به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا سالاریفر، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به بررسی موضوع اختلافات زناشویی، چالشها و راهکارهای پیش رو پرداخت که متن آن بدین شرح است؛
سؤال: حوزۀ زن و خانواده را میتوان یکی از مهمترین عرصههای اجتماعی دانست که پیرامون آن، مسائل مختلفی پدید آمده است. یکی از موضوعات و مسائلی که در این میان جامعه را با چالشهای جدی مواجه کرده، بالارفتن آمار طلاق و سستشدن بنیان خانواده است. جدای از آمار رسمی، برخی روانشناسان میزان خانوادههایی را که از اختلافات زناشویی رنج میبرند، تا سهبرابر آمار طلاق ارزیابی کردهاند. این اختلافها سلامت روانی فردی و همچنین اجتماعی را تهدید میکند. حال بهنظر شما دلایل گسترش اختلافات زناشویی در میان خانوادههای ایرانی چیست؟ لطفاً ناظر به نقش هریک از عوامل فردی و درونی و تحولات فرهنگی و اجتماعی توضیحاتی بفرمایید؟
پاسخ: همانطور که اشاره کردید، آمار اختلافات زناشویی و طلاق رو به افزایش است و ما در اوایل انقلاب از هر صد ازدواج، هفت یا هشت طلاق داشتیم؛ اما از آن زمان تا به امروز که دهۀ نَوَد را هم طی کردیم، از هر صد ازدواج در جامعۀ ما چیزی در حدود ۳۵ طلاق اتفاق میافتد. این مسئله بسیار نگرانکننده است؛ چون طلاق فروپاشی یک زندگی مشترک است و از بچههای آن خانواده گرفته تا خود افراد را به ضربات روحی متعددی دچار میکند و لذا آسیب بزرگی است که باید به آن توجه کرد.
حال ما در اینجا باید علل آن را تحلیل کرده و بررسی کنیم که این مشکلات از کجا ناشی میشود و ریشههای آن چیست. در این زمینه میتوان به ریشههای فردی اشاره کرد تا پس از آن به مسائل فرهنگی و ارزشی و اجتماعی بهعنوان دیگر ریشههای این مسئله برسیم. بهنظر میرسد که ابتدا باید از ریشههای فردی شروع کرد و دید چرا طلاق اتفاق میافتد. شاید بتوان گفت یکی از علل مهم طلاق، مسائل روانشناختی و شخصیتی باشد. باور ما این است کار افراد زمانی به طلاق میرسد و در راهروهای دادگاهها برای طلاق حضور پیدا میکنند که به احتمال زیاد یکی از آن دو با اختلال روانشناختی و اختلال شخصیتی مواجه است.
در ادامه باید به عوامل دیگری اشاره کنیم که باعث میشود این اختلال شخصیت، خودش را نشان دهد. مسئلۀ دیگری که ذیل مسائل روانشناختی باید بحث شود، بحثهای ارتباطی و مهارتهای زندگی خانوادگی است. ما احساس میکنیم که زندگی جدید، پیچیدگیهای خاصی دارد و باید مهارتهایی کسب کرد؛ اما زوجهای ما این مهارت را ندارند. دلیل آن هم این است که در دوران گذشته، تعداد فرزندان در خانوادهها بالا بوده و خانوادهها حتی بعد از ازدواج هم، بچههای خود را نزدیک خود نگه میداشتند و به عروس و داماد در طول زندگی آموزش لازم را میدادند؛ اما الآن فضایی نداریم تا مهارتهای زندگی زناشویی آموزش داده شود. درست است که در دانشگاهها درس داریم و در دبیرستانها هم اخیراً درسهایی با این محتوا اضافه شده؛ اما اگر پژوهشی در این زمینه انجام شود که مثلاً تا چه اندازه درسهای خانواده در دبیرستان و دانشگاه تأثیرگذار و موفق بوده، به این نتیجه میرسیم که این درسها حداقل در دبیرستان ضعیف است و آن معلم و استاد متخصصی که باید این درس را آموزش بدهد، وجود ندارد. به هرحال بخشی به بحث مهارتهای زندگی خانوادگی برمیگردد که زندگی پیچیده شده و طبیعتاً نیاز به مهارت در آن وجود دارد و ما با ضعف در مهارتهای زندگی خانوادگی مواجهیم. طبیعتاً وقتی مهارتها ضعیف میشود، کمکم مشکلات تشدید شده و به حدی میرسند که نمیتوان آن مشکلات را جمع کرد.
بحث دیگر به مسائل فرهنگی برمیگردد. همانطور که مشاهده میشود، روحیۀ فردگرایی در جامعه خیلی زیاد شده و در دختران و پسران درحال افزایش است. زندگی خانوادگی مستلزم روحیۀ ازخودگذشتگی است و وقتی فردگرایی زیاد شود، ازخودگذشتگی کم میشود و طبیعتاً این مسئله باعث میشود که ما در بحرانهای زندگی نتوانیم در موقعیتهای لازم از خواست خودمان بگذریم و در آنجا اختلافات تشدید میشود. از دیگر علل فرهنگی در طلاق بحث ارزشهای خانوادگی است؛ مثلاً نقش مادری، ارزشی مهم است و وقتی ارزش مادری نزد بانوان جامعه ضعیف شود، خودِ خانواده و مادرشدن ضعیف میشود. بهتبع آن، ارزش همسری، ارزش پدری و ارزشهای خانواده نیز ضعیف شده و به این دلیل که افراد از ارزشهای خانوادگی دور شدهاند، طلاقگرفتن و اموری از این قبیل دیگر اهمیت ندارد.
مسئلۀ بعدی بحث دینداری است. ما اعتقاد داریم که دینداری میتواند به خانواده استحکام ببخشد و روابط خانواده را تقویت کند و ما نوعی تشویقکننده، آموزشدهنده و بازدارنده داریم؛ یعنی دینداری به خانوادهها آموزش میدهد و هرچه دیندارتر باشند، آموزش بهتری میگیرند و این خود باعث میشود که روابط آنها بهتر شود. دینداری باعث بازدارندگی برای روابط نامناسب است و وقتی دینداری ضعیف شود، بازدارندگی ضعیف میشود. تشویقکنندگی و تثبیتگری دین هم عاملی است که بهنظر من مهم است؛ یعنی ما در بُعد فردی، مسائل روانشناختی و مهارتها را مطرح میکنیم و در بُعد اجتماعی و فرهنگی هم ارزشها و دینداری را و این مجموعۀ عوامل در طلاق تأثیر دارد. البته در اینجا مسائل اقتصادی هم نقش بهسزایی ایفا میکنند و قطعاً تأثیر خاص خود را دارند؛ اما اگر به تحقیقات هم مراجعه کنید، مسائل اقتصادی نهایتاً تا بیستدرصد تأثیرگذار است. در کنار این عوامل، نیازهای جنسی هم وجود دارد که بهنظر ما آنچنان درصد بالایی ندارد؛ یعنی آن طلاقهایی که بهخاطر مسائل جنسی رخ میدهد، بیستدرصد بیشتر نیست و بنابراین از مجموعۀ عوامل تأثیرگذار در طلاق، میتوان جنبههای فرهنگی و ارزشی و مسائل روانشناختی و شخصیتی را نام برد.
سؤال: برخی جامعهشناسان با تأکید بر اینکه بخش عمدۀ افزایش آمار طلاق به دلیل تحولات اجتماعی ناشی از توسعه بوده و ازاینرو راهکار چندانی نمیتوان ارائه کرد، بر این باورند که سهمگینبودن طلاق برای افراد به دلیل سنگین و سختبودن ازدواج در فرهنگ ایرانی است و برای کاستن از پیامدهای روانی این پدیده برای جامعه باید بهسمت راحتکردن ازدواج رفت تا از پیامدهای طلاق کاسته شود. نظر شما در این زمینه چیست؟
پاسخ: واقعیت این است که ازدواجهای ما از لحاظ قانونی و فرهنگی مشکل است؛ یعنی محدودیتهایی دارد و مخصوصاً در جامعۀ ایرانی بحث مهریه بسیار مهم است و محدودیت ایجاد کرده و طرف احساس میکند دِینی بهعهدۀ او است. در هرصورت میتوانیم در دو بخش بحث کنیم. یکی اینکه این بحث بیشتر به این برمیگردد که ازدواج به تأخیر میافتد و ازدواج انجام نمیشود یا اینکه در جامعه ازدواج کاهش یافته و افراد تجردزیستی یا ازواج سفید و همخانگی را انتخاب کردهاند. بحث دوم هم اختلافات زناشویی و طلاق است.
در آن قسمت بهنظر میرسد که این عامل تأثیرگذار باشد که نرخ ازدواج پایین بیاید و از سوی دیگر هم روابط آزاد و ازدواج سفید اتفاق بیفتد؛ اما من احساس نمیکنم که مشکلات ازدواج باعث طلاق میشود. اگرچه درست است که یکی از عوامل طلاق، ازدواجهای نامناسب است؛ یعنی افراد قبل از اینکه همتای خودشان را پیدا کنند و در این زمینه دقت کنند، ازدواج میکنند و علت طلاق و اختلافهای زناشویی، ازدواج نامناسب است و از همین جهت هم معتقدیم که اگر بخواهیم جلوی طلاقها را بگیریم، یکی از کارها این است که ازدواجها را آگاهانه تدبیر کنیم و انتخابها را دقیقتر کنیم؛ یعنی از همان اول مشاورههای ازدواج را تقویت کنیم، فرهنگ افراد را بیشتر کنیم تا انتخابشان از لحاظ دینی و فرهنگی همسان خودشان باشد.
اما در اختلافات زناشویی، میتوان گفت که این انتخابِ نامناسب است که در طلاق تأثیر دارد و نه سختی ازدواج. تحقیقات هم سختی ازدواج را جزو عوامل طلاق بهحساب نمیآورند و بیشتر بر مسئلۀ انتخابِ نامناسب تأکید میکنند.
سؤال: براساس آمارهای موجود نیمی از طلاقها در پنجسال اول زندگی رخ میدهد. جنابعالی این امر را چگونه تحلیل میکنید؟
پاسخ: مسئلهای که اشاره کردید، مسئلۀ صحیحی است و حدود پنجاهدرصد طلاقها در همان پنجسال اول رخ میدهد و البته بهنظر من طبیعی هم هست که افراد در سالهای اول به مشکلاتشان در مسائل ارتباطی پی میبرند و به لحاظ هیجانی، آن مدیریت لازم را ندارند. پس عمر این خانواده پنجسال بیشتر نخواهد بود و اگر بخواهیم بیشتر بحث کنیم، باید به آن قسمت بپردازیم که چه میشود که این زندگیها ادامه پیدا میکند.
ما طلاقهای بعد از دَهسال و پانزدهسال حتی ۲۵ یا ۳۰سال داریم. این موارد باید بیشتر تحلیل شود؛ وگرنه بهنظر من خود پنجسال، زمانی طبیعی است که دو نفر وقتی حس کنند باهم سازگاری ندارند، از هم طلاق بگیرند. در گذشته دهدرصد طلاقها مربوط به سال اول ازدواج بود. تحلیل من این است که کسی که ظرف یک سال طلاق میگیرد، قطعاً ازدواج نادرستی داشته است و مشکل به انتخاب نادرست او برمیگردد؛ چون کسی که توانسته سر یک سال تشخیص بدهد که شخص مقابل به دردش نمیخورد، خیلی راحت میتوانست آن را کشف کند. لذا میتوان از بروز این مسئله پیشگیری کرد و مشکل را تشخیص داد.
سؤال: شما با بحثهایی همچون آموزشهای قبل از ازدواج و کارگاههایی برای کسب مهارت زندگی مشترک چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ خانوادگی موافق هستید؟
پاسخ: طبیعی است که ما در ازدواج رابطۀ گسترده و چندبُعدی را میان زن و مرد شاهد باشیم. ارتباطی که میان آن دو ایجاد میشود، هم از نظر کمیّت بسیار درجۀ بالایی دارد و هم به لحاظ کیفیت و هم عمیقترین ارتباطات، ارتباط میان یک زن و یک مرد است. ماهیت خانواده بهخاطر این ارتباطهای عمیق و خیلی زیاد، ماهیتی مشکلزاست و در آن تعارضهایی ایجاد میشود. کارکردهای زیادی که خانواده دارد، باعث میشود خانواده را امر پیچیدهای ببینیم و با آن ساده برخورد نکنیم؛ چون قرار است که دو انسان حدود سی، چهلسال و بیشتر با هم زندگی کنند و شریک مال و اسرار هم شوند و لذا این رابطهای تام و تمام است و ساده نیست. از سوی دیگر زندگی هم بسیار پیچیده شده است؛ به این معنا که فناوری ارتباط و مسائل دیگر زندگی را دشوار کرده است. به عبارت دیگر زندگی پنجاهسال پیش یک زن و شوهر خیلی سادهتر از زندگی زناشویی در زمان حاضر بود. به کیفیت زندگی امروز و دسترسی زیاد به موبایل، تلویزیون، انواع رسانهها و ابزارهای زندگی توجه کنید. همۀ اینها زندگی امروزه را پیچیدهتر کرده است. حالا که پیچیدهتر شده، لازم است وقتی میخواهیم وارد ازدواج شویم، آمادگیهایی داشته باشیم.
یکی از مهارتهای ساده این است که آمادگی جنسی و بلوغ جنسی ایجاد شود؛ اما در اینجا بلوغ عاطفی، بلوغ اجتماعی، بلوغ اقتصادی هم برای زن و مرد وجود دارد و این آمادگیها باعث میشود که فرد، ابعاد روانشناختی و شخصیتی خودش را بشناسد و خودآگاهی حاصل کند و ببیند که چه میخواهد؛ یعنی وقتی خودش را در گام اول شناخت، در گام دوم ببیند که چه میخواهد. مثلاً من فردی مقتدر هستم و میتوانم خیلی امور را مدیریت کنم. طبیعتاً باید زنی را انتخاب کنم که مدیریتپذیر است. حال اگر زنی را انتخاب کردم که جنبۀ اقتدار و مدیریتش بالاست، ما هر روز با هم مشکل پیدا میکنیم. یا مثلاً من شخصیتی بهشدت درونگرا هستم. اگر زنی را انتخاب کنم که بهشدت برونگرا باشد، در اینجا هم باز دچار مشکل میشوم. بنابراین نکتۀ کلیدی، آمادگی برای ازدواج است که یک بُعد آن خودشناسی و درک شخصیت و نیازهای خود است و بُعد دیگر آن درک طرف مقابل است که از او چه میخواهم.
من فکر میکنم یکی از حرکتهای مهمی که میتواند در خانوادهها تأثیر بگذارد، همین کارگاهها و آموزشها و آمادگیها برای ازدواج است. همین خودآگاهیهاست که به فرد کمک میکند؛ مثلاً آقایی متوجه شود که امکان دارد در روابط عاطفی و جنسی خود لغزش پیدا کند. طبیعتاً وقتی این آگاهی را به خود حاصل کرد، یاد میگیرد که به کارگاههای خویشتنداری برود و تکنیکهای خویشتنداری یاد بگیرد. یا مثلاً آقای دیگری میفهمد که زود عصبانی میشود. این فهم باعث میشود که به حل این مشکل خود و یافتن مهارت در کنترل و مدیریت آن بپردازد. حال اگر بدون این آموزشها وارد زندگی شود، تنش زیادی با همسر خود پیدا میکند.
بنابراین بهنظر من، به سه مرحله در آموزش نیاز داریم. یکی مرحلۀ قبل از ازدواج است که ما به افراد یاد بدهیم به خودشناسی نسبی برسند و آن آمادگیهای لازم را پیدا کنند. یکی آموزش ابتدای ازدواج است که فرد مهارتهای زندگی زناشویی را یاد بگیرد و بعد در ادامه که وارد زندگی میشود، به آموزشهایی در استمرار زندگی و برخورد با بچه نیاز دارد و اینها همه به دلیل پیچیدگیهای زندگی امروز است که افراد را نیازمند آموزش کرده است. این آموزشها باید بهگونهای باشد که فرهنگ جامعه را بهسمتی ببرد تا در آن، مادری و خانهداری ارزش باشد و در این زمینه روانشناسان، استادان اخلاق و متخصصان آموزش میتوانند در نهادینهکردن این فرهنگ کمک بسیاری کنند.
سؤال: بعضی از دختران و پسران علیرغم بهدستآوردن درک اولیه از هم برای ازدواج و تشکیل خانواده، لازم میدانند که حتماً برای تأیید نهایی نزد مشاوری بروند. بهنظر شما این کار صحیح است که اصل مسئلۀ ازدواج را به مشاور ارجاع داد؟
پاسخ: ما اینجا بحثی با عنوان مشاورۀ ازدواج داریم. کاری که مشاورۀ ازدواج انجام میدهد، این است که ابعاد متعدد زن و مرد را میسنجد و به آنها خودآگاهی میدهد و توضیح میدهد که شما در زندگی زناشویی در چه اموری نیاز دارید تناسب داشته باشید و بعد به آنها میگوید با توجه به این مسائل، آیا شما میتوانید با هم زندگی کمخطری داشته باشید یا نه. اما انتخاب را درنهایت برعهدۀ خود آنها میگذارد. بنده خودم چون مشاورۀ ازدواج هم انجام میدهم، بهنظرم فایدۀ مشاورۀ ازدواج، تشخیص اختلال روانی است. اختلال روانی امر پیچیدهای است که ممکن است زن و مرد نتوانند آن را بهخوبی تشخیص دهند. اینها وارد زندگی میشوند و میبینند که در ظاهر یکسری علائمی هست؛ ولی فکر نمیکنند که مسئلۀ مهمی باشد؛ اما مشاور ازدواج، به دلیل اینکه کار روانشناختی کرده، میتواند به آنها کمک کند که بفهمند آیا چنین اختلالی دارند یا نه و مشاور به آنها میگوید این اختلالها این آسیبها را وارد میکند. حال یا باید این اختلال درمان شود یا با پذیرش آن با هم زندگی کنید.
برای مثال یکی از مسائل شخصیتی مؤثر در ازدواج، حالت روانی بدبینی و به اصطلاحِ روانشناسی پارانویید است. این پارانویید را خیلی از افراد تشخیص نمیدهند و خیلی پیچیده است و حتی منِ روانشناس هم باید چند جلسه با فرد صحبت کنم تا تشخیص بدهم که این پارانویید است یا نه. یا مثلاً حالت روانی وسواس شدید، بهصورتی در افراد است که باعث میشود نتوانند رابطۀ جنسی برقرار کنند. در اینجا هنر مشاور ازدواج این است که عمیقاً کار کند و تشخیص دهد که آیا اختلال روانی وجود دارد یا نه و بعد هم به طرف بگوید که این مشکل وجود دارد و تو باید آن را درمان کنی و اگر این مشکل درمان شود، زندگی بهتری دارید و اگر درمان نشود، تو میتوانی باز هم او را برای زندگی مشترک انتخاب کنی؛ اما مشکلاتت اینگونه خواهد بود. لذا با این آگاهی طرف یا ازدواج نمیکند یا از همان روز اول میداند که قرار است در چه جایی قدم بگذارد. این فایدۀ مشاورۀ ازدواج است و حداقل این است که از اختلالات روانی در زندگی مشترک پیشگیری میشود و برای حل و کنترل آن راهحلهای لازم را ارائه میدهد.
فایدۀ دوم آن هم این است که به افراد کمک میکند تا بفهمند به لحاظ شخصیتی چقدر تناسب دارند و نکتۀ سوم هم این است که نکات لازم را برای خودآگاهی و رشد شخصیت به افراد آموزش میدهد. بنابراین بهنظر من مشاورۀ ازدواج فایدۀ زیادی دارد و میتواند انتخابها را بهتر کرده و از بسیاری طلاقها جلوگیری کند. البته ممکن است انتقادی شود که مشاورۀ ازدواج ممکن است گاهی جلوی ازدواجها را بگیرد و این هم حرف صحیحی است؛ اما من احساس میکنم که ازدواجهایی که الآن جلوی آنها گرفته شود، بهتر از آن است که پنجسال بعد با هزینۀ بسیار و یک بچه و مشکلات آن به طلاق کشیده شود.
سؤال: برخی پژوهشها ناتوانی زوجین را در حل اختلافات بهعنوان یکی از علل اصلی طلاق ارزیابی کردهاند. نظر شما در این زمینه چیست؟ دلایل این ناتوانی چیست؟
پاسخ: این درست است که خیلی از مشکلات خانوادهها به مهارتهای حل اختلاف و حل تعارض و مدیریت زندگی برمیگردد؛ اما اگر ما بخواهیم علمی با هم کار کنیم، تحلیل من این است که اگر یکی از دو طرف قوی و سالم باشد و طرف مقابل مشکل کمی داشته باشد و حتی بیمار باشد، ولی اختلال شدیدی نداشته باشد، باز هم بالأخره در مسیر زندگی و آزمایش و خطا به جایی میرسند و مسائل خود را حل میکنند و سعی میکنند که زندگی خوبی را با هم بگذرانند. مشکلی که کار را به طلاق میرساند، همان مسائل شخصیتی و روانی است. اما مسئلۀ ما فقط طلاق نیست؛ چون مشکلات زناشویی و مسئلۀ طلاق عاطفی را هم داریم. چیزی که خانوادۀ موفق و سالم را از خانوادۀ ناموفق متمایز میکند، همین مهارتهای زندگی است که یکی از آنها مهارت حل اختلاف و حل تعارض است. من فرق بین خانوادۀ موفق و ناموفق را در همین مسئلۀ حل تعارض میدانم؛ یعنی اختلاف در هر دو خانوده وجود دارد؛ اما یکی برای حل این مسئله مهارت یاد گرفته و دیگری آن را بلد نیست. لذا چیزی که بر آن اصرار داریم، این است که روی مسئلۀ مهارتهای زندگی خانوادگی کار کنیم و این آموزشها را بدهیم. اگر این کار را انجام بدهیم، میتوانیم شاهد باشیم که افرادی هستند که علیرغم داشتن اختلال روانی، زندگی خانوادگی خوبی دارند. لذا باید بر مسئلۀ بهداشت روانی زندگی خانوادگی سرمایهگذاری کرد.
ما در اینجا دو مرحله داریم. مرحلۀ اول پیشگیری است و مرحلۀ دوم درمان. بنده خود بهعنوان کسی که سالها مشاور خانواده بودم، تشخیصم این است که خیلی از موارد مشاورۀ خانواده را میتوان با آموزش مهارتهای زندگی خانوادگی کاهش داد و بسیاری اوقات در مشاورۀ خانواده هم درواقع مهارتهای زندگی خانوادگی را آموزش میدهیم و دقیقاً اینکه گفتید، درست است. ما میتوانیم خیلی از مسائل را با این آموزشها حل کنیم. البته یکسری آموزشها وجود دارد که در سطح عمومی و کلان است و یکسری آموزشها هم اختصاصی است؛ مثلاً ممکن است لازم باشد که به زوجی آموزش خصوصی داده شود و از آنها تمرین خواست و بعد دید که نقطهضعفها کجاست و آن را برطرف کرد. بنابراین کاملاً درست است که ما الآن به آموزش خانواده نیاز داریم. برای مثال الآن هر مشاورهای که من داشته باشم، قطعاً اسم گوشی همراه در آن برده میشود. ما باید مهارت سواد رسانه و استفادۀ کمّی و کیفی از این گوشی را به زن و شوهر و بچه آموزش بدهیم و یاد بدهیم که نحوۀ استفاده از آن و کنترل این مسئله در میان زوجین باید به چه صورت باشد و در این موضوع با هم گفتوگو کنند. ما در اینجا با سواد رسانه میتوانیم خیلی از مشکلات خانوادگی همچون خیانتهای اینترنتی را حل کنیم.
ما این مدل را در دفتر تبلیغات اسلامی پیاده کردیم و حدود پنجسال روی آموزش مهارتهای زندگی خانوادگی کار کردیم. به همین دلیل مربی آموزش مهارتهای خانوادگی تربیت کردیم؛ یعنی افرادی را که در حد کارشناسی و کارشناسیارشد بودند، انتخاب میکردیم و در حدود بیست تا سی واحد برای آنها میگذاشتیم و بعد هم اینها بهعنوان مربی به خانوادهها آموزش میدادند. منطق ما هم این بود و همین زمینه باعث شد که خودم چون بر درسهای مهارتهای زندگی زناشویی تأکید داشتم و آن را آموزش میدادم، به این نتیجه برسم که باید منبع درسی خوبی در این زمینه تدوین شود و این زمینهای شد تا حدود چهارسال پیش این حرکت را شروع کنم و کتابی را باعنوان «مهارتهای زناشویی» براساس تجربهای که داشتم، تألیف کنم.
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=28308
نظرات