تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : اخبار, مبانی علوم انسانی اسلامی, مشروح خبرها
شماره : 21272
تاریخ : ۲۲ آبان, ۱۳۹۹ :: ۱۴:۱۸
اگر قطع عضو ضرر متنابه داشته باشد، حرام است استاد محمدی/ فقه پزشکی23: اگر قطع عضو ضرر متنابه داشته باشد، حرام است بحث در ارتباط با قطع عضو و پیوند آن به بدن خود یا به بدن دیگری بود که ادله حرمت را بررسی کردیم و دلیلی بر حرمت نفسی اولی پیدا نکردیم. از نظر حرمت ثانوی بحث حرمت ضرر را مطرح کردیم و گفته شد اگر ضرر متنابه داشته باشد قطع عضو حرام است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدصادق محمدی، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در درس خارج «فقه پزشکی» به بررسی احکام پیوند اعضا پرداخت که در ادامه متن آن را ملاحظه می‌کنید؛

بحث ما در ارتباط با قطع عضو و پیوند آن به بدن خود یا به بدن دیگری بود که ادله حرمت را بررسی کردیم و دلیلی بر حرمت نفسی اولی پیدا نکردیم. اما از نظر حرمت ثانوی بحث حرمت ضرر را مطرح کردیم و عرض کردیم که اگر ضرر متنابه داشته باشد قطع عضو حرام است و البته مطالبی در این زمینه عرض شد.

قاعده سلطنت انسان بر اموال و بدن را عرض کردیم که ما ادله بر ثبوت سلطنت انسان بر خود و اموال خود داریم. یکی سیره عقلا بود، سیره عقلا بر الناس مسلطون الی اموالهم و انفسهم که البته این سیره عقلا با ادله‌ای مورد امضا شارع مقدس قرار گرفته است.

سپس ادله‌ای به عنوان کاشف از امضا شارع را بیان کردیم مثل آیه شریفه «قرآن النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[1] مطرح شد، یکی آیه شریفه قرآن: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»[2] مطرح شد روایت سماعه إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى اَلْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ.

ابتدا اشکالی به برخی از این ادله داشته باشیم اشکال این است که آیه شریفه قرآن «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»[3] دلالتی بر سلطنت انسان برخود ندارد.

تقریب استدلال این بود که شراء متفرع بر مالکیت بر مبیع یا سلطنت بر مبیع است، یعنی باید بایع حداقل سلطنت بر اجرای بیع و شراء داشته باشد و گرنه بیع و شراء باطل است و آیه شریفه قرآن که می‌فرماید برخی از مردم نفس خود را در مقابل رضایت خداوند متعال به شراء می‌گذارند این دال بر این است که انسان سلطنت بر نفس خود دارد.

این استدلال صحیح نیست زیرا این آیه شریفه قرآن یک بیانی از مجاهدت انسان مومن را و ایمان خلوص یک مومن را بیان می‌کند، یک بیانی از ایمان مومن است منتها بیان آیه شریفه قرآن به شکل بیع و شراء است. آیه شریفه قرآن نمی‌خواهد این مقابله‌ای بین نفس انسان و کسب رضایت خداوند را به یک معامله حقیقی قلمداد کند بلکه یک نوع بیان ادبی است یک نوع استعاره است و گرنه بیع و شراء حقیقی و بار کردن آثار آن مطرح نیست.

مثل این‌که یک عبدی در برابر مولای عرفی خودش تبیعت محض داشته باشد و می‌گوید که من در مقابل رضایت تو خودم را می‌فروشم، این بیع و شرا نشانگر نهایت تبیعت این شخص است و گرنه بحث بیع و شراء حقیقی مطرح نیست تا این‌که بگوییم بیع و شراء متفرع بر ملکیت یا حداقل سلطنت انسان بر نفس خود است، این‌گونه استدلال‌ها به نظر ما عقیم است.

اما روایت شریفه که داشت «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى اَلْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا» تقریب استدلال این بود که امور جمع است و با لفظ کل همراه است یعنی امور با کل تاکید شده است و دلالت برعموم می‌کند، به این معنا که همه امور انسان به خودش تفویض شده است و فقط نباید خودش را ذلیل نمایید «وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ.»

این روایت شریفه قرآن که دلالت بر عموم دارد شامل سلطنت انسان بر بدن خودش می‌شود، یعنی انسان نسبت به خودش سلطنت دارد و سلطنت انسان بر خودش از جمله امور است و خداوند متعال امورش را به خودش واگذار کرده است، البته یمکن ان یقال که این روایت معتبره دلالت بر تفویض افعال انسان در زندگی خودش دارد یعنی از تصرف به بدن خود انصراف دارد می‌خواهد بگوید که انسان نسبت به رفتار خودش، کردار خودش و زندگی خودش اختیار دارند فقط اذلال نکند، خودش را ذلیل نکند.

در واقع اگر بخواهیم امور صد در صد را از این روایت شریف استفاده کنیم و فقط اذلال نفس را خارج کنیم بنابراین معنای آن این است هر کسی می‌تواند ضرر معتنابه به خودش بزند فقط خودش را ذلیل نکند و گرنه هر کاری که برای خودش در نظر می‌گیرد اختیار دارد، مگر این‌که خودش را ذلیل نکند.

آیا به این شکل می‌توان ملتزم شد، یعنی بگوییم همه امور انسان به خودش واگذار شده است به طور مطلق مگر اذلال نفس، آیا می‌توان این گونه این روایت را معنا کرد؟ به عنوان توضیح بیشتر حتی خودش را می‌تواند طوری نابود کند که مصداق اذلال نفس نباشد، حالا فرض بفرمایید که حتی جنایت بر نفس خودش هم بکند ولی اذلال نفس نباشد.

آیا به این شکل می‌توان روایت را تفسیر کرد یا این‌که مراد روایت این است که انسان عزت نفس دارد. خداوند متعال به انسان عزت داده است و این روایت در مقام بیان عزت مداری انسان است و در مقام بیان سلطنت انسان بر خود نیست، بلکه می‌خواهد اصل عزت مومن را گوشزد کند؛ لذا موید این مطلب این است که فرمود «فَوَّضَ إِلَى اَلْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا» نفرمود فوض الی الانسان اموره کلها مومن به جهت ارزش ایمان باید عزیز باشد کاری نکند که در مقابل دیگران ذلیل باشد.

البته این منافات با عزت انسان بماهو انسان ندارد که باید از ادله دیگر استفاده کرد که البته از روایات عدم حرمت در مثل کفار استفاده شده که بحث آن مجال دیگری را می‌طلبد. خلاصه مطلب این است که از روایت بیش از این حد نمی‌توان برداشت کرد.

اگر این‌گونه تفسیر کنیم این روایت ربطی به سلطنت انسان در خود نیست، بلکه در مقام بیان عزت مداری یک مومن است. مومن باید در مقابل کفار، منافقین، ملحدین و بی ایمان‌ها مومن عزت نفس داشته باشد، این در مقام بیان این جهت است. نه این‌که می‌خواهد بگوید هر انسانی سلطنت بر خود دارد و قاعده سلطنت را بیان کند. خیر، این روایت شریفه در مقام بیان قاعده سلطنت نیست این هم از این روایت.

البته آیه شریفه قرآن «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[4] به نظر ما دلالت بر سلطنت نفس می‌کند، به این معنا که اولویت پیامبر(ص) عظیم شأن اسلام را نسبت به مومنین دلالت می‌کند که مومنین بر خود یک سلطنتی دارند، منتها پیامبر(ص) عظیم شأن اسلام اولویت بر هر مومنی نسبت به خود دارد.

اللهم ان یقال این آیه شریفه قرآن در مقام بیان تسلط پیامبر(ص) نسبت به احکام شرعی است، البته این احتمال را به عنوان یک احتمال بیان می‌کنیم که آیه شریفه قرآن می‌خواهد مقام ولایت پیامبر(ص) عظیم شأن را بیان کند، به این معنا که شارع مقدس یک قوانینی را جعل نمود است.

به عنوان مثال طلاق در دست زوج است، منتها این مطلب در صورتی است که ولایت ما فوق مطرح نشود، ولایت ما فوق هر مومن نسبت به خودش، ولایت پیامبر(ص) عظیم شأن اسلام است، یعنی در صورتی انسان اختیار طلاق را دارد که پیامبر(ص) دخالت نکند و پیامبر(ص) عظیم شأن اسلام در همه امور شرعی برمومنین مقدم است؛ بنابراین آیه شریفه قرآن در مقام بیان سلطنت با اولویت پیامبر(ص) نسبت به مومنین در این حد که پیامبر(ص) نسبت به بدن افراد هم تسلط داشته باشد، نیست.

البته این احتمال، احتمال ضعیفی است، چون که آیه شریفه قرآن به طور مطلق اولویت پیامبر(ص) را نسبت به مومنین بیان می‌فرماید و اطلاق آیه شریفه قرآن اولویت تسلط بر پیامبر(ص) به بدن انسان را هم شامل می‌شود.

به این معنا که پیامبر(ص) حتی نسبت به بدن هر مومنی اولویت تسلط دارد بنابراین این آیه شریفه قرآن می‌تواند یک معنایی را بیان کند و آن این است که هر مومنی نسبت به خودش و امور خودش تسلط دارد، مگر آنکه یک تسلط حاکمی نباشد و آن تسلط حاکم تسلط پیامبر(ص) عظیم شأن اسلام است.

البته الحاق ائمه اطهار علیهم‌السلام به پیامبر(ص) و مسئله‌ای ولی فقیه که آیا این گونه اختیار را دارد یا ندارد این یک بحث دیگری است که در جای خودش باید مطرح شود.

انتهای پیام/

پی نوشت؛

1 - احزاب/سوره33، آیه6.

2 - بقره/سوره2، آیه207.

3 - بقره/سوره2، آیه207.

4 - احزاب/سوره33، آیه6.

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.