پیش نشست همایش ملی «تصوف، شاخصهها و نقدها» پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ماه در دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برگزار شد. در این نشست، حجج اسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه و دکتر محمد تقی سبحانی به سخنرانی پرداختند.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، حجت الاسلام خسروپناه، استاد حوزه و دانشگاه در این نشست، عرفان و تصوف را یک حقیقت واحد دانست و گفت: این حقیقت دارای ساحتهای گوناگونی مانند ایدئولوژی، جهانبینی، سبک زندگی و… است. تفاوتهایی که برای عرفان و تصوف برمیشمارند چندان درست و دقیق نیست. منشأ اولیه تصوف، فهم خاصی از متون دینی است.
وی با بیان اینکه تصوف و عرفان در تاریخ، حدود ۶ مرحله را پشت سر گذاشته است، گفت: نخستین مرحله، تصوف زاهدانه است. این متعلق به قرن اول است. مرحله دوم تصوف بهمثابه فرهنگ و یک سبک زندگی اجتماعی است که از قرن دوم شروع میشود و واژه تصوف هم در این دوره جعل میشود. مرحله سوم تصوف معرفتی است. تصوف بهصورت یک دیسیپلین معرفتی درمیآید و رسالههای مختلفی در این دوره نوشته میشود و عرفان عملی و عرفان ادبی از قرن سه به بعد شکل میگیرد. مرحله چهارم تصوف یا عرفان نظری است. این مرحله با ابن عربی شروع شد و به وسیله شاگردانش ادامه پیدا کرد. تلاششان هم این بود که مکاشفات و شطحیات عرفا را بهصورت عقلانی مبیّن کنند به طوریکه همه آن را بفهمند. از قرن نهم به بعد مرحلهای شکل گرفت که من به آن تصوف شیعی میگویم. کسی که این پیوند را سیستماتیک کرد سید حیدر آملی بود.
حجت الاسلام خسروپناه نکتهای را درون پرانتز یادآور شد: من تصوف را در عرض دو مذهب شیعه و سنی میدانم. اینکه گفته میشود تصوف سنی بود و شیعه شد غلط است. هم سنی است و هم شیعه، نه سنی است و نه شیعه. نکته اینجاست که شیعه معتقد به ولایت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) است؛ هم ولایت تکوینی و هم تشریعی. اهل سنت متعارف نظرشان این است که ولایت تکوینی که مبنای ولایت تشریعی باشد و ولایت تشریعی هم مبنایش «قال رسولالله» و سنت پیامبر است. به همین خاطر ولایت سیاسی را مطرح میکنند. صوفیه هم میگوید ولایت عرفانی و تکوینی بلافصل پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین است. لذا قطبالاقطاب را حضرت علی(ع) میدانند اما درباره ولایت سیاسی و اجتماعی امام علی(ع) را خلیفه چهارم میدانند. البته عدهای میگویند که تقیه میکنند که این برای من روشن نیست. صوفیه بهمثابه مذهب در طول زمان به حنفیه، مالکی و شافعی؛ اما با حنبلی پیوند نخورده است. ما صوفی حنبلی نداریم. پیوند تصوف و تسنن از همان قرون اولیه ایجاد شد، اما پیوند تصوف و شیعه از قرن۹ به بعد است.
وی مرحله ششم تصوف را تصوف فلسفی نامید و گفت: در عرفان نظری مکاشفات «مبیّن» میشوند اما در تصوف فلسفی مکاشفات «مدلّل» میشوند؛ یعنی کسانی برای وحدت وجود و اتحاد عاقل و معقول و حرکت جوهری برهان میآورند. این کار از ملاصدرا شروع شد اما زمینههایش را دیگران داشتهاند. ملاصدرا تقریباً تمام مدعیات عرفانی را مدلل کرد.
این استاد حوزه با بیان اینکه تصوف امتیازاتی دارد، گفت: از امتیازات تصوف یکی نگرش هستیشناسانه است. تصویری که تصوف از انبیاء داده، امتیاز دیگر است. تصوف پیوند خورده با تسنن، اگر وجود نداشت اهل حدیث متعصب، چه شخصیتی از پیامبر درست میکردند؟ اما اگر چهرهای که متصوفه از انبیاء ارائه دادهاند با سیرهنویسان مقایسه کنیم چیزی از دین باقی نمیماند. آخرین امتیاز توسعه اسلام است. نقشی که تصوف در شیعه داشته، بسیار اثرگذار بوده است. اگر تصوف در ایران نبود حکومت مرعشیان و صفویه شکل نمیگرفت. تصوف زمینه توسعه اسلام را فراهم کرد.
وی در بیان آسیبهای معرفتی و تمدنی تصوف گفت: نخست اینکه عرفای ما هنوز موفق نشدند تنقیح از عرفان و روش شهودی ارائه دهند. پیشنهاد درست این است که روش شهودی در ادامه روش اجتهادی باشد که همان روش عقلی-نقلی است. به همین دلیل کسی میتواند ولایت جزئیه را داشته باشد که فقیه باشد و تا فقیه نشده نمیتواند عارف باشد و دستگیری کند و راه را نشان بدهد. آسیب دیگر نگرش سلبی حداکثری نسبت به دنیا است. نتیجه این شد که تمدنی که در آن علم رشد کرد از قرن ششم به بعد افول یافت. این نگرش خیلی به تمدن اسلامی ضربه زد. علت اینکه مغولها موفق شدند، همین بحث تصوف بود و همین نگرش بود که آسیب زد. آسیب آخر این است که از قرن۱۲ پیوند تصوفگرایی با سلفیگری در تصوف اهل سنت ایجاد شده است. این تهدید خطرناکی است که حتی در مالکیها تاثیرات سلفیها را میبینیم و باید تلاش کنیم تا نگذاریم صوفیه اهل سنت گرفتار سلفیه شوند.
حجتالاسلام سبحانی در سخنرانی خود برای بررسی تصوف به سه لایه مختلف اشاره کرد و گفت: نخستین لایه رویکرد فرهنگی و تمدنی است که خود دارای جریان و انشعاباتی است. این پدیده از اول تاریخ جهان تاکنون بوده است. لایه دوم تصوف به عنوان جهانبینی است. این نوع تصوف متفاوت از سایر عرفانها است. عنصر اصلی تصوف بُعد عملی صوفیان بوده است. برای زندگی برنامه عملی ارائه دادند و این بُعد هم نیاز به نقد و بررسی دارد. اما نگاه سوم مقایسه تصوف با نظام و برنامه دینی و ارزشی است. آیا میتوان گفت آنچه صوفیان ارائه میدهند با دین مطابقت دارد و از متن جامعه برخاسته است و یا چه اندازه حیات صوفیان با حیات انبیاء و مؤمنین مطابقت دارد؟ این مسالهای است که باید مورد بررسی علمی و نقادانه قرار گیرد.
وی با بیان اینکه معتقدم تصوف در ابتدا مذهب نداشت، گفت: آغازگران تصوف افرادی مشخص هستند. معتقد به ادبیات زهد در تصوف نیستم و درباره اینکه تصوف به زهد برمیگردد، اصلاً نشانهای نداریم. اگر قرار باشد منشأ دینی و اسلامی برای تصوف بشماریم به جریان اهل حدیث میتوان اشاره کرد. به لحاظ کلامی به وسیله اهل حدیث جریان تصوف شروع شده است. در تاریخ، اول اهل حدیث بعد اشاعره هستند.
حجت الاسلام سبحانی با اشاره به دو مشکل اساسی در بنیانهای تصوف گفت: نخست اینکه از آغاز خود را خردستیز در حوزه عمل و نظر معرفی میکند. هیچگاه صوفی زیر بار استدلال و برهان نمیرود و حتی حاضر نیست در بحث و تبادل نظر به حقیقتی برسد. حقیقت آنها تصدیق پیر سالکان است و همین مساله خطر بزرگ در بحث عرفان سالکان است. نمیتوانیم ادعا کنیم که تصوف امری عقلانی است. مشکل دوم باطن و بطونگرایی است. آثاری که بر باطنگرایی صوفیان بار شده مشکلاتی را ایجاد کرده است. صوفیان ولایت را چنان تعمیم میدهند که دیگر جایی برای حضرتعلی(ع) باقی نمیماند. این مقوله تعمیم مهدویت که در جامعه باب شده به ریشه باطنگرایی و بطونگرایی برمیگردد.
وی افزود: معتقدم اطاعت محض از پیشگاه ولی بالاترین لغزش است. وقتی نصوعقل را کنار گذاشتهاید، همهچیز به هم میریزد. این موارد صوفیان را در برمیگیرد و تنها چیزی که ملاک میدانند روش سالکان و پیر مرادان است و من به این مساله اشکال دارم. به لحاظ روششناسی و زندگی اجتماعی نیز با نظریه صوفیگرایی مشکل دارم. از کجای ادبیات صوفیانه میتوان الگوبرداری کرد. اگر سلوک صوفیان منشأ شود آیا میتوان در اجتماع آن را نشر داد؟
انتهای پیام/
منبع: روزنامه صبح نو
https://ihkn.ir/?p=4071
نظرات