پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ از جمله نکاتی که باید در ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی به آن توجه شود، نسبت میان حکمرانان نظام اسلامی با دانش بومی اسلامی تولید شده است. در راستای بررسی این سوال با حجتالاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند، استاد حوزه و دانشگاه و قائم مقام فرهنگستان علوم اسلامی گفتوگویی صورت گرفته است که مشروح آن به شرح زیر است:
در ۴۰ سال گذشته، دانشهای بومی تولید شده در ساحت حکمرانی چه نقشی داشته است؟
بسمالله الرحمن الرحیم. حضرت رسول (ص) میفرماید کسی که در حال طلب علم فوت بکند و علمی تحصیل کند که به وسیله آن احیای اسلام اتفاق بیفتد، هم درجه انبیا الهی است. این روایت هم نشان دهنده اهمیت علم هست و هم نشان دهنده جهت علم.
اما در رابطه با نسبت دانش تولید شده و حکمرانی، ابتداءً ما میتوانیم دانشهای تولید شده را به سه دسته تقسیم کنیم. یکی دانشهای فنی تولید شده، یک دسته دانشها در حوزه علوم انسانی و یک دسته دیگر هم دانشهای حوزوی است که به جهت اهمیتش آن را مجزا از حوزه علوم انسانی مطرح میکنیم. حکم این سه دسته یکسان نیست، لذا من به تفکیک عرض میکنم. یک نقص مشترک در هر سه حوزه وجود دارد و آن این است که بر اساس نیازمندیها و متغیرهای جامعه اسلامی و انقلابی، تحقیقات شکل نمیگیرد. یعنی اینکه اولا در نیازمحوری ما ضعیف هستیم. ثانیا نیازها را مرتبط با یکدیگر نمیبینیم و به هندسه نیازها کمتر توجه میکنیم و اگر به هندسه نیازها توجه کنیم، اتفاق سومی رخ خواهد داد و آن اینکه تحقیقات ما جهتدار خواهد شد؛ یعنی تشخیص نیاز اصلی و نیاز فرعی، و بعد متناسب با شرایط امکان تحرک پیدا میکند و اگر در شرایطی مثل الان که فشارها تشدید میشود و امکان پشتیبانی لازم نیست، مسئولین ذیربط و حتی پژوهشگران بدانند که اگر نمیتوانند به ۱۰ پژوهش بپردازند، به چه پژوهشهایی اولویت بدهند. مساله احتیاج به عقل منفصلی در دستگاه پژوهش دارد. البته نه به معنای اینکه غیر پژوهشگران تصمیم بگیرند. سفارشات پژوهش در زمینههای متعدد میدهند، اما چه کسی راجع به مجموعه این پژوهشها تصمیم میگیرد و اولویت بندی و هدایت میکند. البته از استفاده از لفظ هدایت هم میترسیم، چرا که برخی برداشت اشتباه میکنند و میگویند شما میخواهید پژوهش را حاکمیتی کنید و میخواهید پژوهشگران تحت سیطره سیاست و حاکمیت قرار دهید و جامعه علمی باید آزاد باشد. ولی عرضی که من دارم منافاتی با حریت جامعه علمی ندارد. حرف معقولی است که در جایی که پژوهشها از سرمایه عمومی و بیت المال سفارش داده میشود، باید صرف آن چیزی شود که منافع عمومی کشور در آن سهیم هستند و اولویت دارد.
در حوزه علوم مهندسی و علوم پزشکی و علوم طبیعی، به نسبت وضعیت بهتری داریم. علتش هم روشن است، نیازها در آن حوزه شفافتر و بیپیرایهتر خودش را نشان میدهد. ثانیا عقبه دانشی که برای پشتیبانی رفع نیازها وجود دارد، عقبه دانشی است که به طور نسبی میتواند پشتوانهای باشد که پژوهشگران به پشتوانه آن بتوانند تحقیق و پژوهش جدید انجام دهند، یا آن دانش را بومی کنند و خود را به مرزهای دانش و فن آوری برسانند. هرچند در این زمینه هم حرف برای گفتن بسیار است، و کلمه نسبی که عرض کردم، فضا را برای ملاحظه داشتن باز میگذارد، مثلا بگوییم آیا در آن حوزه هم میتوانیم ما کاملا تسلیم فرایند دانش بشویم و فقط کافی است که وسایل، وسایل خودمان باشد یا نه! به همین جهت به طور نسبی عرض کردم. لذا میبینید که در بسیاری از حوزهها در رتبههای جهانی قرار دارد و اینها افتخارات کشور و جمهوری اسلامی است که جوانان همین انقلاب این افتخارات را آفریدهاند.
اما در حوزه علوم انسانی مساله کمی متفاوت است و علیرغم حجم بسیاری از دانشجویان و دانشگاهیان و دانشگاهها و اساتید و پایاننامهها از بودجه عمومی کشور بهره میبرند، ما عقب ماندگی بیشتری را مشاهده میکنیم. تناسبش با نیازها، و حتی اگر نگوییم اسلامی سازی، بلکه بومی سازی آن هم به نحو شایستهای اتفاق نیفتاده است. ریشه مهم این مساله، غفلت اساتید محترم و مسوولان محترم نسبت به آثار سوء و خوشبینی افراطی نسبت به این دانشها است. اینکه میگوییم خوشبینی افراطی، به دلیل است که هنوز برخی دانشگاهیان محترم و برخی مسوولان وزارت علوم و وزارت آموزش و پرورش، شاید باورشان بر این است که مساله اسلامیسازی علوم انسانی حرف قابل قبولی نیست، یا اگر هم بخواهند کوتاه بیایند و با توجه به مطالبهای که در این زمینه در کشور وجود دارد، اگر بخواهند عزت سر این جریانها بگذارند، میگویند اگر رشته اقتصاد ۲۰ گرایش دارد، یک گرایش هم اقتصاد اسلامی باشد، اگر مدیریت ۱۰ گرایش دارد، یک گرایش هم مدیریت اسلامی باشد. ولو همین هم یک گام مثبتی است که باید از آن استقبال کرد. ولی میخواهم دید را عرض کنم که هنوز ۴۰ سال بعد از انقلاب اسلامی، هنوز بخشی از دانشگاهیان ما إبا دارد که بگوید اسلامیسازی علوم انسانی، میگوید بومیسازی علوم انسانی. هنوز إبا دارد بگوید بومی سازی علوم انسانی، میگوید اعتلای علوم انسانی. برخی مراکز پژوهشی پر سابقه وزارت علوم که اساسا برای موضوع علوم انسانی پایهگذاری شدند، الان که میخواهند به مساله علوم انسانی به صورت جدی بپردازند، عنوان مجموعهای که شکل دادند گذاشتهاند اعتلای علوم انسانی.
چون اینگونه بوده و دید این بوده و هنوز هم هست، باعث شده که فشار علوم انسانی را احساس نکنند و خود را زیر این فشار قرار ندهند. اسلامیسازی علوم این نیست که فقط شرایط بومی خودمان را بشناسیم و متناسب با آن علوم انسانی را تفسیر کنیم، که البته این هم خیلی مهم و ضروری است.
این آسیبشناسی که عرض میکنم، به لحاظ شرایط و وضعیت عمومی و مسلط بر جامعه دانشگاهی است، اما باید در کنارش تقدیر کرد که جمعی از حوزویان و دانشگاهیان، مساله اسلامیسازی علوم را جدی گرفتند. اسلامی سازی علوم را اولین بار امام بعد از انقلاب فرهنگی مطرح کردند. برخی این را جدی گرفتند و دنبال کردند و متناسب با عِده و عُدهای که از آنها شده، به شرایط مفید و قابل استفادهای رسیدند. با وجود اینکه حجم اصلی نیروی انسانی، استاد و دانشگاه و منابع کشور، ولو به صورت ناخواسته و از سر کم توجهی، صرف علوم انسانی رایج و حداکثری بومی سازی علوم انسانی واقع شده، در حالیکه همین حجم کم و حداقلی حمایت از اسلامی سازی علوم انسانی را برخی نمیتابند. نسبت به همین هم انتقاد دارند و میگویند آقایانی که ادعای اسلامی سازی علوم را دارند چه مسالهای راحل کردند.
مثلا الان در وضعیت اقتصاد و مواجهه ما اقتصاد جهانی را چه کسی باید پاسخ بدهد. مگر تحریم مساله امروز و دیروز است؟ مگر اینکه کشور ما و انقلاب اسلامی دشمن دارد و نمیخواهد کشور رشد کند و توسعه پیدا کند، مسالهای که بر کسی پوشیده بود؟ خب غیر از این است که اقتصاددانان کشور باید پاسخ دهند؟ مسائل جامعه را مگر نباید جامعهشناسان کشور پاسخ بدهند. خب این عقب ماندگی که ما از روند انقلاب اسلامی داریم باید بپذیریم که کم کاری کردیم و این مساله را جدی نگرفتیم. هرچند عرض میکنم از بنیادیترین پژوهشها تا کاربردیترین پژوهشها در برخی حوزهها اتفاق افتاده است.
پاسخی که حکمرانان میدهند این است که آنها در جایگاه اجرایی هستند و نیازمند نسخه عملی برای اجرایند. علوم انسانی رایج نسخه عملی ارائه میدهد، اما علوم انسانی اسلامی و یا علوم انسانی بومی برای مسوول اجرایی که تنها چهار سال در پستی قرار دارد، این کار را نمیکند و هنوز کاربری نشده است.
خب سوال این است که چرا نشده است؟ یک وقت حکمرانی را یک دوره چهارساله در نظر میگیرید و همه دولتها توقع دارند کسانی که ادعای اسلامی سازی علوم را دارند، یک نسخه عملی ارائه بدهند. اصل صورت مساله اشتباه است. همه همینطور فکر کردند، اگر تا پنجاه سال بعد هم همینطور فکر کنند، وضعیت همین خواهد بود. صحبت این است که این دور باطل را از کجا باید اصلاح کرد؟
هر دولتی که با رای مردم بر سر کار میآید، به دنبال این است که خدماتی را انجام دهد که دورههای بعدی خودش را هم حزبیاش رای بیاورد. خیلی فرصت این را ندارد که بخواهد آزمون و خطا بکند.
به همین خاطر عرض میکنم اینکه ما سرنوشت چنین موضوعی را به یک گرایش سیاسی که در یک دورهای میآید و در دوره دیگر ممکن است نباشد، اشتباه میکنیم. کشور باید بپذیرد که یک نیازهایی را بالاصاله دارد، فرقی نمیکند جریان الف بر سرکار باید یا جریان ب.
لطفا مصداقیتر صحبت کنید.
در ساختار موجود کشور یک نهادهایی جانمایی شدند که اتفاقا همین خلأ را پر کنند. مثلا شورای عالی انقلاب فرهنگی. مثلا مجمع تشخیص مصلحت نظام. مثلا شورای نگهبان. اینها نهادهایی هستند که بقایشان با تغییر دولتها تغییر نمیکند. اصلا امام (ره) شورای عالی انقلاب فرهنگی را برای چه پایهگذاری کردند و مقام معظم رهبری هم بعد از ایشان بقایش استقبال کردند، با وجود به اینکه برخی به جهت قانونی اشکال میکنند، در صورتی که امام همان موقع جواب دادند، رهبری هم گفتند ضمانتش به حضور سران قوا و مسوولین مربوطه در آن شورا است. شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار بوده سکاندار قرارگاه فرهنگی و دانشی کشور باشد. اتفاقا در قسمتهایی هم اتفاقات مبارکی را رغم زده است. مثلا نقشه جامع علمی کشور را پایهگذاری کرده است. خود توجه به اینکه ما نقشه جامع علمی کشور میخواهیم و برای ۲۰ سال آینده راه را مشخص میکنیم، این نشان دهنده عقلانیت است که بهره این کار را ممکن است دولتی که ۱۰ سال بعد بر سر کار میآید ببرد، خب اشکال ندارد. دقیقا آن نگاهی چهار ساله که معمولا مجریان دارند، نباید در موضوع علم و پژوهش دخیل شود و باید شکسته شود. هرچند نباید نیازهای کوتاه مدت را نادیده گرفت و برخی از تحقیقات باید صرف تحقیقات کاربردی شود. در همه دنیا میگویند ما تحقیقات توسعهای هم داریم.
پس انتقاد به نهادهایی است که درست ریلگذاری نکردهاند.
یک لایه از مسوولیت متوجه نهادهای فرادولتی، یعنی قوه مجریه است، ولی در حاکمیت حضور دارند و مسوولیت دارند. ولی باز اینکه بگوییم وزارت علوم و وزارت آموزش پرورش نقشی نداشته و همه دولتها را از این مساله متبری کنیم؛ بنده عرض میکنم که وضعیت وزارت علوم با وضعیت وزارت صنعت متفاوت است. وزیر صنعت بگوید به من جواب کاربردی بدهید، قابل قبول است. هرچند همین دستگاهها هم در درون خود بخشهای پژوهشی دارند و باید پرسید آن را چگونه صرف کردند. اما وقتی سرغ وزارت علوم یا معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری از زمانی که تاسیس شده میآییم، میبینیم که عمده بودجه اینها آموزش و پژوهش است؛ اینها که دیگر نمیتوانند بهانه وزیر صنعت را بیاورند. اتفاقا وزیر علوم باید برای ۳۰ سال بعد نیرو تربیت کند. باید تسلطی که برای جوانان ایجاد میکند، برای دهها سال آینده کشور باشد. این مساله، به خصوص در حوزه علوم انسانی اتفاق نیفتاده است. آن آسیبشناسی که عرض کردم، آسیبشناسی علمی بود، نه آسیبشناسی سیاسی. اینکه دست ما زیر سنگ این دانش است و باید به یک تحولی در این عرصه پیدا کنیم تا راه برون رفت پیدا شود، تا انرژی متراکم فرهنگ اسلامی در بستر این علوم آزاد شود، این باور، جدیت، مطالبه و همت را نداشتند.
بنده میگویم این مساله، مساله امروز ما نیست. آن چیزی که انتظار میرفت مسوولین مربوطه فارغ از جناحبندی سیاسی، به نیازهای اصلی کشور بپردازند، و اگر به دنبال این نبودند که یک حرف آماده به ما بدهید که استفاده کنیم. باید یک برنامه پژوهش میداشتیم و الان داشته باشیم، و در آن برنامه پژوهش بدانیم که چه میخواهیم و ببینیم که به چه دستاوردی به تدریج خواهیم رسید. ممکن است الان بگویید ۸۰ درصد علم دانشگاهی دست علوم سکولار است، اشکالی ندارد، ولی میگوییم این مساله قرار است چگونه هدایت و مدیریت شود؟ تا کی باید این وضعیت ادامه پیدا کند؟ ما باید بدانیم که گام اول این کار را میکنیم و به این نتایج خواهیم رسید. نه اینکه بعد از ۴۰ سال وقتی بگوییم علوم انسانی، نشود با همینهایی که هست درگیر شویم.
اما دسته سوم را هم که در عرصه ارتباطات دانش ما با حکمرانی را عرض کنم. دسته سوم حوزههای علمیه هستند. حوزههای علمیه نقش مهمی دارند و خواهند داشت. آیا دستاورد علمی نیاز جامعه اسلامی را پاسخ میدهد و مرتبط هست؟ بنده میگویم صد در صدش هست. حالا ممکن است در فرهنگ تخصصی کشور نباشد، اما در فرهنگ عمومی کشور حتما هست.
آنچه که در حوزههای علمیه اعم از تخصصی و علوم پیرامونی آموزش داده میشود، به دانشآموختگان حوزه علمیه برای حل مسائل کشور در قالبهای مختلف توانمندی میدهد. اینکه بگوییم بخشی از دانشها اسلامی نیست یا به درد نمیخورد، من این باور را ندارم. اما در عین اینکه چنین هست، نواقص جدی از چند جهت وجود دارد. اولا از بهرهبرداری از دانش و نیروی انسانی موجود. با وجود اینکه نسبت طلاب و جمعیت کشور بسیار پایین است، از همین حجم طلاب موجود هم استفاده نمیشود. یک طلبه که به طلبه فاضل تبدیل شود و ۲۰ سال زحمت بکشد، باید خیلی مرارت بکشد. اینطور نیست که طلبهای وارد حوزه علمیه میشود، همه شرایط برایش مهیا باشد. تصور غلطی که ممکن است برخی القا بکنند که اینها شهریهشان به راه است و کاری با مردم جامعه ندارند، اینطور نیست. خیلی باید مرارت بکشند. حال وقتی به یک مرحلهای از دانش میرسد، آن مراجعی که باید از این طلاب استفاده کنند، از یک محله کوچک تا مراکز علمی، از استقرار در یک محله کوچک برای تبلیغ و ارتباطات با جوانان، تا مدرسه و دانشگاه. الان تیمهای طلبگی وجود دارد که به صورت خودجوش در ایام تبلیغ به آموزش و پرورش گسیل میشوند، که آموزش پرورش برخی مناطق هم انصافا همراهی میکنند، اما این چند ساعت تبلیغ در مدرسه کافی نیست. لذا به نظرم از ظرفیت استفاده نمیشود.
این در سطح تبلیغی است، اما در سطح تخصصی، چه میزان در حوزه علمیه دغدغهشان با مردم جامعه یکسان است. مثلا در زمینههای مختلف مثل عدالت اجتماعی، هنوز به یک جمع بندی در بین متخصصان نرسیدیم.
یک آسیب این است که از این متخصصان استفاده نمیشود. آسیب دوم این است که با توجه به محدودیتهایی که وقتی میخواهد وارد حوزه علمیه شود، حجم سنوات زیادی که باید درس بخواند، کی باید درسش تمام شود و به موقعیت شغلی برسد، این باعث شده که یک عقب ماندگی رو به تصاعدی نسبت به نیاز فرهنگی جامعه پیدا بکنند. ولی وقتی میگوییم حوزه علمیه پاسخ بدهد، باید یک ورودی مکفی هم از نظر کمیت و کیفیت وارد بشود، درصدی از این ورودی مکفی میتوانند به سوالاتی که حضرتعالی میفرمایید پاسخ دهند.
نکته سوم این است که بدنه غالب حوزه علمیه هم متناسب با نیاز انقلاب و تغییری که در مقیاس نیازمندی به دین در جامعه اتفاق افتاده است، جلو نیامده است. یعنی این خودانتقادی را بنده به عنوان یک طلبه کوچک که افتخار شاگردی بزرگان را در حوزه علمیه داشتم، روا میدارم که ما موضوع انقلاب اسلامی و جامعه اسلامی را خیلی جدی نگرفتیم. اگر هم آبرومندی خود را در دوری از حاکمیت جستجو نکنیم – که متاسفانه بعضا چنین است- اگر از افراد بپرسیم شما در موضوع تخصصی خودت چه نسبتی با انقلاب اسلامی که حاصل کار مردم است و حاکمیت دارید؟ ما کجای کار هستیم و چقدر جلو رفتیم؟ چقدر سرمایهگذاری در این راه شده است؟ حداکثرش این میشود، طلبهای که میخواهد در مسائل کاربردی و اجتماعیتر وارد بشود، باید به موسسهها و مراکز دانشگاهی و پیرامونی حوزه وارد شود که نوعا ماهیت دوگانهای دارند. یعنی درسهای دانشگاهی تدریس میکنند و اجازه میدهند طلاب در حوزهها دروس اسلامی را تحصیل کنند.
از اقدامات مبارک مسوولین حوزههای علمیه در بعد از انقلاب که باید از آنها تشکر کرد، ایجاد گرایشهای تخصصی در حوزه علمیه است. مثل گرایشهای تفسیر، نهجالبلاغه، مسجد، فلسفه، فقه، تبلیغ و … . خب یک قدم خواستند تخصصیتر کنند و با این تخصصی شدن ارتباط طلاب را با آن مسائل نزدیکتر کنند. این اقدام خوبی است. مرکز پاسخگویی به شبهات دینی را در سراسر کشور و حتی برای خارج از کشور پایهگذاری کردند، که آنها هم نیازها را به داخل حوزه بازتاب میدهند، که این تاسیس این مرکز ملی هم که طلاب شایستهای در آن فعالیت میکنند، بسیار قابل تقدیر است. اما این کافی نیست. اینکه ما وقتی میخواهیم به مسائل اسلامیسازی علوم انسانی و پاسخ به نیازهای حکمرانی بپردازیم، باید در حوزه علمیه چه مسیری را باز کنیم؟ این هنوز شفافیت کافی ندارد. نه تنها آن مسیر باز نشده، بلکه هنوز هم نمیدانیم چطور این مسیر را باز کنیم. لذا میگوییم همه رشتهها یا غالب رشتههای علوم انسانی را مبنا قرار دهیم و بگوییم قرآن و اقتصاد، قرآن و جامعه شناسی و الی آخر و هرکدام را به عنوان یک رشته مطرح کنیم. من نمیخواهم کاملا نفی کنم، اما میگویم برنامه بلند مدتی در راستای نقشی که حوزههای علمیه باید داشته باشند، مطمئن نیستم این اتفاق رخ داده باشد. اما نه تنها در زمینه نسبت حوزههای علمیه با علوم انسانی، بلکه تحول دانشی که لازم است، یا ارتقا دانشی که در حوزههای اصیل حوزه مثل فلسفه و کلام، اخلاق و … لازم است، این هم مساله قابل تامل و قابل بررسی است.
مسوولین وقت حوزههای علمیه این باور را دارند که بحث تحول در علوم انسانی وظیفه حوزه است، اما بر فرض هم کسانی باشند که این باور را نداشته باشند، صحبت این است که حوزههای اصیل دانشی حوزههای علمیه هم باید تحول پیدا کند. ما باید بین سیاسی شدن حوزه و پاسخ به نیازهای حاکمیت اسلامی و وابسته شدن حوزه به حاکمیت به معنای اینکه جیره و مواجب گیر حاکمیت باشد یا به معنای اینکه تحت اوامر حاکمیت باشد، باید تفاوت گذاشت و خلط کرد. نباید به بهانه دومی، از اول در رفت.
حوزه مهد علم است. موضعگیری سیاسی هم مثل آحاد مردم داشته و باید داشته باشد. این را هم قاعدتا کسی نباید انکار کند. ما از یک تاجر و بغال در محله توقع داریم شرایط سیاسی خودش را بشناسد، به موقع سکوت کند و به موقع فریاد بزند، به موقع در انتخابات شرکت کند، آن وقت از طلاب و اساتید حوزه علمیه توقع چنین کاری را نداشته باشیم؟اصلا اینها پیشتاز در پیروزی انقلاب و به ثمر رساندن انقلاب و بعد هم در پیشبرد انقلاب بودند. اما صحبت این است که این مساله کافی نیست. یعنی من میگویم اقتصاد اسلامی، و نظام قدرت در کشور چگونه باید باشد، درست که در قدم اول میگویم دانشگاه تو باید جواب میدادی، اما اگر بحث اسلامیت هم هستش، اسلامیتش را من باید جواب میدادم. این بحث جدی است، مسوولین هم اهتمام دارند که این کار را انجام دهند.
انتهای پیام/
منبع: فارس
https://ihkn.ir/?p=9369
نظرات