به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله مهدی شبزندهدار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه میکنید؛
بحث در دلیل حجیت سیره متشرعه به معنای اولش بود یعنی آن جایی که سیره متشرعه بر یک عملی قائم است که هیچ منشأ عقلایی برای آن متصور نیست. در این موارد میگوییم وجود این سیره به نحو برهان إنّی کشف میکند از این که این مطلب از آنِ شارع است و این متشرعه این مطلب را تلقی از شارع کردهاند.
بیان استدلال هم این بود که وقتی چنین سیرهای در خارج محقق شد بدواً شش احتمال برای تحقق آن سیره داده میشود چون بالاخره این سیره یک پدیدهای است، هر پدیدهای علت میخواهد قطعاً این سیره متشرعه منشأ و علت میخواهد که عبارت بود «الاول الاستناد الی نکاتٍ عقلائیه» دو: «حصول ذلک تشریعاً من قبَلِهم» سوم این بود که «وقوع غفلهٌ حسیه من المتشرعه»، الرابع «تأثرهم بسیره المخالفین»، الخامس «الاحتیاط»، السادس «التلقی من الشارع».
«و هذه الامور کلها منفیهً عدا الامر الأخیر» اما وجه انتفاء الاول که منشأ عقلایی با این سیره نشده، چرا این احتمال منتفی است؟ «فلعدم وجود نکات عقلائیهٌ بحسب الفرض إذ المفروض» این بود که «أنّ السیره إن عقدت فی مسألهٍ شرعیهٍ بحطهٍ (یعنی صرفه) کالجهر بقراءه الصلاه» جهر به قرائت صبح یا صلات مغرب و عشاء آیا منشأ عقلایی میتواند داشته باشد؟ عقل این را میگوید؟ یا ذوق عقلایی میگوید؟ یا چی میگوید؟ غرائز ما میگوید، شهوات ما میگوید؟ منشأیی ندارد. این مفروض است که این جوری نیست. خب پس بنابراین این احتمال را نمیتوانیم بدهیم.
«و أما الثانی» که تشریع باشد، یعنی از خودشان در آوردند یک چیزی با این که میدانند من الدین نیست از خودشان درآوردند و پای دین گذاشتند که این تشریع است، این هم نیست چرا؟ چون این خلف فرض این است که اینها بما أنّهم متشرعون متدینون میخواهند به هر حرف شارع بروند گناه نکنند دارند این کار را میکنند، پس از هم نمیسازد با این که از خودشان یک چیزی در آورده باشند به شارع نسبت بدهند که بشود تشریع.
میفرماید «و أما الثانی» یعنی وجه انتفاء ثانی «فلأنّه خلف فرض کون سیره المتشرعه» براساس تشرع و تدین و التزام آن متشرعه به رضای شارع و التزام آن متشرعه به احکام شارع است، این فرضمان بر این است «لا علی الطغیان» نه این که آن سیرهشان براساس طغیان بر خدای متعال و داخل کردن ما لیس من الدین فی الدین باشد که معنای تشریع عبارت است از ادخال ما لیس من الدین فی الدین عمداً.
«و أما الثالث فلأنّ وقوع الغفله الحسیه لعددٍ کبیرٍ من الناس إما عن اصل الفحص و سؤال أو عن الفحص التام منفیٌ بحساب الاحتمالات» احتمال سوم این که بگوییم آقا درست است این میلیونها انسان در زمان ائمه علیهم السلام انسانهای متشرع و متدین که این عمل را براساس تدین و تشرعشان دارند انجام میدهند همه غافل شدند بروند از شارع سؤال کنند، فحص کنند، همین جوری هردمبیلی به قول عرفی انجام دادند، غفلتاً از این که بروند از شارع سؤال کنند. یا غفلتاً از این که برود درست فحص کنند. دو چیز است؛ اصل این که فحص کنند ببیند شارع میگوید یا نه را غفلت کردند، یا نه، از اصل فحص غفلت نکردند ولی از فحص درست و حسابی غفلت کردند، درست فحص نکردند که به دستشان واقعیت برسد.
هر دو اینها منفی است به حساب احتمالات. چرا؟ بله غفلت ممکن است اما وقتی میلیونها انسان در ازمنه مختلفه بما فیهم المتدینون، ورعون، انسانهای باهوش، با توجه و اینها است چه جور میشود بگوییم همه غفلت کردند؟ این کثرت افراد باعث میشود که احتمال غفلت را هی کاهش بدهد، کاهش بدهد تا به صفر برسد. که این همان حساب احتمالاتی است که در ریاضیات گفته میشود که تراکم طرق و تراکم افراد باعث میشود که چه بشود؟ این احتمال غفلت، احتمال خطا، احتمال کذب و امثال ذلک کاهش پیدا میکند، کاهش پیدا میکند تا… یک مثال دیروز زدم، حالا دیگر معطل نشویم، مثال این را هم دیروز عرض کردم.
«و اما الثالث» چرا منتفی است؟ پس به خاطر این که وقوع غفلت حسی در مقابل غفلت برهانی و عقلی و فکری که آن نه، غفلت حسی یعنی این که نشنیده باشند، ندیده باشند، با حس دریافت نکرده باشند، غفلتهای حسی راجع به امور حسیه لعددٍ کبیرٍ من الناس برای عدد بالا و بزرگی از انسانها یا غفلت کرده باشند یا از اصل فحص کردن و جستجو کردن یا عن الفحص التام، اگر از اصلش هم غفلت نکردند اما از این که فحص تام بکنند، جستجوی تام و تمام بکنند و به دردخور بکنند از این غفلت کردند و رفتند از یکی دو تا سؤال کردند که کافی نبوده، بنا را بر این عمل گذاشتند. اینها «منفیٌ بحساب الاحتمالات و إن کان ذلک» اگرچه این موقوع غفلت حسی حالا از اصل فحص یا از سؤال تام این معقول است در حق کل واحدٍ منفرداً.
خب «و ابعد من ذلک تطابق جمیع العقلاء فی النتیجه» حالا ابعد از این که گفتیم؛ دو تا چیز را گفتیم خیلی بعید است، یکی این که همه غفلت کرده باشند از اصل فحص و بدون این که فحص بکنند، دو: همه غفلت کرده باشند از این که فحص تام و تمام بکنند. این دو تا را گفتیم خیلی بعید است به حسب حساب احتمالات بعید است و لایسار الیه. میفرماید ابعد از این دو تا این است که همه اینها بدون فحص کامل، اصل فحص یا فحص کامل، همه اینها به یک نتیجه کامل رسیده باشند، این دیگر خیلی بعید است. همهشان به این نتیجه رسیدند پس درست است. پس شارع این را میگوید. خب بابا اگر فحص هم نکنند یک عده بگویند آره درست است، یک عده بگویند نادرست است، یک عده تفصیل بدهند، یک عده بگویند مطلقا درست است، یک عده بگویند مطلقا باطل است، یک عده تفصیل آن جوری بدهند، یک عده تفصیل آن جوری بدهند. افکار همه معمولاً «لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً»(نساء/۸۲)
قرآن خودش فرموده که اگر از پیش خدا نبود باید توی این قرآن اختلاف فراوان میدید چون افکار مختلف است، سلیقهها مختلف است، دریافتها مختلف است. چطور شده میلیونها انسان، انسانها که این وصف را دارند که بما أنّهم متدینون و میخواهند مخالفت با شارع نکرده باشند همه اینها این عمل را بر این اساس دارند انجام میدهند که میگویند درست است، نماز صبح را باید جهراً خواند، همهشان همین را میگویند و اتفاقاً همه اینها فحص نکردند یا اگر کردند درست فحص نکردند، همهشان به این نتیجه رسیدند که باید جهر خواند، این دیگه قوز بالا قوز است به قول من که این را دیگه نمیشود گفت. «و ابعد من ذلک» من ذلک یعنی اصل الفحص و فحص تام. تطابق جمیع عقلاء متشرعه هست، این به جای عقلاء اگر متشرعه باشد بهتر است چون فحص در متشرعه است. «تطابق جمیع المتشرعه فی النتیجه فهذه السیره اقوی بمراتب من الاجماع» این سیره، سیره متشرعه در کشف قول شارع به مراتب از اجماع قویتر است. چرا؟ برای خاطر این که در اجماع یک عده محدود هستند؛ فقهاء، علما. دایره کمتر است، حساب احتمالات در آن جا… گفتیم هرچه دائره بیشتر بشود قوت بیشتر میشود، به حساب احتمالات احتمال خطا هی کاهش پیدا میکند، کاهش پیدا میکند، صد تا عالم یک حرفی بزنند یا میلیاردها انسانی که عالمها توی آن هستند غیر عالمها هم هستند. چون متشرعه مجموع علما و غیر علما، همه روی هم رفته هستند دیگر.
پس میفرمایند که «فهذه السیره اقوی بمراتب من الاجماع لأنّ الاجماع إنّما یکون» دو تا دلیل دارد، «إنّما یکون فی قضیهٍ» أولاً حدسیه نه حسیه، «و احتمال الخطأ فیها من قِبَل الجمیع معقولٌ» و احتمال خطا در اجماع از قِبَل همه معقول است لولا نکات آخری که بگوییم آن جا مثلاً مجمعین زیاد باشند، ورع و تقوا و فلانشان را هم اضافه بکنیم، انتباهات و هوشمندیشان را هم اضافه بکنیم، روی هم رفته برای ما… خیلی آن جا معونه میبرد تا بگوییم این اجماع کاشف است اما به خلاف این بحث این جا که علما و غیرعلما، همه یک حرف را میزنند، تعدادشان هم فراوان است پس به حسب حساب احتمالات نمیتوانیم بگوییم.
حالا پس این سیره متشرعه از اجماع قویتر شد، «الا أنّه علی تقدیر الکشف یشترکان فی نکته الحجیه و الإعتبار و هی أنّ کلاً منهما بنفسه دلیلٌ علی الحکم» چه سیره متشرعه و چه اجماع، همه اینها اگر دلیل بر حجیت آن تمام بشود که دلیل حجیتش یکی همین برهان عقلی است، یکی هم دلیل بعدی است، یکی هم دلیل بعدی است که میگوییم اگر حجیت آن تمام شد هم سیره متشرعه، هم اجماع، کاشف هستند از قول معصوم. یعنی اینها قول معصوم را برای ما کشف میکنند، ما از رهگذر اینها پی میبریم که معصوم چه میفرماید اما به خلاف سیره عقلاء.
سیره عقلاء خودش کشف از قول معصوم نمیکند، بلکه باید با یک کار معصوم ضمیمه بشود تا کشف بکند و آن این است که عقلای عالم دارند یک کاری میکنند، خب عقلاء چه کار دارد به شارع؟ عقلاء دارند یک کاری میکنند بعد بگوییم شارع در مقابل این کار عقلاء سکوت کرده، حرفی نزده پس معلوم میشود قبول دارد چون اگر قبول نداشت از باب امر به معروف و نهی از منکر مثلاً باید میگفت، از باب ارشاد جاهل باید مثلاً میگفت، از باب نقض غرضش باید میگفت، که میبیند اغراضش دارد نقض میشود، چون میبیند دارد یک فسادی محقق میشود جلوی آن را میگرفت، چون جلوی آن را نگرفته پس معلوم میشود این را قبول دارد.
پس ببینید در سیره عقلاء ما برای حجیت باید پای شارع را توی کار بیاوریم و بگوییم شارع در مقابل این سیره سکوت کرده یا امضاء کرده تا بعد بفهمیم حکم شرع چیست. اما در سیره متشرعه نه، سیره متشرعه به ما میفهماند خود به خود، میفهماند نظر شارع چیست. مثل اجماع، اجماع فقها به ما میفهماند که شارع چه میخواهد بفرماید. پس این افتراق هم بین سیره متشرعه و سیره عقلاء وجود دارد که سیره متشرعه خودش کاشف از انظار شارع است و میفهماند مثل اجماع، اما سیره عقلاء خودش نه، باید یک چیزی را به آن ضمیمه کنیم و بگوییم بله در مرآء و منظر شارع بود، ردع نکرد پس معلوم میشود شارع حکمش طبق همین است، حکم خودش طبق همین است که اینها را ردع نکرده. آن جا باید این جوری بگوییم.
خب میفرماید که «إلا أنّه علی تقدیر الکشف» درست است که گفتیم اینها تفاوت دارند به حسب مراتب اجماع و سیره متشرعه الا این که بر فرض کشف اجماع یا سیره اینها «یشترکان فی نکته الحجیه و الاعتبار» در نکته حجیت و اعتبار، اجماع و سیره متشرک هستند «و هی» آن نکته حجیت و اعتبار چیست؟ این است که «کلاً منهما بنفسه دلیلٌ علی الحکم» هر کدام از اینها چه اجماع و چه سیره متشرعه تنهایی دلیل بر حکم شرعی میشوند و کاشف از حکم شرعی میشوند «بخلاف سیره العقلاء التی لا حجیه لها الا بعد الامضاء ولو بعدم الردع» الا مگر بعد از این که شارع آن سیره را امضاء کند. ولو امضا کردن او را ما به ردع نکردنش کشف کنیم. گاهی امضا را میآید این جور میکند میگوید امضیتُ هذا، قبلتُ هذا، من هم قبول دارم، یا یک آیهای طبق آن میآورد، یک روایتی طبق آن سیره میآید. خب این امضای صریح است، ولی گاهی هم نه، حرف نمیزند، یعنی ردع نمیکند نمیگوید این کار غلط است، از همین که نمیگوید غلط است میفهمیم پس درست است. مثلاً یک مرجع تقلید است در یک مجلسی نشسته، مردم یک کاری میکنند، تمام شرایط نهی از منکر هم هست، میداند به حرفش گوش میکنند، هیچ مسألهای هم نیست، هیچی نمیگوید، همه مردم میگویند چی؟ میگویند آقا بود حرف نزد معلوم میشود درست است. سکوت و عدم ردع هم کاشف از امضاء است. پس ما در سیره عقلاء نیاز به امضاء داریم ولو این امضاء را به عدم ردع کشف کنیم و احراز کنیم. و این جا سکوت کرده، ردع نکرده، حرفی نزده.
«و اما الرابع» احتمال چهارم چی بود؟ «تأثرهم بسیره المخالفین» این هم باطل است «فلنفس ما مر فی الثالث من حساب الاحتمالات بعد فرض کونهم عالمین بمخالفه المخالفین لهم فی کثیرٍ من الاحکام» این هم به حسب احتمالات، حساب احتمالات نمیتوانیم بگوییم تمام شیعهها، تمام امامیه، با این عدد کثیر، در این اعصار و قرون متمادیه، همه اینها این مطلب را از سنیها گرفتند. این را نمیشود گفت، چرا؟ برای این که خب این شیعه میداند که سنیها با آنها در بسیاری از احکام مخالف هستند، با توجه به این که عالم به این هستند چه جور میشود که همه اینها غفلت کرده باشند از آنها تأثیر پذیرفته باشند. با توجه به این که میدانند خیلی جاها با هم در احکام اختلاف داریم. پس بنابراین همان حساب احتمالات… بله اگر ده نفر، پانزده نفر، پنجاه نفر، هزار نفر، یک شهری، یک جایی، این جا میگفتیم شاید اینها غفلت کردند، حساب احتمالات آن جا پیاده نمیشود. ولی وقتی عدد کبیر شد، کثیر شد، میلیاردها انسان شد این را دیگه نمیتوانیم بگوییم با…. و حالا این که میدانیم همه اینها هم توجه دارند در بسیاری از احکام با مخالفین مخالف هستند، حکم اینها غیر از آنها است. آن وقت در عین حال بگوییم که غفلتاً از آنها گرفتند، پس باز به حساب احتمالات این جا نمیآید.
«و أما الرابع فلنفس ما مر فی الثالث من حساب الاحتمالات» که این حساب احتمالات میآید «بعد فرض کون المتشرعه عالمین بمخالفه المخالفین لهم فی کثیرٍ من الاحکام. هذا مع عدم التأتی هذا الاحتمال فی ما اذا لم یکن هذا القول و العمل عند المخالفین اصلاً» علاوه بر این که این احتمال تأثر از مخالفین در کجا؟ در جایی که اصلاً یک مطلبی است که اصلاً پیش آنها نیست، آنها این حرفها را ندارند. خب آن جا دیگر نمیتوانیم بگوییم اینها از آنها گرفتند. مثلاً فرض کنید توسل به ائمه علیهم السلام، سیره متشرعه توسل به ائمه علیهم السلام، بگوییم این را از عامه گرفتند، اصلاً توی عامه توسل به ائمه نیست که ما به احتمال بگوییم این را از آنها گرفتند. پس آن جاهایی که در عامه هست نمیتوانیم بگوییم به حساب احتمالات، آن جایی که اصلاً این عمل در عامه نیست خب چه جور میتوانیم بگوییم آن منشأ این شده؟ «هذا مع عدم التأتی هذا الاحتمال» که احتمال گرفتن تأثیر از مخالفین باشد «فی ما اذا لم یکن هذا القول و العمل عند المخالفین اصلاً».
خب «و أما الخامس» خامس چی بود؟ احتیاط بود. «فلإنّ عمل بعض المتشرعه و إن احتمل فیه أن یکون لأجل الاحتیاط من دون انقداح داعی السؤال فی نفسه بعد أن رأی کونه احتیاطاً موصلاً الی الواقع إلا أنّه لیس ذلک دأب جمیع المتشرعه» این است که خب بله احتیاط ممکن است منشأ بشود برای این که آدم سؤال بکند که چه لزومی دارد من زحمت سؤال کردن و فحص به خودم بدهم، احتیاط میکنم. مثلاً کسی نمیداند فلان سفر که رفتن سه فرسخ باشد، برگشتن آن پنج فرسخ باشد؛ تلفیقی این جوری آیا نماز این جا قصر است یا تمام است؟ خب مجتهد است میگوید حالا ما باید برویم چند ساعت مطالعه کنیم تا بفهمیم چیه. خب احتیاط میکنیم هم تمام میخوانیم هم قصر میخوانیم. چون موصل به واقع است دیگر، ما میخواهیم وظیفهمان را انجام بدهیم، خب من یک قصر میخوانم یک تمام میخوانم هر چه شد. یک کسی نمیداند قبله کدام طرف است، توی سفر است، حالا بروم از این بپرسم، از آن بپرسم، خب به چهار طرف نماز میخوانم. موصل به واقع است. چون احتیاط موصل به واقع است، خیلیها این انگیزه در آنها واقع میشود که نروند سؤال بکنند. این درست است. ولی آیا میشود گفت تمام متشرعه در طول اعصار و قرون همه براساس احتیاط آمدند این کار را کردند که برای چی برویم سؤال بکنیم، احتیاط میکنیم؟ این مسأله قابل پذیرش نیست که بگوییم… اگر همگانی شد، بگوییم همه براساس… اولاً خیلی جاها که میدانید اصلاً احتیاط معنا ندارد بگوییم براساس احتیاط بوده. همه نماز صبح را جهراً بخوانند احتیاط است؟ خب اگر اخفات باشد که احتیاط نیست. بله اگر هم تمام هم جهری میخوانند هم اخفاتی میخوانند، اما اقتصار بر یکی که براساس احتیاط نمیشود باشد. بله حالا یک جایی ممکن است بگوییم براساس احتیاط است، مثلاً فرض کنید میبینیم همه اینها معاملات ربوی ان شاءالله انجام نمیدهند، خب حالا براساس احتیاط میگوییم لعل باطل باشد خب نمیکنیم. آسمان که به زمین نمیآید، نمیکنیم. این جاها ممکن است بگوییم ولی آیا در عین حال میشود گفت همه بر این اساس… خیلی آدمها میگویند چرا نکنیم، منفعت دارد، خب اگر حلال است برویم انجام بدهیم؟ خب میروند میپرسند. احتیاط خیلی جاها باعث میشود که انسان منفعتی را نبرد، سودی نکند، همه معاملات را ترک کردند براساس احتیاط؟ نمیشود.
میفرماید «و أما الخامس: فلأنّ» عمل بعض متشرعه اگر چه احتمال داده میشود در عمل آن بعض «أن یکون لأجل الاحتیاط» بدون انقداح و پدیدار شدن داعی سؤال در نفس آن بعض متشرعه بعد از این که میبیند آن بعض متشرعه، بودن آن عمل «احتیاطاً موصلاً الی الواقع» میبیند یک عملی است که او را به واقع میرساند و این موجب میشود که نرود فحص بکند. بله توی بعض متشرعه میشود. «إلا أنّه لیس ذلک» دأب همه متشرعه «خصوصاً فی ما اذا لم یخلو ذلک من ضربٍ من الصعوبه و المشقه» خصوصاً در جایی که آن عمل خالی از مقداری از صعوبت و مشقت نباشد. باز هم میبینیم این کار را میکند این میبیند که… مثلاً این که باید حتماً بروی تحصیل طهارت بکنی، خب گاهی تحصیل طهارت واقعاً صعوبت دارد، باید آب بخرد یا برود پیدا بکند، مثلاً در سفر باید چه مقدار از اطراف برود نگاه کند ببیند آب پیدا میشود یا نمیشود. الان ما میبینیم بر این ملتزم هستند، براساس احتیاط. خب بابا میگویند سؤال میکنیم اگر دیدی چهار طرفت آب نیست تیمم بگیر دیگه، لازم نیست چند مقدار این طرف بروی، چقدر مقدار این ور بروی فحص بکنی.
بعد میفرمایند که «خصوصاً فی ما اذا لم یخلو ذلک» یعنی آن عمل احتیاطی «ضرباً من» خالی نباشد از نوعی از صعوبت و مشقت و ممکن باشد سؤال از وظیفه به طور آسانی. خب امام صادق وجود دارد میرود میپرسد. «فیتعین قهراً أن یکون وجه عملیهم» چی؟ «التلقی من الشارع» معلوم میشود نه، این جور جاها از شارع گرفتند که دارند این کار را انجام میدهند. پس بنابراین این «فیتعین» این فاء تفریع بر همه امور گذشته است. حالا که امر اول و ثانی و ثالث و رابع و خامس، همه باطل شد فیتعین این که عمل این متشرعه منشأ آن تلقی از شارع باشد که اینها از شارع این مطلب را گرفتند. فثبت ولایه علی بن ابیطالب علیه السلام. پس معلوم شد که با این برهان ما میگوییم حاصل این برهان این شد که این سیره متشرعه بالمعنی الاخص یک پدیده است علت میخواهد. پس وجود این پدیده کاشف از وجود علت است، آن علت چیست؟ شش احتمال در آن هست، پنج تای آن کنار رفت پس یک علت باقی ماند. پس این سیره متشرعه کشف میکند که این متشرعه این مطلب را از شارع تلقی کردهاند. بنابراین سیره متشرعه «بالمعنی الاخص کاشفٌ عن حکم الشرع فحجه فی الفقه و اما الاساس الثانی» و صلی الله علی محمد.
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=14503
نظرات