تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : اخبار, برگزیده ترین ها, مبانی علوم انسانی اسلامی, مشروح خبرها
شماره : 16361
تاریخ : ۲۵ اردیبهشت, ۱۳۹۹ :: ۹:۵۳
آیت الله شب زنده دار درس خارج سیره متشرعه آیت‌الله شب‌زنده‌دار/بیع21: اطلاق مقامی و اطلاق لفظی در شناخت حکم شارع اطلاق مقامی یعنی مولی در مقامی بود که یک حرفی را اگر لازم بود بزند ولی نزده، از نزدنش می‌فهمیم چنین حکمی وجود ندارد نه کلامش اطلاق دارد.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیت‌الله محمدمهدی شب‌زنده‌دار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه می‌کنید؛

«المقام الثانی فی التمسک بالاطلاق المقامی» گفتیم تارةً تمسک می‌شود به اطلاق لفظی و تارةً تمسک به اطلاق مقامی می‌شود. در اطلاق لفظی گفته می‌شود این سخنی که از شارع صادر شده است اطلاق دارد و سعه دارد و همه مثلاً موارد و افراد را شامل می‌شود.

اطلاق مقامی یعنی مولی در مقامی بود که یک حرفی را اگر لازم بود بزند ولی نزده، از نزدنش می‌فهمیم چنین حکمی وجود ندارد نه کلامش اطلاق دارد. این حکم وجود ندارد اصلاً. این می‌شود اطلاق مقامی. اطلاق مقامی خودش به دو قسم است و دو نحو است: یکی اطلاق مقامی دلیل خاص و قسم دوم اطلاق مقامی مجموع گفتارهای شارع و مواضع شارع.

اولی این است که شارع در یک مقامی یک فرمایشی فرموده که آن جا، جایش این بود که اگر چیز دیگری هم لازم بود بیان کند و بما این‌که بیان نکرده، مطلق گذاشته، رها گذاشته معلوم می‌شود چیز دیگری لازم نیست مثل مثالی که می‌زدیم. مثلاً فرموده که «إذا اصابک ثوبک الکلب، ثوبک الدم، ثوبک البول، ... اغسله» راه تطهیر را نشان داده گفته بشور، نفرموده که بعد از این‌که آن را شستی در آفتاب هم پهن که با آفتاب خشک بشود، این را نفرموده.

تجفیت بالشمس را دیگه نفرموده، خب این جا ما به اطلاق لفظی نمی‌توانیم تمسک کنیم چون تجفیف بالشمس که از مصادیق غَسل به ماء نیست. یک امر آخری است‌ ولی گفته می‌شود این امر آخر اگر در روند تطهیر دخالت داشت که علاوه بر شستن باید تجفیف بالشمس هم می‌شود تا پاک بشود خب این مقام مقامی بود که باید یاد می‌داد، می‌فرمود و چون نفرموده اطلاق مقامی این مولی کشف می‌کند از این‌که چیز دیگری لازم نیست.

یک نفر آمده پیش امام صادق سلام الله علیه فرموده آقا لباس من متنجس است چه کار کنم «اغسله بالماء» می‌آید بیرون، از او سؤال می‌کنند لازم تجفیف به شمس هم بشود؟ می‌گوید نه اگر لازم بود امام می‌فرمود، من رفتم سؤال کردم دیگر، می‌گویند به خاطر اطلاق اغسل می‌گوید، نه، اغسل که... تجفیف که فرد اغسل نیست که ما بگوییم اطلاقش شامل آن می‌شود.

نه از این‌که اگر این هم باید ضمیمه می‌شد به غسل تا طهارت حاصل بشود امام باید به من می‌فرمود و حیث این‌که این مقام مقامی بود که تعلیم می‌خواهد بدهد، هرچه دخالت دارد در تطهیر و در این مقام چیز دیگری نفرموده، پس می‌فهمیم که چیز دیگری لازم نیست، این می‌شود اطلاق مقامی.

«النحو الأول» حالا بعد از این‌که این اطلاق مقامی نحو اول روشن شد، حالا مناقشه‌اش چیست نسبت به مصادیق جدیده؟ نسبت به مصادیق این است که خب نسبت به آن‌ها که وظیفه‌اش نبوده بیان بکند،‌ که ما بگوییم حالا که نگفته اطلاق مقامی اقتضاء می‌کند که نبوده، این شبهه اطلاق مقامی که بخواهیم تمسک کنیم به اطلاق مقامی برای مصادیق نوپیدا، بله این مثال‌هایی زدیم که آن موقع مورد ابتلاء بوده است.

اگر ساکت شد و نفرمود بله اطلاق مقامی اقتضاء می‌کند که در آن جا تجفیف بالشمس لازم نیست، در آن جا همین که مد طعام صدق بکند کفایت می‌کند، آن جا در آن مثال دم و این‌ها هم اشکال ندارد، اطلاق مقامی درست است چون همان موقع مبتلابه بوده این‌ها. اما موضوعات نوپیدا بگوییم اطلاق مقامی، این اشکال است تا ببینیم چی می‌توانیم جواب بدهیم.

«المقام الثانی فی التمسک بالاطلاق المقامی إنّ التمسک بالاطلاق المقامی بالنسبة الی المصادیق الجدیدة» این تمسک علی نحوین است. «النحو الاول من التمسک بالاطلاق المقامی، التمسک باطلاق المقامی لدلیلٍ خاصٍ» تمسک کنیم به اطلاق مقامی برای دلیل خاص و ویژه، نه کل شریعت، نه کل ادله. نه یک دلیل خاص که گفته «اغسل ثوبک» همین.

«کما لو فرضنا قیام دلیلٍ علی وجوب زکاة فی اشیاء معینة فی مقام بیان ما تجب فیه الزکاة من دون اشتماله علی دالٍ لفظیٍ علی نفی الوجوب عن غیرها بالمطابقة أو بالالتزام أو بالمفهوم» مثل این‌که فرض کنیم یک دلیلی قائم شده بر وجوب زکات در یک اشیاء معینه مثلاً 9 تا، در مقام بیان در جایی که مولی در مقام بیان ما تجب فیه الزکاة بوده.

البته وقتی در مقام بیان ما تجب فیه الزکاة است گاهی کلامش مشتمل بر یک لفظی است که دلالت می‌کند بر نفی از غیر آن، حالا یا به مطابقه یا به التزام یا به.... مثلاً می‌فرماید «إنّما الزکاة یجب فی تسعة امور» می‌شمارد «إنّما» و بگوییم إنّما دلالت بر حصر می‌کند. خب خودش دارد دلالت می‌کند بر حصر و نفی از غیر آن دو تا به حسب مفهوم حصر، این جا.

یا مثلاً به دلالت التزام دلالت بکند، نه تا چیز را می‌شمارد و بعد مثلاً می‌فرمایند که در غیر این‌ها نیست، خب به دلالت مطابقه دارد می‌گوید در غیر این‌ها نیست، این جا هم محل کلام نیست. یا این‌که به دلالت التزام دلالت بکند مثلاً نه تا را می‌شمارد و می‌فرماید ما چیزهای دیگری هم داشتیم زکات آن را ندادیم. خب به دلالت التزام معلوم می‌شود نبوده که ندادند، آن جاها را نمی‌گوییم، نه، ما می‌بینیم نه تا چیز را شمرد، چیز دیگری را هم نشمرد، چیز دیگری را هم نفرمود، می‌گوییم خب این جا مقامی بود که در این مقام اگر چیز دیگری هم زکات در آن واجب بود باید می‌فرمود این می‌شود اطلاق...

حالا که نفرموده معلوم می‌شود در آن‌ها زکات واجب نیست، این اطلاق لفظی نیست، چون آن‌هایی را که گفته که شامل آن نمی‌شود یا نافی آن نیست، کلام نیست که شامل آن بشود که، این مقام مقامی بوده که باید آن دهمی، یازدهمی، دوازدهمی را می‌گفت نفرموده، معلوم می‌شود آن‌ها ندارد.

«المناقشة فی نحو الاول من الاطلاق المقامی» که قهراً آن تلقیح مال ازمنه متأخره است، این در آن نوپیدا است در آن زمان‌ها نبوده است.

«إنّ الوجوه الاربعة المتقدمة فی مناقشة الاطلاق اللفظی یمکن أن یناقش ببعضها فی الاطلاق المقامی المذکور کعدم احراز کون المتکلم فی مقام البیان بالنسبة الی المصادیق الجدیدة»

اشکال اولی که ممکن است نسبت به اطلاق مقامی بشود نظیر بعضی اشکالاتی است که در اطلاق لفظی گفتیم، نه همه‌اش. مثلاً اشکال اولی که در اطلاق لفظی می‌گفتیم چی بود؟ این بود که واضع این الفاظ را که در آن زمان‌ها وضع می‌کرده چون اصلاً ذهنش به این مصادیق جدیده نمی‌رفته پس الفاظ را برای معانی جدیده وضع نکرده پس خود مفهوم اصلاً ضیق دارد، خب آن اشکال این جا نمی‌آید چون ما این جا به لفظ کار نداریم.

این جا اطلاق مقامی است به لفظ کار نداریم. آن اشکال نمی‌آید ولی بعضی اشکالات آن جا این جا می‌آید، مثل این اشکال که می‌گفتیم مولی در مقام بیان نیست، ما در اطلاق مقامی هم احتیاج داریم به این‌که بگوییم این مقامی است که مولی در مقام بیان است هرچه وظیفه است بفرماید و چون در این مقام بوده حالا نفرموده، معلوم می‌شود وظیفه‌ای در کار نیست. این است.

پس این اشکال این جا هم می‌آید، این جا هم می‌گوییم آقا باید احراز کنیم معصوم سلام الله علیه در مقام بیان وظیفه آدم‌هایی هم که بعداً بخواهند به دنیا بیایند و صد سال دیگر، هزار سال دیگر، دو هزار سال دیگر، در مقام بیان آن‌ها هم بوده و نفرموده، این را از کجا می‌گویید؟

این اشکال می‌آید، جوابش هم همان جوابی است که آن جا داده می‌شد که ظاهر حال معصوم بأنّه مبیّن للشرعیه و این‌که این دین دین خالد است این است که اگر در تطهیر مثلاً در آن مثال در تطهیر، چیز دیگری هم لازم بود بفرماید یا در این زکات، زکات که مال افراد خاصی نیست، مال زمان خاصی نیست، اگر چیز دیگری هم لازم بود بفرماید. و حیث این‌که نفرموده معلوم می‌شود.

خب «إنّ الوجوه الاربعة المتقدمة» در مناقشه اطلاق لفظی ممکن است أن یناقش ببعض آن‌ها در اطلاق مقامی که ذکر گردیده شد یعنی نحو اول. مثل عدم احراز بودن متکلم در مقام بیان بالنسبه به مصادیق جدیده. این اشکال را ممکن است این جا بکنیم «و یجاب عنه» از این نِقاش «بما یجاب عنه فی ذلک البحث. نعم هنا تقریبٌ للمناقشة من ناحیة عدم احراز کونه المتکلم بصدد البیان یختص بالاطلاق المقامی و هو أنّ الاطلاق المقامی یختلف عن اللفظی من ناحیة امکان احراز کون المتکلم فی مقام البیان بالاصل العقلایی فی الاطلاق اللفظی.»

می‌فرمایند که نسبت به اطلاق مقامی ممکن است یک مناقشه‌ای را این جا بیان کنیم که این مناقشه در اطلاق لفظی جاری نمی‌شد و آن این است که در باب اطلاق لفظی، مبنای بزرگانی مثل آقای آخوند در کفایه این است که اگر یک متکلمی حرف زد، شک داریم در مقام بیان بوده یا نبوده آن جا اصل عقلایی بر این است که بگوییم ان شاء‌الله در مقام بیان بوده ولی ما این اصل عقلایی را در اطلاق مقامی نداریم که بگوییم ان شاء‌الله در مقام بیان بوده.

بنابراین در مورد اطلاق مقامی اتگر شک کردیم که بوده در مقام بیان نبوده، اصلی نداریم که احراز کنیم که در مقام بیان بوده، و ما نسبت به موضوعات نوپیدا شک داریم در مقام بیان بوده یا نبوده، این بیان آن جا جوابش می‌دادیم که اصل این است که در مقام بیان بوده، در اطلاق لفظی. اما آن جواب این جا نمی‌آید. ما در مقام اطلاقات مقامی اصل نداریم که ان شاء‌الله در مقام بیان... بله کسی که حرف دارد می‌زند این جا عقلاء می‌گویند ان شاء‌الله... .

یا اگر احراز کردند که در مقام بیان است فبها و نعم،‌ اگر احراز هم نکردند با اصل عقلایی می‌گویند ان شاء‌الله در مقام بیان بوده. ولی این حرف آن جا نمی‌آید، که البته همان طور که قبلاً هم عرض کردم این مبنای مثل محقق خراسانی و عده‌ای است ولی مثل مرحوم امام قدس سرهم اجمعین قبول ندارند، می‌گویند نه، عقلاء که شک می‌کنند اصل تعبدی همین جوری ندارد، تنها و تنها راه برای در مقام بیان بودن، احرازش دو چیز است؛ یا خودش تصریح کند که من در مقام بیان هستم یا ظهور حالش است.

«نعم لو فُرض أنّه آخر خطابٍ یصدر من المعصوم علیه السلام و لا مجال لبیان الحکم بعد ذلک لتمّ فیه الاطلاق إلا أنّ تحقق هذا الوجه خارجاً بیعدٌ جداً» بله بیان خاص در یک جایی می‌توانیم بگوییم اطلاق مقامی آن اقتضاء می‌کند مثل این‌که معصوم اعلام بکند فردا همه حاضر بشوند توی مسجد من می‌خواهم آخرین حرف‌هایم را راجع به فلان بزنم. و فردا تشریف می‌آورد و حرف‌های بزند ولی راجع به چیز دیگری نفرماید، می‌گوییم خب آخرین حرف‌ها بوده چیز دیگری نیست، آن جا اطلاق مقامی می‌شود گرفت.

ولی این فرض که چنین کاری شده باشد و چنین چیزی را ما احراز کنیم فی غایة البعد است، کجاست؟ مگر فقط بگوییم مثلاً در حجة الوداع اگر قرینه‌ای باشد که پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و سلم در حجة الوداع فرمودند این آخرین دیدار من هست با شما و من به لقاء خواهم پیوست و آخرین حرف را می‌خواهم این جا بزنم... .

«نعم لو فُرض أنّه آخر خطابٍ یصدر من العصوم علیه السلام» آخرین کلامی است که از او دارد صادر می‌شود «و لا مجال لبیان الحکم بعد ذلک» بعد از این هم مجالی برای بیان حکم نیست «لتم فیه الاطلاق» آن جا اطلاق مقامی تمام است «إلا أنّ تحقق هذا الفرض خارجاً بعیدٌ جداً» مثلاً یک کسی به او خبر دادند گفتند که شما تا ده دقیقه دیگر بیشتر زنده نیستید، می‌داند.

این می‌خواهد الان وصیت بکند، این گفت مثلاً فرض کنید که آن منزل من و آن را وقف کردم یا بالاخره یک وصیتی کرد و بعد از دنیا رفت، این جا می‌گوییم اطلاق مقامی همین جا چون آخرین حرف این بوده یعنی مجال بیش از این برای او نبوده، خودش هم می‌دانست، معلوم می‌شود که چیز دیگری را وقف نکرده، همین دلیل می‌شود که چیز دیگری را نام نبرده نمی‌گوییم به اصل تمسک می‌کنیم، به استصحاب نه، همین که چیز دیگری را نام نبرده دلیلٌ بر این‌که چیز دیگری را وقف نکرده است.

انتهای پیام/

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.