حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی مصباح یزدی: میتوان همه اصول موضوعه علوم انسانی را نیز جزئی از مسائل فلسفه علوم انسانی به حساب آورد، چرا که همه آنها مبادی تصوری یا تصدیقی مورد نیاز علوم انسانی را تشکیل میدهند.
یکی از جدیدترین اصطلاحات فلسفه، حاصل رویکردی است که معیار طبقهبندی علوم را «روش» آنها میداند. از اینرو، فلسفه به مجموعه مسائلی اطلاق میشود که صرفاً با «روش تعقلی» مورد بررسی و اثبات قرار میگیرند؛ در مقابل علوم تجربی، علوم نقلی، و علوم شهودی. در این اصطلاح، به جای آن که معیار تعریف فلسفه و محور تعیین مسائل آن «موضوع» باشد، محور و ملاک تفکیک فلسفه از غیر آن، روش اثبات مسائل قرار گرفته است. از اینرو، فلسفه در این اصطلاح، علاوه بر متافیزیک (هستیشناسی)، شامل رشتههایی چون منطق، معرفتشناسی، خداشناسی فلسفی، روانشناسی فلسفی (یا علمالنفس)، زیباییشناسی، و اخلاق نیز میشود، مشروط به آن که این علوم در مباحث خویش تنها از روش تعقلی استفاده کنند. وجه مشترک دیگر این علوم آن است که درباره موضوعاتی حقیقی بحث میکنند، چرا که روش تعقلی در فهم و اثبات موضوعات قراردادی و اعتباری محض کارآیی ندارد.
وی در مورد تعریف و قلمرو فلسفههای مضاف اظهار داشت: یکی از نتایج گسترش معنایی فلسفه، پیدایش شاخههایی از معرفت است که در فارسی با نام «فلسفههای مضاف» شناخته میشوند. واژه فلسفه مضاف نیز اصطلاحات متعددی دارد که از نظر گستره قلمرو مسائل و نیز روششناسی با یکدیگر متفاوتند. گاه فلسفه مضاف، معادل «رؤوس ثمانیه» (مقدمات هشتگانه) بهکار برده میشود. دانشمندان قدیم در مقدمه هر علم به هشت مطلب مقدماتی میپرداختند که شامل: تعریف علم، موضوع علم، فایده علم، بنیانگذار علم، ابواب و مباحث علم، جایگاه علم در میان دیگر علوم، غرض و مقصود علم، و روش های تعلیم علم میشد و آنها را رؤوس ثمانیه مینامیدند. این معنا در اینجا مورد نظر ما نیست.
ما در اینجا معنایی از فلسفه مضاف را در نظر داریم که «فلسفه» بودنش را مرهون روش عقلی در بررسی موضوعات مربوط است. بر این اساس، فلسفههای مضاف، از نظر موضوعات و مسائل، به دو بخش کلی تقسیمپذیرند: ۱) فلسفههای مضاف به یک موضوع و ۲) فلسفههای مضاف به یک رشته (یا گروهی از رشتههای) معرفتی. فلسفههای مضاف، علاوه بر نوپدید بودن، از ویژگی بینارشتهای نیز برخوردارند و به همین دلیل، در همه کاربردهای خود از اصول و ضوابط واحدی پیروی نمیکنند. همین خصوصیات موجب شده است تا در میان صاحبنظران، درباره وجه امتیاز این دو دسته از فلسفههای مضاف (مضاف به موضوع و مضاف به رشته علمی) اختلاف نظرهایی پدید آید. همچنین در بسیاری از آثار موجود، مسائل مربوط به این دو دسته با یکدیگر برآمیخته، تعیین و تشخیص حد و مرز آنها را مشکل کرده است. با این وصف، میتوان برای هر یک از این دو نوع فلسفه مضاف قلمروی را تعریف کرد تا حتیالامکان، از خلط مباحث و درهمآمیختن موضوعات و اهداف آنها جلوگیری کرد.
عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در ادامه سخنانش در بررسی نظریات درباره انواع فلسفههای مضاف اظهار داشت: برخی محققان درصدد برآمدهاند تا تفاوت میان این دو را به نوع رویکرد آنها به مضافالیه خود مربوط کنند. ایشان فلسفههای مضاف به موضوع را دانشی پیشینی و فلسفههای مضاف به علوم را پسینی دانستهاند، و «به اقتضای اینکه فلسفههای مضاف [به علوم]، دانشهایی پسینیاند، مواد خام خود را از علمهای مضافالیه دریافت میکنند». به نظر میرسد التزام به پسینی بودن این فلسفهها با نگاه پوزیتیویستی به معرفت بیشتر تناسب داشته باشد، که فلسفه را تنها به مثابه پادو و خدمتگزار علم میپذیرد. اما بر اساس معرفتشناسی اسلامی، چنین قیدی ضرورت ندارد، چرا که با تصور موضوعی که میتواند محور یک علم قرار گیرد (هرچند هنوز چنین علمی تولید نشده باشد)، میتوان با تحلیلی منطقی از لوازم و الزامات آنها پرده برداشت؛ و چه بسا این کار از نظر منطقی هم مقدم بر تأسیس یک علم باشد. البته چه بسا چنین کاری بر اساس تلقی «پادویی» یا «شاگردی» برای فلسفه، بیهوده یا ناممکن تلقی شود، زیرا این دیدگاه، کار فلسفه را تنها در خدمتگزاری به علم خلاصه میکند؛ ولی چنین دیدگاهی (و مبانی آن) مورد قبول ما نیست.
وی افزود: برخی در تفسیری دیگر (که به تفسیر بالا نزدیک است)، این دو دسته فلسفههای مضاف را «فلسفه حقایق» و «فلسفه علوم» نامیده، تمایز آنها را به این دانستهاند که اولی دانشی درجه اول است که موضوع مضافالیه خود را با نگاهی درونی بررسی میکند، درحالی که فلسفه علوم نگاهی بیرونی و درجه دوم به رشته علمی مضافالیه خود دارد. به عبارت دیگر، فلسفههای مضاف به علوم با نگاه بیرونی به دانشهای نظاممند و رشتههای علمی پرداخته و احکام و عوارض آنها را بیان میکنند و درباره صدق و کذب گزارههای دانش مضافالیه هیچگونه داوری نخواهند داشت.
وی با اشاره به اینکه به نظر میرسد چنین تمایزی، علاوه بر اشکالی که نظریه قبلی با آن روبرو بود، با تعریفی که این محققین محترم برای فلسفههای مضاف (بهطور کلی) ارائه دادهاند سازگاری ندارد، گفت: چرا که پیش از این، ویژگی همه فلسفههای مضاف (در برابر رشتههای علمی) را درجه دوم بودن آنها دانستهاند: معارف بشری به دو دسته منشعب میشوند: نخست معارف درجه اول که موضوعشان واقعیت (fact) است. این سنخ رشتههای علمی از عوارض و احکام واقعیتهای خارجی و ذهنی بحث میکنند و آنها را میتوان دانشهای دروننگرانه نامید. دسته دوم معارف و رشتههای علمی درجه دوم هستند که درباره دانشهای درجه اول بحث میکنند. این سنخ دانشها را فلسفههای مضاف یا دانشهای فرانگرانه میتوان نام نهاد.
وی در مورد تعریف منتخب خود بیان کرد: بهنظر میرسد، آنچه میتواند تفکیک میان این دو نوع فلسفه مضاف را موجه سازد، انواع مبادی مورد نیاز علوم است. توضیح آنکه تأسیس فلسفههای مضاف ناشی از این حقیقت بود که پژوهشگران علوم، پیش از آنکه پا به میدان تحقیق درباره موضوعی خاص بگذارند، باید مبادی خاصی را پذیرفته باشند تا هنگام مطالعه و تحقیق، به صورت اصل موضوع از آنها استفاده کنند (گاهی از این مبادی به «پیشفرض» تعبیر میشود) و فلسفههای مضاف برای تأمین این نیازها پدید آمدند. حال اگر میان این مبادی تفاوتهایی ماهوی وجود داشته باشد، بجاست که آنها را جداگانه و در دو شاخه از فلسفههای مضاف مورد بررسی قرار دهیم. برای بیان این تفاوت، انواع مبادی علوم را مرور میکنیم.
مبادی علوم را معمولاً به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم میکنند. مبادی تصوری شامل مفهومشناسی، بیان ماهیت موضوع مورد بحث در یک علم و تعریف واژگان کلیدی مؤثر در فهم و حل مسائل مربوط میشود. از سوی دیگر، مبادی تصدیقی مشتمل بر اصول و مبانی مورد نیاز برای اثبات مسائل یک علم، کشف روابط موضوع علم با دیگر واقعیتها و موضوعات، و حل معضلات مربوط است. در میان مبادی تصدیقی (مبانی) علوم میتوان برخی از آنها را سراغ گرفت که مورد نیاز همه علوم هستند. این مبانی عام، به نوبه خود، قابل تقسیم به مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، و روششناختیاند. علاوه بر این مبانی عام، برخی علوم به اقتضای موضوعشان به مبانی دیگری هم نیاز دارند که باید پیش از ورود به این علوم در جایی دیگر اثبات شوند. به عنوان مثال، علوم انسانی به مبانی انسانشناختی (مانند اینکه انسان چیست و چه ابعادی دارد، و هدف از زندگی او چه میباشد) احتیاج دارند، و علوم اجتماعی به مبانی هستیشناختی جامعه (مانند اینکه آیا جامعه مستقل از افراد وجود دارد، و آیا وجودش حقیقی است یا اعتباری) نیاز دارند. همچنین علوم هنجاری-دستوری از یک سو، بر مبانی ارزششناختی استوارند و از سوی دیگر، در بسیاری از موارد، متأثر از نگاه محقق به مبانی دینشناختیاند. مجموعه این مبانی باید در فلسفههای مضاف بررسی و تبیین شوند.
در این میان، آنچه بهویژه به موضوع علوم مربوط میشود، مبادی تصوری و مبانی هستیشناختی آنهاست. از اینرو میتوان این دسته از مبادی را در «فلسفههای مضاف به موضوع» به بحث گذاشت. اگر این قرارداد را بپذیریم، در فلسفههای مضاف به یک موضوع (مانند فلسفه اخلاق، فلسفه دین، فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماع، فلسفه هنر، فلسفه فیزیک، فلسفه ریاضیات، و …) ، آنچه مورد تحقیق و مطالعه قرار میگیرد عبارت خواهد بود از شناختهای مفهومی (تصوری) درباره موضوعات مطرح در این علوم، و شناختهای گزارهای (تصدیقی) که به چیستی و هستی موضوع آنها مربوط میشود. بهعنوان مثال، وقتی از فلسفه اخلاق سخن به میان میآید، انتظار این است که اولاً مفهوم اخلاق، و مفاهیم کلیدی علم اخلاق چون خوب و بد، باید و نباید، ارزش، و مسؤولیت تعریف و تشریح گردند. بهعلاوه، فلسفه اخلاق باید به تشریح نحوه وجود ارزشها، منشأ پیدایش آنها، و رابطه ارزش با واقعیت، و نیز سلسله مراتب ارزشها بپردازد. همچنین هنگامی که از فلسفه دین سخن به میان میآید، «دین» به عنوان یک موضوع تحقیق مدنظر قرار میگیرد و علاوه بر کاوش در معانی دین، مسائلی از قبیل منشأ دین، حقیقت دین، اجزاء و مؤلفههای دین، زبان دین، رابطه دین با علم و عقل، و ملاک حقانیت دین مورد بحث قرار میگیرند.
اما هنگامی که «فلسفه» بر سر یک رشته علمی (مانند فلسفه علم ریاضی و فلسفه جامعهشناسی) یا دستهای از علوم (مانند فلسفه علوم طبیعی، فلسفه علوم انسانی، و فلسفه علوم اجتماعی) درمیآید، مباحث آن اغلب ناظر به مجموعهای از گزارههاست که نوعی وحدت (از جهت موضوع، روش، یا هدف واحد و مشترک) میان آنها لحاظ شده است و به عنوان یک علم شناخته میشوند (خواه این علم بالفعل وجود داشته باشد، یا وجود آن قابل فرض باشد)، حتی هنگامی که چند علم با یک نام خوانده میشوند (مانند علوم انسانی)، اشتراکات و مشابهتهای خاص آنهاست که چنین وحدتی را توجیه میکند، و در نتیجه، فلسفه آن علوم به مسائلی میپردازد که مورد نیاز مشترک همه آنهاست.
وی با بیان اینکه درباره اضافهشدن فلسفه به یک علم و رابطه فلسفه با علوم، در میان دانشمندان اختلاف وجود دارد که از آن به دو دیدگاه متضاد استادی/ پادویی تعبیر میشود؛ دیدگاه استادی (یا پایهگذاری) به این معناست که فلسفه با اثبات پایههای هستیشناختی و معرفتشناختی کلی، بنیادهای مورد نیاز علوم را فراهم میسازد، و علوم با استفاده از این مبانی به تحقیق در موضوعات خاص خود میپردازند. این دیدگاه به نظر ما درست است، و از همین منظر، فلسفه را مادر علوم مینامند. اما دیدگاه پادویی (یا شاگردی) معتقد است: «شناخت فقط از دل تجربه عملی، مشاهده و آزمایش منظم میتواند بیرون آید. بنابراین، علوم خاص لازم نیست منتظر فلاسفه بمانند تا آنان بنیادها را در اختیارشان بگذارند.» از این منظر، کمک فلسفه در نقش پادوی علوم «تا حدی شبیه به زدودن خار و خاشاک در مسیر راهآهن است تا قطار بیوقفه به حرکت خود ادامه دهد. کمک دیگر شاید تهیه نقشهای از الگوهای شناخت علمی باشد، به نحوی که دانشمندان بتوانند ایدهای راجع به مسیرشان در عرصه وسیعتر دانش پیدا کنند». روشن است که تهیه چنین نقشهای به مثابه توصیف کاری است که دانشمندان علوم عملاً انجام داده و میدهند. فلسفه علوم اجتماعی به این معنا، سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد که «وقتی تلاش میکنیم زندگی اجتماعی انسان را به روش منظم مطالعه کنیم چه کار داریم میکنیم؟» (نه این که چه باید بکنیم). چنین فلسفهای به اصطلاح، فلسفه مابعدالعلم، پسینی، و توصیفی خواهد بود، نه اینکه بتواند به صورتی پیشینی معیارها و روشهایی را اثبات و به دانشمندان علوم تجربی توصیه و دیکته کند؛ و البته از شاگرد و پادو نیز بیش از این انتظاری نیست!
فلسفههای مضاف به علم (یا علوم) در روند رایج خود، عمدتاً به بررسی مبانی معرفتشناختی و روششناختی یک (یا چند) علم (بهعنوان یک کل) میپردازند، لذا این فلسفههای مضاف، از یکسو مبتنی بر معرفتشناسی مطلقاند و از نتایج آن بهره میبرند، و از سوی دیگر مبانی معرفتشناختی و روششناختی یک علم (یا دستهای از علوم همگن) را تعیین و اثبات میکنند. به عبارت دیگر، این دسته از فلسفههای مضاف بیشتر صبغه «معرفتشناسی مضاف» دارند. نمونه این گروه از فلسفههای مضاف را میتوان در «فلسفه علم» مشاهده نمود که مضافالیه فلسفه در آنها، science است که به علوم تجربی اختصاص دارد، و عمدتاً به مبانی معرفتشناختی و روششناختی علوم تجربی (چون رابطه نظریه و مشاهده، ماهیت قوانین علمی، و انواع تبیین علمی) میپردازد.
بنابراین در عرف رایج دانشگاهی، وقتی از فلسفه علوم انسانی سخن به میان میآید، انتظار این است که مبانی معرفتشناختی ویژه علوم انسانی و نیز روششناسی این علوم مورد بحث و بررسی قرار گیرند. البته اگر بررسی این مسائل نیازمند مقدماتی هستیشناختی، انسانشناختی، و جامعهشناختی باشد، معمولاً به صورت اصل موضوع به آنها اشاره میشود، و بحث و اثبات تفصیلی آنها به محل مناسب خود محول میگردد. جای اثبات این مقدمات ممکن است فلسفه اولی (متافیزیک) باشد، یا فلسفههای مضاف به موضوع (مانند فلسفه اجتماعی)، و یا علومی که در سلسله مراتب علوم، از نظر منطقی در جایگاهی مقدم بر علم مورد بحث قرار دارند و برخی از مبادی آن را تأمین میکنند (مانند معرفتشناسی). جا دارد در اینجا این نکته را نیز متذکر شویم که تفکیک میان این دو نوع فلسفه مضاف همیشه و توسط همه نویسندگان رعایت نمیشود، و گاه شاهد بحث از مسائل یکی از آنها ذیل عنوان دیگری هستیم.
وی در پایان سخنانش گفت: چنین تعریفی برای فلسفه علوم انسانی براساس اصطلاحات مرسوم و رایج است، وگرنه میتوان همه اصول موضوعه علوم انسانی را نیز جزئی از مسائل فلسفه علوم انسانی به حساب آورد، چرا که همه آنها مبادی تصوری یا تصدیقی مورد نیاز علوم انسانی را تشکیل میدهند، و با روش تعقلی نیز مورد تحقیق و ارزیابی قرار میگیرند، و از این جهت در تعریف فلسفه میگنجند.
منبع: خبرگزاری مهر
https://ihkn.ir/?p=2139
نظرات