جامعه مدرن از نظر دورکیم جامعه سکولار است. خدایان تازهای در این جهان پدید آمدهاند که این خدایان تازه به تناسب ظهور و بروزشان هنجارهای لازم را وضع نکردهاند. جامعه خدای تازهای است که با ارزشگذاری برای این وضعیتهای تازه جهان مدرن را سازمان میدهد و به اهداف غایی خودش میرساند.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، دکتر حسین کچویان، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در دوره مدرسه تابستانه مفتاح_اندیشه2 که از سوی دبیرخانه مفتاح_اندیشه برگزار شد، مدرنیته در نظریات کلاسیک جامعه شناسی را مورد بحث و بررسی قرار داد که در ادامه متن آن را ملاحظه می کنید؛
بحث مدرنیته در کلاسیکهای جامعه شناسی نیاز به جلسات متعدد آموزشی دارد چرا که اصولاً جامعه شناسی چیزی غیر از توضیح و فهم مدرنیته نیست. یکی از تمایزهای بنیادی مدرنیته این است که عقول قبل از جهان مدرن قدرت فهم آن را ندارد. به عبارتی دیگر برای فهم مدرنیسته عقل و عقلانیت متفاوتی نیاز است.
تمام استدلال کلاسیکهای جامعه شناسی درباره ضرورت تأسیس جامعه شناسی این بود که ظهور این جهان جدید اقتضا میکند علم، منطق و عقلانیت متفاوتی داشته باشیم. منطقها و عقلانیتهای گذشته نمیتواند این حادثه و رخداد را بفهمد اگر بخواهیم این رخداد را فهم کنیم، به حل مشکلات آن بپردازیم و آن را به سمت مقاصد و اهداف خود هدایت کنیم، لازم است عقلانیت جدیدی تأسیس شود.
البته پیدایش عقل مدرن در حوزه اجتماع با این منطق و استدلال آغاز نشده بلکه عقلانیت مدرن در حوزههای علوم اجتماعی مانند حوزههای طبیعی با عنوان و هدف کلی از قرن 13 و 14 میلادی شکل گرفت که تحت عنوان Modern way مطرح شد و متکلمین و فیلسوفان مختلف مانند اوکام و دونس اسکات داعیهدار آن بودند که به طور کلی تشکیک در عقلانیت سنتی بود و تأکید می کردند برای فهم، عقلانیت تازه نیاز است. ولی آن زمان مطرح نبود که جهان جدیدی ایجاد شده بلکه تنها این مطرح بود که عقل قدیم نمیتواند دنیایی که همه در آن مشترک هستند را توضیح دهد. حتی فهمی نسبت به این که دنیای جدیدی ایجاد شده، نبود. در واقع دنیای جدیدی ایجاد نشده بود هر چند جوانههای این دنیای جدید رشد کرده بود.
در آن زمان نیز تنها سخن این بود که عقلانیت قبلی عقلانیت ناقصی است. یعنی نسبت به عقلانیت قبلی نقد کلی میشد. هنگامی هم که این بحث به «آگوست کنت» رسید اساس بحث او شد و هیچ کس مانند «کنت» استدلال نکرد، مسأله را خوب نفهمید و در مقام پاسخگویی به این مسأله بر نیامد که اساساً یک دنیای متفاوتی ایجاد شده و این دنیای متفاوت عقلانیت متفاوتی میخواهد. «کنت» به قدری به این عقلانیت مدرن وفادار بود که معتقد بود عقلانیت قبلی که خصوصیت متافیزیکی و الهیاتی دارد، چون مرده و ناتوان است، در استدلال برای عقلانیت مدرن که پوزیتیویستی میدانست، استدلال متافیزیکی نکرد بلکه استدلال تجربی کرد. در واقع معتقد بود همین واقعیت تجربی مؤید و مدلل بر وجود یک علم دیگر است.
ما در این برهه علم متفاوتی در حوزه اجتماعیات داریم و این علم متفاوت بر این نکته تأکید دارد که واقعیت های متفاوتی شکل گرفت. بدین تعبیر کل جامعه شناسی، فهم مدرنیته است. به عبارت دیگر در تلاش برای فهم این واقعیت متفاوت، پاسخگویی به سؤالات و ارائه راه حلهایی که برای بسط و گسترش آن لازم است، جامعه شناسی شکل گرفت. عقلانیت متمایزی به نام عقلانیت مدرن از خلال چالش با موضوع متفاوتی به اسم جهان مدرن شکل گرفت.
عقلانیت نیز معانی متعددی دارد و در این جا به معنای شیوه، مفاد و محتوا به کار میرود. عقلانیت به معنای شیوه یعنی شکلی از مواجهه با جهان که پیش از پیدایش جامعه شناسی توسط «کنت» یا پیشگامان جامعه شناسی به عنوان عقلانیت لازم برای فهم این جهان پیشنهاد میشد. عقلانیت به معنای مفاد و محتوا نیز عقلانیتی که بعدها در کتب جامعه شناسی یا در مجموعه گفتمان جامعه شناسی تحت عنوان جامعه شناسی بستهبندی شد.
جامعه شناسی به این معنا حاصل خروجیهای عقلانیت اولیه است که به معنای شیوه و روش مواجهه با جهان میباشد. یکی به عنوان آغاز کننده و یکی به عنوان خروجی و نتیجه است. عقلانیتی که در ابتدا وجود دارد به عنوان شیوه و نحوه مواجهه با جهان است؛ عقلانیت یونانی، عقلانیت اسلامی، عقلانیت مدرن و نظائر آن. عقلانیتی نیز به معنای مفاد و محتوا وجود دارد که پس از آن که عقل برای مواجهه و فهم جهان به کار گرفته می شود، حاصل میشود مانند جامعه شناسی یا فلسفه یونان. به هر دو معنا، جامعه شناسی به واسطه وجود جهان مدرن ممکن شد.
به همین دلیل اگر امر متفاوتی به نام مدرنیته ظاهر نمیشد امکان وجود چیزی به اسم عقلانیت جامعه شناختی ممکن نمیشد. چون تا صورتبندیهای متفاوتی از موضوعات این عالم شکل نگیرد خروجی آن عقلانیت مختلف نخواهد بود. برای نمونه اگر بدن همان بدن دیروزی بود و فهم جدیدی از آن به عنوان موضوعی متمایز حاصل نمیشد پزشکی مدرن نیز حاصل نمیشد.
درباره علم جامعه شناسی، علم اجتماعی و یا تفکر اجتماعی به معنای عام آن نیز چنین است. باید از موضوعات قدیمی صورتبندی متفاوتی داشته باشیم یا موضوعات کاملا متمایزی داشته باشیم که امکان پیدایش فهمهای جدید حاصل شود. البته جامعهشناسی علم مدرن بوده، است و خواهد بود و نمی توان با اعمال عقلانیت مدرن در موضوع غیر مدرن جامعه شناسی بدست آورد. چون اگر این جهان مدرن نباشد داعیهی علم مدرن داشتن در مورد آن داعیهی باطلی است. به این اعتبار اگر قرار باشد مدرنیته را در نظریات حتی در نظریات کلاسیک بگوییم باید ساعتها صحبت کنیم چون جامعه شناسی چیزی غیر از توضیح مدرنیته نیست. چون مدرنیته بخشی از جامعه شناسی نیست بلکه کل جامعه شناسی است.
با این حال باید دید فهم مهم ترین کلاسیکهای جامعه شناسی یعنی وبر، دورکیم و مارکس از جهان مدرن چیست؟
جامعه شناسی انواع روایتها و قرائتها را دارد ولی حقیقتاً در بدو امر خود به عنوان یک علم تازه تأسیس آن چیزی است که توسط دورکیم، کنت و سنسیمون تأسیس شد. چون تا مدتها به مارکس اصلاً اعتنایی نمیشد و صرفاً او را به عنوان یک ایدئولوگ قبول داشتهاند و عالم تلقی نمیشد. وبر هم بیشتر یک حقوقدان و اهل سیاست بود. حتی جامعه شناسی اولیه آمریکاییها که دنبالهروی اروپاییها بودند جامعه شناسی کنت و دورکیم است.
ولی پس از این که ساختار نظری پارسونز فرو میریزد، زمینه ورود و ظهور سایر گرایشها پیدا میشود. دهه 60 قرن بیستم میلادی که وحدت مدرنیته ساقط شد زمینه ظهور و بروز عقلانیتهای دیگر فراهم شد و آن موقع تکثری که اکنون شاهد آن هستیم ایجاد شد وگرنه جامعه شناسی در همه جای دنیا با جامعه شناسی فرانسوی نهادینه شد و شکل گرفت.
اکنون بحث این است که جامعه شناسی فرانسوی مدرنیته را چگونه میفهمد؟ جامعه شناسی فرانسوی در فهم جهان مدرن با این شروع میکند که جهان متفاوتی ایجاد شده و این جهان متفاوت هیچ نسبتی با جهانهای قبلی ندارد و برای فهم آن به یک عقلانیت متفاوت نیاز داریم. آن استدلالی که قبلاً بیان شد دقیقاً در جامعه شناسی فرانسوی شکل گرفته است. یعنی ما جهان متفاوتی به نام جهان مدرن داریم که این جهان مدرن امر متمایزی است و اگر قرار است این جهان مدرن بقاء پیدا کند و اختلالات و مشکلات آن حل و فصل شود لازم است که عقلانیت جدیدی داشته باشیم.
دورکیم از خلال این سه کار در چالش با مشکلات این جهان همزمان هم ضرورت جامعه شناسی را گفت، هم تأسیس کرد و هم به خروجی و نتیجه رساند. خروجی و نتایجی که تاکنون به عنوان فهم جهان مدرن از آن استفاده میکنیم. البته چند مشکل بود که از نظر جامعه شناسی فرانسوی و مشخصاً دورکیم به عنوان مشکلات خاص جامعه مدرن تلقی میشد. یکی از این ها مربوط به حوزه کار بود. منازعاتی که میان سرمایهدار و کارگر به اشکال مختلف به وجود آمد و بیثباتیهایی که ناشی از آن بود. دورکیم بر خلاف مارکس معتقد بود منازعات طبقاتی قابل حل و فصل است.
مدرنیته از منظر فرانسویها عمدتاً بر اساس سازمان اجتماعی متفاوت یا سازمان حرفهای متفاوت مشخص میشد. دورکیم در کتاب تقسیم کار نظریه خود را در باب چگونگی پیدایش جامعهی مدرن توضیح میدهد «انتقال از جامعهی مبتنی بر همبستگی مکانیکی به جامعه مبتنی بر همبستگی ارگانیکی.» یعنی بر اساس دورکیم جامعه مدرن بر اساس یک شکل متفاوت از همبستگی با عنوان روابط پیوندهای میان افراد و ساختارهای اجتماعی تعریف میشود که مهم ترین شکل آن هم همانی است که در حوزه صنعت و اقتصاد بروز مییابد.
البته تقسیم کار یک معنای خیلی عامی دارد و کلیت جهان اجتماعی را میپوشاند ولی از آن جایی مهم شد که در حوزه صنعت و اقتصاد بود. در تقسیم کار اجتماعی مدرنیته به دو چیز تأکید میشود؛ اقتصاد و صنعت. مفهوم تقسیم کار از همین اقتصاد و صنعت آمده است. صنعت و اقتصاد که جهان مدرن را ایجاد کرده خروجی تقسیم کار اجتماعی است. چون شالوده قبلی را از بین برده و جهان غیر مدرن به هم ریخته است.
به طور طبیعی این تحول تبعات و نتایجی مانند فردگرایی رو به رشد و فردگرایی کج کار نیز داشت. از منظر این نوع نگاه فردگرایی شکل طبیعی زندگی در جهان مدرن است. یعنی یکی از ویژگیهای مدرنیته همین فردگرایی است، فردگرایی که مصیبتهای امروز جامعه معلول آن است. افرادی که به هیچ چیز فکر نمیکنند و وقتی اتفاقی میافتد با ولع و حرص تمام مانند آدم مجنون تلاش میکنند جلوی ضرر و زیان خود را بگیرند و بر عکس به ضرر و زیان خودشان دامن میزنند که اگر این کار را نمی کردند برای نمونه دلار 11 هزار تومان نمی شد. نمونه دیگر اینست که در جامعه ما وقتی چیزی گران میشود همه می خرند در حالی که باید برعکس شود. این فردگرایی است که شخص فقط خودش را میبیند.
وقتی تقسیم کار صورت گرفت در جامعه جدید مشکلاتی ایجاد شد و از دیدگاه دورکیم آن مشکل که مشکل جهان مدرن است، اخلاق می باشد. یعنی جهانی که مجموعه روابط و پیوندهای جدیدی در آن ایجاد شده و متفاوت از ساختارها و روابط گذشته است، فاقد کدهای اخلاقی لازم است. یعنی جامعهای که کارهای جدید به وجود آمده ولی نحوه انجام این کارهای جدید را نمیدانیم. برای نمونه سیاست تازهای ایجاد شد اما نمیدانیم این سیاست تازه را چگونه اداره کنیم، مردم نمیدانند چگونه رأی دهند، مردم نمیدانند با حزب چه کار کنند و... یعنی هنجارهای مربوط به نحوه انجام آن کارها نامشخص است. برای نمونه اگر کارفرما و کارگر میدانستند که سهمشان چقدر است و چگونه باید عمل کنند نزاع پیش نمیآمد ولی چون هر کدام این را نمیدانند نزاع پیش میآید. این نزاعها اخلاقی به این معنا است.
در برخی مواقع نیز هنجارها مشخص است ولی به دلایل دیگری مشکل ایجاد میشود. یعنی افرادی که متناسب با این هنجارها سازگار شده باشند و اجتماعی شده باشند وجود ندارد. برای نمونه بانک خصوصی ایجاد می کنند تا قلک خانواده شود در حالی که ساز و کار بانک این نیست. مشکل این افراد این است که یا نمیفهمند یا با هنجارهای جدید به دلایل مختلف سازگار نشدهاند. راهکار مشکل نیز این است که اخلاق و هنجارهای تازهای بیافرینیم. چون اخلاقیات گذشته که ماهیت دینی داشته اند از بین رفته اند و جهانی به وجود آمده که غیر دینی است و تمام آن ساختارها و وضعیتی که دین جواب میداده از بین رفت.
اصلاً بخشی از فرآیند پیدایش جهان مدرن از نظر دورکیم زوال دین است. چون علقهای که قبلاً به خدا و دیانت وجود داشته است اکنون وجود ندارد. جهان مدرن جهانی است که با تشدید تقسیم کار و پیدایش ساختارها و نهادهای متمایز که اساس آن ها هم سودانگارانه است به وجود آمد. تقسیم کارهایی که در جهان مدرن اتفاق افتاده تقسیم کارهای اقتصادی و صنعتی بود. به همین دلیل جهان مدرن جهان آنومیک شده است. چون جهانی است که مشکلات اخلاقی و هنجاری دارد. این به یک معنای دیگر معلول حصر دین است.
این موضوع دقیقاً با مسیحیت سازگار است و با ما هم در وضعیت فعلی به یک معنا سازگار است چون ساختارهایی ایجاد کردهایم که این ساختارها در دیانت، اجتهاد لازم را نداشته است مانند بانک، بیمه و... . اکنون هیچ فقیهی وجود ندارد که بتواند اقتصاد بین الملل را بفهمد! تازه کم کم دارند میفهمند. اقتصاد بین الملل یک امر پیچیده است و خروجی چنین جهانی وضعیتهایی است که در دین مابازاء ندارد. خصوصاً دیانتی مثل مسیحیت که اصلاً در آن تعریف نشد چون امکان تعریف کردنش نیست.
از دیدگاه دورکیم خصیصه اصلی جهان مدرن حذف خداست. به تبع آن این است که هنجار هم نداشته باشیم. وقتی خدا رفت و دیانت رفت هنجارهای متناسب با آن هم رفته و یک وضعیت جدید به وجود می آید که هم به اعتبار این که خدا نیست و هم به اعتبار این که دیانت نیست، مابازاء هنجاری و اخلاقی آن را نداریم. جهان جدید جهان آشفتگیهای اخلاقی است به این دلیل که خدا و دیانت از بین رفته و یا در این جهان از بین میرود. چون دائماً تقسیم کاری ایجاد میشود که این تقسیم کارها و وضعیتهای جدید در دیانت مابإزاء ندارد.
دورکیم در کتاب تقسیم کار میفهمد جهان مدرن در واقع جهانی است که اساساً به واسطه حذف خدا و پیدایش یک خدا و دیانت تازه به وجود آمد. یعنی ارزش قدسی نهایی به وجود آمد و خدا ارزش غایی است. خدا ارزشی است که در مورد ارزش بودن آن چون و چرا نمیکنیم. چون پذیرش دیانت پذیرش آن خدا است. دیانت اسلام نیز تلاش میکند آن خدا را به ما بپذیراند اما با استدلال های خاصی این کار را میکند.
در اسلام ارزش غایی الله است. الله با مجموعه صفات حسن شناخته میشود. ما در عالم به عنوان ارزش نهایی به دنبال خدا هستیم. خدا ارزش نهایی است که ما همه ارزش هایمان را بر اساس آن تعیین میکنیم. هیچ کسی در مورد او تردید نمیکند. دورکیم نیز به طور ضمنی میگوید همه حرف های تراکم جمعیت و... الکی، حاشیه و ضمنی است و به عنوان تحلیل ثانوی متأخر مورد قبول است. اما تحلیل اصلی آن است که خدای جدیدی به نام فرد یا انسان به عنوان معبود قرار گرفته است. خدای جدیدی که این خدا ارزش است. به همین دلیل وقتی که قرار است آن خدای قدسی یا الوهیت قبلی ارزش نداشته باشد طبیعی است که آن حقوقی که از او دفاع میکرده از بین میرود. به ازاء آن حقوق جدیدی شکل بگیرد؛ حقوقی که میگوید انسان را نباید اعدام کرد هرچند جانی باشد. از طریق تدقیق در حقوق میفهمیم که انسان در جامعه مدرن ارزش غایی است و خداست.
در نتیجه باید گفت: جهان مدرن محصول ازدیاد جمعیت است که حاصل ازدیاد جمعیت تشدید کنشها و تعاملات و ایجاد ساختارها و وضعیتهای نهادی جدید است و جامعهای که قبلا بر اساس شباهتها با هم ارتباط برقرار میکرده و امروز بر اساس تمایزها و تفاوت ها باهم ارتباط برقرار میکند. یعنی همان نقشی که قبلاً یک نقش بوده اکنون صد نقش و ساختار شد.
به واسطه همین تحول و پیدایش در جامعه ما اکنون واقعیت ها به لحاظ هنجاری تعریف نشد و فاقد هنجار، اخلاق و باید و نبایدهای لازم است. معضل جامعه مدرن این است و راهکار آن است که ما اخلاقیات و هنجارهای جدید بگذاریم. اخلاقیات و هنجارهای جدید مستلزم داشتن خدای تازه است. نمیتوان ارزش های جدید جعل کرد مگر این که یک ارزش غایی وجود داشته باشد که این ارزش غایی بتواند بگوید چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد است و همه تمکین کنند.
این ارزش تازه در جهان مدرن فرد و انسان است و لازمه حل و فصل جهان مدرن این است که کل ارزش ها و نهادها بر اساس این ارزش جدید سازمان پیدا کند. هنجارهایی که از دل این دربیاد. جامعه مدرن از نظر دورکیم جامعه سکولار است. خدایان تازهای در این جهان پدید آمدهاند که این خدایان تازه به تناسب ظهور و بروزشان هنجارهای لازم را وضع نکردهاند. جامعه خدای تازهای است که با ارزشگذاری برای این وضعیتهای تازه جهان مدرن را سازمان میدهد و به اهداف غایی خودش میرساند.
انتهای پیام/