گلشنی با تبیین ارتباط فلسفه با سایر علوم بیان کرد: در غرب این تعامل به وجود آمده و شاهد این هستیم که در تشکلهای علمی که متشکل از فیزیکدان و … است، فلاسفه نیز حضور دارند اما متاسفانه بنا به دلایل مختلف این نسیم مثبت از غرب به ایران نوزیده است.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ مهدی گلشنی، بنیانگذار گروه فلسفه علم دانشگاه شریف، مصاحبه ای در زمینه فلسفه، نقش فلسفه در شکلگیری علوم، ارتباط فلسفه اسلامی با دیگر علوم و … داشته است که در ادامه می خوانید؛
در زمینه فلسفه و نقش آن در ساخت علوم و ارتباط فلسفه با علوم تجربی توضیح بفرمایید.
فلسفه مادر علوم است، وقتی هم که یونانیان شروع کردند، فلسفه موضوعی بود که روی همه علوم اشراف داشت و این قضیه در تمدن اسلامی هم حاکم بود، تا این که به دوران علم جدید رسیدیم. البته در قرون وسطی و در دوران علم جدید نیز اینطور بوده است و فلسفه حاکم بود و اشخاصی نظیر «لایبنیتس» تفکر فلسفی داشتند. اما کم کم برخی مکاتب تجربهگرا رشد کرد، از زمان «لاک» که همزمان با نیوتون بود. جلوتر که آمدیم تابع چیزهایی شدند که از تجربه نتیجه میشود و ریشه در حواس دارد،. اندک اندک این فضا حاکم و با «هیوم» نیز تقویت شد.
سپس رسیدیم به پوزیتیویسم «آگوست کنت» و او نیز گفت آن چیزی که ریشه در حواس دارد ماخذ است و مکتب تجربه گرایی خاص پوزیتیویسم را بنا نهاد و بعد هم برخی فیزیک دانان پوزیتیویست مانند «ماخ» آمدند و بعد پوزیتیویسم منطقی در ربع اول قرن بیستم به وجود آمد و همه کمک کردند تا فلسفه تحت الشعاع قرار گیرد. اگرچه تمام بنیانگذاران نظریات جدید در فیزیک برخی احکام را به عنوان اصل به کار میبردند، ولی آنها متوجه نبودند که این اصلها ماخوذ از تجربه نیست، بلکه احکامی است که دارند بر تجربه سوار میکنند.
این تقریبا تا اواخر نیمه اول قرن بیستم حاکم بود، تا آنکه اندک اندک در نیمه دوم قرن بیستم مکاتب فلسفه علم به وجود آمدند و متوجه شدند که همواره بر علوم تعدادی اصول عام حاکم است، مثل این که وقتی کاری را در فیزیک انجام میدهیم، فرض میکنیم که میتوانیم طبیعت را بفهمیم و فرض میکنیم که به حد کفایت میشود طبیعت را به زبان ریاضی بیان کرد، اینها همه باعث شد که اندک اندک در بعضی از فیزیک دانان و بقیه علما این حس به وجود آید که بر علوم یک سلسله اصول حاکم است.
البته برای اکثریت آنها اینگونه نبود، مثلا در دهۀ شصت میلادی(۱۹۶۰) که من آمریکا بودم کلا پوزیتیویسم حاکم بود و شانی برای فلسفه قائل نبودند، اما کم کم بعضی امور روشن شد و معلوم شد که هر فیزیک دانی برخی اصول را برای خودش انتخاب کرده و در انتخاب تئوریها و تعبیرشان از آنها تبعیت میکند، مثلا «هایزنبرگ» که سر نخ نظریه مهم کوانتوم بود به سادگی نظریهها اعتقاد داشت، یا مثلا «دیراک» که از فیزیک دانان طراز اول قرن بیستم بود به زیبایی نظریهها اهمیت میداد. بعداً بعضی از همانهایی که تابع پوزیتیویسم بودند اقرار کردند که اینها نیز خودشان یک سلسله اصول را به کار برده اند و بعداً گفتند که اصلاً کل علم مبتنی بر بعضی اصول است.
یک امر مهم دیگر نیز پیش آمد که تجربه گرایی را نزد خواص به حاشیه راند و آن این بود که تجربه نمیتواند یک تئوری را متعین کند. مثلا در هر زمانی در فیزیک یا زیست شناسی و غیره، سلسلهای از تجارب دارید، و این تجارب را فقط با یک نظریه نمیتوانید توضیح بدهید، بلکه همواره چند نظریه هست که این تجارب متعین را توضیح میدهد.
مثلاً در حوزۀ فیزیک اتمی نظریهای داریم که پایبند به علیت نیست. آن نظریۀ رایج کوانتوم است که میگوید علیت در دنیای کوانتوم حاکم نیست، بلکه در دنیای اتمی شانس حاکم است، در مقابل آن نظریهای دارید که کلا به علیت معتقد است و آن هم تمام تجارب را علی السویه توضیح میدهد.
پس معلوم شد تجربه، نظریهها را متعین نمیکند. این مسئله باعث خیلی تغییرها شده است، به طوری که در بیست سال اخیر یک یورش جالبی در برخی از فیزیک دانان و یا زیست شناسان برجسته، البته نه اکثریت آنها، به طرف بحث با فلاسفه ایجاد شده است. یعنی الان تشکلهایی هست که فیزیک دان در آن هست، ریاضی دان و فیلسوف نیز هست که میخواهند تکلیف خلقت و دنیای اتم و… را معین کنند و اینها با هم فکر میکنند و نظریه میپردازند.
مثلاً در دهه اخیر تشکلی در آکسفورد و کمبریج راه افتاده که متشکل از فیلسوف و ریاضی دان و …، است. همین طور، چهار دانشگاه در شرق آمریکا و یکی از شعب دانشگاه کالیفرنیا نیز آمدند و پیمانی بستند و تشکلی ساختند و تعداد زیادی کنفرانس و کارگاه تشکیل دادند و روی بحثهای فلسفی کوانتوم و کیهان شناسی متمرکز شدند. در واقع سر نخ قضیه برمیگردد به پیش بینیای که انیشتین ۹۰ سال قبل کرده بود و گفته بود این مسائل حل میشود اگر فیزیک دان و فیلسوف با هم بنشینند و کار بکنند.
این است که در حال حاضر قضیه فرق کرده و فقط چیزی که باید تاسف خورد این است که این نسیم بسیار مثبت که در غرب وزیده است، و البته فقط بعضی خواص درجه اول را دربرگرفته، به دیار ما نرسیده است. بسیاری از اساتید به شدت با بحثهای فلسفی در محیطهای فیزیک و …، مخالفت میکنند. ما با این نوع کارشکنیها در دانشگاه صنعتی شریف روبرو بودهایم که شدیدا در مقابل این قضیه مقاومت میکنند.
به آنها میگوییم بروید ببینید آن آدمهای طراز اول که سر نخ فلان نظریه هستند، الآن چطور بحثهای فلسفی را مطرح و دنبال میکنند. اما این سخنان فایدهای ندارد، و یک نوع جهل مرکب بر آنها حاکم است. چیزی که در مورد فلسفه فکر میکنم درست باشد این است که در غرب تحول مثبتی رخداده است که فهمیدند فلسفه برای علوم دیگر نقش ایفا میکند، اما در ایران اینچنین نیست.
مثلا یکی از نظریههای خیلی رایج در زیست شناسی نظریه تکامل است که خیلی هم این نظریه در آمریکا جاافتاده است و حتی برخی از نهادها کسانی را که مخالف نظریه تکامل بودند اخراج کردند. اما مایکل روس، یک فیلسوف معروف زیست شناسی که خودش هم از معتقدان به نظریه تکامل است، در سال ۱۹۹۳ در انجمن آمریکایی پیشرفت علم یک سخنرانی کرد که در آن گفت «بر تکامل یک اصل حاکم است که از خود تکامل گرفته نشده است؛ اصلِ طبیعت گرایی، یعنی فقط چیزهایی وجو دارند که قابل دسترسی هستند و سطح زیرینی وجود ندارد». پس از این سخنرانی، عدهای به جان او افتادند که شما خودت هم تکاملگرا بودی و حالا آن را سست کردی. اما او گفت خیر، من هنوز هم تکاملگرا هستم ولی واقعیت این است که بر نظریه تکامل اصل طبیعتگرایی را حاکم کردهایم.
برخی از کیهان شناسان طراز اول، مانند «جرج الیس»، صریحاً میگویند که کیهان شناسان غافل از این هستند که چقدر در حال به کار بردن اصول متافیزیکی در کار خود میباشند. این تحول خیلی مثبت در غرب رخ داده ولی متاسفانه نسیم آن به دیار ما نرسیده است.
علت اینکه این نسیم مثبت از غرب به کشور ما نرسیده چیست؟
اولاً تعداد زیادی از افرادی که در دانشگاههای ما حضور دارند، در زمانی که پوزیتیویسم حاکم بود در غرب تربیت شدهاند. ثانیا افراد طوری بار آمدند که به تخصص عادت کردهاند و فکر میکنند اگر فیزیک میدانند فقط آن رشته خاص فیزیک که در آن تخصص گرفتهاند مطرح است و این که اگر چیزهای دیگری هم مطرح باشد برایشان مهم نیست. لذا آنها نمیروند مجلات دیگر را نیز مطالعه کنند و ببینند چه تحولاتی رخ داده است.
در یکی از این مؤسسات من دو مجله فیزیک را آبونمان شده بودم. دوستان فیزیک دان ما رفتند و آبونمان آن دو مجله را قطع کردند. هنر این دو مجله این بود که بحثهای کل نگر داشتند. میخواهم بگویم بعضی افراد حیلی جزء نگر هستند و جهل مرکب دارند یا در زمانی تربیت شدهاند که این بحثها مطرح نبوده است و لذا جز مباحث خاص محاسباتی خودشان، چیز دیگری برایشان مطرح نیست و به همین جهت نه تنها اهل آن مباحث نیستند بلکه مخالفت شدید هم دارند.
دانشجو میرود و سؤال میکند، اما به او میگویند سؤال نکن و حاضر نیستند که ببینند در آخرین مجله غرب این مطلب مطرح است. این جهل مرکب است و واقعا لازم است که در این روند تغییراتی ایجاد شود تا با علم روز پیش رویم.
آیا در مورد فلسفه اسلامی نیز این بحث مطرح است که بتواند با علوم دیگر ارتباط برقرار کند و در خدمت آنها باشد؟
بلی کاملاً اینطور است، این چیزی است که من اتفاقا چند بار به برادران حوزوی تذکر دادهام و گفتهام اکنون که در غرب اقبالی به طرف فلسفه برای مسائل علوم به وجود آمده، بهترین فرصت است که شما آن روندی را که در زمان ابن سینا وخواجه نصیر حاکم بود، که فلسفه آنها حاکم بر علوم شان بود، دنبال کنید. خوب است که از این فرصت استفاده کنیم، و اگر اینطور شود فلسفه ما رشد بسیار خوبی خواهد داشت.
اخیرا کتابی در زمینه خداباوری و دانشمندان معاصر غربی نوشتهام که در آن در مورد بعضی مسائل نظرات فیلسوفان و عالمان غربی را با نظرات بعضی فیلسوفان مسلمان مقایسه کردم و نزدیکی دیدگاههای آنان را نشان دادم. مثلاً برخی از حرفهایی که یک فیزیک دان فعلی یا فیلسوف آگاه به فیزیک فعلی میزنند، عیناً همان سخنی است که علامه طباطبایی یا مرحوم مطهری زدهاند. این است که واقعا بر حوزویهای ما لازم است که خودشان را در علوم روز وارد کنند، به ویژه در دوران معاصر که نقش فلسفه روشن شده است. قبلا اگر میخواستند این کار را انجام دهند کسی آنها را تحویل نمیگرفت، اما حالا چنین نیست. ولی باید علوم را یاد بگیرند، یعنی بعضی ازکارهایی را که در غرب اتفاق افتاده است باید پیگیری کنند. بعضی را در غرب میشناسم که چنین کردهاند، یعنی مثلا طرف کشیش بوده، سپس یک دکترای فیزیک هم گرفته است. اینها وقتی دور هم جمع میشوند بحثهایشان از غنای زیادی برخوردار است. پس لازم است که وارد این فضا بشویم، چرا که این کار رشد بسیار زیادی به خود فلسفه اسلامی خواهد داد و اهمیت فلسفه اسلامی را روی مواضعی که قبلا ارائه شدهاند نیز روشن میکند.
خیلی از سخنانی که حالا غربیان میزنند، ابن سینا زده است، اما اکنون و در علم به آن نتایج ابن سینا رسیدهاند. بنابراین لازم است که این فرصت خیلی مهمی را که پیش روی ما است مغتنم بشماریم.
پس با این تفاصیلی که فرمودید میتوان نتیجه گرفت که اگر فلسفه اسلامی مجددا مورد بازخوانی قرار گیرد میتواند زندگی این جهانی ما را نیز بهبود بخشد، درست است؟
بلی؛ البته در حکمت متعالیه بیشتر به الهیات پرداختند، اما الان به نظر من فلسفه طبیعی هم مهم است. دلیلش هم این است که یک زمان عمده الحاد از فلاسفه بود، اما در حال حاضر اکثریت آنها که الحاد را مطرح میکنند و ضد خداپرستی استدلال میکنند، فیزیک دان و زیست شناس هستند. پس باید زبان اینها را بدانید تا بتوانید بر علیه آنها استدلال کنید و اگر طرف حرف بزند، با زبان خود او به وی جواب دهید.
مثلا آقای هاوکینگ به فلسفه اعتقاد نداشت و مخالف فلسفه بود، چه برسد به این که برای او فلسفه ملاصدرا را مطرح کنید. اما اگر به او بفهمانید حرفی که میزند صرفا شامل فیزیک نیست، بلکه فلسفه را نیز در بردارد و به علاوه مغالطات فیزیکی نیز در آن وجود دارد، آن موثرتر خواهد بود و اتفاقا این راهی است که غربیها طی کردهاند، یعنی کشیشان غربی یا متالهان خدا پرست غربی که فیزیک دان هستند از این راه وارد شدهاند. اما بعد از ملا صدرا عمدتاً متوقف در شرح نگاری شدهایم. البته همیشه این اتفاق رخ نمیدهد که فرصت میمونی به وجود آید تا بتوانیم از آن استفاده کنیم.
یکی از مسائلی که در غرب وجود دارد به کار گیری افراد فلسفه خوانده و متمایل به علوم انسانی در بدنه حاکمیت است، آیا کسانی که در بدنه حاکمیت هستند باید به این سمت گرایش داشته باشند یا گرایش به رشتههای مهندسی و پزشکی کافی است؟
مهندسی و پزشکی به تنهایی مشکلات ما را حل نمیکنند، فیزیک یا مهندسی مهم هستند، اما این علوم در خلا انسانی به کار نمیروند بلکه در جامعه انسانی مطرح هستند و اینجا است که عوامل دیگری به کار میآیند. نه تنها فلسفه بلکه بقیه علوم انسانی نیز در کار وارد میشوند، مثلاً جامعه شناسی و روانشناسی و خیلی از بحثهای دیگر نیز وارد میشوند.
یکی از ضعفهای محیط ما این است که بسیاری از دانشکدههای مهندسی و دانشکدههای پزشکی ما فقط به حوزههای تخصصی خودشان اکتفا کردهاند، و این یکی از بحثهایی است که من سالها است مطرح کردهام و در مورد آن با دانشگاه خودمان جدال داشتهام.
به جناب رئیس دانشگاه میگویم دانشگاه صنعتی شریف بر اساس الگوی دانشگاه «ام آی تی»، بنا شده، اما دانشگاه «ام آی تی» در زمان حاضر بخش فلسفه و تعداد زیادی دروس علوم انسانی دارد و کسی که بخواهد مدرک مهندسی بگیرد باید تعدادی دروس علوم انسانی را بگذراند. اما اینها اصلا به این حرفها اعتنایی نمی کنند و حرف خود را میزنند.
فلسفه لطفی که دارد این است که یک دیدگاه کل نگر به شما میدهد، من نمیگویم صرفًا به فلسفه ابن سینا یا فلسفه برخی از غربیها بپردازید. البته این مکاتب فلسفی در برخی چیزها با هم فرق دارند، اما اصولاً فلسفه یک دیدگاه کل نگر به شما میدهد. یک نکته مهم دیگر توصیهای است که برخی از علمای بزرگ قرن گذشته به ما کردهاند. «هایزنبرگ»، یک فیزیک دان به تمام معنا طراز اول در فیزیک اتمی و هستهای بود، اما او صریحاً در دهههای آخر عمرش گفت که جهان را صرفاً با عینک تخصصی خودتان نبینید. جهان فقط تخصص شما نیست، بلکه چیزهای دیگری نیز دارد. پس این دیدگاه کل نگر باید حاکم شود. البته الآن با زمان ابن سینا تفاوت فاحشی دارد. در آن زمان یک شخص نابغه مانند ابن سینا میتوانست تمام علوم روز را فرا بگیرد، اما الآن چارهای جز تخصص گرایی نداریم. خود فیزیک الآن به قدری شعبههای مختلف پیدا کرده که کسی نمیتواند در تمام حوزههای آن متخصصانه وارد شود. بنابراین باید یک تخصص را دنبال کنیم، ولی لازم است که این تخصص همراه با یک دید کل نگر باشد، یعنی باید برای دیگر چیزها نیز شان قائل شد.
الان اکثریت علوم پایهایها و یا رشتههای مهندسی شانی برای علوم انسانی قائل نیستند. اما علوم انسانی بُعد انسانی به شما میدهد و به قول شاعر «تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت». علوم انسانی دید شما را نسبت به انسانها عوض میکند، ولی گوش شنوا در بعضی دانشگاهها برای این قبیل سخنان نیست. گاهی هم وقتی این را میگوئیم ، میگویند ما یک تعداد دروس معارف داریم که البته غالباً عدهای طوطیوار آنها را میخوانند و مجبور هستند آنها را امتحان دهند. در اصل باید بینش تغییر کند اما الآن اینچنین نیست.
الان دید بسیار باریکی بر بعضی دانشگاهها از جمله دانشگاه صنعتی شریف حاکم شده است و تاسفی که من میخورم این است که درست در همین زمان در غرب یک نسیم مثبت در حال وزیدن است ولی ما با آن فضا بیگانه هستیم. آنگونه کتابها ترجمه نمیشود و فقط کتابهای تخصصی که جمع و ضرب ریاضی است ترجمه میشوند، آن هم در زمانی که تمام تئوریهای مهم ما محل مناقشه هستند. آن وقت که من دانشجوی دانشگاه برکلی بودم نسبیت عام انیشتین حرف آخر تلقی میشد، اما الآن حرف آخر نیست. پس یک بینش وسیعتری لازم داریم و در این بینش وسیعتر فلسفه نقش بسیار مهمی را ایفا میکند.
آقای دکتر، اگر بخواهیم در زمینه فلسفه ادامه دهیم باید اشاره کنم که برخیها معتقدند صبغه انقلاب اسلامی نیز صدرایی است، آیا این نظر را میپذیرید؟
ببینید وقتی انقلاب پیروز شد عمده علمایی که حضور داشتند درگیر فلسفه صدرایی بودند، البته افرادی هم بودند که کتابهای دیگری مانند شفا و اشارات و … را درس میدادند، ولی عمدتا صدرایی بار آمدند اما به نظر من خوب است به سایر مکاتب نیز توجه شود.
در سال ۷۴، که من برای دریافت جایزه درس علم و دین به برکلی سفر کردم، یکی از افرادی که آمده بود جایزه بگیرد یک فیلسوف آمریکایی بود که در مورد خلقت سخنرانی کرد و در این سخنرانی مقایسهای کرد بین حرفهایی که «هاوکینگ»، «آکوئیناس» و «ابن سینا» در مورد خلقت جهان زدهاند. اوگفت «هر چقدر به طرف عقب (ابن سینا) میرویم عمق مطالب بیشتر است و هر چقدر جلوتر میآییم مسائل سطحیتر شده است». او بعد به من گفت چرا روحانیت شما کتابهای ابن سینا را ترجمه نمیکند؟ به او گفتم پس شما از کجا شفای ابن سینا را نقل میکنید؟ به من پاسخ داد که از ترجمه فرانسوی آن استفاده کرده ولی گلایه میکرد که چرا به انگلیسی ترجمه نشده است.
میخواهم بگویم، باید همه مکاتب مهم با دید وسیع مورد مطالعه قرار گیرد. البته هر چه جلو آمدیم جهاتی از ابن سینا را صدرا گشایش داده و اضافه کرده، ولی اصولا همه آنها باید مطرح باشند. فلسفه یک موضوع استدلالی است و این که کورکورانه چشم ببندید و بگویید که فلانی گفته اینطور است و یک نفر دیگر گفته آنطور کافی نیست. لطف فلسفه به این است که اساس آن استدلال است.
یک وقتی من یک استادی را برای تدریس فلسفه اسلامی در گروه فلسفه علم دانشگاه شریف دعوت کرده بودم. دانشجویان شکایت کردند که هر سؤالی از این استاد میکنیم، میگوید استاد ما اینطور گفت. میخواهم بگویم واقعا مهم است که در فلسفه پیرو استدلال باشیم نه انحصار به یک مکتب. همه مکاتب باید مورد بحث و نقد قرار گیرند و در دنیای امروز یک فرصت خوبی برای این کار فراهم است.
انتهای پیام/
منبع: ایکنا
https://ihkn.ir/?p=7430
نظرات