ما در اسلامی سازی علوم انسانی، باید هست های اسلامی هم داشته باشیم. زیرا غربی ها در علوم خود هست دارند و ما هم می خواهیم نظر خدا را در رابطه با آن بیان کنیم. کما این که در بایدها هم می خواهیم نظر اسلام را بیان کنیم. هست را چه کسی باید بدهد؟ در اندیشه اسلامی فقه علمی اعتباری برای تعیین بایدها است و هست را به فلاسفه داده ایم و به ایشان هم اجازه نداده ایم که به قم بیایند!
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، استاد علی فرحانی، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در درس خارج فقه نظام های اسلامی که از سوی دبیرخانه مفتاح_اندیشه برگزار شد، روش نوین در پاسخگویی به مسائل فرهنگی و اجتماعی را مورد بررسی قرار داد که متن آن بدین شرح است؛
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
ابتدا یک بازخوانی از دو جلسه قبل داشته باشیم تا کسانی که در جلسات قبلی حضور نداشتند نیز در فضای بحث قرار بگیرند. موضوع اصلی یک بحث اکتشافی- تولیدی یا به اصطلاح امروز حوزه، درس خارج در فضای فقه فرهنگ بود و قرار بر این بود که ما وارد مساله فرهنگ بشویم که خود مرکّبی از یک سری موضوعات کلان و خردموضوع ها است. ما می خواهیم نظر اسلام را با همان اصطلاحات موضوع فرهنگ و از طرف دیگر با متد فقهی- استنباطی و با همان کلیدواژه های روایی تبیین کنیم.
یعنی از جانب موضوع یک متخصص امر فرهنگ همان طور که می بیند، به ما ارائه دهد و ما همان طور که متد صحیح استنباط حکم الله است آن را از متن حجج شرعیه استخراج کنیم و در عمود زمان با پر کردن این جدول موضوعات با حکم هایی که به آن اضافه می کنیم شاید به یک دانش نامه فرهنگ اسلامی نائل شویم.
نیاز به احصای مقدمات قبل از ورود به فقه فرهنگ
هنگامی که خواستیم شروع کنیم دیدیم که مشکلی وجود دارد و آن اینکه این کار نیاز به یک سری مقدمات و مولفه ها دارد که ابتدائاً باید آن مقدمات و مولفه ها احصا شوند. سپس بیینیم که این مولفه ها و مقدمات با چه قرائتی بر حوزه فرهنگ منطبق می شود تا در فضای انتزاعی کار قرار نگیریم. ممکن است این مقدمات با یک قرائتی به درد حقوق بخورد، با قرائت دیگر به درد فرهنگ و با قرائت دیگر به درد روان شناسی و… .
برای درک بهتر این امر مثالی می زنم؛ ما اصاله العموم، اصاله الاطلاق و… را می خوانیم که روش های زبان شناسی و حل قفل های موجود در ادله سمحیه و ادله لفظیه هستند. اما از عام و خاص، مطلق و مقید و… وقتی در ادله صلاه قرار می گیرند به شکلی بهره می گیریم و وقتی در ادله بیع قرار می گیرند به شکل دیگری بهره می بریم. پس باید مولفه ها را لیست و احصا کنیم و فحص و یأسی در این زمینه داشته باشیم و بعد ببینیم که چه قرائتی با حوزه فرهنگ تناسب دارد؟
دستگاه استنباطی امام؛ تنها مسیر احصای صحیح مقدمات
وقتی خواستیم مولفه ها را احصا کنیم به مشکلی دیگر برخوردیم: خود این مولفه ها فهرست کردنشان سخت است و دچار تعدد قرائت هستیم. برخی از این مولفه ها اصلاً در فضای بعضی از دستگاه های استنباطی مفقود هستند. یعنی آن دستگاهی که خودش را دستگاه استنباطی تام ارائه می کند وقتی من به آن نگاه می کنم می بینم که بعضی از مولفه ها را ندارد و به نظر ناقص است. پس باید ابتدا بحثی کنیم درباره دستگاه استنباطی مادر و منتج و صحیح.
اینجا وارد شدیم در فضای موجود حوزه و گفتیم که به نظر می آید که آن دستگاه استنباطی که می تواند این کار را انجام دهد دستگاه استنباطی امام است که این مشکل را حل می کند و ظاهراً دستگاه دیگری هم نداریم که بتواند این مشکل را حل کند. یعنی ما دو نسخه نداریم با دو مزیت؛ نه، ما یک دستگاه داریم که بتواند این کار را انجام دهد.
طرح دو چالش مربوط به فضای آکادمیک
سپس برای اینکه ما کمی توضیح دهیم که چرا دستگاه امام منتج است و غیر از آن منتج نیست، شروع به بررسی یک سری چالش ها کردیم و دو کلان چالش را که در درون خود این ها یک سری ریزچالش بود، بررسی کردیم؛ یکی چالش فقه و فلسفه علم و یکی هم چالش سیر از بالا به پایین و از پایین به بالا در رویکرد به علوم جدید. این دو چالش از ناحیه علوم جدید بود و چون می دانم در حوزه هستم و می دانم جلسه در قم است اول این دو چالش آکادمیک را گفتم. یعنی چالش هایی که از سمت علوم جدید ما را متأثر می کنند. (اگر این جلسات در دانشگاه برگزار می شد ابتدا از چالش های حوزوی شروع می کردم) هفت تا نه کلان چالش دیگر از فضای دانشگاهی مدنظر داریم اما آن ها را فاکتور می گیریم و اگر لازم بود بعداً گفته خواهد شد.
زیرا این بحث ها همه مثل باب معرف است و جزو مستحبات است و باب واجب، برهان است و در آن جا باب معرف را هم کامل می کنیم. باب معرف را می خوانیم که یک پیش زمینه داشته باشیم. وقتی دستگاه استنباطی را کامل کردیم باید برگردیم و تک تک این چالش ها را به شکل لمّی و استدلالی حل کنیم.
استفاده از مثال های گوناگون جهت اثبات عام بودن روش
چون روش ما روشی عام است مجبوریم که نیم نگاهی به دایره وسیع علوم داشته باشیم. لذا گاهی مثال هایی از تعلیم و تربیت، حقوق، هنر و… می آوریم. کما اینکه از دل این علوم جدید آن که اقرب به کار ما است علم حقوق است. چنان که جلسه پیش توضیح دادیم. لذا در میان مثال ها به آن بیشتر رجوع می کنیم. زیرا اگر دستگاه استنباطی نتوانست در علم حقوق پاسخگو باشد به طریق أولی نمی تواند در سایر علوم پاسخگو باشد. اصعب موارد هم فقه هنر است لذا آن را باید در آخر بگذاریم. البته گاهی که اوج گرفتیم به فقه هنر نیز گریز می زنیم. اگر فقه هنر سخت نبود امروز اوضاع موسیقی ما به سمت موسیقی رپ، راک و… نمی رفت.
علم اصول تابع ساز است
حالا یکی دو چالش هم از سمت حوزوی مطرح کنیم. در حوزه چه چالشی وجود داشته است که باید دستگاه استنباطی را مطرح کنیم؟ در دانش مرسوم حوزوی می گوییم که مجتهد؛ یحرم علیه التقلید. امام در اول کتاب اجتهاد و تقلید می فرمایند: من کان متمکنا من الاستنباط ولو لم یستنبط حتی مساله واحده حرم علیه التقلید. یک نکته لطیف درباره این جمله امام بگویم که بعدا در بحث ما اثر دارد. مگر می شود کسی بدون اینکه وارد حوزه فقه شود قدرت استنباط پیدا کند که می گوییم ولو لم یستنبط حتی مساله واحده؟ هر کس مقداری اصول که می خواند به او می گویند که به فقه وارد شو تا دستگاه استنباطی ات انتزاعی نماند.
حتی بعضی می گویند که کفایه کافی است و وارد فقه شوید. امام می فرمایند: ولو لم یستنبط حتی مساله واحده حرم علیه التقلید یعنی چه؟ ما اسم این را می گذاریم دستگاه. فردی نوشته بود که طراحی الگوریتم منطقی صفر و یکی برای استنباط فقه شیعه را نابود می کند. ولی حضرت امام طوری دیگری می گویند. تلقی ما اینگونه است که حضرت امام یک تابع ریاضی و دستگاه تصویر کردند(تابع یعنی همان من جهت العامه. یعنی دیتای خاصی به آن نداده ایم) علم اصول تابع ساز است. یعنی اگر یک مهندس کامپیوتر می داشتیم باید می توانست یک اکسل برای اصول طراحی کند.
علم اصول؛ پلیس چهارراه استنباط
این علم اصول پلیس چهارراه استنباط می شود و می گوید که مثلا الان علم لغت بیاید، الان علم فلسفه بیاید و… لذا ما از قدیم می گفتیم که نیازی نیست بروید و همه علوم را مجتهد بشوید بعد بیایید و اصول بخوانید. عربی را آن قدر بخوانید که بتوانید اصول بخوانید. بعد بیایید دستگاه استنباطی خود را ببندید. آن وقت دستگاه استنباطی به شما می گوید که هر علم را چقدر عمیق بخوانید. دقت داشته باشید که داریم دستگاه شناسی می کنیم.
نمونه دیگر: وظیفه شخصی فقه مرسوم است، یعنی طهارت تا دیات. چقدر به قرآن نیاز دارد؟(بحث وقوعی می کنم و نه حسن و قبحی). چند درصد از این آیات الاحکام در مقام بیان هستند؟ این آیات چه پیچیدگی بلاغی ای دارند؟ ممکن است دستگاه استنباطی فردی بگوید شما که می خواهید در این حوزه کار کنید نیاز به علم بدیع(دقت شود نمی گویم علم بیان!) ندارید. روایات که عمدتا شأنیت بدیع ندارند.
زیرا بسیاری از رُواه انسان های ثقه ولی عادی بوده اند و نه فقیه. حالا اگر کسی بگوید که تکلیف من تفسیر است این شخص بیشترین نیازش به علم بدیع است. زیرا قرآن یکی از نکاتی که در تمام آیاتش دارد اعجاز ادبی است. این شخص به همه علوم ادب در حد اجتهاد نیاز دارد.
جمع بندی چیستی دستگاه و تابع
گفتیم که در ابتدا باید معلوم کنیم که فرد می خواهد چه کار کند؟ خب حالا ما می خواهیم فقه فرهنگ کار کنیم. اول باید منابع خود را بشناسیم تا ببینیم در این منابع به چه چیزی از این ابزارها نیاز داریم. این می شود دستگاه استنباط و تابع. این می شود رژیم منطقی باب حجج به اصطلاح «ما یصح احتجاج به عند الفقیه». ممکن است از ابواب فعلی اصول بیشتر یا کمتر لازم شود. بحث اول تمام شد.
می خواستیم بگوییم دستگاه و تابع یعنی چه؟ دیدیم که تابع در تابع است. تابع اول را باید داشته باشی تا وارد موضوع شوی و مسانخ موضوع ابزارشناسی کنی و دوباره ابزارها را به روز کنیم. ممکن است بعضی از علوم اجتهاد نخواهند. مثلا برای کار بر روی قرآن باید بدانیم که بر اساس لغت حجاز نازل شده است و دیگر لازم نیست که علم نحو، معانی و… را در حد ابن هشام و در حد قول ابن طی بخوانیم. پس یک تابع درجه یک داریم که به آن اجتهاد می گوییم و وقتی این تابع به موضوع وارد شود در ناحیه ابزارهای اجتهاد یک سری تعینات می دهد که باید آن را در حوزه موضوع، تکمیل و بومی سازی کرد.
ما در حوزه هیچ گاه از ناحیه علمی تعبدی به کسی نگاه نکردیم. لذا با سوءظن کامل علمی به امام و توضیحی که بنده دادم، نگاه کنید و سوال هایی که پیش می آید را لیست کنید و ببینید که دستگاه چه کسی در مقام بیان و پاسخ به این سوالات است؟
تورم در علم
چرا در علوم ما تورم درست می شود؟ چون درست آنالیز نمی کنیم و علم را منطقی دسته بندی نمی کنیم. بعد می بینیم که ۳۰۰ سال علم اصول داریم و می خواهیم تمام آن را بررسی کنیم. اما با گام های علم، علم تلخیص می شود. یک متد عقلایی غرب دارد که متن علم بر اساس سنخ علم از یک سالی به بعد گذاشته می شود و بقیه را در تاریخ علم مطرح می کنند. دیگر متن علم را از ۴۰۰ سال پیش نمی گذارند! حالا با چه ملاکی سنوات علم را کوتاه و بلند کنیم و متنش را از کی بگذاریم؟ جواب به این سوال در علوم مختلف متفاوت است.
ایستایی و پویایی علم در اسلام و غرب
البته گاهی از این رهگذر اشکال می شود که کلاً اندیشه های اسلام خیلی استاتیک است. در مقابل غرب که خیلی دینامیک است و رشد می کند. این انتقاد وارد نیست و به همین دلیل قید سنخ را بیان کردم. غرب در درمان خیلی دینامیک است. ولی دینامیک منفی! مثلا الان دچار این چالش است که بدن ها نسبت به همه آنتی بیوتیک ها مقاوم شده است، حالا چه کنیم؟ اما همین غرب نه فقط در ریاضیات و جبر هنوز رحمت به روح فیثاغورث و تالس می فرستد و ثابت است، حتی هنوز در فیزیک عمدتاً مبتنی بر نظریه نیوتون است و کوانتوم خیلی وارد فناوری نشده است.
همچنین می گویند که ببینید غرب چقدر پویا است! زیرا هر فردی یک فلسفه دارد؛ فلسفه کانت، فلسفه اسپینوزا و… اما فلسفه اسلامی یک مشاء، صدرا، اشراق و نهایتاً کلام و عرفان نظری دارد. باید گفت که دلیل این تکثر پویایی نیست بلکه شک گرایی است. اما همان ها هم در جبر و مقابله از زمان بطلمیوس تا الان یکسان عمل می کنند. زیرا علم در اینجا به واقع می رسد و متکثر نمی شود.
علوم انسانی غربی؛ ملقمه ای از هست و باید
چالش اول را عرض کردیم و گفتیم که فهرستی از مولفه هایی که برای تولید فقه علوم لازم است احصاء کنید و ببینید کدام دستگاه درصدد پاسخ گویی به آن ها است؟ این امر خود معین کننده دستگاه استنباطی شما خواهد بود؛ این نکته اول. اما نکته دوم: در جلسات اول توضیح دادیم که علوم انسانی ما یعنی عرصه های فرافقه جدید مولود غرب هستند و این را توضیح دادیم. مانند فقه شیعه که در حاشیه فقه عامه متولد شد. یکی از آورده های غرب آش شله قلم کار در درون علم پختن است.
ما در اعتقادات اسلامی خود(به معنای اعم خود؛ یعنی دانش های عقلی در نزد مسلمین) از روز اول حکمت را تقسیم کردیم به هست و باید یا همان حکمت نظری و عملی. هست را هم به الهی، ریاضی و طبیعی تقسیم کردیم. چون هر کدام متد خاص خود را دارند. کما این که باید را از اول به اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم می کردیم. این منطق تقسیمی بر اساس جنس گزاره ها که می تواند علم و متد علم را مشخص کند، در غرب وجود ندارد. لذا علوم آن ها جمع مکسر باید و هست است و نه جمع سالم.
یعنی در میان جامعه شناسی گزاره های بایدی می بینید و میان خودشان دعوا است که آیا این گزاره ها باید در حقوق بحث شود یا نه؟ ما از ابتدا تفکیک سنخ و بر اساس آن تفکیک متد داشتیم. ولی حالا که فاعل بالاضطرار هستیم چه کنیم؟ زیرا موضوع را غرب به ما داده است. پس ما اول نیاز به یک فرمت فکری داریم که هر چه به آن می دهند بتواند هست را از باید جدا کند. ما یک آنالیزور می خواهیم که اگر نباشد به مغالطه می افتیم.
لزوم ارائه هست های اسلامی در اسلامی سازی علوم
یک نتیجه گیری تا به اینجا داشته باشیم و آن اینکه ما در اسلامی سازی علوم انسانی، باید هست های اسلامی هم داشته باشیم. زیرا غربی ها در علوم خود هست دارند و ما هم می خواهیم نظر خدا را در رابطه با آن بیان کنیم. کما این که در بایدها هم می خواهیم نظر اسلام را بیان کنیم. هست را چه کسی باید بدهد؟ در اندیشه اسلامی فقه علمی اعتباری برای تعیین بایدها است و هست را به فلاسفه داده ایم و به ایشان هم اجازه نداده ایم که به قم بیایند! حالا کدام دستگاه استنباطی است که نسبت خودش را با فلسفه درست کند؟ کدام دستگاه استنباطی جایی برای عقل فلسفی تبیین کند و برای آَن حجیت شرعی قائل شود؟ هیچ کس! حداقل دستگاه های استنباطی نجفی های ما عمدتا این گونه است. در بهترین حالت این جمله معروف است که می گوییم «عقل فلسفی برج و باروی اسلام را درست می کند.» تا وقتی که تباین ذاتی بین این علوم وجود دارد به جنگ علوم انسانی نمی توان رفت.
لزوم ارائه اسلام از حداقل تا حداکثر
احکام حداقلی اسلام برای چه جعل شده اند؟ چرا با احکام حداقلی اسلام می جنگیم؟ چون ما هیچ وقت اسلام را آن طور که هست، نگاه نمی کنیم و همیشه مانند نسخه فردی خود به آن نگاه می کنیم. اسلام آن طور که هست از حداقل تا حداکثر دوای درد است. امروزه ما از حداقل تا حداکثر را نمی گوییم اسلام و فقط آن حد وسط را اسلام می گوییم؛ یعنی آن چیزی که برای ما بومی شده است. لذا در اقلش که برای ضعفاالنفوس است نمی توانیم از آن دفاع کنیم و اکثرش را به عرفان حواله می دهیم و می گوییم که عرفان هم که اسلامی نیست.
بعد هم چیزی به نام حقیقت و شریعت و طریقت درست می کنیم که جلسه پیش هم عرض کردیم. سپس در بهترین حالت می شود «رهبانیه ابتدعوها ما کتبناها علیهم» و دستمان را از عرفان و معنویت خالی می کنیم. دنیا رفته است به سمت عرفان کیهانی و… و کشور ما را هم با خودش می برد. آن وقت باید برخورد حقوقی کنیم. ببینید تا آخر خط به کجا می رود؟! از آن جایی شروع شد که اسلام را آنگونه که است نگاه نکردیم. در اسلام موسیقی منفور است اما یک موسیقی حلالی داریم. اگر حلالش را مدیریت می کردیم به رپ نمی رسیدیم.
امام؛ مجمع تناقضات!
شهید مطهری می فرمود «مجتهد یعنی کسی که ذهن خود را در مسیر ذهن نبی اکرم(ص) و امام صادق قرار بدهد و بعد از روایات آن چیزی را بیابد که آن ها می خواستند بگویند و این اتفاق نمی افتد مگر آن که قرائن را از روایات جدا کند و روح حکم را بفهمد.» امام، مجمع این تناقضات است. امام وقتی به احکام فردی می رسد تعبدی ترین فقها است. مثلا امام کثیرالسفر را «من شُغله السفر» می داند و احدی هم بعد از ایشان چنین حکمی نداده است. یعنی در روایت در حد القای خصوصیت اولیه هم انجام نداده است.
همین امام در کتاب البیع می فرماید «الاسلام هو الحکومه و الاحکام من شؤونها» و جلوتر می فرماید «بل الاحکام مطلوبات بالعرض» این جمله استعداد کژفهمی زیادی دارد که بعداً توضیح خواهیم داد. این جمله یعنی حفظ حکومت از جان امام زمان بالاتر است. این فرد با چنان ظاهری گری و در کنار چنین افراط در تجدد و اجتماعی بینی می فرماید «البته وقتی حکومت راه افتاد برای این است که انسان ها به مقام قرب و خلافت اسلامی و لقاءالله برسند.» امام مُصِر است که غایت اجتماع هم همان انسان است و عدالت هدف میانی است. علامه می گوید که غایت اجتماع استخلاف جمعی است در مقابل استخلاف فردی.
در «یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا» علامه ظهور آمِنوی دوم را در تأسیس می داند. مگر ایمان دومی هم داریم؟ می فرماید بله. «یا عبدالعزیز ان للایمان عشر درجات بمنزله السلم.» یک مرتبه ایمان؛ «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» است که متقین هم «الذین یومنون بالغیب» هستند. اما یک مرتبه آن هم «کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم» است. جحیم به تعبیر شهید مطهری، مصداق غیب است.
جمع بندی
ما هست و بایدمان نباید به صورت متبعض دیده شود. اسلام یک حقیقت واحد است. اسلام یک نسخه شفابخش است؛ من المهد الی اللحد در درجه عرضی و از یومنون بالغیب تا لترون الجحیم در درجه طولی. لذا اسلام حداقلی و حداکثری داریم و همه آن هم حکم الله است و از اباحه تا وجوب و حرمتش استکمال ساز است. هم هست در آن است و هم باید(چه الزامی و چه غیرالزامی) در آن است.
این نگاهی است که چیزی از آن خارج نمی ماند و شما ببینید که کدام دستگاه استنباطی می تواند این ها را پوشش دهد؟ دستگاهی استنباطی که هست ها را تا مرتبه انسان کامل بتواند پوشش دهد بتواند من المهد الی اللحد از یومنون بالغیب تا لترون الجحیم، از زمان صدر اسلام تا قیامت(یعنی این حد از تغیر شرایط) و از حداقل تا حداکثر را پوشش دهد، صحیح است.
این می شود اسلام آن طور که هست نه آن طور که ما می بینیم. یعنی تذکره المتقین مرحوم بهاری در آداب سلوک با زن و فرزند از همان منبعی در می آید که ستر عورتین در می آید. چون این نگاه مورد غفلت است مشکلی پدید می آید: در مباحث فلسفه دین بحثی درباره دفاع حداقلی و یا حداکثری از دین وجود دارد و برخی می گویند که دفاع حداکثری قطعاً غلط است و مشخص می شود که ایشان با این دستگاه استنباطی همراه نیستند.
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=8965
نظرات