به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله محمدمهدی شبزندهدار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه میکنید؛
بحث در منشاء الغاء خصوصیت بود. فرمودند برای الغاء خصوصیت در ناحیه اصل، اسباب و عللی وجود دارد که یکی از آنها این بود که از کلام سائل یا کلام امام علیه السلام، بالاخره گوینده، از کلام او استظهار میشود که این خصوصیتی که ذکر شده، این عنوانی که در عبارت ذکر شده از باب مثال است، از باب ذکر نمونه است.
بنابراین چون از باب مثال است و ذکر نمونه است برای آن عنوان خصوصیتی نیست بلکه عنوان جامع بین آن و غیر آن مثلاً موضوع برای حکم است. حالا از باب نمونه یک مثال میزنند از روایات مبارکات برای این که استظهار عرفی انسان این است که این از باب مثال ذکر شده.
«و من هذا القبیل» که از باب تمثیل باشد «ما یقال فی موثق ابن فضال» که موثق را میدانید، آن روایتی است که رجال واقع در سند همهشان عدل امامی نباشند. بله همه ثقه هستند ولی این جور نیست که حتماً امامی باشند. اگر کلاً ثقه بودند ولی امامی نبودند، یا بعضاً ثقه بودند و امامی نبودند، نتیجه تابع اخص مقدمات میشود، آن سند میشود موثق.
«قَالَ: کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِی رَجُلٍ کَانَ خَلْفَ إِمَامٍ یَأْتَمُّ بِهِ» مردی پشت سر امامی که به او اقتداء میکند نماز خوانده است «فَیرَکَعَ قَبْلَ أَنْ یَرْکَعَ الْإِمَامُ» قبل از این که امام به رکوع برود این مأموم به رکوع میرود «وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّ الْإِمَامَ قَدْ رَکَعَ» او گمان میکرد که امام رکوع رفته فلذا به رکوع رفت. «فَلَمَّا رَکَعَ رَآهُ لَمْ یَرْکَعْ رَفَعَ رَأْسَهُ» بعد چون دید که نه، امام رکوع نکرده هنوز دارد آخرهای سوره مثلاً توحید را میخواند، صدای او را شنید، از رکوع بلند شد. «فَلَمَّا رَکَعَ رَآهُ لَمْ یَرْکَعْ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ أَعَادَ الرُّکُوعَ مَعَ الْإِمَامِ» بعد که امام رفت رکوع، با امام رفت رکوع. پس یک رکوع اضافی این جا این آدم دارد. «ثم أعاد الرکوع مع الامام أَ یُفْسِدُ عَلَیْهِ ذَلِکَ صَلَاتَهُ» آیا ذلک؛ این رکوع رفتن قبل از رکوع امام و بعد رکوع رفتن بعد از رکوع امام، این فاسد میکند صلات او را بر علیه این مصلی، این مأتم، این مأموم؟ «أَمْ تَجُوزُ تِلْکَ الرَّکْعَهُ» یا این که نه، آن رکعت درست است و گذرا هست و صحیح است. «فَکَتَبَ یُتِمُّ صَلَاتَهُ وَ لَا یُفْسِدُ مَا صَنَعَ صَلَاتَهُ.» فرمودند نمازش تمام است، سرانجام میپذیرد و به کاری که انجام داده نمازش فاسد نمیشود. که این مسأله معروف است دیگر، وظیفه همین است دیگر، کسی خیال کرد که امام راکع است رفت رکوع، بعد فهمید که نه، بلند میشود و متابعت میکند بعد با امام میرود رکوع.
این جا از شما سؤال میکنیم؛ این آدم چی سؤال کرده؟ گفته «و هو یظن» حالا به نظر شما این مسأله سؤال سائل مال جایی است که فقط یظن یعنی گمان کرده؛ شصت درصد، هشتاد درصد و اینها؟ و اما اگر جایی ظن به این نداشته، سهی، سهو یا غفلت؛ بالاخره جایی که عذر داشته، عمداً این کار را نکرده. سؤالش این است که عمداً نکرده یا سؤالش این است که نه خصوص ظن به این داشته، مورد سؤالش است؟ کدام است به نظر شما؟ آیا سؤال این سائل که نامه نوشته خدمت حضرت رضا علیه السلام و استفتاء کرده و این سؤال را کرده، از این که واژه «و هو یظن» به کار برده آدم میفهمد که این یظن در نظر او خصوصیت داشته یا نه، یظن در نظر او خصوصیت نداشته میخواهد یکی از عواملی که موجب میشود برای این که خطأً انسان قبل از امام رکوع برود را نام ببرد؟ از باب مثال است. خب ظاهر این است که از باب مثال است. خصوصیتی برای او نداشته، فلذا فقهاء از این روایات چه میفهمند؟ میفهمند هر جا لخطئٍ، حالا آن خطئ ظن باشد یا به این که چیزهای دیگری باشد.
میفرمایند «فکتب علیه السلام….» بله این را خواندم «و من أنّ مورده» از این قبیل است ما یقال. چرا از این قبیل است؟ از جهت این که «أنّ مورده و إن کان هو الظن» که این ظن باید معنا کنیم البته به معنای اعتقاد أو الاطمئنان به قرینه. چون ظن غیر اطمینانی یا غیر عقیدتی مبرر این نیست که برود رکوع. شصت درصد احتمال میدهم امام رفته رکوع، حق دارم بروم رکوع؟ این کار را بکنم نماز باطل است. این ظن این جا یا به معنای این است که اعتقد، چون ظنَّ به معنای اعتقد میآید. یا به معنای ظن اطمینانی است. این مرتبه عالیه از ظن که متأخم به علم است. به قرینه مقام که آدمی که فقط هشتاد درصد همین طوری احتمال میدهد امام رفته رکوع، حق ندارد برود رکوع، و آن جا نماز درست نیست.
نکتهای که این جا باز حائز اهمیت است این است که این فهم الغاء خصوصیت تارهً جوری است که یک روایت است، یک بیان است، انسان مثل همین روایتی که خواندیم؛ موثقه ابن فضال. خود این روایت آدم از آن میفهمد که از باب مثال زده شده ولی گاهی از یک روایت به تنهایی آدم نمیفهمد اینها از باب مثال است. از مجموع روایات روی هم رفته که نگاه کنی آدم حدس میزند که تک تک اینها از باب مثال گفته شده، و آن که در نظر شارع است یک عنوان عام کلی است که اینها مصادیق آن بوده.
مثلاً الان فقهاء مثلاً در فقه میفرمایند که خبر ثقه در موضوعات حجت است، ما هیچ جا نداریم یک عنوان این جوری؛ «خبر الثقه حجهٌ فی الموضوعات» این عنوان را ما نداریم، اما موارد عدیده مورد موردها داریم که مثلاً آقا میآید میگوید که فلانی خبر داد به من که آن لباسم متنجس بود، خبر داد به من که این پاک شده، این طاهر است، حضرت فرمود لابأس، نماز در آن بخوان.
یک جا دیگر آمده گفته آن ثقه خبر داد که فلان طور است، فرمود لا بأس، اشکال ندارد. یک مورد دیگر مال یک باب دیگر آمد گفت لابأس، فرموده لابأس و موارد عدیده در طهارت است، در صلات است، در بیع است، در اجاره است، در میراث است، در وقف است، در… هی حضرت فرمود لا بأس، لا بأس. پنجاه مورد، شصت مورد ما میبینیم هی حضرت فرمود لا بأس، لا بأس. از اینها آدم میفهمد چی؟ میفهمد پس معلوم میشود در نظر شارع خبر ثقه توی موضوعات حجت است.
اگر یکی از اینها بود تنهایی آدم نمیفهمید، میگفت شاید این جا بله این جوری باشد. دو مورد بود آدم نمیفهمید میگفت شاید این دو مور خصوصیت است ولی وقتی عرف، اینها عرف است، اینها استدلال عقلی نیست که شما بگویید نباید فلسفی حساب بکنید، توی فلسفه البته اینها هیچ دلیل نیست. توی علوم عقلی اینها هیچ دلیل نیست. اما فهم عرف است، عرف وقتی که میبیند که یک نفری این جا گفت عیب ندارد، آن جا گفت عیب ندارد، آن جا گفت عیب ندارد میفهمد جامع اینها… جامع یعنی ثقه در موضوعات قولش معتبر است و چون شارع میداند اگر این جا، آن جا، آن جا بگوید و نیاید بگوید آقا جاهای دیگر بدانید حجت نیست، اینها را بگوید، سکوت کند از جاهای دیگر و نفی نکند، مردم این جور برداشت میکنند پس بنابراین چیست؟
میفهمیم که این فهم مردم را شارع قبول دارد، حجت است و میشود به آن اتکاء کرد. میفرماید «و ینبغی أن یُعلم أنّ العرف قد یستظهر التمثیل» به لحاظ مجموع روایاتی که وارد شده در آن روایات حکم بر مصادیق یک جامع واحدی. «و إن کان لایستظهرها» اگرچه آن… این جا هم باید «لایستظهر» باشد. «و إن کان لایستظهر» آن تمثل را «لو اقتصر علی ملاحظه بعض الروایات فی موردٍ واحدٍ أو موردین» اگر در یک مورد فقط میدید، یا دو مورد میدید، میگفت خب این جاها شاید، این دو مورد یک خصوصیتی دارد که شارع قبول فرموده. اما وقتی کثیر شد قهراً به ذهنش میآید، یعنی استظهار میکند و این استظهار حجت است. در استظهار احتمال خلاف هم هست، اما یک ظهور برتر هست، دلالت برتر هست، آن را عرف میپذیرد.
حالا چرا؟ «لأنّ دخل خصوصیهٍ فی الفرض الثانی قد یکون احتمالاً عرفیاً» چرا فرق است بین یک مورد و دو مورد و آن انبوه؟ میفرماید زیرا احتمال در دخل خصوصیت و دخالت داشتن خصوصیت در حکم، در فرض دوم گاهی این احتمال عرفی، گاهی هم عرفی نیست مثل همان مثال بالا، یعنی مثال موثقه که آن عرفی نیست. اما در یک جاهایی عرفی است که شارع بفرماید این جا، این جا حالا خبر ثقه مثلاً به یک جهتی بفرماید حجت است. مثلاً میگوید اگر اهل خانه گفتند که این اشکال ندارد به ثقه بودن، به این اعتماد بکن.
چون این خیلی مورد احتیاج است و فلان و اینها، اما اگر اهل خانه نیستند، کس دیگری است، میگوید نه. این قریب نیست. اما «بینما لایحتمل» در حالی که احتمال داده نمیشود از نظر عرف «دخل خصوصیاتٍ» دخالت داشتن خصوصیات «فی الفرض الاول» یعنی آن جایی که روایات زیاد است و کثیر است «و إن کان» آن دخل خصوصیات «محتملاً عقلاً» اگرچه عقلاً احتمالش داده میشود، برهانی بر علیه آن نیست.
خب شصت مورد است شاید همین شصت مورد خصوصیت دارد، احتمال عقلی آن را که نمیشود دفع کرد، ولی عرف میفهمد که از این که این جا آن جا آن جا گفته، این که نه، خب مثلاً شما نگاه کنید اگر توی عرف خودمان همین جور. سابقاً که این جور بود ان شاءالله الان هم همین جور باشد. اگر میرفتند به یک کسی میگفتند، به یک مرجع تقلیدی میگفتند آقا یک طلبه محترمی آمده این طوری است، اشکال ندارد. زید مثلاً اسم میبردند، آقای زید که طلبه است این جوری گفته، اشکال ندارد. باز میرفتند آقا عمرو که طلبه است این جوری گفته، اشکال ندارد. آقا حسن آقا که طلبه است گفته، اشکال ندارد. حسین آقا که طلبه است؛ اشکال ندارد.
ده پانزده تا، هی گفتند طلبه است اشکال ندارد، از آن میفهمند که این آقا به طلبه اتکاء دارد نه این که این این برای او، نه، معلوم میشود به طلبه اتکاء دارد. با این که نمیشناخت، فقط ما میگفتیم این طلبه است، میگفت اشکال ندارد اعتماد کنید، کما این که قبلاً واقعاً همین جور بود؛ مردم… ما از بچگی دیگه بچه قم هستیم. مردم همین طلبه میآمد خانه اجاره کند میدادند میگفتند اینها بلند میشوند. تا سر وقتش دیگر بلند میشوند. اعتماد داشتند. ولی دیگر میآمد نه، معلوم نیست این بلند بشود، ما را توی دردسر میاندازد، خب دیده بودند، دیده بودند بله توی کوچه صاحب خانه مرحوم آقای گلپایگانی قدس سره به ایشان میآید میگوید آقا تمام شده، من هم دیگه کار دارم، ایشان دیگه خانه نمیرود، اثاثش را میبرد خانه یک کسی میگذارد، یک چند روزی میرود خانه حاج شیخ تا این که یک جای دیگر برایشان پیدا بشود.
مردم میبینند فضلای حوزه، طلاب و اینها همه این جور مقید هستند و بحمدالله الان هم تا یک حدود زیادی این جوری هست «و ذلک» حالا مثال برای آن جایی که تعدد باعث الغاء خصوصیت میشود، «و ذلک» یعنی این استظهار تمثیل به لحاظ مجموع روایات مشارٌالیه آن این است «ذلک» استظهار تمثیل به لحاظ مجموع روایاتی که در آن خط ینبغی بود.
«کالأخبار الوارده فی حجیه خبر الواحد فی الموارد المتفرقه من الموضوعات» در موارد متفرقه از موضوعات که سؤال شده و گفته شده خبر واحد حجت است در این جاها، از این که کشف میشود که «حیث قد یستفاد منها» از این اخبار وارده در حجیت در موارد متفرقه «یستفاد منها» چی؟ «حجیته» حجیت خبر واحد در موضوعخات «مطلقاً» چه این موارد باشد که نص در آن وارد شده چه غیر این موارد. چرا چنین استفادهای میشود؟ «لإلغاء خصوصیه المورد بالفهم العرفی الموجب» آن الغاء خصوصیتی که موجب میشود و سبب میشود لظهور الدلیل در این که «أنّ الموارد مذکورهٌ للتمثیل» آنهایی که ائمه آن جا و آن جا فرمودند از باب مثال است و یک قانون کلی در نظرات شریفشان بوده است.
«و قد یختلف احیاناً فی موردٍ هل إنّ العنوان الخاص فیه مذکورٌ من باب المثال أم له خصوصیه» بله یک جاهایی هم واقعاً آدم شک میکند که این از باب مثال گفته شده، یا خصوصیت دارد از باب مثال نیست؟ خب هر جا آدم شک کرد قهراً چیه؟ آن جا نمیتواند الغاء خصوصیت بکند، اما این ضرر به قانون کلی نمیزند به کبری که اگر الغاء خصوصیت عرفی شد آن حجت است به درد میخورد، این نزاع صغروی است که آیا حالا این جا عرف میفهمد الغاء خصوصیت را یا نه، از باب مثال میفهمد که الغاء خصوصیت بشود یا نه؟ احتمال میدهد خصوصیت داشته باشد.
المنشأ الثانی: کون الموضوع مأخوذاً بنحو المقدمیه أو الطریقیه» گاهی یک عنوانی در لسان دلیل اخذ میشود اما آدم میفهمد که این را از باب طریق و مقدمیت برای تحقق یک امر آخری متکلم آورده، وقتی که این را فهمید نتیجهاش چه میشود؟ نتیجهاش این میشود که این عنوان خصوصیت ندارد، مقدمه بود، طریق بود، حالا این نباشد یک طریق دیگر به جای این باشد.
چون معمولاً طریقها دخالت ندارند در مصالح ذو طریقها، یک جاهایی هم گاهی ممکن است باشد، طریق است، إنّما العبره به ذو الطریق، اینها از باب مقدمه است، از باب طریق است. مثلاً اگر مولایی به عبدش گفت یا به پدر و فرزندش گفت که پلکان بگذار برو بالای پشتبام آن چیز را برای من بیاور، خیلی خب. این معنای پلکان بگذار را از باب طریقیت گفته، کل مرادش این است که آن چیز را برای او بیاورد. حالا این اگر یک آدمی است که پرشهای عالی دارد، بپرد میگوید مخالفت امر مولی کردم؟ یا با آسانسور مثلاً میرود، میگوید مخالفت کردم؟ نه، معلوم است این که گفته پلکان بگذار یک چیز مقدمی و طریق بوده دیگه. حالا توی روایات هم همین جور است.
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=20351
نظرات