به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ از رابطه فقه و حکمرانی یکی از پیچیدهترین و پردامنهترین بحثهایی است که در طول 200 سال گذشته ذهن جامعه ما را به خود مشغول کرده است. مهمترین پیشفرض رابطه فقه و حکمرانی جدید این است که جامعه ما، جامعهای مسلمان با اکثریت شیعه است که تصمیم گرفته در مسیر تجدد گام بردارد و در پی نوسازی خود است. آشتی بین این ۲ مطلب دشوار است و در نتیجه در طول 200 سال گذشته متفکران سیاسی برای آشتی دادن بین فقه و حکمرانی، نظریهها و جریانهای فکری متعددی را شکل دادهاند. دلیل دشواری آن هم این است که یک جریان رادیکال فقهی در طول این 200 سال همواره وجود داشته که قرائتی را از دین ارائه کرده که تمام تعلقات ملی و مختصات حکمرانی جدید را از منظر فقه نفی کرده، در مقابل آن هم یک جریان رادیکال طرفدار حکمرانی جدید شکل گرفته که آن هم هیچ همدلی با فقه نداشته و امور مربوط به حکمرانی را یک امر بشری و عرفی دانسته، به گونهای که دین حق دخالت در آن امور را ندارد. اگر از این دو جریان افراطی بگذریم، در میانه راه و در بین این ۲ طیف، ۲ جریان مهم دیگر هم شکل گرفتند که در پی آشتی دین و حکمرانی بودند. در طیف طرفداران حکمرانی جدید یک جریان قدرتمندی وجود دارد که در پی آن است که بین فقه و حکمرانی جدید آشتی برقرار کند و همواره در پی پاسخ به این سوال بوده که چه انتظاری از فقه در تدوین نظریه حکمرانی جدید میتوانیم داشته باشیم؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت میتوانیم «فقه» را در کنار منابع قانونگذاری دیگر و به عنوان منبعی برای تدوین نظریه حکمرانی جدید در نظر بگیریم؛ همچنان که میتوانیم از سنت و فرهنگ اجتماعی به عنوان منبع قانونگذاری و حتی از تجربه دیگر کشورها در امر قانونگذاری استفاده کنیم، میتوانیم از فقه هم به عنوان یک منبع قانونگذاری استفاده کنیم. این نگاه، تناقضی بین اصول حکمرانی جدید و فقه نمیبیند و اصل را بر حکمرانی جدید میگذارد. در مقابل این نگاه، یک نگاه دیگری هم در پی آشتی بین فقه و حکمرانی از سوی فقیهان در طول این 200 سال گذشته شکل گرفته است، با این تفاوت که این فقیهان، فقه را به عنوان یکی از منابع قانونگذاری در نظر نگرفتهاند، بلکه به دنبال این هستند که فقه را به عنوان «بنیانگذار نظام سیاسی» در نظر بگیرند و «بنیان قانونگذاری» را فقه بدانند. در نظر اینها فقه یک ترازو و معیار است برای اینکه ما منابع دیگر را بسنجیم و هرکدام را که با نظریه حکمرانی اسلامی سازگار است به کار گیریم. بنابراین در این نگاهی که از سوی این فقیهان مطرح شده، دموکراسی و نظریه دولت-ملت، حاکمیت مردمی و حقوق شهروندی قابل پذیرش است، به شرط اینکه با ترازوی فقه سنجیده شود و از منظر فقهی به سلامت عبور کند. بنابراین این دسته از فقها همواره به دنبال این هستند که در هر دورهای و در هر زمانی یکسری نظریات فقهی و کلامی را ارائه کنند تا بر اساس آن، حکمرانی در جامعه سامان یابد. به این بهانه با سیدسجاد ایزدهی، عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی درباره حکمرانی در مرزهای ملی از منظر فقه سیاسی گفتوگو کردیم. متن صحبتهای ایزدهی را در ادامه میخوانیم.