به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله علیرضا اعرافی، مدیر حوزههای علمیه سراسر کشور در درس خارج فقه روابط اجتماعی موضوع حب و بغض را مورد بررسی قرار داد که در ادامه چکیده آن را ملاحظه میکنید؛
نکته نخست: یک حُبّ اجمالی در طبیعت بشر نسبت به خالق و خداوند هست، حتی در عالم کافر هم همینطور است، برای اینکه یک شناخت ارتکازی و اجمالی دارد، منتهی هرچقدر آن علم و توجه و تصدیق واضحتر و شفافتر باشد، آن حُبّ یا بغض شفافتر میشود.
نکته دوم: طبعاً مقوله حُبّ و بغض بهعنوان دو کیف نفسانی به تعبیر منطقی و فلسفی یا بهعنوان دو هیجان و احساس با تعبیر روانشناختی از مقولههای ذات اضافه هستند. مقوله حُبّ و بغض از مقولات ذات اضافه است، یعنی متعلقی دارند که محبوب و مبغوض میشود.
نکته سوم: میگویند علم از مقولات ذات اضافه است، علم هم معلوم میخواهد، این پدیده ذهنی و درونی بهجایی تعلق میگیرد، حُبّ و بغض هم همینطور است، باید بهجایی تعلق بگیرند، منتهی در علم همانطور که بارها شنیدهاید، یک معلوم بالذات هست و یک معلوم بالعرض است.
در باب حُبّ و بغض هم همینطور است، از یکسو این دو مقوله ذات اضافه هستند، از سوی دیگر باید توجه داشته باشیم که محبوب بالذات و محبوب بالعرض داریم، محبوب بالذات آن تصویرهایی است که در عالم درون فرد است که آن با حُبّ ترکیب اتحادی دارد، ما در تحلیل اینها را از هم جدا میکنیم، اما محبوب بالعرض آنی است که در خارج وجود دارد که ما با آن دریافت ذهنیمان و تصورمان این حُبّ به خارج تعلق میگیرد.
نکته چهارم: حُبّ و ذات علم حضوری است، در اینجا محبوب خودم هستم، اینجا محبوب بالذات و بالعرض به هم متصل است. با آن تحلیلهایی که در حکمت متعالیه ذکر شده است، نوعی از علم و حُبّی که به خداوند تعلق میگیرد، برای اینکه در سلسله علل است و معلول متقوم به علت است و علم حضوری به آن دارد و حُبّ حضوری هم میتواند پیدا بکند. لذا حُبّ الهی بالقوه است، ظرفیت این را دارد که بر همه حُبّ های دیگر برتری داشته باشد، مثل حُبّ ذات میشود، حُبّ ذات بر همهچیز حاکم است، یعنی ما به هر چیزی علاقه پیدا بکنیم، شعاعی از حُبّ ذاتمان میشود.
طبق آن تحلیلها حُبّ الله از حُب ذات هم قویتر است، منتهی ارتکازی و اجمالی است. اگر کسی این حُب را شفاف بکند، در این صورت «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» حُبی میشود که همهچیز را زیر سایه خودش قرار میدهد، خودش را هم در پرتوی آن حُبّ پیدا میکند.
نکته پنجم: حُبّ و بغض از مقولات بالتشکیک هستند و ذو درجات هستند، حب نازل تا عالیترین محبتها وجود دارد، بغض هم همینطور است؛ مقول بالتشکیک و ذو درجات و مراتب هست.
نکته ششم: عوامل پایه درجات حُب؛ 1- چقدر آن اشیاء ملائمت یا منافرت با طبع این محب و مبغض دارند. 2- چقدر این شخص تصویر واضح از آن ملذ و مولم دارد. 3- تصدیق آن شخص به این لذت و أَلَم حاصل از آن چقدر است. این سه عامل پایه است که درجات حُب را تعیین میکند، ممکن است نسبت به یکچیزی یک درجه ضعیفی از حب داشته باشد، بعد وقتی تصور یا تصدیق او به آن درجه ملائمت بالا رفت، حُب او هم بالاتر میآید.
پس حُب و بغض بهعنوان دو پدیده روانشناختی، هیجانی، احساسی یا کیف نفسانی که دارای متعلق است و مبتنی بر آن پایه ملائمت و منافرت و تصور و تصدیق است، این پدیدهها درجاتی دارند که تابع همان مقدمات و پایههای مولد اینها است، درجات است که اینها را تولید میکند.
نکته هفتم: در تحلیل و تکمیل ویژگیهای حُبّ و بغض این است که این دو پدیده اختیاری هستند یا غیر اختیاری هستند؟ پاسخ این مسئله این است که هر دو را در بر میگیرند، یک درجاتی از حُبّ و بغض یا انواعی از حُبّ و بغض هست که در حقیقت به مفهومی که ما در فقه به کار میبریم، اختیاری تلقی نمیشود، یعنی ناخواسته به خاطر وجود بعضی از سیستمها در بدن بدون اینکه خیلی مورد توجهی قرار بگیرد، یک علاقه یا ضد علاقهای پدیدار میشود، در این درجات طبعاً خیلی دخیل نیست، اختیار دخالت ندارد، حداقل به مفهوم فقهیش در آن اختیار نیست، ممکن است به یک معانی دقیق فلسفی در آنجا هم اختیار باشد، اما به معنای فقهیش خیلی اختیار نیست، بهویژه وقتی توجه بکنیم در یک مواردی ارگانیزم بدن، هرمون ها هم تأثیر دارند، در اینکه این علاقه مثبت یا منفی پیدا بشود.
بنابراین یک درجاتی از حُبّ و بغض وجود دارد که اختیاری نیست، درجاتی از حُبّ و بغض است که واقعاً فعل اختیاری است، قرآن به محبت خداوند، محبت رسول و اهلبیت فرمان میدهد یا از محبت دنیا پرهیز میدهد، اینها هم نشاندهنده این است که این یک عمل اختیاری است که متعلق احکام قرارگرفته است، نمیگوییم که در همهجا و به یکشکل اختیاری است، بلکه میگوییم: بسیاری از موارد قابل این است که در محدوده انتخاب و تصمیم و اختیار و اراده انسان قرار بگیرد و انسان آن را ایجاد یا اعدام بکند، تشدید یا تضعیف بکند.
نکته هشتم: علاقه میان حُبّ و بغض تضاد است، تناقض یا ملکه و عدم ملکه و تضایف نیست، اینها دو امر وجودیان هستند، قابل ارتفاع هستند، اجتماع نمیشوند، نسبت به یکچیز و یک متعلق با حفظ همه آن قیود وحدت، لازم نیست که حُبّ یا بغض داشته باشد، میتواند نه حُبّ و نه بغض داشته باشد. اجتماع حُبّ و بغض ممکن نیست، نسبت به یکچیز نمیشود هم حُبّ باشد و هم بغض با یکجهت باشد، اما ارتفاعشان شاید ممکن باشد.
انتهای پیام/