به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ حجتالاسلام و المسلمین زیبایینژاد، رئیس پژوهشکدۀ زن و خانواده در گفتوگو با نشریه رویش اندیشه به بررسی موضوع خانواده پرداخت که متن آن بدین شرح است؛
پاسخ: آن زمانی برای شما ساختارهایی خوب و مطلوب است که احساس کنید نیازمند آن هستید و اگر احساس کنید مناسبات زندگیتان، چندان نیازمند به آن ساختار نیست یا حتی زمانی احساس کنید که این امر در دیگر مناسبات شما اختلال ایجاد میکند، عقلانیت جدیدی در شما شکل میگیرد و پرسشی به ذهن شما میآید که چرا من این نگرش را دارم؟ در سیصدسال اخیر، جوامع در خط تجدد که الگوی خاصی از پیشرفت بود، قرار گرفتند؛ اما گمان آنها این بود که این مسیر، مسیر پیشرفت است. دکتر حسین کچوئیان در کتاب تجددشناسی و غربشناسی؛ واقعیتهای متضاد به مطلبی اشاره میکند و میگوید که جریان تجددگرایی و علم سکولار که از غرب به کشورهای اسلامی مخصوصاً ایران آمد، گرفتار مغالطه شد. آن مغالطه این بود که دانشوران مسلمان و مردم چنین گمان میکردند این علم سکولاری که از غرب آمده، همان علمی است که کتاب و سنت به آن تشویق میکنند و به علم وارداتی سکولار رنگ تقدس دادند. حال از کجا میفهمیم که رنگ تقدس دادند؟ مثلاً پشت دیوار مدرسهها مینویسند «چنین گفت پیغمبر راستگوی، زگهواره تا گور دانش بجوی». یا مینویسند «اطلب العلم من المهد الی اللحد» یا «اطلب العلم ولو بالصین.» یعنی برای مردم و دانشوران ما هم جا افتاد که این علم موجود همان علمی است که خدا و پیغمبر از شما مطالبه میکنند و بعد هم اجازه میدهیم که وجوهات ما برای ترویج چنین علومی صرف مدرسهسازی شود. این تصویری بوده که از علم سکولار در کشورهایی مثل ایران بهوجود آمده است و تجدد هم زمانی که وارد کشورهای اسلامی شد، به معنای لغوی آن فهم شده که به معنای پیشرفت است؛ اما اینکه پیشرفت، الگوهای متفاوتی دارد و این چیزی که در جهان غرب اتفاق افتاده است، صرفاً الگوی خاصی از پیشرفت است و از نوع منحط آن هم هست، خیلی خوب فهم نشده است. به همین دلیل دانشوران گفتند ما که با غرب مشکلی نداریم. مشکل ما با اخلاق غرب است. یعنی با فساد اخلاقی و زن عروسکی آن است. همچنین با پیشرفتهای آن هم مشکلی نداریم و اتفاقاً خیلی هم خوب است. آن کسی که واقعیت تجدد و واقعیت علم را در ایران و در دورۀ قاجار فهم کرد، کسی نبود جز آدم منحرفی به اسم میرزا ملکمخان ناظمالدوله که «آیین ترقی بالاتفاق حرکت میکند»؛ یعنی جریان ترقی کلِ بههم پیوستهای است و برای خودش منطقی دارد؛ یعنی تکنولوژی غرب با اخلاق غرب، علم غرب و قانون غرب کلِ بههم پیوسته است و اگر میخواهید از غرب الگوبرداری کنید، نمیشود که یک جهت آن را قبول کنید و جهت دیگر آن را نپذیرید. برای نمونه وقتی تلویزیون آمد، لوازم فرهنگی خودش را هم با خود به همراه آورد؛ یعنی گمان ما این است که این تکنولوژیها تکنولوژیهایی خنثی هستند که فاقد وجه فرهنگی و اخلاقیاند. زمانی که اینترنت و موبایل آمد، آن فرهنگ فردگرایی را هم به همراه خود آورد. ما اینجا نشستهایم و میگوییم که بستگی دارد چطور از تکنولوژی استفاده کنیم؛ انگار که ما در خلأ زندگی میکنیم. این تفکر انتزاعی در حوزههای علمیه، ما را زمین زده است. حال که در جوامع اسلامی نشستند و با وجوهی از فرهنگ غرب مواجه شدند، مثلاً با علم آن مواجه شدند و گفتند: «علم که بد نیست، پس برویم مدارس جدید را در ایران بیاوریم و از آن الگوبرداری کنیم؛ البته با لحاظ اینکه ما کشور اسلامی هستیم و قرآن و تعلیمات دینی هم میخواهیم. لذا آن وجه خوب نظام تعلیم و تربیت را میآوریم و آن وجه بدش را نمیآوریم». وجه خوب آن را آوردن هم به این معناست که مدرسه را بیاوریم که محصول انقلاب کبیر فرانسه است. مدرسۀ جدید را ابتدائاً سوسیالیستهای انقلاب فرانسه طراحی کردند؛ اما اصل طراحی مدرسۀ نوین، این بود که خانواده را کنار بگذارد؛ یعنی کلیدواژۀ شهروندی که در انقلاب کبیر فرانسه ابداع شد، برای این بود که رابطۀ میان فرد و دولت را مشخص کند. به عبارت دیگر در اینجا هیچ واسطهای میان فرد و دولت نیست؛ چون در زمان فئودالیته در غرب واسطهای به نام فئودالها (خاندانها) بودند و خاندانهای مهم بودند که در طرف حاکمیت قرار داشتند و واسطۀ میان مردم و حاکمیت بودند؛ اما الآن این رابطه به ارتباط میان دولت مدرن و فرد تبدیل شده و بهصورت رابطۀ شهروندی درآمده است. در اینجا دیگر خاندان و طایفه و خانواده وجود ندارد و برای آنها هیچ فلسفۀ وجودی تعریف نشده است. اینها از منطق افلاطون پیروی میکردند. اصل ایدۀ دولتهای مدرن به افلاطون برمیگردد که او معتقد بود خانواده فرزندان را ملک خود میداند و آنگونه که دوست دارد، آنها را تربیت میکند؛ اما مصلحت بچهها را فقط دولت میداند و بچهها باید از بدو تولد از خانواده جدا شوند و بهدست دولت سپرده شوند؛ یعنی بدون اینکه نام مهدکودکها و کیبوتصهای دولتی را بیاورد، واقعیت آن را مطرح کرده است. بعد ارسطو این دیدگاه افلاطون را کنار زد، تا قرنها بعد که در زمان انقلاب کبیر فرانسه این ایدۀ افلاطون دوباره زنده شد.
به هرحال در اینجا مدارس جدید را پذیرفتید. پیشفرض مدارس جدید این است که بچۀ من در ساختار آموزشوپرورش عمومی دولتی، آموزش همگانی رایگان و اجباری ببیند. پدر و مادر در اینجا اصلاً صلاحیت ندارند که بگویند بچۀ من باید چگونه آموزش ببیند. این اجبار است. منِ دولت باید به فرزند بگویم که قاعدۀ زیست اجتماعی چیست. من باید به او بگویم که اخلاق چیست. من باید به او بگویم که در آینده، اولویتها به چه صورت است.
آموزشوپرورش مدرن از 150سال پیش به کشور ما وارد شده؛ یعنی در زمان محمدشاه و برای آموزش ارمنیها. از زمان ناصرالدینشاه بود که این مدارس به فضای مسلمانان هم وارد شد. از همان اول هم علمای موافق و مخالفی با این قضیه وجود داشتند؛ اما بعدها این مدارس جای خود را باز کردند. یکی از خانمهای طراح مدارس جدید به شیخفضلالله نوری نامهای نوشت که اسناد آن وجود دارد. شیخ ابتدا موافق و بعد مخالف مدارس شد. به این دلیل که دید یکسرِ این مدارس به بالین سفارتخانههای خارجی است. مفاد این نامه چنین بود که شما دخترانتان را برای درس خواندن به خانۀ افراد نامحرم و نزد معلمان خانگی میفرستید. گاهی اوقات این معلمان خانگی مرد هستند و در آن خانه هم نامحرم رفتوآمد میکند. شما این را عیب نمیدانید؛ اما ما که مدرسۀ دخترانه میزنیم و میگوییم ورود آقایان ممنوع و در آن شرعیات را هم آموزش میدهیم، شما مخالفت میکنید؟ مسئله این است که علمای مخالف میدانستند چیزی که از سفارتخانههای کشورهای غربی بیرون بیاید، در آن مصلحت اسلام رعایت نمیشود و تا این اندازه هم بیشتر نمیدانستند و حتی نمیدانستند که ماهیت نظام تعلیم و تربیت چیست. ماهیت این نظام وقتی فاش شد که چندین سال بعد فارغالتحصیلان همین مدارس دخترانه، از سردمداران کشف حجاب شدند؛ یعنی کسانی که فارغالتحصیل همین مدارس تکجنسیتی بودند.
ما ممکن است اشکال بسیاری به نظام مکتبخانۀ قدیم دختران داشته باشیم که متناسب با زمان نبوده است و اشکلات بسیاری از این قبیل؛ اما در مکتبخانۀ قدیم که دختران پیش ملاباجیها درس میخواندند، مفهومی محوری به نام خانواده وجود داشت. مثلاً به آنان تا آن اندازه خواندن و نوشتن یاد میدادند که در زندگی خانوادگی به دردشان میخورد. مقداری به آنها حساب و بهداشت یاد میدادند و باز هم تا آن اندازه که در زندگی خانوادگی به دردشان میخورد. حتی به آنها گلستان سعدی را بهعنوان متن فارسی یاد میدادند؛ چون این کتاب بهنوعی درس زندگی بود. لذا هر چیزی که در اینجا یاد میدادند، حول محور خانواده میچرخید و دال مرکزی و مفهوم محوری نظام آموزش سنتی برای زنان، خانه و خانواده بود و میخواستند به زن کمک کنند که ظرفیت خانوادگی او ارتقا پیدا کند.
پاسخ: من هیچ پژوهشی را سراغ ندارم که نظام آموزشوپروش ایران و تحولات این نظام آموزشوپرورش را به لحاظ مفهوم محوری در آموزش تحلیل کرده باشد. اگر ما این کار را انجام میدادیم، پشت صحنۀ نظام تربیت افشا میشد. الآن تقدس نظام تربیت محفوظ است. در جریان مشروطه و زمانی که از نظام آموزشی انتقاد شد، غربگرایانی که خواستار ورود مدارس مدرن به ایران بودند، روی این مسئله دست گذاشتند و گفتند زنان ما زنانی هستند که چون آموزش ندیده و تربیت نشدهاند، نمیتوانند همسران خوبی برای شوهر و مادران خوبی برای فرزند باشند. اگر ما اینها را با علم روز دنیا در شوهرداری و فرزندداری و بهداشت و تعلیم و تربیت آشنا کنیم، میتوانند در خانوادۀ خود منشأ اثر زیادی باشند. درواقع آنان از پیشفرضهایی استفاده کردند که در ذهن افراد سنتی بوده و عموم مردم جامعه هم قبول داشتند و به آنان گفتند که ما هم حرفی غیر از حرف شما نمیزنیم و میگوییم که خانواده خیلی مهم است و خواستار نظامی هستیم که به آنان بهطور علمی حول محور خانواده درس یاد بدهد. اینجا بود که مدارس جدید تشکیل شد و به دختران فراخوان داده شد که تا الآن مباحث پیشِ پا افتاده میخواندید و الآن شما را با ادبیات علمی آشنا میکنیم که ضریب نفوذ شما در خانواده افزایش پیدا کند.
بنابراین ظاهراً دال مرکزی نظام آموزش مدرن هم در روز اول، تغییرات خانواده است؛ برای اینکه بتواند جای نظام سنتی آموزش بنشیند. در گام دوم بحثی مطرح شد که بالأخره ما وارد جامعۀ جدید شدیم و مناسبات جدیدی شکل گرفته و بالأخره زن هم حدی از حضور اجتماعی را پیدا کرده است، (از زمان احمدشاه زنان در کارخانههای ریسندگی شروع به کار میکردند و پای آنان از خانه به اجتماع هم باز شده بود) حال باید بخشی از آموزش هم ناظر به مشاغل نوین و حضور زن در عرصۀ اجتماعی باشد.
پس در گام اول مفهوم محوری نظام آموزشی مدرن، خانواده بود؛ اما در گام دوم این مفهوم محوری شکسته شد و به امر دو هستهای به نام خانواده و اجتماع تبدیل شد. در گام سوم این وجه اجتماعی پر رنگ شد و آهستهآهسته خانواده را از هستۀ مرکزی به هستههای حاشیهای راند؛ یعنی در گام اول خانواده مرکز بود و در گام دوم هم علیرغم دوهستهای بودن، باز خانواده مرکزیت داشت؛ اما در گام سوم از مرکزیت به حاشیه رانده شد و این وجه اجتماعی مهمتر شده و هرچه اهمیت آن بیشتر شود، خانواده بیشتر به حاشیه رانده میشود.
بنده به یادم دارم که در سالهای قبل از انقلاب، تنها اثری که از خانواده مانده بود، چند تعبیر در کتب درسی بود؛ مثل بابا نان داد یا ثریا مریض بود و مادرش برایش آش پخته بود؛ یعنی اینها رسوبات مانده از دورههای قبل بود. بهعلاوه برای بچههای دورۀ راهنمایی کتاب حرفهوفن دو بخش داشت. یک بخش به اموری همچون بچهداری مربوط بود و بخش دیگر آن به صنعت و آهنگری و نجاری و کشاورزی مربوط بود. معلمها هم به فراخور شاگردهای دختر و پسری که داشتند، بخشهای مربوط به بچهداری را به دختران و بخشهای مربوط به صنعت را به پسران آموزش میدادند؛ یعنی وجه تمایز آموزش زنانه و مردانه در آن زمان این مورد بود و یکی دیگر هم این مسئله بود که دخترانی که در هیچ رشتۀ دورۀ دبیرستان و هنرستان، حدنصاب نمره را نمیآوردند، به رشتهای به نام خانهداری هدایت میشدند که شاید تا مقطع فوق دیپلم وجود داشت و البته بیشتر به حرفهها و هنرها مربوط بود؛ نه درس زندگی و ارزشهای خانواده. لذا بیشتر به حرفههای خانگی پرداخته میشد.
در زمان ریاست فرخرو پارسای در حدود سال 1350 مطالعاتی انجام گرفت که کلیشههای جنسیتی در کتابهای درسی از بین برود؛ به این معنا که این دست جملات کاملاً جنسیتزده مثل بابا نان داد یا کوکبخانم نیمرو میپزد، حذف شود. البته این کار در آن زمان بهطور کامل انجام نگرفت و سالها بعد در زمان دولت اصلاحات، باز هم این مطالعات پیگیری شد. منشأ آن هم این بود که سازمان ملل به خانم آندره میشل، فمینیست فرانسوی مأموریت داده بود که دربارۀ کلیشههای جنسیتی در کتب درسی مطالعاتی انجام دهد و او هم اعلام کرد کتب درسی پر از کلیشههای جنسیتی است و ما باید این مفاهیم و کلیدواژههای درون این کتابها را اصلاح کنیم. بهتبع در ایران هم این مطالعات انجام شد و کتاب خانم میشل را مرحوم محمدجعفر پوینده ترجمه کرد(1) و براساس این کتب، برخی سیاستگذاریها انجام شد و تا حدی تلاش شد تا کتاب درسی را از کلیشههای جنسیتی حذف کنند.
بنابراین به اینجا رسیدیم که نظام تربیت شما یک نظامی است که نسبت ارزشیای با خانواده ندارد؛ یعنی خانواده در آن مهم نیست. بلکه اجتماع مهم است و دال مرکزی به دختر میگوید که همۀ نگاه تو باید به شغل باشد و خانواده در نسبت با آن اهمیتی ندارد بلکه آن چیزی که اهمیت بیشتری دارد، ارزشهای اجتماعی غیر خانوادگی است. حال نباید گول کتابهای دینی و بعضی کتابهای مربوط به ارزشهای خانواده را خورد که در این نظام آموزشی وجود دارد؛ چراکه هستۀ معنایی این نظام آموزشوپرورش جدید، تقدس علم سکولار و تقدس اجتماع است. چنین نظامی این مسئله را بهعنوان پیشفرض در ذهن دانشآموز قرار میدهد که آن چیزی درست است که با موازین علم سکولار علمی باشد و بعدها همین الگو به فاصلهگرفتن از خانواده و تربیت نسلی منجر میشود که قائل است هر چیزی باید علمی باشد تا به درجۀ اعتبار برسد. در چنین وضعیتی اگر مباحث دینی و خانوادگی از نوع غیر علمی (منظورم علم سکولار است) به دانشآموز ارائه شود، آن را پس میزند. اینکه میگویند مدرنیته در خیابان متولد میشود و خانواده اولویتش نیست، یعنی ارزشهای مدرنیته با ارزشهای خانواده همسویی ندارد.
بنده در زمانی که آقای رئیسی ریاست قوۀ قضائیه را برعهده داشت، در جلسهای به ایشان عرض کردم که زمانی که کلیدواژههای علمی از فقه به حقوق میآید، در فضای حقوقیِ سکولار متحول میشود؛ مثلاً کلیدواژۀ «عدالت» در فقه دربارۀ کسی بهکار میرود که گناه نمیکند و اهل گناه نیست و با توجه به این معنا میگویند قاضی باید عادل باشد. موقعی که این کلیدواژه از فضای فقهی به فضای حقوقی میآید، به معنای انصاف میشود که مفهومی سکولار است و ممکن است که در اینجا قاضی شما بهایی یا مسیحی باشد؛ اما به انصاف حکم کند. عسر و حرج هم ممکن است در فقه یک معنا داشته باشد و در حقوق هم معنای دیگر؛ یعنی موقعی که عقلانیت حاکم بر نظام، عقلانیت مدرن شد، نظام معنایی متناسب با خودش را تولید میکند. همۀ حرف این است که نظام تعلیم و تربیت، عقلانیت مدرنی را برای کودکان ما، بهعنوان هژمونی مسلط میآورد که این عقلانیت خودش را بسط میدهد و نظام معنایی متناسب با خود را میسازد.
پاسخ: من مجبورم برای جاانداختن بحث خودم، قدری وارد مباحث اعتقادی شوم. مفهوم محوری ادبیات دینی ما چیست؟ توحید. مهمترین ساحت توحید هم توحید ربوبی است. توحید ربوبی به این معناست که راهبری تنها شایستۀ خدا و کسی است که خط فرمان خود را از خداوند میگیرد و به این ترتیب دال مرکزی ادبیات دینی، ربوبیت الهی است. حال اگر این مفهوم محوری جا افتاد، فایدۀ مفهوم محوری و دال مرکزی این است که کل نظام معنایی که حول این مفهوم محوری شبکه شده است، از آن رنگ میگیرد. آیۀ 138 سورۀ بقره میفرماید: «صِبغَهَ اللهِ وَ مَن أحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَهً وَ نَحنُ لَهُ عَابِدُونَ.» صبغه الله به معنای رنگ خداست و این آیه میگوید: «کیست که از نظر رنگ، بهتر از خدا باشد؟» این آیه نمیخواهد بگوید که خدا رنگ میزند، بلکه میخواهد بگوید خود خدا رنگ است؛ یعنی وقتی که خدا مفهوم محوری شما باشد، خود خدا به دستگاه رفتاری و معرفتی شما رنگ میزند. استفادۀ علمای اخلاق از این آیه این است که تمام رفتارهای شما بوی خدا میدهد. این توحید ربوبی، کل نظام معرفت شما را رنگ میزند. حال اگر دال مرکزی شما شادکامی فردی شد و عقلانیت فردگرایانه مفهوم محوری شما شد، در اینجا «من»، جایگزین خدا میشود و همهچیز باید از «من» شروع شود و میبینید چگونه این مفاهیم محوری به نظام معنایی رنگ میزند. در این دستگاه معرفتی معنای آزادی چنین میشود که هر چیزی را که اراده کنید، بتوانید انجام دهید و کسی مزاحم شما نشود؛ یعنی میخواهی دربارۀ هرچیزی که دوست داری، فکر کنی، میشود آزادی تفکر. میخواهی دربارۀ هر چیزی بگویی، میشود آزادی بیان. این مفهوم از آزادی به دستگاه معرفتی فردگرایانه مربوط است. در عقلانیت فردگرایی «من» خیلی مهم میشود و «من» رنگ خود را به مفهوم آزادی میدهد. طبق این معنا از آزادی، حضرت ابراهیمA که بتشکنی کرده و جلوی جامعۀ کافر ایستاده، کار بدی کرده است. اگر در زمان حضرت ابراهیمA سازمان ملل وجود داشت، به او اعتراض میکرد که شما حقوق انسانی را زیر پا گذاشتید؛ چون حق پرستش از ابتدائیات حقوق بشر است و شما نگذاشتهاید آزادانه بت بپرستند. اما ما میگوییم در دستگاه مرکزی که محور آن توحید ربوبی است، آزادی به این معناست که موانع رشد برای انسان برطرف شود و بتها مانع هستند تا تو مسیر درست را انتخاب کنی. پس انسان آزاد، کسی است که در انتخاب مسیر مستقیم خود مانعی نداشته باشد. حال در اینجا سردمداران آزادی بشر پیامبران هستند؛ چون آنان آمدهاند تا عقل مردم را شکوفا کنند و مسیر درست را به مردم و جامعه نشان دهند و نگذارند خرافات و عادات سنتی مانع انتخاب صحیح برای مردم شوند؛ یعنی آمدهاند غل و زنجیرهای بیرونی و ذهنی را باز کنند. لذا حرکت حضرت ابراهیمA حرکتی آزادیبخش است؛ چون او با این کار میخواست به مردم تلنگر بزند تا به وجدان خود رجوع کنند و بدانند مسیر اشتباهی را در پیش گرفتند. پس شما میبینید که آزادی در دستگاه توحید ربوبی یک معنا میدهد و در دستگاه با محوریت فرد معنای دیگر.
حال زمانی که نظام تربیت به دست کسانی بیفتد که دال مرکزی آنها به دور از عقلانیت توحیدی و با محوریت عقل فردگرایانه باشد، اتفاقی که میافتد این است که این دستگاه، نظام معرفتی و مفهومی خود را در ذهن بچهها جا میاندازد و نظام ارزشی متناسب با خودش را در دل اینها جا داده و در آنان شکل میدهد. بنابراین هرچه میزان تحصیلات افراد بالاتر میرود، میزان اعتقاد به خانوادۀ دینی (الرجال قوامون علیالنساء) پایینتر میرود یا میزان اعتقاد به اینکه رابطۀ دختر و پسر قبل از ازدواج موجه است، بیشتر میشود و به همین ترتیب اعتقاد به برابری جنسیتی هم بیشتر میشود. درحالی که برابری جنسیتی در نگاه ما کلیدواژۀ نابودی خانواده و اجتماع است؛ اما در نظام تربیتی فردگرایانه این رابطه موجه میشود.
ببینید که دیدگاه آنان در این نظام دربارۀ برابری جنسیتی و خانواده چیست. عقلانیت مدرن همین است. بنابراین نظام تربیتی ما و عقلانیت حاکم بر آن و عقلانیت فردگرایانهای که از دل نظام تربیتی مدرسه آمده و همچنین از دل رسانههای نوظهور نیز بیرون آمده، نقش بسیار مهمی در جامعۀ نخبگانی ایفا میکند و واقعاً ارزش خانواده از دل این نظام تربیتی بیرون نمیآید.
پاسخ: در انقلاب کبیر فرانسه اساساً «برابری» مهم نبود. آزادی، شهروندی و دموکراسی موضوع محوری بود؛ اما از نیمۀ قرن 19 به بعد، با بروز انقلاب صنعتی، بازارهای بینالمللی و جهانی به روی صنعت باز شد و ناگهان نظام سرمایهداری تکان جدی خورد و به دلیل نیاز به نیروی کار کلیدواژۀ برابری از اینجا به راه افتاد و از نظر آنان همۀ انسانها با هم برابر شدند. حتی اینکه آنان به لغو بردهداری هم قائل بودند، به این دلیل بود که سیاهان در خدمت نظام سرمایهداری و نظام تولید قرار بگیرند. به همین ترتیب آنان قائل شدند که زنان هم باید بیایند و در نظام جدید نقشآفرینی کنند. در این نظام رقابتی سرمایهداری که همهچیز باید در خدمت موازنۀ عرضۀ کالا و تقاضا باشد، زنان هم باید بهعنوان نیروی تولید در بازار کار حاضر باشند تا ارزش کارِ کارگر پایین بیاید و معادلۀ عرضه و تقاضا بههم بخورد تا صنعت بتواند جان بگیرد. به مجرد اینکه «برابری» به مثابه ارزش وارد ادبیات مدرن و نظام سرمایهداری شد، جریان فمینیستی راه افتاد. به عبارت دیگر اگرچه جنبش فمینیستی ظاهراً علیه سرمایهداری به راه افتاد، متوجه نشدند که دارند در زمین نظام سرمایهداری بازی میکنند.
در فضای مدرن که ارزشهای الهی جای خود را به ارزشهای زمینی یعنی ثروت و پرستیژ و قدرت داد، زنها آمدند و به گذشتۀ خود نگاه کردند و خودآگاهی جدید زن مدرن شکل گرفت. در اینجا دیده میشود که ارزشهای دینی و آسمانی از بین رفته، اقتدار کلیسا کم شده و پول و قدرت و ثروت ارزشمند شده است؛ یعنی منزلت اجتماعی با پول و قدرت و ثروت حاصل میشود. حال که اینها مهم شده است، وضعیت زنان بهگونهای میشود که آنان بیان میکنند که اگر این امور مهم است، در گذشتۀ تاریخی ما ثروت و قدرت دست مردان ما بوده است. ما در طول تاریخ هیچوقت منزلت اجتماعی نداشتیم و همیشه مردها بر ما ریاست میکردند و این میشود عقدهای برای آنان. لذا انقلابهای اجتماعی فمینیستی بر اساس همین تغییر ریل ارزشی در جامعه شکل میگیرد و زنان نیز در این نظام جدید برای خود خواستار ارزشهای جدید هستند. این اتفاق در بین زنان ایرانی هم در قرن اخیر رخ داده است؛ یعنی این نظام آموزشوپرورش که بهتدریج فراگیر شد و ارزشهای مدرن را ترویج کرد، زنان نیز متأثر از آن به بازنگری پرداختند و خواستار دستیابی به ارزشهای جدید برای خود شدند.
از دهۀ 1360 این بحث پیش آمد که ما باید سیاست کنترل جمعیت داشته باشیم. خانم ماری لادیه- فولادی که فردی دورگه است، در سال 62-63 در شهرستانهای ایران بر تحولات جمعیتی مطالعاتی انجام داد و به این نتیجه رسید که رشد جمعیت در ایران آهستهآهسته پایین میآید. بزرگان جامعۀ ما در آن زمان یعنی در سال 65 گمان میکردند که رشد جمعیت بیشتر میشود؛ اما این خانم متوجه شد که در این سالها رشد جمعیت آهستهآهسته کم میشود. او علت این کاهش رشد جمعیت را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که دختران ایرانی از دهۀ چهل پایشان به مدرسه باز شد و در دهۀ پنجاه دیپلمه شدند و پایشان به دانشگاه باز شد. بنابراین دختری که در نظام درسی مدرن تحصیل کرد، دیگر زیاد زیر بار فرزندآوری نمیرود. حال نتیجۀ حرف او در زمینههای دیگر نیز جاری است؛ یعنی از نظر من زمانی که تمامی ارزشهای مدرن در جامعه جاری شود، زنان دیگر زیر بار «الرجال قوامون علیالنساء» هم نمیروند و همیشه به مفهوم تمکین، حالت خصمانه میگیرند و گمانشان این است که به آنان ظلم شده است. اگر شما به دختران متدین متولد دهۀ شصت رجوع کنید و با آنان صحبت کنید، متوجه میشوید که نظر آنان این است که فقه و رسالۀ عملیه ماهیتی مردسالارانه دارد؛ حتی در زنان انقلابی هم این نگاه پابرجاست و در ذهن آنها این است که راه حوزۀ علمیه از راه رهبری جداست. لذا یک خط سیر این است که این نظام تحصیلی ارزشهای متناسب با خود را تولید میکند.
خط سیر دوم ساختارهای اقتصادی است. ساختارهای اقتصادی بهگونهای است که درحال فراخواندادن به زنان در بازار کار است و موقعی که زن وارد بازار اقتصادی شد و دستش در جیب خودش رفت، استقلال مالی برای او ارزشمند میشود و به این ترتیب موازنۀ قدرت در خانواده تغییر پیدا میکند و لذا ساختار خانواده دیگر ساختار قبلی نیست. یک اتفاق دیگر هم در نظام اقتصادی میافتد که سیستمهای تأمین اجتماعی که بر سر کار میآیند، خیال شما را دربارۀ آینده راحت میکنند. بنابراین اگر شما در نظام سنتی بچه میآوردید تا در دوران پیری دست شما را بگیرد، اکنون دولت با نظام تأمین اجتماعی این کار را میکند و دیگر نیازی به بچهآوردن نیست. حال در خانوادۀ کم فرزند، نظام تربیتی هم بههم میریزد و امکان زنسالاری و فرزندسالاری بیشتر میشود. آنتونی گیدنز دربارۀ رابطۀ سیاست و حوزۀ خانواده میگوید: «دموکراسی در جامعه اتفاق نمیافتد مگر اینکه در خانواده نهادینه شود»؛ یعنی اگر برای شما دموکراسی اجتماعی ارزشمند شد، با خانواده هم ارتباطی دارد؛ باید در خانواده نیز همه در یک سطح باشند و اقتدار در آن، جایی نداشته باشد تا بتواند ضامن دموکراسی اجتماعی باشد. اما اگر شما قائل باشید که نظام اجتماعی ما نظامی ولایی است، نظام خانواده را متناسب با آن عقلانیت میچینید. در این نظام بچه در سیستم ولایی خانواده تربیت میشود تا در جامعه نیز این نظام ولایی را بپذیرد تا درنهایت بتواند به مرحلۀ پذیرش ولایت الهی در جامعه برسد و سلسلهمراتب را بفهمد. بنابراین در خانوادۀ کمجمعیت، فهم سلسلهمراتب اجتماعی بهدرستی شکل نمیگیرد؛ اما وقتی که شما فرزندان زیادی داشته باشید، بحث سلسلهمراتب خانوادگی و بهتبع آن، سلسلهمراتب اجتماعی بهخوبی فهم میشود و این چیزی است که در خانوادۀ کمجمیعت فهم نمیشود.
خلاصه اینکه گمان نکنید در خصوص حوزۀ خانواده اتفاقی افتاده و برنامهریزی خاصی دربارۀ آن صورت گرفته که الآن مناسبات خانوادگی متزلزل شده است؛ بلکه عقلانیت جدیدی شکل گرفته است که همان عقلانیت مدرن است و این عقلانیت مدرن، برخی از مفاهیم متنافر با خودش را پس میزند و اصولاً با برخی از مفاهیم و ارزشها همخوان و با برخی دیگر ناهمخوان است. این عقلانیت مدرن که در شکل فردگرایانه متجلی شده است، دائماً بسط پیدا کرده و ارزشهای مناسب با خود را تولید میکند. اوایل انقلاب که بسیاری از خانمها تحتتأثیر فضای انقلاب محجبه شدند، محجبهشدن آنها امری بیرونی و از سر اجبار نبود؛ بلکه نظام معنایی بهگونهای درحال تغییر بود که برخی از امور مثل کشف حجاب همردیف با فرهنگ خانوادۀ سلطنتی هممعنا میشد و جریان انقلاب که آمد، آن چیزی که از دل حرفهای امام بیرون میآمد، این بود که سلطنت فساد میآورد. بعد تحتتأثیر آن فضا، بیحجابی با فرهنگ سلطنتی چفتوبست پیدا میکرد و باحجابی با فرهنگ انقلاب اسلامی معنا مییافت.
پاسخ: پیش از پاسخ به این سؤال ابتدا باید به این پرسش جواب داد که ما چه تصوری از حکمرانی داریم؟ هنگامی که از جمهوری اسلامی صحبت میکنیم، دقیقاً به چه چیزی اشاره میکنیم؟ در اینجا دو معنا از جمهوری اسلامی داریم. یک، جمهوری اسلامی که موطن آن ذهن است و وجود عینی ندارد و ما برای خودمان موجود مقدسی به نام حکومت اسلامی درست میکنیم. دو، جمهوری اسلامی به معنای چیزی است که در واقعیت و عینیت اجتماعی وجود دارد؛ البته ما مدافع نظام جمهوری اسلامی هستیم. بنده خدمت مقام معظم رهبری هم عرض کردم که واقعیت فعلی، ملقمهای از مفاهیم دینی، مفاهیم مدرن و مفاهیم ایرانی است؛ یعنی آن چیزی که در واقعیت عینی دارید، این است که عناصری در جمهوری اسلامی وجود دارد که از دین گرفته شده مثل ولایت فقیه، دستهای از عناصر هم در آن وجود دارد که از دنیای مدرن گرفته شده، مثل صندوق رأی و جمهوریت که در این فضا برخی با اغوای افکار عمومی رأی میآورند و عناصری هم برگرفته از ایرانیبازی در این نظام وجود دارد که شامل دولتهای نفتی و ساختارهای سنگین و مزاحم است. ما با چنین واقعیتی روبهرو هستیم و بدنۀ جمهوری اسلامی هم همین درسخواندههایی هستند که در ذیل این عقلانیت مدرن تعلیم دیدهاند. حال اینها قرار است چه اتفاق جدیدی را رقم بزنند؟ ما نمیتوانیم از چنین بدنهای با چنین ویژگی انتظارات آسمانی داشته باشیم. در کتاب جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی که بنده نوشتهام و در آن از ضرورت تناسب نظام مدرسهای با ارزشهای خانواده و جنسیت صحبت کردهام، برای اصحاب آموزشوپرورش هم فرستاده شد، با واکنش منفی از جانب آنان مواجه شدم. آنان پروژهای تعریف کرده و چند مصاحبه هم با ده، دوازده نفر انجام دادهاند از جمله با خود بنده و بعد هم با توجه به این مصاحبهها اعلام کردهاند که در این زمینه چند دیدگاه وجود دارد که یکی از آنها هم دیدگاه بنده بود و اینگونه معرفی شد که دیدگاه متحجرانۀ ضد آموزش زن است. حرف من این است که بدنۀ کارشناسی متدین نمازخوان ما به این صورت است؛ چون دستپروردههای همین نظام تعلیم و ترییت هستند. لذا باید قبل از حرکت بهسمت مسیر مطلوب خود، ابتدا مشخص کنید که قدرتتان برای ایجاد تغییر تا چه حد است. ما باید بتوانیم عقلانیت مدنظر خود را بسط دهیم و گام مهم در چنین کاری، افشاگری است؛ مثلاً شما باید بتوانید در گام نخست جامعۀ علمی برای خود درست کنید؛ یعنی مثلاً پنجاه نخبه در کشور بتوانند از ادبیات تمایز جنسیتی و خانوادهگرایی در نظام تعلیم و تربیت، دفاع عقلانی انجام دهند و ادبیات علمی بسازند. در گام دوم هم بیایند و در تعامل با آموزشوپرورش بخواهند یکدرصد از مدارس را بهصورت آزمایشی در اختیارشان قرار دهند و در اینجا هم استانداردهایی را تعیین کنند و شاخصهایی را برای موفقیت نظام آموزش موجود مشخص کنند که طبیعتاً تفاوتهایی با شاخصهای نظام پیشین دارد؛ چراکه این نظام جدید قرار است کارآمدی مطلوب خود را داشته باشد و اگر دیده شد که خروجی چنین نظامی، بچههایی با اعتماد به نفس بالا است و مثلاً دختری که در چنین نظامی تحصیل کرده، کاملاً ارزشهای زنانه را پذیرفته و خانواده درنظر او خیلی بزرگتر از آن چیزی است که در این وضعیت فعلی وجود دارد و در اجتماع هم که نقشآفرینی میکند، حول گفتمان خانواده این کار را انجام میدهد و ارزشهای خانواده را در اجتماع میبرد و بسط میدهد، آنگاه این یکدرصد را به دودرصد و پنجدرصد افزایش دهد و در کنار این کار، نظام آموزشی مسلط را به چالش بکشد و بگوید که مثلاً بررسی کنید و ببینید که میزان طلاق فارغالتحصیلان مدرسۀ ما فلاندرصد کمتر است و ما دخترانی را آموزش دادهایم که مادر شدند و بین خانواده و اجتماع و تمدن درحال پلزدن هستند؛ یعنی کاملاً در رفتارهای خانگی و نظام اقتصاد خانوادۀ خود، جهانی فکر میکنند و مثلاً موقعی که میخواهند خرید کنند، مصرف کالاهای داخلی برای آنها در اولویت قرار میگیرد، چون در این اندیشهاند که باید در موازنۀ بین ریال و دلار، بهگونهای عمل کنیم که اقتصاد سرمایهداری تضعیف شود. چنین زنی در مقیاس جهانی تحلیل میکند و در مقام خانواده، آن تحلیل را اجرا میکند. این مسیری که ما طراحی میکنیم، البته پر از سنگلاخ است؛ اما واقعاً شدنی است. به این شرط که مقاومت ما قوی باشد.
ما متأسفانه فقط خوب نقد میکنیم؛ اما برنامهای برای بسط ارزشهای خود درمقابل ارزشهای غربی نداریم. به عبارت دیگر جریان انقلابی در این راستا هنوز به شبکه تبدیل نشده و مطالبه برای آنها هنوز شکل نگرفته است و قدرت ندارند که بیایند و یقۀ حاکمیت را بگیرند.
در همین آمریکا، در دهۀ 80 و 90 میلادی، برخی مدارس خانگی ایجاد کردهاند. عدهای دولت را متقاعد کردهاند که ما میخواهیم بچههای خود را با ارزشهای خانوادگی مدنظر خودمان آموزش دهیم و در آخر سال هم امتحان خود را میدهند. بعداً دیده شد که رتبهاولهای کالجهای آمریکا هم از همین بچهها هستند. تعداد این بچهها از پنجاههزار نفر شروع شد و در دهۀ 2000 میلادی به دومیلیون نفر رسید و دولت هم اکنون از آنها حمایت میکند؛ اما در ایران چنین وضعیت و مطالبهای وجود ندارد.
من در اینجا میخواهم باب بحثی را با عنوان رویکرد راهبردی به تربیت باز کنم. اولین بحث این است که تربیت در مقیاس فردی و اصلاحات اجتماعی در مقیاس اجتماعی باید مفهوم محوری داشته باشد که منظور از مفهومی محوری همچون توحید ربوبی است. اگر نظام آموزشوپرورش شما حول محور توحید ربوبی شکل بگیرد و برای مثال نقد سند 2030 را حول این ایده قرار دهید که اگر این سند در جامعۀ ما اجرا شود، آیات قرآن و احکام دین حول محور فرد جهانیشده، بازتفسیر میشود و آیات بهگونهای بیان میشود که با این محور فردیت جهانی و ارزشهای مدرن هماهنگ باشد و به آیاتی کار ندارد که در مقابل با این مفهوم محوری قرار میگیرند.
بحث ما درحال حاضر با جامعهشناسان این است که وحدت اجتماعی برای جامعهشناس ارزش است؛ یعنی میگوید زمانی که اجزای جامعه، متناسب با یکدیگر حرکت میکنند، مسئلهای وجود ندارد؛ اما آنجایی که این تناسب بههم میخورد، مسئلۀ اجتماعی آغاز میشود. به عبارت دیگر بحث آنها این است که چون جامعه به سمت مدرنیسم درحال حرکت است و بخشی از جامعۀ سنتی و بخشی دیگر هم مدرن است، در این فرایند تحول، تنشهایی داریم که در آینده حل خواهد شد و جامعه یکدست میشود. این نشان میدهد که برای آنها اصل یکدستی اهمیت دارد؛ اما اصل حاکم برای ما اقامۀ کلمۀ توحید است. یعنی باید دید که ارزش اصلی برای شما انسجام اجتماعی است که جامعهشناس میگوید یا انسجام ذیل محور توحید برای شما اهمیت دارد و بدترین حالت انسجام ذیل محور کفر است. اگر شما روایات مرتبط با آخرالزمان را ببینید، بیان میکند که پیامبرa موقع نشستن در جمع اصحاب خود از آنان میپرسند که شما در آینده چه حالی پیدا میکنید وقتی که زنان شما فاسد میشوند، جوانان شما فاسق میشوند و شما هم امر به معروف و نهی از منکر انجام نمیدهید؟ اصحاب از ایشان میپرسند: واقعاً چنین خواهد شد؟ پیامبرa هم در پاسخ میفرمایند: بله. از این بدتر هم خواهد شد. میپرسند: بدتر از آن چیست؟ حضرت پاسخ میدهند: بدتر از آن، این است که معروف به منکر تبدیل شود و منکر هم جای معروف را بگیرد. این یعنی ارزشها جابهجا میشود و انقلاب ارزشی اتفاق میافتد و بهگونهای میشود که دیگر حلالزادگی و غیرت، مسئله و ارزشی برای مردم نیست و همچنین ناموس نیز دیگر برای آنان اهمیت ندارد.
در هنگام بررسی کشورهای مختلف دربارۀ شاخصههای رشد و شاخصههای جنسیت، میبینیم که دانمارک، سوئد، فنلاند، نروژ، کانادا، نیوزیلند و بعد از آنها آمریکا در رتبۀ بالا قرار دارند و کشوری مثل ایران رتبهای در حدود 145 دارد و تقریباً قعر جدول است. اگر عقلانیت شما تغییر کند و تبدیل به عقلانیت توحیدی شود، بدترین کشورهای دنیا از نگاه شما همین کشورهایی میشوند که در این شاخصهها جایگاه بالایی دارند. به این دلیل که آنان این مسئله را خیلی خوب جا انداختهاند که شادکام زندگی کنید، بدون اینکه به وجود خداوند نیازی داشته باشید؛ یعنی آنان جامعهای را طراحی کردند که در آن افراد بدون خدا از زندگی لذت ببرند و به نهایت رضایتمندی برسند. حال ما نمیگوییم که چون در میانه یا انتهای این جدول قرار گرفتهایم، وضعیت خوبی داریم؛ اما همیشه تنش اجتماعی داریم. اصلاً خداوند با بعثت پیامبران اختلاف به راه انداخته است و این نشان میدهد که آن انسجام اجتماعی برای ما اصل نیست؛ بلکه انسجامی مهم است که حول محور توحید باشد و اگر این انسجام حول محور ابلیس قرار بگیرد، نهایت انحطاط است. بنابراین بهنظر میرسد که اندیشمندان ما باید بر این مسئله بیشتر تمرکز کنند. این مسئله بسیار مهم است که آیا این انسجام اجتماعی مهم است یا اینکه شما درگیری ایجاد کنید که این مسئلۀ توحید فراموش نشود و عدهای اجازه ندهند که جریان کفر یکتنه پیش برود و حتی اگر احتمال بدهید که گفتمان توحید شما مسلط نشود، باز هم ساکت نمانید و به جریان مقاومت تبدیل شوید.
من اشکالی مطرح میکنم و آن هم این است که جریان انقلابی و متدین هنوز باور نکرده است که جریان مقاومت است و همچنان فکر میکند که جریان قدرت است و چون در این اندیشه است، لذا زیاد گردنکلفتی میکند. اگر شما نقشۀ الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت را ببینید، متوجه میشوید که بهگونهای طراحی شده که انگار ما در زمان ظهور حضرت حجتS هستیم و همۀ قدرتها هم دست ماست و هیچ جریان مخالفی هم نداریم و در سال 1444 هم به قدرت جهانی تبدیل خواهیم شد؛ اما اگر شما واقعیت این را که ما جریان مقاومت هستیم، بپذیرید، مسئله فرق میکند و پیامدهای دیگری با خود به همراه دارد.
اجازه بدهید در قالب مثالی بحث را تقریب کنم. یک زمان کل ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و تربیتی بر پایۀ قناعت بود و اوضاع بهگونهای بود که همهچیز دستبهدست هم میداد تا با مفهوم قناعت گره زده شود و حول آن پدید آید. در این حالت لازم نبود که شما صبح تا شب در گوش بچۀ خود بخوانید که باید قناعت داشته باشد و بچه خود میفهمید که باید چنین الگویی را در زندگی خود پیشه کند. اما در زمانی که عقلانیت حاکم، عقلانیت مصرف است و همه بهسمت مصرفگرایی درحال حرکت هستند و الگوی مطابق با آن را در زندگی خود پیاده میکنند و بهصورت لحظهای درحال سیالیت و تغییر هستند، نظام تعلیم و تربیت آن میتواند به سبک صدسال پیش و زمان قدیم آموزهها را نهادینه کنند؟ شما اگر بدانید که جریان جهانی، با حالت عقلانیت فردگرایی، فرزندان ما را به شکل سریعی در مسیر خود به پیش میبرد، باید نظام تعلیموتربیت خود را حول تربیت مقاومتی طراحی کنید. تربیت مقاومتی به این معناست که من نسلم را بهگونهای تربیت کنم که بفهمند ما جریان مقاومت هستیم.
جریان مقاومت به این معناست که رودخانۀ خروشانی از این طرف آمده و من باید بر خلاف جریان رودخانه شنا کنم. قاعدۀ شناکردن در چنین رودخانهای هم باید به این صورت باشد که آب مرا نبرد یا با سرعت کمتری ببرد و من بتوانم در این جریان کمکم خود را به پیش ببرم و قدرت خود را تقویت کنم تا بتوانم بالأخره بهطور کامل جلوی این جریان را بگیرم. لذا برنامۀ عمل من در این حالت فرق میکند. شما هنگامی که میخواهید در حوزۀ علمیه نقشۀ جامع علمی را طراحی کنید، باید به این مسئله توجه داشته باشید که جریان فقه و حقوق دانشگاهی دارد زمین بازی شما را عوض میکند. چند وقت پیش دیدم که نشست وبیناری فقه و حقوق زنان، چهار کارشناس داشت که سه نفر از آنان خانمهای بدحجاب بودند؛ یعنی وضعیت دارد بهسمتی میرود که دانشجویان فقه و حقوق هم سکولار خواهند شد و کار به جایی میرسد که حوزه، زمین بازی فقه را هم از دست خواهد داد.
در اینجا تصویر جدید و فقه جدید دیگری درست میشود و هژمونی جریان فقه جواهری را از بین میبرد و فضای آن را دگرگون میکند و ذیل فرهنگ و معنویت سکولار جای میدهد؛ مثلاً امری همچون راهپیمایی اربعین و اعتکاف در خدمت عقلانیت دیگری تفسیر میشود. مگر عقلانیتهای رقیب معنویت ندارند؟ مگر کلیسا معنویت ندارد؟ در این فضا آنان خدا را بهگونهای تفسیر میکنند که این خدا آمده و خدمتگذار ارزشهای مدرن شده است و لذا چنین میشود که انگار خدا هم در خدمت دنیا قرار گرفته میشود.
حرف من این است که اگر شما به این نتیجه برسید که حتی زورتان به مدارس آموزشوپرورش هم نمیرسد و آنجا هم قدرت در دستتان نیست، قاعدۀ بازی شما باید بهگونهای باشد که بنشینید و کلونیهایی درست کنید و آهستهآهسته خود را بسط دهید. مشکل ما این است که حتی شبکۀ انقلاب هم حرفهای جناح مقابل را میزند و متأسفانه اکثر متدینین ما هم همان حرفهای افراد سکولار را بیان کرده و انقلابیگری آنها تنها سیاسی است و اصلاً انقلاب فرهنگی را فهم نکردهاند. شما باید شبکۀ نخبگانی ذیل عقلانیت توحیدی راه بیندازید و مباحثه شکل دهید و نشان دهید که عقلانیتها هنگامی که متفاوت بشوند، چگونه تعاریف و نظام معنایی و ارزشهای متناسب با خودشان را میسازند. آن چیزی که در عقلانیت اول ارزش است، در عقلانیت دوم به مسئله تبدیل میشود و بالعکس. مثلاً اگر در عقلانیت ما غیرت ارزش است، در عقلانیت دیگری به حسادت معنا میشود. حجاب در منطق ما راهحل است؛ اما در عقلانیت مقابل حجاب خود مشکل است. ما باید اینها را برای نخبگان انقلابی جا بیندازیم و حتی اگر دهدرصد آنها هم جذب شوند، برنده شدهایم.
پاسخ: بهصورت کوتاه میتوان گفت بعد از انقلاب اشتباهی صورت گرفت و آن هم این بود که ما بیان کردیم که هرچه فساد است، به حاکمیت شاه مربوط است و جمهوری اسلامی میآید و آن را درست میکند و کمکم ایدۀ دولت خدایی شکل گرفت. به این معنا که هر اتفاقی که باید بیفتد، در دولتها باید بیفتد؛ نتیجه این میشود که اصولاً ظرفیت مساجد و هیئتها و ظرفیتهای نخبگانی و حزبی و تشکیلاتی تعطیل میشود؛ یعنی گروههایی که میتوانستند کانون قدرتهایی باشند، همه تعطیل شدند. اتصال ما به بدنۀ اجتماعی هم از کانال حاکمیت صورت گرفت و روحانیتی که در طول تاریخ به بدنۀ اجتماعی متصل بود، به حاشیه رفت. شما باید دوباره این کانونهای قدرت را فعال کنید و در اینجا میخواهم از ایدۀ هیئت استفاده کنم که حول عَلَم اهلبیتb باشد. ما باید فرزندان خود را از همان کودکی هیئتی بار بیاوریم به این معنا که باید تربیتی حول محوریت توحید ربوبی از همان ابتدا در کودکان ایجاد کنیم؛ نه اینکه به شکل صوری و ظاهری هیئت درست کنیم.
حال ممکن است نتوانیم به عقلانیت مسلط تبدیل شویم؛ اما باید بتوانیم پرچمی را بلند کنیم تا آن فردی که میخواهد متدینانه زیست کند، بداند که حول چه پرچمی جمع شود و وقتی که آمد، بتواند اعتمادبهنفس پیدا کند. ما متأسفانه نظام تربیتی را آسیبشناسی نکردهایم که متوجه شویم تربیتهای راهبردی با تربیتهای ما تا چه اندازه فرق میکند.
آنچه میخواهیم، تشکیل نظام تعلیم و تربیتی است که علم و دانش اجتماعی و فیزیک و شیمی آن، همه بر مبنا و محور خدا باشد. لذا اگر جریان مقاومت، مقاومتیبودن خودش را درک کند و احساس کند که اگر خودش نجنبد، جمهوری اسلامی و دین محکوم به فناست، آن وقت به پا میخیزد و بهجای آنکه فقط بگوید دولتها باید چنینوچنان کنند، بیرون از کانون دولت، قدرتهایی را شکل میدهد و از ظرفیتهای دولتها استفاده میکند و خودش را بسط میدهد تا به حدی که وقتی به قدرت رسید، با قدرت مقابل میستیزد. ما باید در اینجا بهجای استناد به نظریههای تعلیم و تربیت مدرن، نظام تعلیم و تربیت متناسب با ارزشهای خودمان را طراحی کنیم.
انتهای پیام/آندره میشل. پیکار با تبعیض جنسیتی؛ پاکسازی کتاب، خانه، مدرسه و جامعه از کلیشههای تبعیض جنسیتی، نشر چشمه، 1382