آیت الله رشاد گفت: فلسفه اصول یک معرفت است؛ یک دستگاه معرفتی است؛ دانشی است که به مطالعه فرانگرعقلانی میپردازد. دانشی است تماشاگر و نه بازیگر. رسالت آن داوری است و نه توصیه و تجویز. نگاه او فرانگرعقلانی است و از دسته دانشهای مضاف مطلق نیست.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله علیاکبر رشاد مؤسس و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رئیس شورای حوزههای علمیه استان تهران در دومین کارگاه آموزشی پژوهشی فلسفه علم اصول که در دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی برگزار شد، به تبیین ساحت و ساختار فلسفه علم اصول پرداخت. در ادامه گزارش تفصیلی سخنان این استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه تهران را میخوانید.
موضوعی که برای بحث اینجانب پیشنهادشده بود، نقد ساختارهای فلسفه علم اصول بود که چون بنده فقط به وجود یک ساختار در این عرصه قائل هستم، این موضوع را نپذیرفتم و ترجیح بر این شد که ساحت موردنظر خود را تبیین کنم. در این سالها فقط آیتالله آملی لاریجانی ساختاری برای فلسفه علم اصول پیشنهاد دادهاند که ایشان هم فقط به ۴ محور پرداختهاند و اشارهکردهاند که به دیگر محورها باید بهتفصیل بپردازیم. درنتیجه، به این دلیل که کامل نبود و نیز در عرصه علمی مورداستفاده قرارگرفته نبود، قابل نقد نبود.
فلسفه علم اصول، ازجمله فلسفههای مضاف به علوم است
ساحت و ساختار از یکدیگر جدا نیستند. هم قلمرو و ساحت باید موردبحث قرار گیرد و هم تفسیر مهندسیشده قلمرو که همان ساختار است. فلسفههای مضاف از جهتی به دو گروه کلان تقسیم میشوند:
۱- فلسفههای مضاف به علوم، ۲- فلسفههای مضاف به امور.
فلسفه علم اصول ازجمله فلسفههای مضاف به علوم است، چون متعلق و مضافٌالیه آن دانشی به نام علم اصول است. تعریف بنده از فلسفه علم اصول عبارت است از: «علم یُعنی بدراسه اصولالفقه من منظار فوقانی عقلانی او بنظره فوق عقلانیه تعرفاً علی احکام ذلک العلم الکلیه و مسائله الاساس.»
فلسفه اصول دانش مطالعه فرانگرعقلانی اصول فقه، بهمنظور شناخت احکام کلی دانش اصول و مسائل اساسی آن است.
فلسفه اصول یک معرفت است؛ یک دستگاه معرفتی است؛ دانشی است که به مطالعه فرانگرعقلانی میپردازد. دانشی است تماشاگر و نه بازیگر. رسالت آن داوری است و نه توصیه و تجویز. نگاه او فرانگرعقلانی است و از دسته دانشهای مضاف مطلق نیست. مثلاً از دسته جامعهشناسی علوم نیست که علم مضاف باشد و نه فلسفه مضاف؛ فرانگر است، اما عقلانی نیست، بلکه فرانگرعلمی است.
غایت این علم شناخت احکام کلی علم اصول و مسائل اساسی آن است. از جنس فلسفه است و مسائل آن احکام کلی هستند. مسائلی که این علم بررسی میکند به دودسته کلان تقسیم میشوند: ۱٫ مسائل معطوف به علم مضافٌالیه، یعنی علم اصول؛ ۲٫ مسائل معطوف به مباحث اساسی آن علم.
مثلاً ما برخی مسائل فلسفی را پیش روی علم اصول داریم که ازآنجهت که علم اصول یک علم است به آن میپردازد. مثل زمانی که از تعریف و ماهیت علم اصول سؤال میکنیم. در این مرحله کاری به مسائل علم اصول نداریم، بلکه از غایت و روش و ساحت هستیشناسی علم اصول و مباحثی ازایندست سؤال میکنیم.
دستهای دیگر از پرسشها هستند که هرچند از جنس پرسشهای فلسفیاند، اما معطوف به مسائل و بخشهای دانش اصول هستند.
در این زمینه نظریهای را به این مضمون مطرح کردهایم که: «پرسشهایی را که از علم بماهو علم میپرسیم، همان پرسشها را در مورد هریک از مسائل آن علم، بهتنهایی میتوانیم مطرح کنیم و دربارهاش بحث کنیم». مثلاً همانطور که درباره موضوع علم اصول بحث میکنیم، درباره موضوع قضایای علم اصول نیز میتوانیم بحث کنیم.
هر مسئلهای، یک دانش است
به نظر بنده: «کلُ مسئلهٌ کَعُلیْمَه». هر مسئلهای، خودْ دانشی است؛ دانش کوچکی است. تصور نکنید که چون مسئله است درباره آن پرسشهای فلسفی وجود ندارد. بلکه عمده پرسشهای فلسفی که درباره علم مطرح است، درباره مسائل آن نیز قابلطرح است. این نکته بهشدت مغفول است و کمتر به آن توجه میشود.
البته پرسشهای جزئی داریم، مثلاً نسبت موضوع مسائل علم به موضوع خود علم چیست؟ این نشان میدهد که سلف ما گاهی به این مسائل توجه داشتهاند.
در یک طبقهبندی میتوان مسائل فلسفی یک علم را به دو گروه بزرگ تقسیم کرد: ۱٫ مباحثی که فرادانشی یا ورادانشی هستند، ۲٫ مسائل و پرسشهایی که راجع به مسائلاند، ورامسائلی هستند و مسائل را به نحو لابشرط، بدون لحاظ اینکه این مسئله جزئی از علم است، یا نیست، محل سؤال قرار میدهند.
طبقهبندی مسائل خصوصاً در فلسفههای مضاف، الگوهای مختلفی دارد که اینیکی از این الگوها و قالبهاست. بنده حدود ۱۴ نوع دستهبندی را راجع به فلسفههای مضاف عرض کردهام که یکی از آنها همین مورد است.
به دلیل سهلالتناولبودن این تقسیم، در مباحث موردنظر از این تقسیم استفاده میکنم و البته در کنار این مباحث، مباحث مربوط به نظریه ابتناء خودبهخود بر بحثهای ما تأثیر میگذارد.
درباره قلمرو و ساختار علم اصول کمابیش مطالبی گفتهشده، هرچند متنوع نیست. گاهی در این میان مطالبی بیان میشود که اگر خوشبینانه تلقی کنیم، باید بگوییم علیالمبنا است، والا دقیق نیست. حتی برخی از مباحثی که در جغرافیای معرفتی فلسفه اصول نمیگنجد، دیده میشود که در این جغرافیا لحاظ میگردد؛ مثلاینکه برخی میگویند فلسفه علم اصول مسائل تاریخی علم اصول، مبادی تصوری و تصدیقی اصول و احیاناً روابط دانش اصول با دیگر دانشها و معرفتها را موردبررسی قرار میدهد. این به دلیل ضعفی است که در تصور از قلمرو علم اصول وجود دارد و البته متأسفانه شایع هم هست. این در حالی است که روشن است تاریخ، فلسفه نیست و فلسفه باید به مباحث هستیشناسی و پرسشهای فلسفی بپردازد و پرسش تاریخی پرسش فلسفی نیست.
حتی برخی بحثها درباره علمهای مضاف که متولی پاسخگویی آن، علمها هستند، نه فلسفه، در زمره فلسفه علم اصول مطرح میشود. گاهی احساس میشود که انگارههای نادرست ذهنیِ کسانیکه این بحثها را مطرح میکنند باعث طرح چنین مباحثی میشود. ازجمله اینکه وقتی از تعریف فلسفه مضاف صحبت میکنند، میگویند فلسفههای مضاف نگاه درجه دومی است و نگاه درجه دومی را بامعرفت درجه دومی خلط میکنند. نگاه درجه دومی اعم و اوسع از معرفت درجه دومی است. اگر فلسفه مضاف از نگاه درجه دومی برخوردار باشد، اصول را از پایگاه تاریخ علم مطالعه میکنیم، از پایگاه جامعهشناسی مطالعه میکنیم، از پایگاه فرهنگ پژوهی مطالعه میکنیم. میتوانیم از پایگاه علمهای مختلف که علمهای مضاف تلقی میشوند، علم اصول را مطالعه کنیم. البته اگر بپذیریم که نگاه درجه دومی بهطور مطلق، فلسفه است که البته چنین نیست، بلکه معرفت درجه دومی از جنس فلسفه قلمداد میشود. اگر این دقت را داشته باشیم، دیگر مباحث تاریخ را در فلسفه علم اصول قرار نمیدهیم.
پرسشهای تاریخی جزء فلسفه علم اصول نیستند
باید تکلیف پارهای از مباحث روشن شود و مشخص شود که آنها در ساحت علم اصول نمیگنجد که البته به برخی از آنها اشاره کردم.
پرسشهای تاریخی، پرسش از زمان پیدایی دانش، پرسش از کیستی مؤسس یا مدون دانش، پرسش از کجایی زایش و پراکنش مضافٌالیه. پرسش از ادوار و تطورات و توزیع تاریخی علم و نه پرسش معرفتشناختی از این مباحث. چون میتوان از تطورات بهگونهای سؤال کرد که یکبار سؤال فلسفی باشد و یکبار تاریخی. مثلاً سؤال میشود که چه تطوراتی در علم اصول پدید آمد؟ این سؤال تاریخی است؛ اما اگر پرسیده شود: فرایند ورود عقل در مباحث اصولی چگونه بوده است، این دیگر یک پرسش تاریخی نیست، بلکه یک پرسش فلسفی است.
حتی حوادث تاریخی را هم میتوان معرفتشناسانه طرح کرد. اینکه چطور شد که در یک برههای اصول به سمت عقلانیترشدن گرایش پیدا کرد؟ اینکه روند و فرایند حضور عقل در مباحث اصول چگونه بوده است؟ این خودبهخود یک بحث معرفتشناسانه است، اما فراتر از این میپرسیم: چرا و چگونه و به چه دلیل این اتفاق رقم خورده است که طبعاً بحثی معرفتشناسانه است.
اما کدام عناصر در قلمرو فلسفه علم اصول قرار میگیرند؟ مجموعه عناصری که یک علم را تشکیل میدهند به اَشکال مختلف قابلطبقهبندی هستند؛ مجموعه اموری که یک علم را شکل میدهند میتوانند ازجمله مؤلفههای رکنی آن علم باشند، ممیزههای جوهری ماهوی آن علم باشند و احیاناً مشخصههای هویتی صوری آن علم باشند. یک علم تمام این مؤلفهها را دارد. مؤلفههای ماهیت شناختی، هستی شناختی، هویت شناختی و …
اینها را عناصر تکوّنبخش آن علم تلقی میکنیم که عبارتاند از مبادی نظری، موضوع، مسائل، غایت و منطق علم که مؤلفههای رکنی هستند.
هر علمی غالباً از همه این عناصر برخوردار است. هر وقت این عناصر باهم سازگار و متناسب باشند، یک علم شکل میگیرد. این نظر بنده در مقابل نظریاتی است که در باب وحدت و تمایز علوم مطرح میشود. من عرض میکنم که ملاک وحدت و تمایز علوم، نه موضوع است، نه غایت است و نه هر عنصر و مؤلفه واحدِ دیگری؛ بلکه از تناسق این مؤلفههاست که علم پدید میآید. بهصرف وحدت موضوع نیست. ما این نظریه را «نظریه تناسق ارکان» میگذاریم و در باب موضوع وحدت و تمایز علوم بر همین مبنا نظریه طبقهبندی علوم عرضهشده است. در آنجا عرض کردهایم که طبقهبندی علوم را باید بر اساس نظریه تناسق طراحی کرد. پرسشهایی که راجع به این مؤلفهها (مؤلفههای رکنی) در فلسفه مضاف آن علم موردبحث قرار میگیرند.
دسته دوم ممیزههای جوهری علم هستند. این دسته از مؤلفهها، علم را در بین دیگر علوم متشخص میکنند. مباحثی ازایندست که علم از دسته علوم حقیقی است یا علوم اعتباری؟ یا مشخصههای معرفتشناختی آن علم و قضایای آن علم. اینکه این علم از نوع دانشهای نظری شناختاری است یا عملی غیرشناختاری و یا معرفت درجهیک، یا معرفت درجهدو است، یا از نوع دانشهای یقینی و یا ظنی است؟ مختصات ارزشی آن علم از حیث قدسی یا غیرقدسیبودن آن و گرانیگاه معرفتی آن دانش چیست و نقطه ثقل و محوری آن کدماند؟ امثال اینها را نیز در زمره ممیزههای جوهری و ماهوی علم قلمداد میکنیم.
پرسشهای فلسفی پیرامون این عناصر در فلسفههای مضاف به علم ازجمله علم اصول، بحث میشود. میان مؤلفهها و ممیزههای ماهوی علم تفاوتهایی وجود دارد: ازجمله اینکه علم انگاشتگی مجموعه قضایای انباشته و تبدیل آنها به معرفت دستگاهوار، درگرو سازگاری رکنی مؤلفههای پدیدآورنده آن است. دوم اینکه ماهیت مؤلفهها زیرساختی است و نسبت به ممیزههای جوهری نقش سببی دارند. چون آنگاهکه در حوزه ممیزهها، میگوییم این علم در زمره علوم حقیقی است، به اعتبار این است که مؤلفههای رکنی سبب میشوند این دانش در زمره دانشهای حقیقی قلمداد شود. سومین نکته در تفاوت میان این دو این است که مؤلفهها وضعیت پیشینی دارند و علم را پدید میآورند و در مقام تأسیس یک علم باید منظور نظر مؤسس باشند.
اما تشخص هر علمی تابع ممیزههای جوهری آن است. ممیزههای جوهری هر علم، برآیند مؤلفههای آن به شمار میروند. ممیزهها پسینی هستند و از تحلیل پس از تحقق یک علم پدید میآیند.
دسته سوم، مشخصههای هویتی صوری علم هستند که ساحت و قلمرو فلسفه مضاف به علم را تعیین میکنند و بهتبع آن مسائل فلسفه مضاف به آن علم را تعیین میکنند. عناصری همچون هندسه صوری و چیدمان علم، کارکردها و فواید. مباحثی همچون خاستگاه تاریخی فرهنگی و اجتماعی را هم جزء مؤلفههای هویتی میدانیم، ولی ازجمله مباحث فلسفه مضاف نیستند.
مبادی و ماقبل المبادی نباید باهم خلط شود
یکی از خلطهای رایج، خلط بین ماقبل المبادی با مبادی است. توجه نمیکنیم که پرسش از امکان و جواز و ضرورت و فایدهمندی علم، پرسش از مبادی آن نیست. اینها مباحث ماقبل المبادی هستند که اگرچه در فلسفه مضاف به آن علم جای دارند، نباید با مبادی خلط شوند. این دسته از مباحث اگر پاسخ مثبتی نیافت، مثلاً اگر امکان علم، پاسخ مثبت نیافت، دیگر معنی ندارد که از مبانی آن علم بحث کنیم، چون دیگر علمی وجود ندارد که بخواهیم از مبانی آن بحث کنیم.
یکی دیگر از خطاها این است که تصور میشود فلسفه علوم فقط مباحث ورا علمی را بحث میکند. ورا علمی یعنی آن پرسشهای فلسفی که راجع به علم با تحفظ بر دستگاهوارگی آن مطرح میشود. گویی پرسشهای اساسی راجع به مسائل و یا دستهای از قضایای یک علم، جزء فلسفه مضاف به شمار نمیآید. مثلاً اگر از هویت و مختصه معرفتشناختی مباحث اصول عملیه در اصول پرسش شود که آیا حاکی از واقع هستند یا خیر، ازنظر برخی در فلسفه مضاف جایی ندارد؛ اما این خطاست و ما باید مجموعه مباحثی را که در ساختار فلسفه علم اصول میگنجانیم به دودسته ورا علمی و ورامسائلی تقسیم کنیم. همچنین اصول پنجگانهای که در نظریه ابتناء مطرحشده برای هر معرفت دینیای لازم است، که باید احصا شود.
تا اینجا اشارهای به فلسفههای مضاف و بهتبع آن فلسفه علم اصول کردیم و بر این اساس باید ساختار علم اصول را بیان کنیم. در فلسفه اصول حدود ۲۳ محور را بهعنوان محورهای اصلی دانش فلسفه اصول پیشنهاد میکنم. از این ۲۳ محور، محورهای اول تا یازدهم مربوط به مباحث ورا علمی هستند و باقی محورها مربوط به مباحث ورامسائلی این دانش قلمداد میشود.
اکثر این محورها مربوط به مباحث تصدیقیه فلسفه علم اصول هستند، هرچند که علاوه بر مباحث تصدیقیه، مباحث تصوریه هم قهراً بیان میشود.
این ۲۳ محور عبارتاند از:
۱- مبادی پژوهی (فصل مقدماتی اول)
فرع یکم: سنت مدخل نگاری و سیر تطور مبادی پژوهی در آثار اصحاب اصول و نسبت مبادی با رئوس ثمانیه و فلسفه اصول فقه
فرع دوم: مفهومشناسی و تعریف مبادی. کاربردهای گوناگون آن و نظر مختار
فرع سوم: تقسیمات و ساختار مبادی در آثار سلف
فرع چهارم: ماهیت و کارکردهای مبادی پژوهی
فرع پنجم: جایگاه مبادی پژوهی در ساختار علوم
فرع ششم: هویت معرفتی مبادی اصول و منابع و مصادر آن
فرع هفتم: مناسبات مبادی علم با مسائل آن در جهات مختلف
فرع هشتم: طبقهبندی و نقد رویّه اصولیان در مبادی پژوهی
فرع نهم: روششناسی تعریف و تفکیک و طبقهبندی مبادی، مبانی و مسائل
فرع دهم: نظر مختار در تقسیمات و اقسام مبادی
فرع یازدهم: اطلس تفکیک و طبقهبندی مبادی، مبانی و مسائل
۲- فلسفه علم اصول (فصل مقدماتی دوم)
فرع اول: تعریف فلسفه اصول
فرع دوم: امکان و امتناع فلسفه اصول
فرع سوم: موضوع فلسفه اصول
فرع چهارم: غایت و فایده فلسفه اصول
فرع پنجم: روش فلسفه اصول
فرع ششم: هویت معرفتی فلسفه اصول
فرع هفتم: مناسبات فلسفه اصول بامعرفتها و دانشهای همگن
فرع هشتم: مناسبات فلسفه اصول با دانشهای هموند و همگن
فرع نهم: مصادر و مناشی فلسفه علم اصول.
فرع دهم: تقسیمات مباحث اقسام مباحث فلسفه علم اصول
فصل اول: تعریف علم اصول
فصل دوم: موضوع علم اصول
فصل سوم: مسائل علم اصول
فصل چهارم: قلمروشناسی علم اصول
فصل پنجم: وحدت و تمایز علوم
فصل ششم: غایت و فایده علم اصول
فصل هفتم: روششناسی علم اصول
فصل هشتم: مصادر علم اصول
فصل نهم: چیدمان و ساختار علم اصول
فصل دهم: هویت معرفتی علم اصول
فصل یازدهم: جایگاه علم اصول در جغرافیای علوم اسلامی
فصل دوازدهم: مبانی مصلحت شناختی علم اصول
فصل سیزدهم: مبانی دینشناختی علم اصول
فصل چهاردهم: مبانی انسانشناختی علم اصول
فصل پانزدهم: مبانی معرفتشناختی علم اصول
فصل شانزدهم: مبانی زبانشناختی علم اصول
فصل هفدهم: مبانی موضوع و متعلق شناختی علم اصول
فصل هجدهم: مبانی حکمشناختی علم اصول
فصل نوزدهم: تحلیل معرفتشناختی قضایای اصولی
فصل بیستم: تحلیل معرفتشناختی اصول عملیه
فصل بیست و یکم: مبادی تطور و ساز کار تحول و تکامل علم اصول با نگاه فلسفی و معرفتشناسانه
فصل بیست و دوم: گونه شناسی تطبیقی مکاتب اصولی با رویکرد فلسفی و معرفتشناسانه.
انتهای پیام/
منبع: اجتهاد
https://ihkn.ir/?p=6470
نظرات