به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله علیرضا اعرافی، مدیر حوزههای علمیه کشور در نشست مجمع عالی حکمت اسلامی به بررسی ظرفیت شناسی علم اصول در تولید علوم انسانی پرداخت که در ادامه متن آن را ملاحظه میکنید؛
مقدمه
علم اصول یکی از مهمترین علوم اسلامی است که شاید بالندگی و پویایی او در بین علوم اسلامی در قله باشد. در مورد ظرفیتشناسی علم اصول، چند سؤال اساسی مطرح میباشد: ۱، مبانی علم اصول در بحثهای علوم انسانی چه تأثیری میتواند داشته باشد؟ 2، روش شناسی علم اصول چه دستاوردهایی در مباحث علوم انسانی خواهد داشت؟ 3، در زمینه مسائل و ابواب علم اصول بیشترین مسائل و ابوابی که میتواند فایدهرسانی بکند کدام مباحث هستند؟ و همچنین ما میتوانیم روی کدام یک از نظریه هایی که مطرح بودند اتکاء کنیم؟
قبل از پرداختن به بحث اصلی چند اصل و پیش فرض مطرح میشود:
تأثیرات متقابل بین علوم انسانی و معارف وحیانی
میان علوم انسانی و اجتماعی و معارف وحیانی و اسلامی یک مناسباتی برقرار است. این مناسبات بر اساس روابط متقابلی است که بین معارف وحیانی و علوم انسانی و اجتماعی برقرار است.
محورهای خدمات علوم اسلامی به علوم انسانی و اجتماعی
خدمتی که معارف وحیانی و به تبع آن علوم اسلامی میتوانند به علوم انسانی و اجتماعی ارائه بدهند در این محورها است:
1، مبانی و مبادی: معارف وحیانی مشتمل بر گزارههای بسیار اساسی است که این گزارهها میتواند در علوم انسانی اثر بگذارد. نگاهی که به هستی، انسان، تاریخ، جامعه به عنوان مباحث کلان و کلی که در دین هست میتواند در حوزه علوم اجتماعی انسان، در روان شناسی، اقتصاد، جامعه شناسی و مسائل آنها اثر بگذارد.
2، ارائه سوژهها و موضوعات به علوم انسانی و اجتماعی
3، اهداف و جهت گیریهای علوم انسانی: آن نگاه ارزشی و معرفتی که در معارف وحیانی و دینی و اسلامی هست میتواند علوم انسانی را به این سمت یا آن سمت هدایت بکند.
4، گزارهها و مسائل علوم انسانی و اجتماعی: علوم انسانی و اجتماعی یک مجموعه از گزارهها دارد که این گزارهها را میشود با گزارههایی که در دین است مقایسه کرد و آنها را با هم سنجید.
5، روششناسیهای علوم انسانی
محورهای خدمات علوم انسانی به علوم اسلامی و وحیانی
در نقطه مقابل، علوم انسانی و اجتماعی نیز میتوانند تأثیراتی را بر روی حوزه معارف و علوم اسلامی بگذارند که در این زمینه هم میتوان به چند محور اشاره کرد:
1، سؤالات جدید و پرسشهای نو را فراروی علوم اسلامی قرار بدهد و منشأ این بشود که ما با نگاهی جدیدتر به سمت متون و منابع دینی برویم و استنطاق ما را قویتر بکند.
2، در طبقه بندی علوم اسلامی یا تأسیس ابواب جدید در حوزههای کلامی و بیشتر ناظر به فقه: جوانههای این کارکرد را امروز شاهد هستیم. البته من در حوزه فقه چند باب جدید را که متأثر از طرح پرسشها در حوزه علوم انسانی است، پیشنهاد دادهام. بعنوان نمونه فقه تربیت و فقه روابط میان فردی دو عنوان از این عناوین است.
انباشت این موضوعات و شکلگیری یک رشته در حوزه علوم انسانی میتواند ما را منتقل کند به اینکه ابواب جدیدی را در فقه پایه ریزی کنیم و احیاناً در طبقه بندی و تبویب مسائل فقهی تغییراتی بدهیم.
3، کارشناسی در موضوعات و تطبیق موضوعات و احیاناً زمینهسازی برای اینکه عناوین ثانوی و قواعد عامهای در حوزه فقه پیدا شود. که این مورد، بیشتر در حوزه فقه است.
4، در حوزه پیاده سازی دین: به عنوان مثال در حوزه تبلیغ و ارتباطات، از حوزههای روانشناسی و مانند آن استفاده میشود.
5، احیاناً ممکن است که علوم انسانی به صورت غیر مستقیم به شکلی در متدولوژی و روششناسی اثر بگذارد. وقتی علوم انسانی در مسائل فقهی یا اخلاقی توسعه میدهد بخاطر آن توسعه تبعاً در متدولوژی ما هم باید تحولی پیدا شود و توسعه پیدا کند.
پس بخاطر این ارتباط دو جانبه بین علوم انسانی و اجتماعی با معارف اسلامی است که می توانیم مثلا از علم اصول فقه در علوم انسانی استفاده کنیم.
ارتباط علم اصول با حوزه موضوعات علوم انسانی
بطور مستقیم نمیشود گفت علم اصول در حوزه مسائل علوم انسانی مستقیماً چه نقشی دارد، باید پیوندی بین معارف علوم انسانی و گزارههای آن و معارف وحیانی برقرارکنیم و ببینیم علم اصول بر معارفی که ناظر به حوزه علوم انسانی است چه تأثیری میگذارد.
همچنین ما مفروضمان این است که علوم انسانی مانند علوم طبیعی شامل علوم پایه و کاربردی است، و گزارههای موجود در آن به گزارههای توصیفی و تجویزی تقسیم میشود. به همین دلیل گزارههایی که در حوزه علوم انسانی و اجتماعی تولید میشود در حوزه توصیفیاتش میتواند با حوزه معارف وحیانی ما نسبتی را برقرار کند.
ظرفیت شناسی علم اصول برای علوم انسانی
علم اصول فقه دانشی است که کاملاً معطوف به گزارههای تجویزی فقهی دین است. ما الان یک منطق استکشاف گزارههای توصیفی و احیاناً تجویزی اخلاقی، به طور منظم و مدون نداریم.
حالا ما در اخلاق چرا رشد نکردیم؟ زیرا اخلاق ما منطق اکتشافی اجتهادی نداشته است، در معارف البته اینگونه نیست، بسیاری از معارف ارتکازیات، است که بعضی از آن هم کم و بیش مدون است و در حوزههای معارفی و توصیفی هم باید مدون بشود.
ما نیازمند این هستیم که در متدولوژی و روش شناسی علوم خودمان، حداقل علم دیگری مشابه علم اصول داشته باشیم. ۱- یکی علم اصول معارف یا علم اصول کلام (منطق اکتشاف گزارههای توصیفی به معنای عام) ۲- علم اصول اخلاق یعنی منطق اکتشاف گزارههای اخلاقی ۳- علم اصول فقه.
نکته بعد اینکه طبیعتاً این سه منطق اصولی، مشترکاتی دارد و هر یک مختصاتی دارد. آنچه که ما نهایتاً باید به آن برسیم در واقع یک مجموعهای از قواعد و روشهاست. و یک متدولوژی اکتشاف از منابع و متون دین داریم که اختصاص به توصیفیات و تجویزیات ندارد. در تجویزیات هم اختصاص به اخلاقیات و فقه ندارد که میشود مشترکش و یک بخش مختص دارد که در هر یک از این بخشهای توصیفی و تجویزی اخلاقی وتجویزی فقهی ما منطقهای ویژه خودش را باید داشته باشد .
ما باید هم مشترکات و هم متمایزاتشان را مشخص کنیم آن وقت هم یک نظام اکتشافی و یک منطق اجتهادی و اکتشافی جامعی در میآید که حاوی یک بخش مشترکات است
اما حالا میخواهیم در تطبیق مسائل وارد بشویم، در علم اصول موجود واقعاً من معتقد به تورم علم اصول نیستم چرا که بسیاری از مسائل اصولی را هنوز کار نکرده ایم و حتی بسیاری از همین مباحث ریز هم در مسائل فقهی اثر دارد. همچنین معتقد نیستم که علم اصول ما خیلی با عقلیات مخلوط شده است؛ بسیاری از این تحلیلهای عقلی هنرهای اندیشمندان واقعاً بزرگ ماست و بازتاب و امتداد فقهی دارد.
من فکر میکنم که علم اصول ما بالفعل الآن مشتمل بر بخش معظمی از منطق اکتشافی مشترک بین معارف توصیفی و تجویزی به همان معنای اخلاقی و فقهی است که یک بخشی از آن هم اختصاص به فقه دارد و ما وقتی که میخواهیم معارف وحیانی ناظر به علوم انسانی را تولید کنیم طبعاً از این علم اصول بینیاز نیستیم. همچنین دارای معارف تجویزی علوم انسانی است که همین علم اصول فقه آنجا مؤثر است.
یک دور مباحث علم اصولمان را مرور کنیم. باید به عناوینی برسیم که این عناوین و محورها، محورهای منطق اکتشافی مشترکی است که هم در بخشهای توصیفی و هم در بخشهای تجویزی کارآمدی دارد.
سه محور اصلی در حوزه مشترکات منطق اکتشاف معارف اعم از توصیفی و تجویزی عبارتند از: ۱- مجموعه مباحث الفاظ ، ۲- محورهای عمده ی بخش حجج و امارات در باب قطع، ۳- باب خبر واحد، خبر متواتر و احیاناً سیره ، مشترکاتی از ارتکاز البته نه از مختصات فقه و محور تعارض و تعادل و تراجیح. سه حوزه دیگر هم هست که البته جزء حوزه منطق مشترک نیست، بلکه بخش مختصات فقهی است ۱- اوامر و نواهی ۲- مباحث عقلیه ۳- اصول عملیه؛
ملاحظه بخش مشترکات این است که آنچه ما در فقه داریم ولو اینکه این عناوین و بعضی از این بحثها بصورت مشترک کارآمدی و کاربرد دارد ولی در مقام تطبیق و تولید عملیاتی با رویکرد فقهی است، قطعاً اگر همین مشترکات هم بخواهد از کارآمدی در حوزه اکتشافی اخلاقیات یا توصیفیات معارفی برخوردار شود باید این رویکردها بازسازی شود ولی علی الاصول این محورها مشتمل بر یک قواعد اکتشافی است که میتواند در حوزههای ناظر به علوم انسانی یا معارف دیگر هم کارآمدی داشته باشد. همانطور که در سه فصل عمدهای که ما جزء منطق ویژه فقه آن را به شمار میآوریم هم علی الاصول این مباحث ناظر به فقه است ولی در عین حال در تضاعیف این مباحث و در فروعات آن، مثل بحثهای استصحاب یک جاهایی داریم که به نحوی میتواند توصیفی و اخلاقی هم ارتباط برقرار کند.
حال من یک عناوین و مسائلی را که عمدتاً ناظر به حوزه اکتشافی منطق مشترک نیست مختص فقه هم نیست بلکه مختص حوزههای معارفی است، به عنوان نمونه عرض میکنم.
مثلا در بحث مولویت، سوال این است که ملاک دینی بودن یک گزاره چیست؟ در گذارههای تجویزی یک اصالت المولویه داریم که نرخ متداول فقه ما است. اما در حوزه کلام و معارف توصیفی ملاک این دینی بودن مولویت چیست؟ آیا ما اینجا اصل داریم یا نه؟ این یک بحث مهمی است که در منطق خاص ناظر به معارف توصیفی باید به آن توجه بشود و مشخص شود این گزارههای علمی که در منابع و متون وجود دارد و یا گزارههای عقلی چگونه دینی میشود؟ تمایز ارشادی و مولوی در این توصیفات چه ملاکی دارد؟ تحلیل این گزارههای اخباری و مناسباتش با گزارههای انشایی خیلی مهم است.
بنده در مبحث فقه الاعتقاد که شروع کردم گفتم که ما دو پیش فرض داریم، اول اینکه فقه همه رفتارهای اختیاری را پاسخ میدهد ولو اینکه پاسخ اباحه باشد. دوّم اینکه فعل اختیاری جوانحی هم ما داریم که میتواند مشمول داوری فقهی بشود. بخشی از این فقه الاعتقاد در ابواب فقهی ما هست. مثل بحث ارتداد یا اخلاق یا نیت که گفته میشود اینها فقه عقیده است. اما در مورد فقه جوانح، باید گفت همه این گزارههایی که در قرآن آمده است، گزارههای توصیفی و گزارههایی که در قرآن نیامده و از عقل استکشاف کردیم، در مورد فقه جوانح است چرا که اعتقاد، شناخت و باور من به آن تعلق میگیرد.
مثل فقه ملکات و صفات است که می گوییم فقه راجع به آن داوری کند در رفتارهای اخلاقی مستقیم، هر رفتار اخلاقی وقتی اختیاری باشد فقه باید بگوید که آری یا خیر. جالب اینکه اگر به ابواب وسائل مراجعه شود مرحوم حر عاملی نگاه دقیق تری به این اوصاف دارد، یا نظام سازی که مرحوم شهید صدر آورده است. ما باید از این گزارهها به منظومههایی برسیم و از آن به گزارههای بنیادی در اقتصاد، در سیاست و در بخشهای دیگر برسیم.
ما در روششناسی علوم اسلامی دو نوع روششناسی داریم یک روششناسی استنباط گزاره داریم که بیشتر موضوع محور است و خیلی کار به متن ندارد. یک روش متن محور داریم که در آن یک قواعد تفسیر متن داریم که شامل آیات و روایات است. یک قواعد ویژه آیات داریم و یک قواعد ویژه روایات. یعنی ما یک قواعد مشترکی داریم که در قرآن و سنت می آید و یک چیزهایی ویژه قرآن داریم که در سنت نمیآید یک روشهای ویژه سنت داریم که در قرآن نمیآید.
این در حقیقت میتواند مکمل آن روششناسی موضوع محور باشد.علم اصول فقه ما متمرکز روی موضوع است و کار به متن ندارد. ولی در قواعد تفسیر، متن قرآنی را بیشتر مورد عنایت قرار میدهیم بنابراین حتما باید از این تقسیمات استفاده بشود و همدیگر را تکمیل کنند.
انتهای پیام/
منبع: خانه طلاب جوان