مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: تولید علوم انسانیِ اسلامی در تمدن اسلامی از لحاظ «خاستگاه و منبع معرفتی» خصوصیت تمایزبخشی دارد و آن این است که متفکران متقدم مسلمان، همچون متفکران یونان باستان، دچار «عقلبسندگی» نشدند.
مطالعه و تأمل درباره علوم انسانیِ اسلامی، دستکم از زاویه دو رویکرد صورت میگیرد. یکی «رویکرد نظری و قیاسی» و دیگری «رویکرد تجربی و استقرایی». هر یک از این دو رویکرد، مزایا و فوایدی دارند و نباید به بهانه گرایش به یکی، دیگری را نفی کرد یا به حاشیه راند. حتی چه بسا مسألههایی که برای حل آنها و اتقان هرچه بیشتر پاسخها، بتوان به هر دو رویکرد تکیه کرد و به این ترتیب، پژوهش دقیقتر و معتبرتری را عرضه نمود. در میان مباحث مرتبط با تولید علوم انسانی اسلامی، مسألههای مختلفی وجود دارد که برای حل آنها میتوان از هر دو رویکرد نظری (قیاسی) و تجربی (استقرایی) بهره گرفت، اما از آن جمله، بحث درباره «امکان» علوم انسانیِ اسلامی و «سازوکارها و روشها»ی تولید و تحقق آن، مهمتر و اساسیتر هستند.
در زمینه امکان علوم انسانیِ اسلامی، چنانچه اثبات شود که در دوره اعتلای تمدن اسلامی، معارف و علومی که از سنخ علوم انسانی باشند و هویت اسلامی نیز داشته باشند، وجود و تحقق داشتهاند، امکان علوم انسانیِ اسلامی به اثبات رسیده است. در واقع، اشاره به مصادیق و افراد یک مفهوم، برای اثبات امکان تحقق خارجی آن مفهوم کفایت میکند و حاجت به بحثهای انتزاعی و نظریِ تفصیلی نیست. مطالعه تمدن اسلامی نشان میدهد که اگرچه در آن دوره تاریخی، اصطلاح «علوم انسانی» هنوز پدید نیامده بود، اما بیشتر رشتهها و شاخههایی که امروز جزء علوم انسانی شمرده میشوند، از قبیل علوم سیاسی، علوم اجتماعی، روانشناسی، تاریخ، اقتصاد و…، وجود داشتهاند و مسلمین درباره هر یک از اینها، آثاری را نوشتهاند که امروزه نیز در اختیار ماست.
درباره مسأله دوم، یعنی چگونگی و سازوکار تولید علوم انسانیِ اسلامی در تمدن اسلامی، مطالعه و تدقیقی صورت گرفته و یک سلسله قواعد و مؤلفههایی از این تجربه تاریخی، استنتاج گردیده است. آنچه که از پی میآید سلسله یافتهها و استنباطهایی است که از غور در این تجربه تاریخی – معرفتی به دست آمده است:
۱- قواعد و سازوکار تولید علوم انسانی، «جعلی» و «وضعی» نیستند؛ یعنی چنین نیست که انسان هر طور که «بخواهد»، همان بشود. علوم انسانی، مستقل از «خواست» و «اراده» انسانی، هویت و منطقی درونی دارد که انسان باید به «کشف» و «شناسایی» آن همت بگمارد و مقاصد و غایات خود را در چارچوب همین هویت و منطق درونی، طلب کند. به عبارت دیگر، تولید و ابداع علوم انسانی، مبتنی بر «ساختار»ی است که از «طبع» و «سرشت» روند شکلگیری علوم انسانی برمیخیزد و انسان از تصرف در این طبع و سرشت، عاجز است. آری، اینکه علوم انسانی چه ماهیت و محتوایی داشته باشد، وابسته به گرایشهای ارزشی و ایدئولوژیک انسان است، چراکه علوم انسانی – برخلاف علوم طبیعی و علوم پایه – علوم ارزشی و فرهنگی هستند و واقعیتهای جهان انسانی را بیشتر – و نه به صورت مطلق- از دریچه ارزش و جهانبینیِ شخص عالِم توصیف و فهم میکنند، اما روند شکلگیری و تولید علوم انسانی، چنین حکمی ندارد و تابع علایق و تمایلات ما نیست. به عنوان مثال، اینکه علوم انسانی – بلکه تمام علوم – مبتنی بر یک سلسله «اصول موضوعه» یا «مبادی» هستیشناختی و معرفتشناختی هستند و خلق این اصول موضوعه یا مبادی، «نقطه آغاز» تولید علوم انسانی است، امر «قهری» و «اجتنابناپذیر» است و ما باید خود را با چنین «اقتضای ساختاری»، مطابق گردانیم. ما هرگز نمیتوانیم اراده کنیم که این سلسله مبادی، در علوم انسانی اثر کند و یا به لحاظ منطقی، متأثر از خود علوم انسانی باشد. مسلمانان در دوره تمدن اسلامی، به دلیل ذهنیت قوی منطقی و فلسفی خویش، چنین درک صواب و متعمقانه از علوم انسانی داشتند.
۲- شاید اشکال شود که متفکران مسلمان در دوره اعتلای تمدن اسلامی، به دنبال «ابداع» و «تأسیس» صنف جدیدی از علوم انسانی نبودند؛ بلکه آنها در میراث و اندوخته معرفتی دیگران، نظر «انتقادی» و «اصلاحی» کردند و با خلاقیت، نکتهها و لطایفی را افزودند و حاصل ناخواسته این «تهذیبها» و «تکمیلها» تولید علوم انسانیِ اسلامی بود. بنابراین، آنان «آگاهانه» و «نیتمندانه»، علوم انسانی اسلامی را نیافریدند. پس ما نیز نباید از ابتدا، چنین قصد و انگیزهای در سر بپرورانیم و در پی تأسیس و ابداع باشیم. پاسخ این است که بر فرض، این تصور صحیح باشد، نمیتوان نتیجه گرفت تنها مسیر ممکن برای تولید علوم انسانی اسلامی، مسیر تهذیب و تکمیل است و نباید از آغاز، در پی تأسیس و ابداع بود. تولید علوم انسانی، یک مقصد واحد است اما چه بسا بتوان از مسیرهای گوناگون به این مقصد رسید.
از طرف دیگر، اینگونه نیست که به طور کامل، به ذهنیت و انگیزه متفکران متقدمِ مسلمان دسترسی و اشراف داشته باشیم و بتوانیم قاطعانه ادعا کنیم که آنان به دنبال تأسیس علوم انسانی نبودند. چه بسا آنان به این نیت به عرضه نظریهپردازی انتقادی و اصلاحی پا نهادند، اما در نوشتههای خود به این نیت، تصریح نکرده و یا حتی اشارهای نیز به آن ننمودهاند.
نکته سوم اینکه شکلگیری رویکرد تأسیسی، معلول اجتماع علل و دلیل مختلف است و یکی از آنها تنبه تاریخی به صورت استقلال فکری و فرهنگی و جلوگیری از تهاجمات ایدئولوژیک علوم انسانی رقیب است. شاید در آن دوره تاریخی، چنین «تنبه» و «خودآگاهی»ای در میان متفکران مسلمان ایجاد نشده بود. اما امروزه که این حالت پدید آمده، چرا باید آن را دفع کرد و این درک و فهم را راند؟ و اشکال چهارم اینکه رویکرد تأسیسی، به لحاظ منطقی، هیچ تضاد و اصطکاکی با طبع و سرشت علوم انسانی و یا روند شکلگیری آن ندارد و نمیتوان دلیل منطقی اقامه نمود که علوم انسانی، تنها از مسیر تهذیب و اصلاح پدید میآید، و نه چیز دیگر.
۳- اندیشهها و انگیزههای ایمانی و دینی، محرک بزرگ متفکران متقدمِ مسلمان در تولید علم بود. اسلام، هسته مرکزی فرهنگ عمومی جامعه را در آن دوره تاریخی تشکیل میداد و اسلام نیز، توصیههای مکرر نسبت به علمآموزی داشت. این توصیهها، آنچنان نقشی در تولید علم ایفا کردند که هیچ عامل دیگری با آن قابل مقایسه نیست. آری، انسان دارای فطرت حقیقتجویی و علمدوستی است، اما این تمایل فطری، اگر تحریک و فعال نشود، شاید خفته و نهفته باقی بماند و هیچگاه به فعلیت نرسد. کاری که آیین اسلام و شخص پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم- کرد این بود که «طلب علم» را به «فریضه دینی» (امر واجب) بدل ساخت و آن را «فضیلت» و «عبادت» شمرد. در چنین حالتی، مسلمانان که علاقه وصفناپذیری به آیین اسلام داشتند، خودبهخود برانگیخته میشوند و به سوی علم، مشتاق میگردند.
۴- فرآیند «ترجمه» نیز به تولید علوم انسانیِ اسلامی کمک فراوان کرد. متفکران متقدمِ مسلمان، به واسطه فرآیند ترجمه، با نظریات و آراء گوناگون آشنا شدند و موضوعات و محمولات شاخههای مختلف علوم انسانی را فراگرفتند. بدیهی است که «تضارب و تقابل اندیشهها» تأثیری شگرف بر شکوفایی و رشد تفکر علمی دارد و بسیاری از اندیشههای نو و مبدعانه، معلول این فرآیند بودند. اگرچه قصد حاکمیت سیاسی از ترجمه، چندان مطلوب نبود و نمیتوان تمام آنچه که در اینباره رخ داده را حمل بر علمدوستی خلفای عباسی نمود، اما حاصل کار با انگیزههای سیاسیِ پنهان این خلفا، تطابق نداشت.
بنابراین، ترجمه روندی نامطلوب و مذموم نیست، بلکه «تفکر ترجمهای» و «ترجمهبسندگی» و «تقلید» و «دنبالهروی»، سزاوار هیچ قوم اندیشنده و خلاقی نیست. متفکران متقدم مسلمان، ترجمه را به مثابه مرحلهای برای دانستن و آگاهی یافتن هرچه بیشتر و وسیعتر فرض کردند، اما در ترجمه، «متوقف» نماندند و به مصرفکننده فرآوردههای علمی و معرفتی سایر اقوام تبدیل نشدند. آشنایی با اندیشهها و افکار مختلف، حتی آراء معارض و مخالف، را باید یک فرصت برای ابداع و نظریهپردازی مستقل و مبدعانه قلمداد کرد و از ترجمه نهراسید.
۵- متفکران متقدمِ مسلمان، هرگز دچار «خودباختگی فرهنگی» و «مرعوبیت نظری» نشدند و روند ترجمه و آشنایی با اندیشههای بیگانه، به شکلگیری احساس حقارت و خودکمتربینی در آنها نینجامید. آنها با «جسارت» و «شهامت» مثالزدنی، اندیشههای دیگران را مطالعه میکردند و از غور و تعمق در آنها دست نمیکشیدند، اما در عین حال، به «تقلید» و «اقتباسِ محض» نیز خو نگرفته بودند و «تکرار» و «ترجمه» را فضیلت نمیشمردند. متفکران متقدمِ مسلمان، با تکیه بر مایهها و اندوختههای اسلامی خود که از قرآن کریم و آموزههای پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- فراگرفته بودند، «حاشیهزنی و تعلیقهنویسی انتقادی» را به سنت علمی رایج در جامعه خود تبدیل کرده بودند و از مواجهه با هیچ اندیشمند و اندیشهای، هراس به دل راه نمیدادند.
خودباختگی و احساس تهیمایگی، شهامت اظهارنظر و رویارویی معرفتی را از انسان میستاند و او را در معرفت و تکرار، متوقف میسازد. این همان بیماری مزمنی است که مسلمانان در دوره تاریخی اخیر، گرفتار آن شدند و تصور میکنند که در برابر تمدن غرب، هیچ سخنی برای عرضه ندارند و باید همچنان در جایگاه شاگردی بنشینند و حرفهای استاد را فهم کنند. تا هنگامی که این حالت روانشناختی در میان مسلمانان وجود داشته باشد نمیتوان به تولید علوم انسانیِ اسلامی امیدوار بود. علوم انسانیِ غربی، دچار کاستیها و تعارضها و کژیهای فراوان است و در عمل نیز، نتوانسته تمدن غربی را به سعادت جمعی نایل کند و به انسان معاصر غربی، نظام معنایی موجه و قانعکنندهای ارائه کند. با این حال، بسیارند مسلمانانی که علوم انسانی غربی را، علم محضِ و مطلق میدانند و بر این باورند که ما باید به این علوم وفادار باشیم و در امتدادشان حرکت کنیم.
۶- نخستین محفل علمی در میان مسلمانان، در «مدینه» و توسط پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم- شکل گرفت و مطالعه «قرآن کریم» و تحقیق در آن، علمی بود که آن حضرت بدان پرداخت. پس از این، ائمه اطهار – سلام الله علیهم- به تدریج و در دورههای بعد، دامنه علوم اسلامی و علوم غیراسلامی را گسترش دادند و مباحثات و تأملات علمی، بسط چشمگیری یافت.
در اثر روند ترجمه علوم بیگانه نیز، مسلمان شوق بیشتری برای فراگیری و تفکر پیدا کردند. در این میان، مسأله مهم آن است که مسلمانان در مدت زمان اندکی به مرحله «نظریهپردازی مستقل و مبدعانه» رسیدند و به تولید و زایش علمی پرداختند. به طور کلی، روند تولید علم شامل روندهای طبیعی و جهشی است؛ «روندهای طبیعی»، چندین قرن به طول میانجامد، اما در «روندهای جهشی»، زمان بسیار کمتری علم تولید میشود. آنچه که در تمدن اسلامی واقع شد را باید مبتنی بر روند جهشی تولید علم قلمداد نمود که به حق، از اقتضائات و امتیازات متفکران مسلمان است. مستشرقان، آنگاه که در اینباره تدقیق کردهاند و به تأمل پرداختهاند، نتوانستهاند اعجاب خویش را از شتاب خیرهکننده تولید علم در تمدن اسلامی پنهان کنند. بنابراین، به کار بستن روندهای جهشی در مقام تولید علوم انسانیِ اسلامی، امر ممکن است و نباید آن را بلندپروازی و توهم انگاشت.
۷- تولید علوم انسانیِ اسلامی در تمدن اسلامی از لحاظ «خاستگاه و منبع معرفتی» نیز خصوصیت تمایزبخشی دارد و آن این است که متفکران متقدم مسلمان، نه همچون متفکران یونان باستان، دچار «عقلبسندگی» شدند و از مطالعات عینی و تجربی غفلت ورزیدند، و نه همچون متفکران غرب متجدد، به «تجربهبسندگی» گرایش پیدا کردند و معارف عقلی را انکار نمودند؛ و نه همانند هر دوی آنها از «وحی الهی» روگردان شدند و به ورطه خویشبنیادی فروغلتیدند. متفکران متقدمِ مسلمان توانستند بر اساس فرهنگ اسلامی، توازن و تناسبی موجه میان روشهای «تجربی» و «عقلی» و «وحیانی» برقرار کنند و از هر یک، در موضوع همخوان و مرتبط بهره ببرند. اگرچه متفکران مسلمان در تمدن اسلامی، علاقه وافری به قرآن کریم داشتند، اما به درستی دریافته بودند که این کتاب آسمانی، نه تنها معارف عقلی و تجربی را نفی نمیکند، بلکه، بر آنها، «حجیت و کاشفیتِ معرفتشناختی» قائل است و به قطع، استفاده از آنها را تجویز میکند.
برخی تحلیلگران تاریخی به غلط، متفکران متقدم مسلمان را به «نقلمحوری» و یا «تجربهگریزی» متهم میکنند، اما این اتهامات با میراثی که این متفکران از خود به جا نهادهاند، هماهنگ و متناسب نیست. در آثار و نوشتههایی که از این متفکران در دست است، هم مباحث و تأملات عقلانیِ محض به چشم میخورد، و هم مطالعات و تحقیقات تجربی. آنها برخلاف متفکران یونان باستان که به پژوهشهای انضمامی و عینی بهایی نمیدادند به عرصه قبیل پژوهش وارد شدند و به نتایج بیسابقه و شگفتآوری دست یافتند. این وضعیت معرفتشناختی در تمدن اسلامی ریشه در این اندیشه داشت که هیچیک از روشهای سه گانه پژوهش، با یکدیگر تعارض ندارند و نباید از هیچکدام به نفع دیگری دست کشید. همین «تکثر منابع و مراجع معرفتشناختی» سبب گردید که متفکران مسلمان در تمدن اسلامی، در پیشبرد علوم انسانی و ابداع علوم انسانیِ اسلامی به مثابه صنف جدیدی از علوم انسانی، کامیاب و متوقف شوند.
منبع: خبرگزاری مهر
https://ihkn.ir/?p=2500
نظرات