملاتی شکلی و صوری در چیستی علم بود. اینک لازمست تأملی در محتوا و حقیقت و لب علم داشته باشیم.
علم بر دو نوع است: مفید و غیرمفید. علم مفید علمی است که پاسخگوی پرسشهای برخاسته از نیازهای صادق انسان و جامعه باشد؛ و علم غیرمفید آنست که پاسخگوی پرسشهای برخاسته از نیازهای کاذب انسان و جامعه باشد. ملاک صدق و کذب نیازها نیز هماهنگی و عدم هماهنگی آنها با سلامت و رشد جسمی و روحی انسان است.
از دیرباز بخشی از تلاش معرفتی دانشمندان صرف تعیین میزان ارزش و اهمیت علوم گوناگون شده است. مثلاً گفتهاند: ارزش هر علم تابعی از متغیر ارزش موضوع آنست و چون هیچ موضوعی با ارزشتر و با اهمیتتر از خداوند متعال نیست؛ لذا علم توحید و خداشناسی سرآمد همه علوم است.
براساس همین نکته (یعنی امکان تقسیم علوم به مفید و غیرمفید و حتی مضر) است که امروزه در تعریف پژوهش نیز بر این نکته تکیه و تأکید میشود که پژوهش باید مسئلهمحور باشد. و مسئله به چیزی گفته میشود که بیانگر مشکلی از مشکلات انسان یا جامعه باشد. به عبارت دیگر: طرفداران این تعریف معتقدند که تعریف پژوهش باید به گونهای باشد که پژوهشهای غیرمفید تخصصاً از تعریف پژوهش خارج شوند؛ نه آنکه پژوهش را طوری تعریف کنیم که اعم از مفید و غیرمفید باشد و بعد پژوهشهای غیرمفید را تخصیص بزنیم.
خلاصه آنکه در بازکاوی چیستی علم باید به یک نکته دو وجهی توجه کرد: یکی اینکه طرح هر پرسشی نباید مبنای پژوهش و کاوش هر عالمی باشد؛ و دیگر آنکه پرسش باید برخاسته از نیازی از نیازهای صادق انسان باشد. لذا تا زمانی که پرسشها از بوته نقد و ارزیابی به منظور هماهنگی با نیازهای صادق عبور نکنند و تأیید نشوند نباید در حوزه کاوش علمی قرار گیرند.
چیستی علوم اسلامی
بحث در باب چیستی علوم دینی، عموماً و علوم اسلامی، خصوصا و دینی یا اسلامی کردن علوم، بالاخص، یکی از مسایل بسیار مهم، ذو ابعاد و گسترده است که پرداختن به همه ابعاد آن در حوصله یک مصاحبه نمیگنجد. دامنه و گستره و تنوع علوم دینی و اسلامی تابع اینست که تعریف شما از دین، اقلی است یا اوسطی یا اکثری.
کسانی که نگاهشان به گستره رسالت دین، اقلی است؛ طبیعی و بدیهی است که آن را به گونهای تعریف کنند که آموزههای دین، اعم از نظری و عملی، تنها ناظر به امور اخروی باشد. به عبارت دیگر طرفداران این نظریه معتقدند که خداوند متعال بشر را به گونهای آفریده که خود بدون استمداد از آسمان میتواند از طریق تفکر و تعقل و علوم تجربی پاسخگوی نیازهای مادی و دنیوی خود، ازجمله مناسبات بینالانسانی باشد، لذا در این زمینه بشر هیچ نیازی به دین ندارد و حتی اگر در میان آموزههای دین به مواردی برخورد کنیم که متعلق یا موضوعش امور دنیوی باشد، این نوع آموزهها یا نظر شخصی پیامبران و اوصیای ایشان است؛ یا فاقد هر نوع وجاهت علمی است؛ و تنها ناظر به باورهای مردم زمان نزول وحی است. در واقع، این نوع آموزهها موضوعیت ندارد، بلکه طریقیت دارد. یعنی خداوند متعال از طریق یادآوری باورداشتهای مردم عصر نزول، اعم از اینکه آن باورها صادق باشد یا کاذب، در مقام استنتاج آموزههای اعتقادی و آخرتساز بوده است.
بدیهی است اگر این دیدگاه را بپذیریم، بناچار علومی چون طب اسلامی، اقتصاد اسلامی، جامعهشناسی اسلامی و حتی بخشهایی از فقه و حقوق اسلامی را که ناظر به حقوق سیاسی، اقتصادی، کیفری و جزایی و سایر انواع حقوق که به نوعی مربوط به مناسبات حیات دنیوی بشر میباشد، باید از حوزه علوم دینی اخراج کنیم. این نظریه را میتوان سکولاریسم ایمانی در برابر سکولاریسم الحادی نامید. زیرا طرفدران این دیدگاه ضمن اعتقاد به مبدأ و معاد و وحی و نبوت و حتی عصمت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و اعتقاد نظری و التزام عملی به بسیاری از احکام عبادی به معنای خاص، چون نماز و روزه و حج و غیره، معتقدند: دین هیچ مسئولیتی در زمینه برنامهریزی و تدبیر حیات دنیوی بشر ندارد؛ و این مسئولیت بر عهده خود انسان است که از طریق تکیه بر عقل و دانش بشری میتواند امورات خود را، هرچند با روش آزمون و خطا، تدبیر کند.
طرفداران نظریه اوسطی، برخلاف اقلیها، معتقدند گستره رسالت دین هرچند اعم از امور دنیوی و اخروی است؛ اما خداوند متعال در زمینه آموزههایی که مربوط به حیات اخروی است به تفصیل وارد شده و همه آنها را به صورت جزیی و مورد به مورد در اختیار بشر قرار داده؛ ولی در حوزه امور دنیوی، تنها به ارایه رهنمودهای کلان و سیاستهای کلی بسنده کرده و جزییات و تفصیل مباحث را بر عهده عقل و دانش انسان قرار داده است.
براساس این دیدگاه لازم نیست علوم پیشگفته را از حوزه علوم دینی و اسلامی اخراج کنیم، بلکه کافی است آنها را بازسازی کنیم. یعنی در علومی چون طب و اقتصاد و سیاست و حقوق و مدیریت و مانند آن، که ناظر به حیات دنیوی است، کافی است، رهنمودهای کلان و اصول کلی را از دین اخذ کنیم و جزییات و تفصیل مباحث را در چارچوب و در پرتو هدایت و رهبری آن کلیات، به کمک عقل و دانش خود، به تناسب نیازی که احساس میکنیم، بسط و توسعه دهیم.
طرفداران نظریه اکثری، برخلاف دیدگاه قبل، معتقدند: خداوند متعال علاوه بر کلیات امور دنیوی، جزییات و تفصیل مطالب را نیز در اختیار بشر قرار داده است؛ الاّ اینکه درک و فهم آن نیاز به تخصص و طهارت ویژه دارد. از آنجا که اوج این تخصص و طهارت در اختیار انبیا و اوصیای ایشان است؛ لذا در عصر حضور، انبیای عظام و اولیای گرام ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ علاوه بر آنکه مرجع علمی همه نیازهای کلی و جزیی اخروی هستند، در زمینه علوم دنیوی نیز، اعم از کلیات و جزییات، تنها مرجع قابل اعتمادند؛ اما در عصر غیبت، هر کس به میزان تخصص و طهارت باطنش میتواند از آموزههای وحیانی در راستای پاسخ به نیازهای معرفتی استنباط کند.
نوع اولِ علوم دینی و اسلامی: علوم ناظر به پیشنیازهای اعتقاد به دین (علوم بروندینی پیشینی)
وقتی سخن از دین به میان میآید، ابتدا باید تکلیف مباحثی چون تعریف دین، ضرورت دین، گستره رسالت دین (یا گستره نیاز انسان به دین)، تعریف اجمالی خدا، ادله اثبات وجود خدا، صفات خدا، وحی و امکان آن، شرایط نبی و نبوت، عصمت و اعجاز، و مسایلی از این دست، روشن شود، زیرا تا پاسخ به پرسشهایی از این دست، که جزء مسایل بنیادی اعتقادی است، روشن نشود، اساساً ورود به حوزه معارف وحیانی، بویژه با قید وحیانی و آسمانی بودنش، هیچ توجیهی نخواهد داشت.
خود همین ضرورت، موجب شده تا در طول تاریخ شاهد ظهور علومی باشیم که اگرچه از آموزههای وحیانی نیست، و حتی از دل آموزههای وحیانی بیرون نیامده، ولی به طور مستقیم با مباحث و مفاهیم دینی گره خورده است. و شاید به خاطر همین ارتباط تنگاتنگ و تنیدگی وثیق است که اندیشمندان و دانشمندان دین، آنها را در فهرست علوم دینی قرار دادهاند. اینجانب این نوع علوم را علوم بروندینی پیشینی مینامم. چنانکه در ضمن مباحث آینده به علومی خواهیم رسید که میتوان آنها را علوم بروندینی پسینی نامید. بنابراین برخی از علوم، مانند فلسفه و زبان را که جزء پیشنیاز اعتقاد به دین یا فهم متون اصلی دین به شمار میروند، میتوان در فهرست علوم دینی قرار داد.
نوع دومِ علوم دینی و اسلامی: علوم مبتنی بر کتاب و سنت به صورت خالص و ناب
بر اساس آنچه در تعریف علم گذشت، در توضیح علوم دینی میتوان گفت: هر گاه پرسشی مطرح شود که پاسخ و دلیل آن در متن آموزههای وحیانی (اعم از کتاب و سنت) آمده باشد، معرفتی که به این ترتیب تولید میشود، دارای وصف دینی است. به عنوان مثال: «یسئلونک: عن الروح» (اسراء:۸۵). در واقع، عدهای از پیغمبر اکرم(ص) در باره روح پرسش یا پرسشهایی داشتهاند؛ که خداوند در پاسخشان فرموده است: «قل: الروح من امر ربی؛ و ما اوتیتم من العلم إلاّ قلیلاً» (اسراء:۸۵) پیامبر اکرم(ص) نیز از طرف خداوند متعال مأمور شده تا در پاسخ به پرسش مذکور بگوید: بگو روح از امر پروردگار من است؛ و آنچه از دانش به شما داده شده، چیزی اندک است.
«یسئلونک عن الساعه: أیان مرسیها؟» از تو در باره قیامت میپرسند که: سر رسید آن کی است؟ خداوند متعال نیز در پاسخ این پرسش به پیامبر(ص) فرموده است: «قل: علمها عند ربّی لایجلّیها لوقتها إلاّ هو؛ ثقلت فی السماوات و الارض؛ لایأتیکم إلاّ بغته.« بگو: علم آن نزد پروردگار من است و هیچ کس جز او نمیتواند وقت آن را مشخص کند؛ حادثهای عظیم در آسمانها و زمین است؛ و به طور ناگهانی بر شما وارد میشود.
چنانکه ملاحظه میفرمایید تا اینجا بخشهایی از دو آیه مطرح شده است؛ و هر آیه دستکم حاوی یک موضوع است که هر یک میتواند مولد دانش خاصی باشد:
- روحشناسی
- قیامتشناسی
در زمینه روحشناسی میتوان به سایر آیات قرآن مجید مراجعه کرد و این بحث را تا آنجا که مقدور است، البته صرفاً در چارچوب استخراج و دستهبندی آیات به صورت موضوعی، بسط داد. چنانکه در مورد قیامتشناسی و موضوعات بسیار دیگر که قرآن به آن پرداخته نیز میتوان به همین سبک عمل کرد. خروجی این دو کار و کارهایی مشابه آن، موجب ظهور دانشی میشود که میتوان آن را دانش دینی خالص با رشتههای گوناگون معرفتی نامید. زیرا: پاسخ پرسشها و ادله آن مستقیماً از متن وحی اخذ شده؛ و خالص است؛ زیرا: جز سخن وحی بر هیچ آموزه دیگری تکیه نشده؛ و نیز دارای رشتههای گوناگون معرفتی است؛ چراکه مبتنی بر موضوعات گوناگون از قبیل معرفتشناسی، مبدأشناسی، معادشناسی، روحشناسی، و دهها موضوع دیگر است. نمونههای این سبک را میتوان در آثار گوناگونی که علمای اسلام ارایه کردهاند، ازجمله بخش مباحث قرآنی الحیاه ملاحظه کرد.
نوع سومِ علوم دینی و اسلامی : علوم ناظر به پرسشهای برخاسته از وحی یا علوم برون دینی پسینی
نوع سوم از علوم دینی و اسلامی میتواند مربوط به پاسخ مستدل پرسشهای برخاسته از متن آموزههای وحیانی باشد؛ که معمولاً از آن تحت عنوان تفسیر یاد میشود. به عنوان مثال: وقتی خداوند متعال میفرماید: «ذلک الکتاب لاریب فیه» (بقره:۲)
ممکن است پرسشهایی از این دست به ذهن خواننده خطور کند:
- منظور از آن کتاب، کدام کتاب است؟
- آیا مراد، قرآن مجید است؟ یا لوح محفوظ؟ یا کتابی دیگر؟
- اگر منظور، قرآن مجید است، چرا با اسم اشارهای که مربوط به دور است (آن) به کتابی که نزد ماست اشاره شده است؟
همان طور که ملاحظه میفرمایید این پرسشها و پرسشهای بسیار دیگر که میتواند در رابطه با سایر آیات مطرح شود، نیاز به پاسخ دارد؛ آن هم پاسخ مستدل. حال، اگر کسی بتواند پاسخ این پرسشها را به طور مستقیم از خود قرآن یا احادیث معتبر استخراج کند؛ شبیه آنچه در نوع دوم از علوم دینی و اسلامی گذشت، این دانش نیز به دانش پیشین ملحق میشود. اما معمولاً چنین نیست؛ لذا در این موارد شاهد ورود عنصر دیگری به نام تفکر و تعقل به حوزه فهم و ادراک آموزههای وحیانی میشویم.
به عبارت دیگر در نوع دوم علوم دینی، ذهن منفعل است؛ یعنی کافی است معنای سلیس و روان آیاتِ بینیاز از تفسیر را بفهمد و درک کند. اما در نوع اخیر، ذهن باید به صورت فعال وارد جریان یادگیری شود. یعنی چون احتمالات گوناگون در رابطه با منظور آیات به ذهن خطور میکند، لذا ذهن ناچار میشود برای درک احتمالی که دقیقاً موردنظر خداوند متعال است، از عنصر تفکر و تعقل که متضمن استدلال نیز میباشد، استفاده کند. دو دانش تفسیر و فقه، نمونههای بارز این نوع علوم است.
نوع چهارمِ علوم دینی و اسلامی: علوم درجه دوم دینی
نوع دیگر از علوم دینی میتواند علومی باشد که ناظر به مطالعه و بررسی علوم نوع اول دینی تا نوع سوم دینی است. اینکه:
- تا کنون چند دلیل برای اثبات وجود خدا ارایه شده است؟
- نقاط قوت و ضعف هر یک از دلایل چیست؟
- آیا روند اثبات وجود خدا رو به رشد بوده است یا نه؟
- منکران چه دلایلی برای رد وجود خدا تا کنون اقامه کردهاند؟
- نقاط قوت و ضعف این ادله چیست؟
- یا روند انکار خدا رو به رشد بوده است یا نه؟
- آیا ادله اثبات وجود خدا برترند یا ادله انکار یا متساویاند؟
- تا کنون چند مکتب تفسیری و اصولی و فقهی به وجود آمده است؟
- ویژگیهای هر مکتب چیست؟
- نقاط قوت و ضعف هر مکتب؟
و پرسشهایی از این دست که به طور مستقیم در صدد بحث درباره مفاهیم دینی نیست، ولی نتایج آن میتواند در پاسخ به پرسشهای دینی مؤثر باشد، پرسشهایی هستند که پاسخ مستدل به آنها موجب ظهور علومی میشود که میتوان آنها را علوم دینی درجه دوم نامید.
منبع: خبرگزاری مهر
نظرات