به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله محمدمهدی شبزندهدار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه میکنید؛
یک تتمهای لازم دارد تا آن بعضی از شبهاتی که در بعضی از اذهان هست پاسخ داده بشود و آن این است که اصل شبهه این است که ولو برای ما ثابت بشود که مثلاً واضع کلمه سراج را وضع کرده برای الشیء المنیر یا الشیء المضیء به واسطه مثلاً شهادت لغویون از باب شهادت ثقات یا این که آنها اهل خبره در این فن هستند، شهادت میدهند و یا تبادر عند اهل اللسان فی زماننا و بعد به واسطه استصحاب قهقری یا اصالة الثبات فی اللغة که اماره عقلائیه هست بگوییم بله در اعصار صدور نصوص هم همین طور بوده، حتی در این مورد آن مناقشه میگوید ما نمیتوانیم بگوییم که شامل این افراد نوپیدا و اصناف نوپیدا میشود ولو این که وضع کرده باشد بدانیم سراج یعنی الشیء المنیر،
چرا؟ میگوید برای خاطر این که این توجه نداشته به این انقسامات بعد، این مصادیق بعد. پس آنها اصلاً در ذهنش نیامده تا لفظ را برای آن وضع کرده باشد. پاسخی که داده میشود این است که ما احتیاج نداریم که آنها در ذهنش بیاید، چون جمع القیود که نیست، و همچنین رفض القیود نیست که در ذهنش بیاید و رفض کند، ما نیاز داریم به این که وقتی واضع سراج را وضع کرده فقط این ماهیت الشیء المنیر را دیده باشد و چیز دیگری، قید دیگری با این ندیده، عدم دیدن چیزهای دیگر است.
نه دیدن چیزهای دیگر و اخذشان یا دیدن چیزهای دیگر و رفضشان، ما به این دو تا که احتیاج نداریم، ما الان به واسطه قول لغویین میرویم کتب لغت معتبره را؛ صحاح و مثلاً مصباح المنیر را یا فرض کنید العین خلیل را و اساس زمخشری و اینها را میبینیم، میبینیم نوشته که مثلاً السراج: الشیء المنیر. مستشکل میگفت ولو اینها این جوری نوشتند و لغویین اجماع بر این کردند یا از باب شهادت یا هر چه گفتیم ولی باز هم به درد ما نمیخورد چون آن توجه نداشته به این مصادیق جدید، ولو گفته الشیء المنیر ولی توجه به اینها نداشته.
جواب این است که توجه نداشته ولی مگر میخواسته اینها را اخذ بکند یا مگر میخواسته اینها را رفض بکند که احتیاج به توجه داشته باشد، احتیاج به تصور داشته باشد، این کارها را که نمیخواسته بکند. او گفته من این را برای ذات این وضع کردم، همین که توی ذهنش آمده «الشیء المنیر» ولو خودش نمیدانسته این یک مصادیقی دارد که قهراً بر آنها منطبق خواهد شد. الانبطاق قهریٌ، حتی اگر ممتنع میدانسته بعضی مصادیق را، ممتنع بداند ولی آن برای ذات ماهیت وضع کرده، منتها خیال میکرده این ماهیت منطبق بر اینها نمیشود چون اینها محال است وجود پیدا کردن آن، ولو حالا وجود پیدا کرده اما انطباق هم قهری است.
الانطباق قهریٌ و الاستعمال قهراً در اثر این خواهد بود. بنابراین، این با این تتمهای که عرض کردم این جواب ثانی روشنتر میشود که مراد از جواب ثانی این نیست که به مجرد این که شما تا بگویید ما نمیدانیم چه ماهیتی را تصور کرده، نه حرف سر این است که آن ماهیتی را که به حسب موازین اثبات لغت به دست آوردیم میگوییم این است. این مستشکل میگفت حتی این را هم که به دست آوردیم به درد نمیخورد چون توجه نداشته، چون نمیدانسته میگوییم نه. خب این تتمهای است راجع به آن.
«المناقشة الثانیة: عدم کون المتکلم بصدد البیان و هذه المناقشه یمکن أن یذکر لها تقریبان. التقریب الاول...» خب این است که در اطلاقاتی که از شارع به ما رسیده وقتی ما میتوانیم بگوییم اطلاق دارد، مطلق است که متکلم در مقام بیان باشد دیگر، و الا اگر متکلم در مقام بیان نیست اطلاقی منعقد نمیشود مثل مثلاً «من شهد الشهر فلیصمه، کتب علیکم الصیام» یا «کلوا مما امسک...» آیه صید چیه؟ «کلوا مما امسکن» است؟
خب کلوا مما امسکن در مقام بیان از حیث چیست؟ از حیث تذکیه است اما از حیث جهات دیگر طهارت و نجاست که در مقام بیان نیست، که «کلوا مما امسکن» ولو محل گاز گرفتن آن کلب را آب نکشی، در این جهت که در مقام بیان نیست، از حیث تذکیه شدن در مقام بیان است که اشکالی ندارد وقتی هم صیدی میرود مثلاً آهویی را یا گوزنی را صید میکند میتوانید بخورید این هم مذکی است، در مقام بیان این جهت است نه در مقام بیان از جهات دیگر که از حیث طهارت و نجاست باید آب بکشی یا آب نکشی، کسی نمیتوانی به اطلاق «کلوا مما امسکن» تمسک کند بگوید فرموده بخورید سواءٌ این که آن جا را آب بکشید یا آب نکشید.
این را نمیشود گفت. یا سواءٌ این که غصبی باشد یا نباشد، ممکن است گوزن یک کسی بوده حالا فرار کرده از خانه یا گوزن یک کسی بوده فرار کرده، حالا این هم... این که از این حیثها در مقام بیان نیست که کلوا مما امسکن سواءٌ این که مال شخص دیگری باشد یا نباشد، این از حیث تذکیه در مقام بیان است، پس باید متکلم در مقام باشد، آن مقدمه أولای مقدمات حکمت که ما به واسطه آن اثبات اطلاق میکنیم برای کلام، این است که متکلم از این حیثی که ما میخواهیم اطلاقگیری بکنیم در مقام بیان باشد. این مقدمه أولی.
حالا اشکال این است که ما میدانیم ائمه علیهم السلام نسبت به مصادیق جدیده متأخرهای که در زمان خود آنها اسم و نامی از آنها اصلاً نبوده، در اذهان اصلاً نبوده، تصورش اصلاً یک امر غریب و عجیبی بوده، اصلاً در مقام بیان حکم از حیث آنها نیستند، دأبشان این نبوده، چون ربطی به مخاطبینشان نداشته فلذا چون در مقام بیان میدانیم نبودند که امور غریبه عجیبهای که مأنوس به اذهان نیست، حکم آنها را اصلاً بپردازند نسبت به آنها و در مقام بیان حکم آنها بربیایند از این جهت احراز نمیکنیم که نسبت به مستحدثات متکلم در مقام بیان بوده است، وقتی احراز نکردیم که در مقام بیان بوده، پس اطلاق درست نمیشود.
پس تمسک به اطلاق نمیتوانیم بکنیم. الان آن جایی که مثلاً میفرماید «إذا سافرتم ثمانیة فراسخ فاقصروا صلاتکم یا قصّروا صلاتکم» نمیتوانیم بگوییم که نسبت به کسی که با هواپیما هم میرود. اینها یک امور غریبه در آن زمان اصلاً یک فرضهایی بوده که اسم بردند که یک وقت شما اگر با هواپیما... میخندیدند، میگویند آقا چی دارد میگوید. پس در صدد بیان امور قریبه اصلاً نبودند، در آن بیاناتشان. این بیان اول.
«التقریب الاول ما یقال من أننا عرفنا من الذوق المستکشف من الإخبار واصلة الینا» ما به دست آوردیم از سلیقهای که کشف میشود این سلیقه از اخباری که واصل شده به ما، چی را کشف میکنیم؟ «أنّه لم یکن بناء الإئمة علیهم السلام علی بیان احکام الموضوعات القریبة المستنکرة» موضوعهایی که مورد انکار و تحاشی مردم بوده «الخارجة عن الحیاة الاعتدادیة للسامعین آن ذاک» آن موضوعاتی که خارج بودهاند از حیات معمولی شنوندگان در آن زمان صدور ائمه و بیانات ائمه علیهم السلام.
«و علیه» چون این مذاق و این سلیقه را کشف میکنیم «و علیه» یعنی علی هذا المذاق المستکشف، «یشکل شمول الاطلاقات للمصادیق المستحدثة بدعوی» چرا مشکل میشود؟ به خاطر ادعای این که «أنّ البناء المذکور یکشف عن أنّ المتکلم صلوات الله علیهم فی الخطابات الشرعیة لم یکن بصدد البیان» بالنسبه به حکم آن مصادیق نوپیدا.
اصلاً در مقام بیان آن نبوده، از روش او میفهمیم، از سلوک او میفهمیم که دأبشان این نبوده و الا اگر در مقام بیان آنها هم بود «لتعرض لأحکامها» هر آینه متعرض احکام آنها هم میشدند، یک جاهایی هم نام میبردند که بله یک زمانی هواپیما میآید شما اگر با هواپیما مسافرت کردید این جوری است و هم چنین موضوعات دیگر و موضوعات دیگر. و اگر هم فرموده بودند چنین چیزهایی را لوَصلَ الینا، اقلاً توی یک روایت، دو تا روایت به دست ما میرسید.
«لوَصلَ الینا فی ما بأیدینا من الأخبار و من المعلوم أنّ کون المتکلم فی مقام البیان شرطٌ فی الإنعقاد الاطلاق» روشن است که این که متکلم در مقام بیان باشد این شرط در انعقاد اطلاق است و چون در این موارد متکلم در مقام بیان نیست پس اطلاقی هم محقق نخواهد شد. بنابراین تمسک به اطلاقات در موارد امور مستحدثه غلط است، نادرست است.
«و مما یؤکد ذلک خلوّ الإدلة من الآیات و الأخبار عن بیان مبدأ وقت صلاة الصبح و الصوم فی أمکنةٍ لایتحقق فیها الفجر فی بعض اللیالی لبقاء ضوء الشمس بعد غروبها فی الأفق الی طلوعها من جانب المشرق» ما امکنهای داریم که این امکنه نوپیدا نیست، از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله علیه السلام بود، تا حالا تا قیامت هم هست، اگر وضعیت عالم عوض نشود. و آن این است که ما یک مکانهایی داریم در همین عالم که افق صبح در آن جا پیدا نمیشود، طلوع فجر پیدا نمیشود، چرا؟ به خاطر این که وقتی خورشید غروب میکند آن ضیاء خورشید و شعاعی که پدید آورده بود به طور کلی از بین نمیرود و این مانع میشود از این که فجری طالع بشود، یعنی شبیه همان حرفی که حالا نظیر این امام در مورد لیالی مقمره میزدند.
که ایشان در لیالی مقمره مثلاً چهاردهم، سیزدهم، پانزدهم، نور ماه فراوان است به جوری که نمیگذارد فجر... یعنی یک نور دیگری پیدا بشود که اسمش را بگذاریم فجر، نه این که هست و ما نمیبینیم، آنها میخواهد بگویند اصلاً پیدا نمیشود، چنین چیزی درست نمیشود. مثل این که مثلاً شب که چراغهای فراوانی روشن است شما بیایید در آن چه کار کنید؟ بیایید یک چراغ کوچکی هم روشن کنید اصلاً پیدا نمیشود که یک نور جدیدی پیدا شد در این جا، یک فجری پیدا شد.
حالا در آن افقها اصلاً طلوع فجری ما نداریم، با این که زمان خودشان هم بوده ولی ما در هیچ روایتی نداریم آن جا برای نماز صبح باید چه کار کرد؟ برای روزه باید چه کار کرد؟ از کی باید امساک کرد؟ نماز را کی باید خواند؟ روزه را از کی باید امساک کرد؟ نداریم با این که زمان خودشان هم بوده. چرا؟ این شاهد همین است که امور عجیبه و غریبه که آن موقعها که در مناطقی که ائمه بودند و مسلمانها بودند و اینها چنین چیزی را اصلاً اطلاعی نداشتند. شاید آن جاها اصلاً مسکونی نبوده، فلذا حکم آنها را بیان نکردند چون بیان و دأبشان نیست که امور غریبه و مستنکره را بیان بکنند، این چیزها را بیان بکنند.
حالا الان چی شده؟ آدمها آن جا زندگی میکنند، الان مسلمان آن جاها هست و امثال ذلک. پس بنابراین «و مما یؤکد ذلک» یعنی یؤکد چی را؟ آن چیزی که اول گفتیم که آن ذوق... آن «ذلک» مشارٌ الیه ذوق است. یعنی «الذوق المستکشف من الإخبار» که بنا نداشتند امور مستنکره و غریبه را حکمش را بیان بکنند. فلذا در مقام بیانش هم نبودند حتی در مطلقات. «و مما یؤکد ذلک» خلوّ ادله از آیات مبارکات و اخبار شریفه است از بیان مبدأ وقت صلات و صوم و مبدأ امساک صوم در کجا؟ در آن مکانهایی که لایتحقق فیه الفجر فی بعض اللیالی، چرا لایتحقق الفجر در آن جا در بعض لیالی؟ «لبقاء» روشنایی خورشید بعد از غروب خورشید در افق. روشنایی باقی میماند فلذا چون روشنایی باقی میماند نمیگذارد روشنای دیگر طلوع کند و فجر کند.
انتهای پیام/