به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، استاد محمد عشایری در چهارمین جلسه مدرسه تابستانه منهاج که از سوی دبیرخانه مفتاح_اندیشه و با همکاری مدرسه تخصصی فقه امام کاظم(ع) برگزار گردید، در روش شناسی اجتهاد به بررسی جریان شهید صدر، مکتب قم و نجف پرداخت که متن آن بدین شرح است؛
1- جریان شهید صدر: پس از شیخ اعظم انصاری دو اندیشه فقهی با فرم و محتوای نسبتاً متفاوت در دو سرزمین متفاوت به وجود آمد. اگر یک نگاه تاریخی به آن دوره که مکتب قم و نجف شکل گرفته بود بیندازیم، در مییابیم با توجه به اینکه اندیشههای اقتصادی و برابریطلبانهی مارکسیستی در جهان اسلام منتشر شده بود، جریان سومی وجود دارد که در آن شهید صدر زحمت فراوانی کشید که دادههای فقهی مرتبط با دانش اقتصاد اسلام را نظام ببخشد تا از آن یک نظام اقتصادی بیرون بیاورد. تلاشی که ایشان شروع کرده تلاش بسیار مهمی است که وقتی کراراً سخن از مدرسه قم و نجف به میان میآید نسبت به این واقعه سوم که میان این دو به وجود آمده، بیتوجهی میشود. بنابراین دقیقتر این است که روش شهید سید محمد باقر صدر مورد بررسی قرار گیرد و صرفاً به مکتب و روش قم و نجف پرداخته نشود.
2- کتاب دروسٌ تمهیدیة فی الفقه الإستدلالی کتاب فقهیِ ساده و روانی است که به صورت تام و کامل با روش نجفی تألیف شده است. در این کتاب به وضوح شاخصههایی که درباره روش مدرسه نجف بیان میشود را میتون دید. یکی از اشکالات این کتاب به عنوان کتاب درسی این است که به صورت جدی فقه خاصی را گزارش میکند که آن فقه خاص میتواند مخالفان و موافقانی داشته باشد. کتاب درسی مناسب کتابی است که بتواند دیدگاهها و مدلهای فقهی مختلف را توضیح دهد و نمایندگی کند. تقریرات فقهی که از مرحوم بروجردی وجود دارد «دراسات فی فقه ولایة الفقیه و فقه الدولة الإسلامیة» که به فارسی نیز ترجمه شده است و تقریرات کتاب حج از آقای محقق داماد نمایندههای خوبی از روش قمیها در استدلال فقهی میباشند.
1- ایشان از مقدمات حکمت فقط یک مقدمه را برای حمل لفظ مطلق بر معنای عموم کافی میداند. باید دلالت لفظ مطلق که اقتضای وضعی برای دلالت بر معنای عموم ندارد را به وسیلهی کمککنندههایی ترمیم کنیم. فرق آن با عمومی که در اصول وجود دارد این است که در آنجا به هیچ کمککنندهای نیاز ندارد.
2- اجماع در اندیشه و عمل فقهی مرحوم آیتالله بروجردی: مرحوم بروجردی با بعضی از إجماعات کتاب که در تخصیص زدن آن با خبر واحد دعوا وجود دارد را تخصیص میزد. همچنین ایشان درکی از اجماع داشته که با آن درک جرأت پیدا میکرد خبر واحد صحیحِ مُفتیبه که با اعراض مواجه نبوده را نیز کنار بگذارد. ایشان برای چنین درکی از اجماع و مقدم دانستن آن، تبیین و استدلال اصولی داشته است. به طور کلی یکی از مسائلی که فقه قم و فقه نجف را در روش، بسیار متفاوت میکند همین مسألهی شهرت و توجه به اجماعات است.
3- دیدگاه مرحوم بروجردی در تبیین تواتر با تعریف نجفیها در مورد تواتر متفاوت است. این دیدگاه در مباحث خبر واحد تقریر درس اصول ایشان، بیان شده است.
4- در قم اتفاقات متفاوت دیگری رخ داده است از جمله نظر امام خمینی(ره) در عدم انحلال خطابات قانونیة و آثار متعدد اصولی مترتب بر آن.
5- مخالفت مرحوم محقق داماد با حمل الفاظ مطلق بر معنای عموم: در بحث اطلاقاتِ تقریراتی که از درس اصول آقای محقق داماد منتشر شده است میتوان این بحث را پیگیری کرد.
6- نگاه تاریخی به دانش و مسائل دانش: یکی از اقداماتی که قمیها معتقد بودند درک ما حتی از مسألهی اصولی را عوض میکند این است که بدانیم این مسأله اصولی برای اولین بار چرا شروع شده است. آن قدر که مرحوم آیتالله بروجردی و شاگردان وی به این نکته توجه دارند، بزرگانی در مدرسه قم که بیشتر شاگرد شیخ عبدالکریم حائری بودهاند، به این مسأله توجه ندارند.
7- درک مرحوم بروجردی از خبر واحد و حجیت آن.
1- توجه به فضای صدور، نحوهی صدور و ذهنیت روات: در مدرسه قم اصرار بر این است که به تمام قرائنی که حتی یک ذره میتواند در رسیدن به انگارهای که خودِ امام معصوم(ع) بیان کرده نقش ایفا کند، باید توجه شود. از تمام قرائن حتی مثلاً تاریخ و سفرنامههای موجود از افراد آن زمان باید استفاده شود.
این حالت دقیقاً همان چیزی که موجب شده نجفیها ادعا کنند که پیروان مکتب قم، درس نمیگویند بلکه قصص میگویند. به یک معنا حق با ایشان است و قمیها قصه میگفتند البته قصصی که هر کدام به عنوان یک قرینهی کوچک کنار یکدیگر جمع میشد تا در تعاضد قرائن و ظنون متراکم به یک اطمینان نسبی تبدیل شود. مرحوم آیتالله بروجردی به اموری فراتر از فضای صدور، نحوهی صدور و ذهنیت روات دقت داشت و فضای صدور را بسیار مؤثر میدانست. در مقابل، کسی که به این امور توجهی ندارد، با روایتی که دلالت و سند صحیح دارد کار میکند لذا حجت دارد. چنین شخصی به آن زمان باز نمیگردد. این روش به صورت واضح در کتاب «دراساتٌ فی فقه ولایة الفقیه و فقه الدولة الإسلامیة» قابل مشاهده است.
2- نسبتشناسی میان روایات ائمه(ع) و فتاوای متفقهان اهل سنت: برخی از اساتید از این اعتقاد مرحوم آیتالله بروجردی بیان نادرستی دارند و به دلیل همین بیان نادرست با آن مخالف میکنند و قائل هستند که این اعتقاد موجب سنی شدن فقه میشود. این در حالی است که منظور مرحوم آیتالله بروجردی آن چیزی نیست که آنها مدّنظر دارند و با شکل و فرمت فقه شیعه بحث میکند. مقصود ایشان این است که اگر ما به یک شهرت مانند یا چند فتوای مهم از متفقهان اهل سنت که در سال 150 هجری در مدینه یا کوفه بودهاند رسیدیم و از امام صادق(ع) نیز روایتی وجود نداشت، اگر امام صادق(ع) قیاس اهل سنت را دیده و اینگونه با آن برخورد کرده است این برای ما معنی دارد. به عبارت دیگر درک آیتالله مرحوم بروجردی این است که وقتی امام معصوم(ع) انحراف فقهی یا مناسکی میبیند باید بر این انحراف نقدی وارد کند. حال اگر فتوایی از کثیری از متفقهان اهل سنت موجود باشد یا میان آنها مشهور یا اجماع باشد و امام(ع) سکوت کرده باشد، باید این سکوت را حمل بر تأیید کنیم.
مرحوم آیتالله بروجردی حمل بر تأیید میکرد و بر اساس آن فتوا صادر میکرد. این نکته بسیار مهم است. عبارتی که از مرحوم آیتالله بروجردی نقل شده که فرمودهاند روایات ما مانند حاشیهای بر فقه اهل سنت است، مقصود ایشان از حاشیه، اصل و فرع نبوده است. به عبارت دیگر میان روایات ما و مناسک رایج اهل سنت نوعی بینامتنیت وجود دارد. در واقع این مناسک در کنار آن روایات صادر شدهاند و تا آنها را خوب نفهمیم ممکن است روایات را نیز به درستی درک نکنیم. چنین نگاهی که روایات ما برای انتقاد از آن وضعیت به وجود آمدهاند، منبع در دسترس مرحوم آیتالله بروجردی را توسعه میدهد.
به بیان دیگر در جایی که از امام صادق(ع) روایتی صادر نشده است، مرحوم آیتالله بروجردی منبع دارد. یکی از دلایلی که ایشان دیرتر به اصول عملیه میرسد همین نکته است. فقدان دلیل در مدرسه بروجردی به زودی مدرسه نجف اتفاق میافتد حاصل نمیشود. بنابراین کسی که بخواهد مانند مرحوم آیتالله بروجردی کار فقهی کند باید به تاریخ اندیشه فقهی کاملاً مسلّط باشد و فقهای مهم اهل سنت و آثار و عقاید آنها را بشناسد. مرحوم آیتالله بروجردی معتقد بود نسبت میان روایات ائمه اطهار(ع) و فتاوای متفقهان اهل سنت نسبت انتقادی بوده است و چون نسبت انتقادی بوده ما میتوانیم سکوت امام صادق(ع) را به عنوان یک منبع در نظر بگیریم.
3 - نسبتشناسی میان روایات شیعه و روایات اهل سنت: این مورد نیز نظیر نکته پیشین است با این تفاوت که در این نکته اهل سنت فتوا ندارند بلکه روایاتی را از عبداله بن عمر یا ابن عباس نقل کردهاند و از جانب ائمه(ع) نیز روایتی صادر نشده است.
4- گسترش اندیشه رجالی از طریق طرح اندیشه طبقات در رجال: منابع اولیه رجالی شیعه(نه کتبی که بعدها به صورت تحقیقی نوشته شده است مانند قاموس الرجال) اینگونه نبوده که برای نمونه کتاب کافی را محور قرار دهند و نام هر کسی که در آن آمده است را توثیق، مدح، ذم یا به هر نحوی توصیف کرده باشند. فقهای ماضی دایرهالمعارفی از افراد داشتهاند که آن دایرهالمعارف را دائماً معرفی کردهاند و بر روی آن کار شده است. بنابراین میان آنچه که آنها توصیف میکنند و آنچه امروزه ما در اسناد داریم و نیازمند شناخت آنها هستیم رابطه عام و خاص من وجه وجود دارد.
به عبارت دیگر نام برخی از رجال موجود در اسناد ما اساساً قبلاً مطرح نبوده و این افراد از مجاهیل هستند. در چنین مورادی روایت را کنار میگذاریم اما مرحوم آیتالله بروجردی روشی در طبقاتشناسی اسناد روایات داشت که به وسیله این روش یک سیستم مطالعاتی خاص تنظیم کرده بود و حدس میزد این راوی با اینکه از مجاهیل است اما نحوه استنادات نشان میدهد که باید به وی اعتماد کنیم. ایشان در این موارد به اطمینان میرسید نه ظنّ. این نکته نیز باعث میشد منابع در اختیار ایشان گسترش پیدا کند.
5- پیگیری جدی و مؤثر مقوله توحید روایات: این نکته یکی از ابتکارات مرحوم آیتالله بروجردی در فقه است. شاگردان ایشان نقل کردهاند استاد ابتدا روایات موجود در مسأله مورد نظر را بیان و بررسی میکرد سپس دوباره از ابتدا احادیث را مورد بررسی قرار میداد و میفرمود درست است که ظاهراً روایان این دو روایت متفاوت است اما با ارائه شواهد زیادی نشان میداد که این دو روایت اساساً دو روایت نیستند بلکه یک روایت هستند و نام یک نفر در اسناد اشتباه شده است. برای نمونه در یک روایت به جای اسحاق بن عمار، معاویه بن عمار نقل شد. توجه به این نکته در بحث تعارض، به مرحوم آیتالله بروجردی کمک شایانی کرده است.
6- توجه گستردهتر به قرآن: عمومات قرآنی در فقه مرحوم آیتالله بروجردی از عمومات قرآنی در فقه دیگران گستردهتر است. شاگردان ایشان نیز این مسأله را به اندازه کافی مورد بحث و بررسی قرار ندادهاند. این موضوع منابع در دسترس ایشان را گسترش میداد.
7- مراجعه اندک به اصول عملیه: از جمله دلایل دیگر مراجعه اندک ایشان به اصول عملیه میتوان به برخورد کردن با متون متلقات به عنوان حدیث اشاره کرد. یعنی اگر در مسألهای هیچ روایتی وجود نداشته باشد ولی در کتاب فتوایی شیخ صدوق فتوا وجود داشته باشد، ایشان این فتوا را روایت حساب میکردند. همچنین ایشان روایاتی را که دیگران قبول نداشتند از طریق جمع شواهد، توثیق میکرد.
8- تراکم ظنون: این همان نکتهای است که در مکتب شیخ انصاری و وحید بهبهانی نیز به صورت جدی وجود دارد. تراکم ظنون عبارت است از اینکه مثلا کسی اوضاع و احوالش شبیه عادلی که بتوان به شهادت وی اکتفا کرد نیست به ما خبر میدهد که در میان مرکز شهر آتشسوزی شده است. نفر دوم یک بچه دبستانی به ما همین خبر را میدهد. نفر سوم، نفر چهارم و... نیز همین خبر را میدهند. در مدرسه مرحوم آیتالله خوئی میگویند که اولی حجت نبود، دومی ضابط نبود و هر کدام مشکلی داشتند. در این مدرسه هزار لاحجة در کنار یکدیگر حجت نمیسازد.
ولی در مدرسه مرحوم بروجردی و شیخ انصاری اینگونه نیست لذا اجماع با تمام ظنی بودنش حالت دیگری پیدا میکند. اگر اجماعی باشد و فتوای علامه حلّی نیز ضمیمه آن باشد در مدرسه شیخ مهم است. برخی به فتوای علامه حلّی و اعتمادی که شیخ انصاری به علامه دارد توجه نمیکنند و اشکال میکنند که شیخ در رسائل گفته اجماع حجت نیست چرا اینجا بر اساس اجماع فتوا داده است. این در حالی است که شیخ در اینجا در کنار فتوا، قرینههای دیگری نیز دارد. مَقسم اجماعی که شیخ در رسائل رد کرد است، ظنّ میباشد اما این اجماع به وسیلهی قرائنی که دارد از سطحِ ظنّ فراتر رفته است. این وضعیت در فقه مرحوم بروجردی نیز وجود دارد. اساساً ایشان فقه اهل سنت را به همین دلیل مطالعه میکند و بخشی از ظنون را از فقه اهل سنت جمع میکند.
1- تنقیح شدید اصول فقه و رجال: نقطه مقابل تمام مسائلی که در اندیشه مرحوم آیتالله بروجردی و مکتب قم بیان شد در مکتب نجف وجود دارد. البته در مکتب نجف یک واقعه مهم رخ داده و آن اینکه آنچنان اصول فقه و رجال را منقّح کردهاند که وقتی میگویند لاحجة یعنی بحث تمام است و به حرفشان اعتماد دارند. این مسأله بسیار مهم است.
نقل شده مرحوم آیتالله خوئی با کتاب وسائل الشیعه و کتاب جواهر فتوا میداد و به هیچ کتاب دیگری نیاز نداشت چون مبانی منتقّح بوده است. ایشان به علم رجال مسلّط بود و میدانست به کدام رجل باید اعتماد کند و مسیر برای ایشان روشن بود. مهمترین شاخص فقه نجف که موجب تمایز آن از فقه قم میشود همین نکته است. اصول فقه به اندازهای که در این مدرسه مهم است در مدرسه قم اهمیت ندارد. مدرسه قم به قرائن و شرایط صدور روایت بسیار بیشتر توجه داشتهاند. شاگردان مرحوم آیتالله خوئی نقل کردهاند که مدل فقه ایشان به مدل مستند الشیعه نراقی بسیار شبیه و نزدیک است. مشخص نیست که این شباهت آگاهانه یا غیرآگاهانه بوده است.
2- بینیازی از تتبع گسترده: در مدرسه قم تتبع اهمیت بسیاری دارد اما مدرسه نجف اینگونه نیست. بنابراین همان گونه که بیان شد مرحوم آیتالله بروجردی فقط با کتاب جواهر و وسائل به یک مسأله فقهی رسیدگی میکرد. روش مدرسه نجف یک روش الگوریتمی و فرمولی است یعنی آغاز و پایان آن معلوم میباشد و در همه جا تکرار میشود. این روش بسیار قابل آموزش و یادگیری است. کسی اگر سه سال اینگونه در درس خارج شرکت کند واقعا مجتهد میشود. لذا شاگردان مرحوم آیتالله خوئی بیان کردهاند که با پیش مطالعه میتوانستند حدس بزنند که ایشان در درس فقهِ روز بعد چه خواهد گفت اما فقه شیخ انصاری، امام خمینی، مرحوم آیتالله بروجردی اینگونه نیست.
3- بیتوجهی به فتاوای قدما: در مدرسه نجف اساساً به فتاوای قدما التفاتی نمیشود چون مبانی و روشهای خود را بسیار منقّح کرده و بدین صورت این خلأ تئوریک را پر کردهاند.
4- تعبّد به ادلّهی موجود: تعبّد به ادلّهی موجود در فقه قم به کثرت مدرسه نجف نیست. مثلاً مدرسه قم ممکن است روایات حیَل ربا را به این دلیل که صرّافی در اسناد تمام یا غالب این روایات وجود دارد و ممکن است این صرّاف علیرغم اینکه توثیق شده، ذینفع باشد، نپذیرند. به بیان دیگر مدرسه قم اگر شک کند، تعبّدی ندارد و روایت را کنار میگذارد. مدرسه نجف به روایت تعبّد دارد و تعبّد به روایات را حجّت میداند.
5- ساده و قابل آموزش بودن روش مدرسه نجف.
6- گسترده بودن جایگاه اصول عملیه به این دلیل که زودتر از مدرسه مرحوم بروجردی به فقدان نص میرسند. اصول عملیه وقتی شروع میشوند که ادلّه تمام شوند.
7- غلبهی حجیتگرایی بر کشفگرایی: این نکته امروزه مسأله ما میباشد. اگر یک نگاه کلی به این دو مکتب بیندازیم یک تفاوت در میان آنها متوجه میشویم. یکی از این دو مکتب نمیخواهد در اعماق تاریخ غور کند و به دنبال عذر خودش است و میگوید روایت وجود دارد و به آن عمل میکنم. این مکتب معتقد است عالم اعتباریات است و حداکثر این است که اشتباه کرده است. اگر شارع بپرسد چرا اشتباه کردهای میگوید حدیث وجود داشته و برای فتوایش حجت داشته است.
مقلّد این مکتب نیز حجت دارد. اما مکتب دیگر به حجت کاری ندارد و کنجکاو است و میخواهد به خود فسیل دست پیدا کند. در فقه نجف حجتگرایی روشی بر کشفگرایی روشی غلبه دارد و در فقه قم مغلوب است.
برای نظامسازی فقهی و ساختن تمدن اسلامی کدام روش، کارآمدتر است؟ استفاده کردن از هر دو روش بسیار سخت است چرا که هر کدام از این دو روش بشرط لاهایی دارند، برای نمونه روش مرحوم آیتالله بروجردی در مکتب نجف توسط شاگردان مرحوم آیتالله خویی تحت عنوانی رد میشود. این سؤال مهمترین سؤال در روششناسی مکتبهای اجتهادی است.
از طرفی باید ابزارهای اجتهاد ما مانند مکتب نجف قوی و منقّح باشد و از طرفی این حد تعبّد به ادلّه داشتن و فتوا دادن با جواهر و وسائل ما را از کشف فرمایشات واقعی امام صادق(ع) مطمئن نمیکند. تمدّنسازی و دولتسازی مسأله عذر و پاسخ داشتن در برابر خداوند نیست. بنابراین بیان این دو مکتب مقدمهای طولانی برای طرح این سؤال بود.
انتهای پیام/