به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، تاکنون تلاش منسجم و جامعی در راستای شناسانیدن هویت علوم اسلامی صورت نگرفته است. لذا دریافت روشن از ماهیت این علوم و جایگاه معرفتی آنها در بین سایر علوم و معارف بشری، ضرورتی انکارناپذیر است. البته فضای این سخن اصلا نفی یافتههای دانشمندان اسلامی و چشم پوشی از اندیشههای تأثیرگذار آنان نیست، بلکه تأکیدی است بر امکان دستیابی به واقعیت علوم و معارف اسلامی از طریق بررسی سیر تاریخی این علوم و سطوح مختلف اندیشه دینی در دورههای مختلف تاریخی.
واقعیت تاریخی نشان دهنده آن است که دین اسلام زمینه پیدایش و رشد علوم و دانشمندانی را فراهم آورد که اصول علمی و معلومات ذهنی خود را از منابع شریعت؛ یعنی قرآن و سنت و فکر دینی، تغذیه میکردند تا از این طریق بتوانند در مسیر شناخت انسان، خدا، طبیعت، ما بعد طبیعت(متافیزیک)، تاریخ و غیره به بسیاری از پرسشهای ما پاسخ مناسب دهند، از این دانشها با عنوان علوم اسلامی یاد میشود.
در فرهنگ و تمدن اسلامی از همان آغاز به جهت ماهیت آسمانی شریعت اسلام و شمول احکام و دستورات آن بر تمام ابعاد وجودی انسان، هم دنیوی و هم اخروی، نگرشی متمایز به دانشهای مربوط به انسان وجود داشت. میراث علمی، ادبی و هنری بر جای مانده از چنان فرهنگ و تمدنی را امروزه در گوشه و کنار دنیا میتوان مشاهده کرد که حداقل تصور یک تمدن علم پرور و عالم خیز را به ذهن تداعی میکند.
اکنون سخن ما بر سر علوم انسانی اسلامی و دامنه آنهاست. بدون شک آیین اسلام نقش مهمی در هویت دهی تمدن سازی علوم انسانی ایفا کرده است. بخش بزرگی از آموزههای اسلام به شناخت انسان، رفتار بیرونی و درونی او، روابطش با خدا، طبیعت و انسانهای دیگر، گذشته و حال و آینده او، حیات و مرگ او اختصاص یافته است.
از همین رو، دانشهایی که بر این محورها در متن فرهنگ اسلامی شکل گرفته اند به مقولات اصلی علوم انسانی نظر داشتهاند. علومی چون: اخلاق اسلامی، حقوق اسلامی، فقه اسلامی، اقتصاداسلامی، مدیریت اسلامی، روانشناسی(علمالنفس) اسلامی، جامعه شناسی(اسلامی) دینی، تعلیم و تربیت اسلامی، تاریخ اسلامی، جغرافیای اسلامی، منطق و فلسفه اسلامی و نظایر آن.
افزون بر این، در متن فرهنگ اسلامی با محوریت قرآن کریم و سنّت و سیره معصومین(ع)، دانشهای دیگری رشد و نمو یافتهاند که موضوع اساسی آنها شناخت انسان، هدایت و تربیت او در پرتو تعالیم قرآنی و وحیانی است. علومی همچون: فقه، اصول فقه، علوم قرآنی، علوم حدیث، تفسیر قرآن، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی و نظایر آن. بدون شک، موضوع، ساختار، روش و غایت این علوم، سازگاری تمام عیاری با ماهیت علوم انسانی دارند؛ زیرا از یک سو با اتکا به وحی و دستورات الهی به انسان بما هو انسان نظر دارند و از سوی دیگر، با روشهای خاص برای شناخت و هدایت انسان راهکار ارائه میدهند.
همه دانشهایی که زیرمجموعه علوم انسانی اسلامی قرار دارند، از یک وجه موضوعی مشترک برخوردارند و آن این که بتوانند انسان تعریف شده اسلام را که ظرفیت هدایت و تکامل تاریخ را دارد، شناسایی و رفتار او را کنترل کنند. روشن است که این علوم از موجودی(انسان) سخن میگویند که منصب خلافت الهی دارد، نه موجودی که ماده پیچیده تر است و به عنوان بخشی از طبیعت میتوان رفتار عام طبیعت را به عنوان اصول حاکم بر رفتار انسانی اش تحلیل کرد. شناخت این انسان، امری بس متفاوت با آن چیزی است که در فرهنگ غیر اسلامی بدان پرداخته شده است.
عملکرد دانشمندان هر علم، جهت دهنده اصلی به سازوکارهای آن علم و سودمندی یافتههایش در حوزههای کاربردی حیات بشری است. "دوران طلایی پنجساله فرهنگ و تمدن اسلامی" درگذشته و دوران موفقیت آمیز حاکمیت علوم تجربی که از قرن 17میلادی شروع و تاکنون نیز ادامه دارد، گواهی روشن از عزم و اراده دانشمندان علوم در رواج جهان بینیهای خاص(الهییا مادی) است.
به طور حتم چنانچه این فعالیتها در سمت و سوی نزدیکی علوم به یکدیگر و بهره مندی از دستاوردهای همدیگر صورت میپذیرفت، شاهد تحولات چشمگیری بودیم و تسلط بشر تنها محدود به عالم محسوس و طبیعی نبود؛ نزاع میان منابع معرفت بشری وجود نداشت و جریانها و مکاتب علمیبه ابعاد بیشتری از وجود انسان و ارتباط او با مبدء هستی دست مییافتند.
هم از چشم تحلیلگران وضعیت علمیجهان معاصر پوشیده نمانده است؛ به حدی که چرخش در گرایشهای جدید را مدیون گزینشهای معنوی و خداباورانه دانشمندان معاصر دانسته اند.
در چنین فضاهایی، ضرورت اساسی متوجه دانشمندان و صاحبنظران مسلمان است که بتوانند نگرش و جهان بینی الهی را که به "آشتی علم و دین"، "دانش و ارزش"، "عقل و ایمان" و "طبیعت و متافیزیک" منتهی میشود، در قالب الگوهای کارامد و روشهای علمی درآورده، میزان موفقیت خود از مهار طبیعت و درك پدیدهها، شناخت دستگاه وجودی انسان، آگاهی و ارتباط با خدا و عوالم بالا را مطابق گزارههای شریعت و قضایای علم و فلسفه و تاریخ افزایش دهند.
زیرا تنها اعتقاد به نیروهای معجزه آسای دین و فرهنگ اسلامی برای اسلامی کردن علوم کافی نیست، بلکه تا فرصت باقی است باید در عرصه عمل و تدبیر، آثار و برکات این نوع علوم را در جامعه اسلامی برملا ساخت و با دستاوردهای آنها به بازسازی مبانی معرفت شناختی و روش شناختی خود دست زد و جریان رشد و توسعه علوم را به حال طبیعی خود گذاشت. به طور حتم دستیابی به چنان جایگاهی راه را برای بهره گیری فرهنگهای دیگر هموار خواهد کرد.
لازمه تحقق این آرمان، پرورش نیروهای متخصص، غنای اطلاعاتی و منابع، اعتمادسازی در تمام بخشهای جامعه، رویارویی درست و منطقی با پدیدههای جهانی شدن، قدرت فنّاوری و برتری اطلاعاتی و رسانه ای، مهندسی فرهنگی جریانهای علمیو معرفتی، اثبات روش شناسیهای مناسب با جهانبینی الهی، پیراستن علوم انسانی و اجتماعی از عناصر تمدن سوز و اسلام ستیز، رواج نواندیشیهای علمیو دینی(یعنی استفاده عملی و عینی از باب اجتهاد)، تقویت و حمایت از مجامع و مراکز علمیو پژوهشی، اعم از دانشگاهیان، حوزویان، فعالان علمیو فرهنگی و از همه مهمتر، سرمایه گذاری اساسی در تعلیم و تربیت نسلهای خلاق و معنوی و نواندیش و غیره است.
البته امروزه الگوهای علم دینی در حال گذار و پیشرفت بوده و آگاهانه جامعه علمیما را با اصول و قواعد راهبردی بازسازی مبانی علوم انسانی و اجتماعی آشنا میسازند. در این راستا، عمق بخشیدن به حرکتهای علمیو معرفت ساز با دو مؤلفه قدرت علمیو جرئت علمیامکانپذیر خواهد بود و پیمایش و پذیرش این الگوها با سه گام ذیل میسر خواهد شد: نخست آنکه، با هدف تهذیب و پیراستن وارد مبانی شده، آنها را بررسی و نقد کنیم تا از این طریق بتوان خلأ نظریهها و دیدگاههای انسان شناسی و جامعه شناختی را از منابع اسلامی استخراج و بررسی کرد.
سپس با رویکرد تأییدی، مبانی اسلامی را در حوزه نظام سازی مدنظر قرار داد و در گام سوم، با رویکرد تأسیسی، به بنیان سازی مبانی علوم انسانی مطابق مبانی جهان بینی الهی و اسلامی اقدام کرد.
نتیجه
1 - از ظرفیت بالای فرهنگ و علوم اسلامی که در متن آموزههای خود، هم به علم و عقل و هم دین و ایمان، بهای بسیار داده است، باید در روزگار معاصر استفاده کرد و حرکتهای علمی و معرفتی شکل گرفته در علوم انسانی و تاریخی و تجربی را با مبانی جهان بینی الهی سازگاری داد.
2 - دستیابی به هویت اصلی علوم اسلامی و شناسایی دقیق مبادی و مبانی معرفت شناختی و روش شناختی آنها از جمله بایستههای حرکت در این مسیر پیچیده و طاقت فرساست.
3 - پرهیز از هر گونه نگرش و داوری افراطی و تفریطی در ساحت تطور تاریخی و تولید معرفتی علوم، ما را به الگوهای بهتری از بومیسازی علوم رهنمون میسازد.
4 - مطلوبیت علم دینی باید هم در مرتبه امکان وجودی آن و هم ضرورتهای تحقق عینی آن به درستی شکل بگیرد؛ یعنی همزمان با پذیرش الگوهای دینی کردن علم، به لوازم و شرایط منطقی آن پایبند بود و در هر دو ساحت مبانی فلسفی و روشی علوم و نیز ارزیابی عملکردهای دانشمندان و محقّقان آن علوم، گامهای مثبت و ارزنده ای برداشت.
5 - چالش جدی در این مسیر، چرایی اسلامی کردن علوم است. مگر علم میتواند ماهیت چند نوعی داشته باشد! مثلاً در یک فرهنگ و جامعه چهره سکولار و مادی داشته باشد و در فرهنگ و جامعه دیگر وجهه دینی و معنوی به خود بگیرد؟ پذیرش این مطلب منوط به تعیین مرزبندیهای موضوعات، روشها و غایات علوم است. چنانچه موضوع علوم انسانی، انسان بما هو انسان باشد؛ هر دانشی که این موضوع را چه از روشهای تجربی و غیر تجربی بررس میکند، در هر جای دنیا باشد، جزء علوم انسانی است.
اما در صورتی که مبانی و پیش فرضهای این علوم برخاسته از جهان بینی مادی و متأثر از عناصر عصر تجدد و مدرنیسم همچون: تحویل گرایی، نسبیت گرایی، تجربه گرایی محض و غیره باشد، انسان شناسی آنها تفاوت خواهد داشت با علومی که با مبانی فلسفه الهی و نگرشهای معنوی، انسان و ابعاد وجودی او را مورد تحلیل قرار میدهند. از این رو، دین با برنامههای هدایت بخش خود، زمینه ساز رشد علوم و معارفی شده است که در موضوعات و غایات خود، پیوند عمیقی بین دانش و ارزش برقرار میکنند.
6 - رسیدن به مطلوب علوم انسانی اسلامی، نیازمند توجه به جهات معرفتی و روشی هم علوم انسانی و هم علوم اسلامی است و این مهم برآورده نمیشود مگر آن که از هرگونه ارتباط و تعامل این علوم با یکدیگر چشم پوشی نشود و دانشمندان هر یک از این علوم، کشف واقعیت علوم؛ یعنی همان مقام ثبوت آنها را که اساس علم و معرفت آدمیاست، از مقام اثبات علوم که با امور دیگری که ماهیتًا از سنخ علم نیستند(مثل گرایشها، تعلقات، سوگیریها و غیره) آمیخته است، تمییز قایل شوند.
انتهای پیام/