به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، وحدت حوزه و دانشگاه یکی از هدفهای برجسته حضرت امام خمینی(ره) قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. به مناسبت شهادت آیتالله دکتر محمد مفتح در سال ۱۳۵۸ که خود از پیونددهندگان حوزه و دانشگاه بود، ۲۷ آذرماه به طور رسمی روز وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شد. با توجه به اهمیت این موضوع و لزوم وحدت بیشتر این دو مجموعه در عرصههای مختلف، سؤالاتی در گفت وگو با حجتالاسلاموالمسلمین علیرضا پیروزمند، قائم مقام و عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم مطرح کردیم که در ادامه متن آن را ملاحظه مینمایید؛
مفتاح_اندیشه – در ابتدا پیشینه اجمالی از چگونگی شکلگیری اندیشه وحدت حوزه و دانشگاه و اینکه اصولاً این وحدت به چه معناست بفرمایید؟
وحدت حوزه و دانشگاه به تبع فرمایشات حضرت امام خمینی(ره) در اوایل دهه ۶۰ مطرح شد و در اواخر عمرشان نیز موضوع بسیج حوزه و دانشگاه را مطرح کردند. تعبیر بسیج بین حوزه و دانشگاه از تعبیر وحدت حوزه و دانشگاه جدیتر بود که اتفاق افتاد. البته محتوای وحدت حوزه و دانشگاه قبل از آن نیز تجربه شده بود، البته نه با این ادبیات، بلکه به شکل دیگری. حضرت امام(ره) جامعه علمی حوزه و دانشگاه را به یک نوع همگرایی و پیوندی دعوت کردند. در آن مقطع، انقلاب فرهنگی اتفاق افتاد و به تعطیلی دانشگاهها انجامید. در آن مقطع، امام(ره) دانشگاهیان را به ارتباط با حوزههای علمیه و فضلای آن در راستای اسلامی سازی علوم انسانی دعوت کردند و از این طریق وحدت بین حوزه و دانشگاه را به یکشکل خاصی مطرح کردند.
سپس در پیرو بیانات امام راحل در بحث انقلاب فرهنگی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در حوزه علمیه شکل گرفت که بعضی از فضلای برجسته قم هم چون آیتالله مصباح یزدی، سید منیر الدین حسینی شیرازی و… از اعضای این حلقه بودند و اساتید دانشگاه نیز حضور داشتند برای اینکه ببینند چه همگرایی برای اسلامی سازی علوم انسانی میتوانند انجام دهند. بعدها شکل آن دفتر همکاری عوض شد و اکنون در قالب پژوهشگاه حوزه و دانشگاه همچنان فعالیت و حیات علمی دارد. لیکن بعد این چند دهه که انقلاب پشت سر گذاشته است، ارتباط بین حوزه و دانشگاه شکلهای مختلفی را تجربه کرده است. یک شکل آن دانشگاههایی بودند که بهصورت دوگانه هویت حوزوی و دانشگاهی داشتند و دارند؛ مثل دانشگاه امام صادق(ع)، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) و بخشی از دانشگاه باقرالعلوم و دانشگاه مفید. این یک تجربه برای پیوند حوزه و دانشگاه بوده است.
تجربه دوم گسیل شدن بخشی از طلاب به دانشگاه بوده است؛ البته عمدتاً در رشتههای انسانی و اجتماعی برای اینکه به فراگیری علوم جدید بپردازند و اندوخته حوزوی خود را در محیط دانشگاهی در معرض قرار دهند. نوع سوم تجربه بعد از انقلاب رخ داد و در سالیان اخیر فطرتی حاصل شده است و موج جدیدی برای ورود دانشگاهیان به حوزه شکل گرفته است؛ یعنی کسانی که کارشناسی ارشد یا دکتری دارند، در حوزه تحصیل کنند و از این طریق اصطلاحات و مفاهیم دانشگاهی با مطالب حوزوی در ظرف وجودی یک نفر تلفیق شود و خروجی را به ارمغان بیاورد.
نوع دیگر تجربه حوزه و دانشگاه در قالب حضور نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها بوده است که به واسطه آن تبعاً اساتید معارف در دانشگاهها حضور پیدا کردهاند و نهادینه شدن دروس معارف در دانشگاهها و به تبع آن ورود طلاب به دانشگاهها در منسب استادی یک تجربه دیگری از ارتباط حوزه و دانشگاه بوده است که اتفاق افتاده است. یک پیوند دیگر بین حوزه و دانشگاه به فعالیتهای سیاسی در کشور مربوط میشود و تشکلهایی که بودهاند یا هستند، ترکیب نیروی انسانی آنها در سطوح مختلف از حوزویان و دانشگاهیان بوده است.
مفتاح_اندیشه – الزامات و ضرورت وحدت بین حوزه و دانشگاه چیست؟
به لحاظ اینکه حوزه و دانشگاه دو بال و دو مرکز علمی اصلی در کشور محسوب میشوند که هم از نظر محور اصلی، تولید دانش در کشور به این دو مرکز برمیگردد و هم به عبارتی تقویت نیروی متخصص چه متخصص در علوم دینی و چه در سایر علوم را این دو مرکز مهم به عهده دارند، به همین خاطر سرنوشت کشور به سرنوشت حوزه و دانشگاه وابسته است. چرا که نیروهایی را به جامعه تحویل میدهند و سمتهای علمی و اجرایی کشور از خروجی آن پدید میآید و آینده کشور را رقم میزنند. به همین خاطر هر چه قدر نیروهایی که از این مرکز خارج میشوند توانمندتر، ماهرتر و متعهدتر باشند، مشکلات کشور کمتر خواهد شد.
این فارغ از پیوند وحدت بین حوزه و دانشگاه است؛ اما آنچه این ارتباط را ضروری میکند، ارتباطی است که باید بین علم و دین در جامعه برقرار شود. به میزانی که این ارتباط ضروری باشد، ارتباط بین حوزه و دانشگاه نیز ضروری است. به میزانی که جامعه برقرار باشد و بر مبنای تعلیمات دینی اداره شود، طبیعی است که ارتباط حوزه و دانشگاه ضرورت خواهد داشت. به نوعی اگر بگوییم حوزه ارتباط با مرجعیت و دین دارد و دانشگاه مرجعیت در تخصص بخشی و تولید نظریههای کاربردی و معادلاتی دارد که بتواند محلی برای تحلیل مسائل روز باشد.
مهم آن است که ضرورت ارتباط بین اینها به ضرورت پیوند این دو حوزه به هم برمیگردد؛ یعنی باید این سؤال را پاسخ داد که آیا حوزه معارف دینی و دینداری مردم بدون استفاده از فرهنگ تخصصی چه اندازه قادر است به عرصه عینی جامعه بپردازند و وارد شود و در نقطه مقابل، اگر دانشگاه بدون پیوند دین و معارف دینی راه خود را دنبال کند تا چه حد میتوان امید داشت که جامعه در دام سکولاریسم افراطی نیفتد و به نوعی از مسیری که برای آن انقلاب کرده، فاصله نگیرد.
بنابراین به هر میزان که پیوند این دو نهاد، پیوند عمیقتر و مستحکمتری باشد، هم در رتبه اول ضمانت اسلامیت جامعه علمی و در رتبه دوم اسلامیت نظام اسلامی اتفاق میافتد و هم در نقطه مقابل ضمانت کارآمدی و سرعت و دقت در حل مسائل نظام رخ خواهد داد.
مفتاح_اندیشه – فعالیتهای صورت گرفته تاکنون در خصوص وحدت حوزه و دانشگاه را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا در حال حاضر مطلوب است؟ اگر اینطور نیست، چه راهکارهایی جهت تحقق بیشتر وحدت میان حوزه و دانشگاه پیشنهاد میکنید؟
برای ارزیابی لازم است بدانیم چه اتفاقی قرار است بیفتد یا خوب است که رخ دهد تا بر اساس آن بتوانیم ارزیابی کنیم که آنچه اتفاق افتاده، چند درصد آن چیزی است که میبایست اتفاق میافتاد. در مقوله وحدت حوزه و دانشگاه انتظار میرفت چه اتفاقاتی بیفتد؟ چند سناریو در این خصوص وجود داشته است:
یکی این است که بگوییم یک عده اصلاً وارد دامنه وحدت حوزه و دانشگاه نمیشدند. وحدت حوزه و دانشگاه را یک حرف بیمعنا و غیر لازم قلمداد میکردند. با این منطق که حوزه و دانشگاه دو مجموعه مستقل بوده و مأموریت متفاوتی دارند و به همدیگر وابسته هم نیستند. حوزه با کتاب و سنت و مفاهیم عقلی کار دارد و دانشگاه با دانشهای تجربی و انسانی کار دارد و اینها هرکدام با منابع و منطق خودشان و موضوعات متفاوت خود کار دارند و بدین ترتیب اصلاً وحدت حوزه و دانشگاه معنا ندارد.
کسانی که به وحدت حوزه و دانشگاه قائل شدهاند، اولین تلقی آنها این بوده است که ارتباط بین حوزه و دانشگاه یک ارتباط و همگرایی سیاسی باشد؛ یعنی اینکه حوزه و دانشگاه در تعهد به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و دولت و ولایتفقیه همدل و همگرا باشند و همدیگر را تأیید کنند. بدینصورت نباشد که دیدگاههای مختلفی باهم داشته باشند.
تلقی سوم این است که علاوه بر همگرایی سیاسی، همگرایی عاطفی و فکری داشته باشند، به معنی اینکه دانشگاهیان ما هم لازم است متدین باشند. برای متدین شدن دانشگاهیان لازم است که ارتباط با حوزه و روحانیت داشته باشند؛ بنابراین مسئولیت وحدت حوزه و دانشگاه این میشود که بتواند دینداری دانشگاهیان را پشتیبانی کند.
تلقی چهارم این است که حوزه و دانشگاه فقط وظیفه علمی ندارند، بلکه وظیفه عملی نیز دارند و هر دو دامنه ارتباطی با بدنه جامعه چه بدنه عمومی و چه تخصصی(در مواجهه با عموم یا نخبگان جامعه) دارند و اینها باید در میدان عمل همگرا باشند و تلاش یکدیگر را خنثی نکرده و مخرب رفتار همدیگر نباشند.
نگاه پنجم این است که بگوییم وحدت حوزه و دانشگاه را یک هدف مشترک معنا کنیم و آن هدف مشترک، دستیابی به تمدن نوین اسلامی است. دوم اینکه این همگرایی برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی، با لحاظ کارکرد اصلی این دو مرکز اتفاق بیفتد؛ یعنی مسئولیت اصلی آنها، علمی و تربیت نیروی انسانی عالم است و ثانیاً اینکه تولید دانشی کنند که باهم در تضاد نباشد.
اگر ما به دانش حوزه و دانشگاه متناسب با غایت تمدن سازی اسلامی نگاه کنیم، معنایش این میشود که باید به دانش همگرا دست پیدا کنیم؛ بنابراین مسئله ما در این فرض اخیر این میشود که مغز وحدت حوزه و دانشگاه، همگرایی دانشی و فکری در تولید دانشهایی است که جامعه به آنها نیاز دارد.
تلقی ما این است که آخرین ایده درستتر است؛ یعنی اگر ما هدف را همگرایی در ایجاد تمدن اسلامی قرار دهیم، در آنهم همگرایی سیاسی و هم همدلی و همفکری تولید دانشهای مناسب استخراج میشود. هر کدام از این مواردی که ذکر شد اگر پذیرفته شود، یک سازوکاری برای ایجاد وحدت را میطلبد. اگر ما همگرایی را به معنای همگرایی سیاسی صرفاً قلمداد کردیم، بدین معنا میشود که در محیط علمی بهعنوان کار علمی حوزه و دانشگاه لازم نیست وحدتی رخ دهد، بلکه باید میثاق نامه مشترکی در راستای فعالیتهای سیاسی ببندیم. ظرف این همگرایی، فعالیتهای سیاسی در قالب احزاب، مجموعهها و تشکلهایی میشود که قرار است موضع سیاسی داشته باشند و باید خودش را نشان دهد.
این تجربهها بعضاً به دلیل اینکه آن تفکری که باید تمدن نوین اسلامی را پشتیبانی کند، شفاف نشده و وقتی آن عقبه لازم در موضعگیریها اتفاق نیفتاده باشد، در موضعگیریها تشتت ایجاد میشود و در همگراییهای سیاسی نیز با تنشهایی روبهرو خواهیم شد؛ اما همگرایی بدین معنا که با همدیگر همفکر شوند و صمیمی باشند، سازوکار خود را دارد؛ اما لازم است نشست و برخاست حوزویان و دانشگاهیان افزایش یابد و گعده علمی داشته باشند. خود این دستاورد علمی و گعدهها موضوعیت ندارد. آنچه موضوعیت دارد، باهم بودن و پیوندی است که قرار است در این ظرف رخ دهد. این مورد تاکنون رخداده، اما نباید صرفاً محدود به این طریق باشیم.
اگر منظورمان از این وحدت این باشد که حوزویان و دانشگاهیان متدین باشند، این هم تجربهشده و سازوکاری برای آن مشخص شده است که در بدنه نظام آموزشی، دروس معارف پیشبینیشده و روحانیون و… این دروس را تدریس کرده و از این طریق ارتباط محتوایی و اعتقادی بین حوزه و دانشگاه اتفاق افتاده است. این هم تجربهشده، منتها این تجربه در عین اینکه باید ادامه پیدا کند و ضرورت آن باقی است، لیکن خیلی سرنوشت پرفروغی نداشته در اینکه وحدت را ایجاد کند و بعضاً دانشگاهیان و دانشجویان دروس معارف را دروس تحمیلی قلمداد میکنند و معتقدند ارتباطی با تحصیلات حرفهای آنها ندارد و زمان آنها را میگیرد.
علاوه بر اینکه نهادهای نمایندگی نیز آنها را پشتیبانی کرده و بهعلاوه از ارتباطات اساتید حوزه با دانشجویان زمینه تعامل بین حوزههای علمیه و اساتید را فراهم کردهاند. بهویژه اینکه اخیراً ضیافت اساتید با محوریت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها را شکل دادند. این اقدامات بهصورت فراگیر انجام میگیرد و اقدام مبارکی تلقی میشود.
ارزیابی این تجربه بستگی به این دارد که تلقی و مطلوبیت ما از این وحدت چه بوده است تا بگوییم چقدر موفق بودهایم. اگر کسی بگوید میخواستیم دانشجویان ما متدین شوند، حال باید بگوییم این تدین چقدر اتفاق افتاده است، مثلاً دروس معارف یا نهاد نمایندگی را در دانشگاه گذاشتیم که این کار را انجام دهد. حال باید دید چقدر موفق بوده است و اگر امروزه شاهد حدی از این بیبندوباری در دانشگاه هستیم، نشاندهنده این است که نهاد نمایندگی حضور لازم را نداشته است و ببینیم چه سازوکاری باید رخ دهد که بتواند حضور مؤثری داشته باشد.
اما اگر مراد از وحدت این باشد که حوزه و دانشگاه دو بال برای تولید علوم تمدن ساز باشند و بعد خودشان نیروهای انسانی لازم برای تمدن سازی شوند؛ بدین معنا که همکاری در محیط دانشگاهی و حوزوی در قدم بعد به همکاری عملی در محیط اجرا و عمل بینجامد و این را نقطه مطلوب وحدت حوزه و دانشگاه بگیریم، به نظر میآید که ما با کاستی بیشتری مواجه هستیم. به این دلیل که اساساً این تلقی و تفکر در وحدت حوزه و دانشگاه، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. البته نه اینکه قرار نگرفته، بلکه اینکه مرکز توجه نبوده که حوزویان بدانند از ارتباطشان با دانشگاهیان چه بحثی را دنبال میکنند و چه انتظاری از آنهاست و همچنین متقابلاً دانشگاهیان.
اگر بخواهد این مورد اتفاق افتد، اولاً ما باید سهم حوزه و دانشگاه را در تمدن سازی نوین اسلامی مشخص کنیم و ثانیاً علت نیازمندی علوم حوزوی و دانشگاهی در تمدن سازی را مشخص کنیم. ثالثاً وقتیکه این اتفاق افتاد، حوزوی ما به این باور میرسد که صرفاً با توجه به دانشی که خواهد داشت، نمیتواند آن محصول تمدن سازی علوم انسانی را محقق کند، بلکه احتیاج به این دارد که دانش خود را در علوم دانشگاهی سرریز کند و همچنین دانشگاهیان احتیاج به این دارند که با محصول این دانش، مأنوس باشند و بتوانند این را در دانشهای تخصصی خود امتداد بدهند.
اگر ما این را بهعنوان یک مطلوبیت در نظر بگیریم، شاید فاصله بیشتری را در این زمینه احساس کنیم. منتها اینکه چه مرکزی باید این کار را پشتیبانی کند، در میان نهادهایی که در نظام وجود دارند شاید بیشتر ذهن به شورای انقلاب فرهنگی سوق پیدا کند. این شورا که قرارگاه مهندسی فرهنگی کشور است، باید مجموعهای باشد که این دغدغه را داشته و پیگیری لازم را برای آن داشته باشد. چراکه هم حوزویان و مراکز حوزوی در شورای انقلاب فرهنگی و هم از دانشگاهیان حضور دارند.
البته در فرضی که این شورا چنین اهتمامی را داشته باشد، تحقق این مسئله مستلزم فرهنگسازی در درون حوزه و دانشگاه است و باید از درون حوزه و دانشگاه، احتیاج به پیوند باهم بجوشد. لذا نیاز به گفتمان سازی دارند. بعد از این، نیاز به این داریم که کیفیت ارتباط هم از نظر علمی و هم ازنظر سازمانی مجرای تعریف شدهای پیدا کند و الا در حد علاقه باقی خواهد ماند. حالا اینکه چگونه میتوانیم چنین کنیم، نقطه تعیینکنندهای میشود برای اینکه این ایده اخیر عملیاتی شود.
مفتاح_اندیشه – با توجه به اینکه دانشگاه در قالب مدرنیته و غربی شدن در حال حرکت است و حوزه نیز جهت سنتی خود را پیش میبرد، با این حال جمع این دو مجموعه در راستای وحدت میان خود به چه صورت امکانپذیر است؟
اگر با همین پیشفرض بخواهیم عمل کنیم، پاسخ ما منفی است؛ یعنی ما فرض را بر این بگیریم که دانشگاه را باید به حال خود رها کنیم تا فرهنگ سکولار در آن تقویتشده و استمرار پیدا کند، طبیعی است که در این صورت همراهی آن با حوزه کمتر میشود و احساس نیازمندی آن به حوزه کمتر میشود و از این طرف حوزویان نیز نیاز همزبانی با دانشگاهیان پیدا نمیکنند.
اینکه گفتیم حوزه و دانشگاه با محوریت تمدن سازی علوم انسانی با یکدیگر تشریک مساعی داشته باشند، بدین معنا است که دانشگاهیان نیز پذیرفته باشند که از قالب گذشته پوست بیندازند. قالب گذشته از انقلاب برای دانشگاهیان وارداتی بوده است و ساختهشده برای اینکه دانشهای غرب را وارد کشورهای درحالتوسعه و توسعهنیافته کند و انسانهایی را با آن فرهنگ پرورش دهد و سپس در رأس ارکان مدیریتی کشور قرار بگیرند و سبک زندگی جامعه را متناسب با آن جوامع مبدأ قرار داده و شکل دهند. حتی در قالب گذشته دانشگاه، سیاستمداران آن زمان یک گام هم جلوتر رفتند؛ یعنی برای اینکه مرجعیت دانشگاه را تکمیل کنند و مرجعیت حوزه در علوم معقول و منقول را از حیطههای علمی بگیرند، این رشتهها را به دانشگاه انتقال داده و سعی کردند مدیریت این رشتهها را خودشان در دست بگیرند و به اینترتیب مرجعیت حوزههای علمیه در علوم معقول و منقول را مورد تغییر قرار داده و دانشگاه را بهعنوان مرجع اصلی حتی در علوم معقول و منقول قرار دهند.
این روندی است که در رژیم ستمشاهی شروع شد و ادامه پیدا کرد. بعد از انقلاب باید دانشگاه بپذیرد که اگر میخواهد در خدمت این هدف قرار بگیرد، باید پوست بیندازد؛ یعنی اینکه مرجعیت حوزه را در علومی که کارویژه اصلی حوزه مثل علوم منقول و معقول است به رسمیت بشناسد و حتی انگیزه و داعی اینکه این علوم را در دانشگاه گسترش دهد نداشته باشد و از آنطرف هم دغدغه اسلامی سازی علوم انسانی در دانشگاهها باید بهصورت فراگیری وجود داشته باشد که اگر چنین شد، نیازمندی به حوزه علمیه را بهطور طبیعی احساس خواهند کرد.
مفتاح_اندیشه – هر کدام از واحدهای حوزه و دانشگاه چه وظایفی در راستای تحقق وحدت میان خود دارند؟
پاسخ به این سؤال آسان نیست. به این دلیل که تابع همان سؤالی است که در قبل عرض کردنم که نقاط تماس حوزه و دانشگاه برای ساختن علوم تمدن ساز کجاست و در کجا اینها به همدیگر پیوند میخورند و در کجا به همدیگر وابستگی دارند. ما این را باید بتوانیم تشخیص داده و احصا کنیم تا بتوانیم به سازوکارهای لازم برای این مسئله بپردازیم. مثلاً در حوزه دانشی، زمانی حوزه علمیه به علوم انسانی چندان نمیپرداختند. بعد که ورود پیدا کردند، موسسه اقماری در حوزه شکل گرفت که بیش از اینکه بخواهند دستاوردی داشته باشند، اصطلاحات موجود در این علوم را در واحدهای درسی خود گنجاندند.
علت آن هم این بود که برای رسمیت مدرک خود، خودشان را زیرمجموعه وزارت علوم تعریف کنند. این وزارت نیز با ضوابط خاص خود با آنها برخورد میکرد و اینها مجبور بودند بخش زیادی از وقت خود را صرف این کار کنند. ضمن اینکه خودشان نیز باورشان این بود که ما باید اول بر این ادبیات مسلط شویم. الآن زمزمه این است که علوم انسانی باید اسلامی شود و متولی اسلامی سازی علوم انسانی از اول تا آخر، حوزههای علمیه هستند و قصد دارند کل علوم انسانی را زیرمجموعه علوم حوزوی قلمداد کنند. بهنوعی معتقدند اصلاً علوم انسانی در دانشگاه معنا ندارد که وجود داشته باشد؛ بنابراین از اقتصاد و روانشناسی و مدیریت و… باید در حوزه آمده و تدریس شوند و کمکم در دانشگاه این علوم کمرنگ شود.
این تفکر یک نوع الزاماتی را برای حوزه ایجاد میکند که معنای آن این است که حداقل در حوزه علوم انسانی وحدت حوزه و دانشگاه معنا ندارد. بلکه انحلال دانشگاه در حوزه معنا دارد. آن نقطهای که بیشتر تأثیرگذار است، ایجاد یک ائتلاف و پیوند و همدلی برای ایجاد تولید علمی مشترک و هماهنگ و منسجم بین حوزه و دانشگاه است؛ بنابراین شاید بتوان این ایده را مطرح کرد که بهنوعی طراحی نظام مسائلی که دانشگاهها باید پاسخگوی آن باشد، باید یک پاسخ آن در حوزه و پاسخ دیگر در دانشگاه و یک پاسخ هم در اجرا داشته باشد؛ یعنی دانشگاهیان ما در پاسخگویی به مسائل اگر نگاه به عینیت جامعه نداشته باشند، مسائلی که در مقام حل آن برآمدهاند، مسائل این جامعه نخواهد بود. یک پای دانشگاه هم باید در حوزه باشد. به دلیل اینکه با هدایتگری دینی و اسلامی باید این مدیریت مسائل اتفاق افتد.
در پایهگذاری میانی علوم باید حوزههای علمیه مسئولیت بپذیرند که این کار را انجام دهند. در قسمت روش علم باید حوزههای علمیه مباشرت داشته باشند، ولو اینکه این روش علم در تولید علوم انسانی اسلامی نه صرفاً باید به حوزویان و نه صرفاً به دانشگاهیان واگذار شود، بلکه بهصورت مشترک باید آن را پایهگذاری نمود. در تولید نظریههای علمی به نظر میآید که خود دانشگاهیان باید مسئولیت اصلی را بر عهده بگیرند، اما حوزویان باید مشارکت کنند. مشارکت بدینصورت نیست که خودشان نیز در کنار دانشگاهیان مسئولیت نظریهپردازی در حل مسائل را به عهده بگیرند و مثل دانشگاهی عمل کنند. مشارکت آنها باید از زاویه مدیریت موضوعات و مسائل بوده و کنترل روش نیز مناسب باشد و از این طریق بتواند سهم خود را در تولید علوم انسانی اسلامی ایفا نماید.
مفتاح_اندیشه – چه موانع، آسیبها و تهدیداتی در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه وجود دارد؟
جریان روشنفکری بیمار یکی از موانع مهم است. روشنفکری بیمار یعنی روشنفکری غربزده و وابسته؛ یعنی روشنفکری که دینداری را در حوزه تخصصی برنمیتابد. بعد از انقلاب، سکولاریسم میانهرو در انقلاب شکل گرفت که متدین هستند، ولی تدین آنها مدافع تدین فردی و شخصی است و قائل به پیوند دین و سیاست و پیوند دین و علوم انسانی نیستند. اینها وقتی در جامعه دانشگاهی، چه در قالب مدیر و چه استاد و چه دانشجو وجود داشته باشد، مانع خواهد بود و نهتنها خود احساس نیاز پیدا نمیکنند، بلکه اگر جمع دیگری هم بخواهند اقدام مؤثری انجام دهند، آنها را تخریب کرده و مانع میشوند.
یک اتفاقی هم در حوزههای علمیه باید به وجود آید و اینکه در درون حوزههای علمیه هم هردو طرف افراط و تفریط چه اینکه حوزه علمیه مسئله علوم انسانی اسلامی را از موضوع مبنایی خود بردارد و خود را منحصر در مباحث فقه و اصول و… بداند و چه از طرف دیگر، یعنی بگوییم منحصراً وظیفه حوزه است که وارد شود. این هردو تفکر مانع است. لذا باید یک جریان دیگری شکل بگیرد و همگرایی وجود داشته باشد. خود شکلگیری این گفتمان بین حوزویان و دانشگاهیان، مهمترین عامل برای این است که دنبال الزامات و سازوکارهای آن برویم.
وقتی از دریچه رویکرد منتخب یعنی انسجام و مشارکت فعال در تمدن سازی نوین اسلامی به آن نگاه کنیم، همه آنها اتفاق میافتند؛ یعنی هم همگرایی سیاسی در دفاع از جمهوری اسلامی اتفاق میافتد و هم همفکری اعتقادی و همچنین همگرایی علمی برای تشریکمساعی در تولید علمی مناسب برای اداره جامعه و اضافه براینها همکاری برای ساختن جامعهای مبتنی بر این دانش شکل میگیرد و اینها محصول این همگرایی و وحدت است. هر کدام از موارد اگر نباشد یا ضعیف باشد، باید بدانیم که این وحدت مشکل دارد و باید آن را اصلاح کرد. لذا این سطوح از همگرایی شاخص است برای اینکه ببینیم چقدر در وحدت حوزه و دانشگاه موفق بودهایم. البته وقتی میخواهیم خودمان را ارزیابی کنیم، نباید ایده آل فکر کرد که چندین مصاحبه میکنیم و بعد پرونده قضیه بسته میشود. بهطور طبیعی در فضای حوزه و دانشگاه این تفکر را برنمیتابند.
لزوماً این برنتابیدن به معنای اینکه ضدانقلاب یا ضد علم هستند، نیست. ولی فکرشان ممکن است بدینصورت نباشد؛ بنابراین این تنوع فکر و عمل را در آینده هم باید شاهد باشیم که اتفاق افتد و البته این نگرانکننده نیست. ولی آنچه باید نگرانکننده باشد، این است که وقتی ما نمودار رفتار حوزویان و دانشگاهیان را ترسیم میکنیم، ببینیم که به این سمت نمیرویم یا روزنههای فرهنگ سکولار در جامعه دانشگاهی ما بزرگتر میشود. این گفتگوها برای این است که بتوانم در این جهت منسجمتر و مؤثرتر حرکت کنیم.
انتهای پیام/
گفتوگو از: حسین شریف علیایی
https://ihkn.ir/?p=9184
نظرات