اگـر در صحنه «عاشورا» دو عامل «دنیازدگی و عدم دینداری» در نهایت، موجب شهادت امام حسین(ع) شد و بهقول حضرت «مردم بنده دنیایند و شیرینی دین را تنها بر زبان دارند…»، همین دو عامل موجب صلح امـامحـسن(ع) نیز گردید و امام با همین تعبیر (عبیدالدّنیا) از آنان یاد کرد. امام حسن(ع) هم دو عامل دنیاگرایی و دین نداشتن را عامل اساسی میدانند.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام محمد عابدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در مورد حکمت صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه است که متن آن را در ادامه می خوانید؛
اگـر در صحنه «عاشورا» دو عامل «دنیازدگی و عدم دینداری» در نهایت، موجب شهادت امام حسین(ع) شد و به قول حضرت «مردم بنده دنیایند و شیرینی دین را تنها بر زبان دارند…»، همین دو عامل موجب صلح امـام حـسن(ع) نیز گردید و امام با همین تعبیر (عبیدالدّنیا) از آنان یاد کرد. امام حسن(ع) هم دو عامل دنیاگرایی و دین نداشتن را عامل اساسی میدانند.
در جبهه امام، روحیه «دنیاگرایی» چنان نظام لشکر را از هم پاشیده بـود کـه آنان حتی آماده تسلیم یا قتل امام(ع) خود بودند. روزی امام حسن(ع) بـا مردم نماز میخواند که مردی به او حمله برد و با شمشیر بر ران او زد. امام حـسن(ع) به سبب آن ضربه چندین ماه بیمار شـد.
سـپس بـه منبر رفت و فرمود: دربـاره مـا از خدا بـترسید کـه مـا امیران و مهمانان شماییم. ما آن خـاندانی هـستیم که خدای عزّوجلّ فرمود: «همانا خدا میخواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بـزداید و شـما را پاک و پاکیزه سازد.»
بیگمان، پیامد تنهایی و بییاور بودن، ناامیدی از ادامه راه بـود و امـام(ع) بـه ناچار از پیگیری هدف اصلی خود باز میماند. آن حضرت هنگام امضای صلحنامه به این واقـعیت چـنین اشاره میکند: اینک کار من، به ناامیدی از حقّی که زنده دارم و باطلی که بمیرانم، رسـید… .
این بخش از تصمیم امام(ع) که پیامد طبیعی حوادث قبلی و سـرانجام نـاامـیدی وی از وصول به هدف نهایی با جنگ بود، معرکه آرای صاحبنظران موافق و مخالف است و اسـاساً داوری ارزشـی در این بخش، باعث شده است که مؤلفان و محققان از «طی مسیری که بـه صـلح انـجامید» غافل بمانند و تمام توان خود را تنها به این بخش معطوف دارند.
اینکه صلح امام حـسن(ع) یـک اقدام تاکتیکی بود، حقیقتی است که جای شک در آن نیست و تمام روایاتی (از امـام حـسن(ع)) که در آنها میگوید «اگر یارانی داشتم، صلح نمیکردم…»، گویای این است که امام(ع) صلح را بـه عـنوان تصمیم اصلی اتخاذ نکرده، بلکه طبق وضعیت موجود، ناچار به استفاده از آن شـده اسـت.
آن حضرت در پاسخ به زید بن وهب جـهنیّ ایـن حـقیقت را فاش میکند و میفرماید: سوگند به خدا! اگـر بـا معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته تسلیم او میکنند.
پس اگر در حال عزّت با او صـلح کـنم، بهتر است تا در حال اسـیری مـرا بکشد یـا بـر مـن منّت نهد.
امام حسن(ع) در بـرابر پرسشگران، از همان لحظات اولِ تصمیم به صـلح، پاسخهای متفاوتی ارائه کرده اسـت، کـه برخی به مشروعیت و مبانی پذیـرش صـلح برمیگردد و برخی به آثار آن.
لزوم تداوم وظـیفه امـامت
روشن است که «نظام امامت» به اذن الهی و دستور رسولاکرم(ص)، جهت مبارزه بـا مـرتجعانی بود که قصد داشتند نظام اسـلامی پیـامبر(ص) را که در هـمه ابـعاد دسـت به «اصلاحات» زده بود، بـه همان نظام جاهلی برگردانند.
امام حـسن(ع) نیز موظّف است برای انجام وظیفه ارتجاعستیزی، قالب مناسبی بیابد. ابتدا وی نیز مانند پدر (برای شکست رجعتطلبان) به مبارزه و جنگ روی آورد؛ ولی به دلیل ضعف جبهه داخلی مجبور شد شیوه خود را عوض کند و برای ماندگاری نظام امامت (نه خود)، شیوهای جدید برگزیند.
صدوق از ابوسعید عقیصا نقل میکند:
به حسن بن علیبنابیطالب(ع) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا(ص)! چـرا بـا معاویه سـازش و صلح کردی، با اینکه میدانستی حق با توست نه او، و معاویه گمراه و ستمگر است؟!
امام(ع) فرمود: «آیا من حـجّت خدای سبحان و پس از پدرم امام(ع) بر خلق خدا نیستم؟ گفتم: آری. فرمود: آیا مـن هـمان نـیستم که رسول خدا(ص) در حق من و برادرم فرمود: «حسن و حسین دو امامند چه قیام کنند و چه بنشینند»؟ گـفتم: آری. فرمود: پس من امامم، خواه قیام کنم و یا بنشینم… اباسعید! اگر من از سوی خـدای سـبحان امـامم، نباید نظرم را (در صلح یا جنگ) سبک بشمارید، هرچند حکمت کارم روشن نباشد.» جنگ و صلح هردو قالب انجام وظـیفهاند و به تنهایی موضوعیتی ندارند، آنچه مهم است، اصل وظیفه (امامت) است و قالبهای مبارزه، فرع آن است.
مسأله قضا و قدر الهـی
امـام حـسن(ع) در موارد متعدّدی نیز با مطرح کردن مسأله «قضا و قدر الهی» کوشید مشروعیت صلح را بـرای گـروههایی از مـخاطبان خود تبیین کند. امـام باقر(ع) فرمود: یک نفر از یـاران امـام حـسن(ع) بـه نام سفیان بـن لیـلی که بر شتر خود سوار بود، نزد امام حسن(ع) ـ که جامه به خود پیچیده و در حـیاط نـشسته بـود ـ آمد و گفت: السلام علیک یا مذلّ المـؤمنین…!
امـام(ع) فـرمود: تـوچه مـیدانی کـه چرا این کار را کردم؟ از پدرم شنیدم که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: «روزها و شبها سپری نمیشود مگر آنکه مردی گلو گشاد و سینه فراخ (معاویه) که میخورد و سیر نمیشود، امـر این امت را به دست میگیرد.» از این رو چنان (صلح) کردم.
در جواب سلیمان بن صرد که بزرگ مردم عراق بود، نیز فرمود: «از خدا بترسید و به قضای او خرسند باشید و امر خدا را بپذیرید.»
داشتن حکمت و مصلحت
هرچند اصلیترین عامل مشروعیت صلح، همان عامل پیشین است، اما عوامل دیگری هم در کلام امام(ع) به چشم میخورد؛ مانند داشتن مصلحت و حـکمت. آن حضرت در پاسخ به مردم فرمود: «شما از کار من آگـاه نـیستید. سوگند به خدا! آنچه کردم، برای شیعیان من از آنچه آفتاب بر آن میتابد یا از آن غروب میکند، بهتر است… آیا خبر ندارید که چون خضر آن کشتی را شکافت و آن دیوار را به پا کرد و آن پسـر بـچه را کـشت، باعث خشم موسی بن عـمران(ع) شـد؛ زیرا حکمت این امور بر او پنهان بود. با اینکه نزد خدای سبحان از حکمت و حق برخوردار بود؟ علاوه بر این، آن حضرت گاه بـه طـور مـشخص به برخی حکمتها و مصلحتها اشاره کرده است کـه مـا تحت عنوان آثار صلح میآوریم.
بقای شیعیان
اصلیترین اثر صلح، بقای اسلام، شـیعیان و بـهتـبع آن نظام امامت بود. لذا حجم وسیعی از دلایل مطرح شده از سـوی امام(ع) به این عنوان اختصاص دارد. امام(ع) در جواب ابو سعید عقیصا فرمود: اگر صلح نمیکردم، روی زمین از شیعیان ما کسی نمیماند مگر ایـنکه کـشته میشد.
آن حضرت حتی در دعاهایش هم این حکمت را آشـکار مـیسازد و میفرماید: خدایا! تو میدانی که تـلاشم را نـیندوختم و از توانم دریغ نورزیدم تا حرمتم شکسته شد و تنها ماندم. پس راه پیـشینیان خـود را کـه بازداشتن از شرّ تجاوزگران و آرام کردن طغیانگران از ریختن خون شیعیان باشد، پیمودم و امر آخرت و دنیای خود را چـون اولیـایم نـگهبانی کردم.
امام(ع) پس از صـلح نـیز در پاسخ مـسیّب بـن نـجبه فرمود: «با این بیعت، مصلحت شـما و بـازداشتن از درگیری شما را میخواستم. به قضای الهی خشنود باشید و کار را به خدا واگـذارید تـا نیکوکار آسوده گردد و از شرّ تبهکار در امـان ماند.»
عزّت واقعی، ننگ ظاهری
هرچند صلح در ظاهر به عـنوان عـیب شمرده میشد و به همین خاطر، حتی در ساباط، عدهای به محض شنیدن بوی صـلح، بـه امام(ع) حملهور شدند؛ اما ایـن کـار در واقـع موجب عزّت شـیعیان و جـلوگیری از شکست ابدی آنان شـد. لذا امـام(ع) در کلامی، عار ظاهری را به آتش دائمی ترجیح میدهد.
«سلیمان بن صرد نـزد امـام(ع) آمد و گفت: السلام علیک یا مـذلّ المـؤمنین… امام(ع) فـرمود: … و اما گـفتار تـو کـه گـفتی «یـا مذلّ المؤمنین»، سـوگند بـه خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینکه عزیز و کشته شوید. اگر خـدا حـقّ مـا را در عافیت به ما برگرداند، ما میپذیریم و از او بـر آن کـمک مـیگیریم و اگـر بـازداشت، نـیز خرسندیم…».
حتی اصحاب امام(ع) به وی «یا عار المؤمنین» میگفتند. که امام(ع) در پاسخ میفرمود: «العار خیر من النّار. ننگ (ظاهری) بهتر از آتش است». و در جواب حجر بن عـدی فرمود: «آرام باش. من خوارکننده نیستم؛ بلکه عزّتبخش مؤمنانم و بقای ایشان را میخواهم.»
انتهای پیام/
منبع: صبح نو
https://ihkn.ir/?p=8129
نظرات