مسئله عدم التزام به ولایت در دوره امام مجتبی و سیدالشهداء(ع) نیز نمود بسیاری داشت و در دوره دیگر اهل بیت(ع) نیز به گونههای دیگر نظیر فرقهتراشی و … خودنمایی کرد و در عصر حاضر که مسئله خطیر ولایت فقیه، آشکارترین جلوه خود را یافته است، عدم التزام به ولایت، نمونههای فراوانی دارد.
ولایت در روایات یکی از پنج پایه استوار اسلام به شمار رفته و به نقش کلیدی آن در میان ارکان دین اشاره شده و امّت اسلامی درباره هیچ چیز همچون ولایت خطاب نشده است. ولایت به معنای اتّصال و قرب است و این کلمه، گاهی در امور معنوی به کار گرفته میشود و گاهی در امور مادی و جسمانی.
قرآن کریم در برخی آیات، از ولایت خداوند متعال و در برخی دیگر از ولایت انسانهای مؤمن و کافر و نیز شیطان سخن به میان آورده است. در مورد ولایت انسان، گاهی از ولایت اثباتی و گاهی از ولایت سلبی او سخن گفته یعنی انسان باید خود را تحت ولایت خدا قرار دهد و از ولایت شیطان برهاند؛ و نیز باید ولایت مؤمنان را بپذیرد و از ولایت کافران و ظالمان اجتناب کند.
بر اساس آیات الهی نه تنها پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم، ولیّ مؤمنین است، بلکه أولی به مؤمنین از خود ایشان است: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ معنای اولویت این است که هرگاه امر دائر بین چیزی و آنچه اولی از اوست شود، جانب اولی رجحان یابد. مثلا اگر مؤمنی برای خود حفظ جان، حرمت، محبّت کرامت و استجابت دعا و نفوذ اراده میبیند، پیامبر اکرم(ص) اولی و سزاوارتر به او در این امور است. به عبارت دیگر پیامبر اکرم، اختیاردارتر نسبت به مؤمنین است از خود مؤمنین؛ یعنی مؤمنین هر جا امر را دائر بین حفظ منافع رسول خدا و حفظ منافع خودشان دیدند، باید منافع رسول خدا را مقدم بدارند. ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ بنابراین مقتضای پذیرش ولایت اهل بیت(ع) قبول اطاعت بیچون و چرا از ایشان نظیر اطاعت از خدا و رسول(ص) است. یعنی مؤمن، اختیاری در برابر آنان نخواهد داشت و ایشان به جان و مال او سزاوارتر از خود او هستند؛ و همان طور که در تعریف ولی الله بودن مؤمن و ولی المؤمنین بودن خداوند، گذشت این ولایت نیز دو طرفه بوده لیکن جهت و حیثیت آن را باید در نظر داشت.
از امام صادق(ع) روایت شده که مردی از پدرش پرسید:ای پسر پیامبر خدا! علی(ع) به چه چیز بر مردم برتری دارد؟ فرمود: پیامبر خدا میفرماید: هرکه من مولای اویم، پس علی مولای اوست. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار. مرد گفت: این حدیث در میان مردم، معروف و شناخته شده عام و خاص است؛ آیا جز آن هم هست؟ امام باقر(ع) فرمود: وای بر تو! آیا میدانی این گفته، چه چیزهایی در خود دارد و مقتضای آن چیست؟! خداوند به وسیله آن، همان حرفشنوی و فرمانبرداری را که برای پیامبرش بر گردن امّت نهاد، برای علی علیهالسلام مقرّر نمود».
همچنین ابراهیم بن رجاء شیبانی میگوید به امام جعفر صادق(ع) گفته شد: پیامبر خدا از این که در روز غدیر فرمود: «هرکه من مولای اویم، پس علی مولای اوست. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار» چه چیزی برای علی علیهالسلام اراده کرد؟ امام صادق (ع) (که تکیه کرده بود) صاف نشست و سپس فرمود: به خدا سوگند، همین سؤال از پیامبر خدا شد، فرمودند: خداوند مولای من و به من از خودم، سزاوارتر است و در برابر او اختیاری از خود ندارم؛ و من نیز مولای مؤمنان و به آنها از خود آنها سزاوارترم و در برابر من، اختیاری ندارند؛ و هرکس که من مولای اویم و به او از خودش سزاوارترم و اختیاری در برابر من ندارد، پس علی بن ابىطالب علیهالسلام، مولای او و به او از خودش سزاوارتر است و اختیاری در برابر علی علیهالسلام ندارد».
در میان اصحاب، اهل بیت به ویژه امیرالمؤمنین، امام حسن مجتبی و سید الشهداء(ع) افراد سرشناس و تأثیرگذار در جامعه اسلامی بودهاند که در موقعیتهای مهم و سرنوشتساز با عدم التزام به ولایت ایشان(ع) مشکلاتی را به وجود آوردند.
بسیاری از یاران امیرالمؤمنین(ع) ملتزم به فرامین حضرت نبودند و بهانههای زیادی در برابر دستورات او اظهار میکردند. بهانههایی که هیچ صورت منطقی نداشت و عذری شرعی به حساب نمیآمد. این امر در جنگ جمل و صفین به خوبی خود را نشان داد.
سعد بن ابى وقاص، اُسامه بن زید و عبد اللَّه بن عمر، علی رغم بیعتی که با امیرالمؤمنین علیه السلام کرده بودند از همراهى با او در جنگ جمل سر باز زدند. جنگ با اهل قبله برایشان دشوار مینمود و نه تنها خود شرکت نکردند که شبهافکنى نیز کردند و برای تنگاندیشان، دغدغه ایمانى ایجاد کرده و مانع تصمیم آنان بر جهاد شدند.
در تاریخ آمده است، وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام دلیل همراهى نکردن آنها را پرسید، سعد بن ابى وقّاص گفت: «إنّى أکره الخروج فى هذا الحرب لئلّا أصیب مؤمناً فإن أعطیتنی سیفاً یعرف المؤمن من الکافر قاتلت معک». به درستى که خوش نمیدارم براى این نبرد، بیرون روم، که مبادا مؤمنى را بکشم. اگر به من شمشیرى دهى که مؤمن را از کافر بازشناسد، به همراه تو خواهم جنگید!
اسامه در پاسخ گفت: «أنت أعز الخلق علیّ، ولکنی عاهدت اللَّه أن لا أُقاتل أهل لا اله إلا اللَّه». تو گرامیترین فرد در نزد منى؛ ولیکن با خداوند عهد کردهام که با اهل لا اله الا اللَّه نجنگم؛ و عبد اللَّه بن عمر نیز در پاسخ گفت: «لست أعرف فى هذا الحرب شیئاً، أسألک ألا تحملنى على ما لا أعرف». من از این گونه جنگ، آگاهى ندارم و از تو میخواهم مرا بر آنچه بِدان آگاه نیستم، وا مدارى.
شاید بتوان گفت: اوج نافرمانی اصحاب و عدم التزام به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین خودنمایی کرد.
امیر المؤمنین علیه السلام درباره فرجام نافرمانی یارانش از دستورات او هشدار داد و در خطبهای به آنان فرمود: «هلا! سوگند به آن که جانم در دست اوست، این گروه بر شما چیره خواهند شد؛ نه بدان جهت که آنان نسبت به حق، از شما شایسته ترند؛ بلکه به خاطر شتابشان به سوى باطلِ پیشوایشان و کُندى شما از حقّ من. به یقین، همه امّتها از ستم حاکمانشان میترسند و من از ستم زیر دستان خود بیمناکم!
شما را به جهاد برانگیختم، نکوچیدید. پیام به گوشتان رساندم، نشنیدید. آشکار و نهان شما را فراخواندم، پاسخ ندادید. نصیحتتان کردم، نپذیرفتید. آیا شما شاهدانى همچون غایبان و بردگانى همچون خواجگانید؟
حکمتها را بر شما بازمیخوانم، از آنها میگریزید، با موعظهاى رسا، پندتان میدهم، از آن میپراکنید. به پیکار با تجاوزگران فرا میخوانمتان، هنوز سخنم به پایان نرسیده، میبینم که همچون مردم سبأ پراکنده شده، به مجالس خود بازمیگردید و یکدیگر را با پندهایتان فریب میدهید. بامدادان، شما را راست میگردانم، شب مانندِ کمان خمیده به سویم برمیگردید. هم راست کننده [و پند دهنده]ناتوان گشته است، هم راست شونده به ستوه آمده است.
اى گروهى که جسمهایتان حاضر، ولى خِردهایتان پنهان و خواستههایتان ناهمگون است و امیرانتان گرفتار شمایند! پیشواى شما فرمانبر خداست، امّا شما نافرمانید. در عوض، حاکم شامیان، خدا را نافرمانى میکند، امّا فرمانش میبرند. به خدا سوگند، دوست دارم معاویه با من بر سرِ شما داد و ستد کند، مثل صرّافىِ درهم و دینار. ۱۰ نفر از شما را از من بگیرد و یک نفر از آنان را بدهد!
افرادی، چون عمار یاسر، مقداد، اصبغ بن نباته و… که پروپا قرص پای ولایت ایستاده باشند، بسیار کم بودند به گونهای که وقتی عمرو بن حمق خزاعی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام اظهار ارادت کرد و التزام خویش به مسأله ولایت حضرت را متذکر شد، امیرالمؤمنین علیه السلام در حق او دعا کرد: «اللَّهُمَّ نَوِّرْ قَلْبَهُ بِالْیَقِینِ وَ اهْدِهِ إِلَى الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ». آنگاه به او فرمود: «لَیْتَ فِی شِیعَتِی مِائَهً مِثْلَکَ»؛ ای کاش در میان شیعیانم صد نفر همچون تو میبود.
مسأله عدم التزام به ولایت در دوره امام مجتبی و سید الشهداء(ع) نیز نمود بسیاری داشت و در دوره دیگر اهل بیت(ع) نیز به گونههای دیگر نظیر فرقه تراشی و اعتقاد به غیر معتقدات اهل بیت(ع) خودنمایی کرد و در دوره نواب خاص و عام حضرت صاحب الأمر علیه السلام و نیز عصر حاضر که مسأله خطیر ولایت فقیه آشکارترین جلوه خود را یافته است، عدم التزام به ولایت نمونههای فراوانی دارد. چنانکه در همین دورهها التزام به ولایت آثار ویژه خود را داشته است.
نظرات