با ترویج نقد در قلمرو علوم انسانی معاصر میتوان مرزها و فاصلههای بین آنچه در دست داریم با آنچه می توان بدان دست یافت را، تعیین کرد.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، حجت الاسلام سید حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی با عنوان منشور نقد در حوزۀ علوم انسانی؛ ضرورتها و اهداف به منشور نقد در حوزه علوم انسانی پرداخته است:
مقدمه(نسبت نقد با تحول)
باور به اهمیت نقد علمی در حوزۀ علوم انسانی، لازمۀ جدی دانستن مسألۀ تحول علوم انسانی معاصر در جامعۀ علمی ایران اسلامی است؛ یعنی اگر مسألۀ تحول علوم انسانی را، ضروری تلقی می کنیم، بایستی نقد علمی در این قلمرو را، پراهمیت دانست.
در هر معنایی از تحول علوم انسانی، این نقطۀ مشترکِ حداقلی وجود دارد که نتیجه و دستاورد تحول، به حصول امر جدیدی غیر از آنچه از علوم انسانی معاصر در دست داریم، منتهی شود؛ نمیتوان از تحول سخن گفت اما بر حفظ تمامی داشتهها و هویت علوم انسانی معاصر نیز تأکید کرد که این، امری پارادوکسیکال مینمایاند.
بدین ترتیب نقش نقد در فرآیند تحول علوم انسانی بسیار پرکاربرد است چرا که با ترویج نقد در قلمرو علوم انسانی معاصر میتوان مرزها و فاصلههای بین آنچه در دست داریم با آنچه می توان بدان دست یافت را، تعیین کرد؛ نقد علوم انسانی معاصر می تواند نقاط مشترک و اختلاف و نیز نقاط امتیاز و کاستیهای بین موقعیت موجود با وضعیت مطلوب را نشان دهد.
مفاهیم چهارگانه
“تحول علوم انسانی” در این مقاله به معنای ابداع یا کشف علوم انسانی نوین یا تغییر در ساختارها و بنیانهای علوم انسانی، متناسب با اقتضائات جامعۀ ایرانی اسلامی و در مسیر پاسخ به نیازهای آن است.
آنچه از “علوم انسانی”(۱) در یک تعریف کاربردی مورد نظر می باشد؛ مجموعۀ دانشهای تخصصی و دیسیپلین های شناخه شده در ۱۴ دسته و رشتۀ علمی است شامل: علوم فلسفی، علوم تاریخی، علوم سیاسی، علوم اقتصادی، علوم اجتماعی، علوم تربیتی، علوم روانشناسی، علوم حقوقی، علوم مدیریت، علوم زبانشناسی، علوم ادبی، علوم جغرافیایی، الهیات، و هنر(ر.ک: حسینی، سید حسین، و شهابی، روح الله، ۱۳۹۷، علوم انسانی در ایران؛ وضعیت کنونی و راهکارهای ارتقاء آن با بهرهگیری از الگوی تحلیل درونی/محیطی، نشریه علمی پژوهشی پژوهشنامه انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی، سال۱۸، شماره۲).
“نقد” نیز در معنای کلی از سنخ ارزیابی همراه با تفکیک نقاط اشتراک و اختلاف و داوری نقاط قوت و ضعف یک پدیده است و در معنای خاص، نقد علمی(در برابر نقد عامیانه و ژورنالیستی) از سنخ مطالعات تطبیقی و به معنای تحلیل روشمند و ارزیابی اشتراکات و اختلافات، و امتیازات و کاستیهای یک اثر علمی(اعم از یک یادداشت، مقاله، کتاب، دیدگاه، نظریه، و پارادایم علمی) در ابعاد شکلی و محتوایی و با توجه به معیارهای خاص علمی است(ر.ک: حسینی، سید حسین، ۱۳۸۹، نقد و پژوهشگری، نشریه علمی تخصصی کرسی اندیشه، شماره۹ و نیز: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۰، متد نقد کتاب، کارگاه پژوهشی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، و نیز: حسینی، سید حسین،۱۳۹۴، نقد در تراز جهانی، جلد اول، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص۲).
و مقصود از “جامعۀ ایرانی اسلامی”، جامعۀ پس از انقلاب اسلامی با مقتضیات و لوازم متأثر از مبانی و آرمانهای دینی و اسلامی است. بنابراین وقتی سخن از تحول علوم انسانی در جامعۀ ایرانی اسلامی میرود، یعنی تغییر و تحول متناسب با مبانی دینی و اسلامی و مبتنی بر پاسخگویی به مقتضیات این جامعه.
از آنجا که ماهیت هر یک از مصادیق علوم انسانی در ۱۴دستۀ پیشیاد، از اجزاء و عناصر ساختاری گوناگون و به هم پیوستهای تشکیل شده، تحول در هر یک از دانشهای تخصصی، به معنای تغییر و تحول در عناصر ساختاری یازدهگانۀ این علوم است مانند: مسایل علم، روشها، مبادی، مبانی، منابع، پیشفرضها، فرضیهها، تئوری، موضوع، انگیزه، و کارکردها(ر.ک: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۷، از علم دینی تا توسعه فرهنگی درکرسیهای نظریهپردازی، تهران، جامعه شناسان، ص۳۱۸).
زمینههای اجتماعی نقد
بر این مبنا می توان به اهمیت مسألۀ نقد در تحول علوم انسانی استدلال آورد؛ اما این ضرورت نظری، محتاج “زمینههای اجتماعی” دیگری نیز هست؛ بخشی از این زمینههای اجتماعی توسط “جنبشهای علمی” در متن جامعۀ علمی بوجود میآید که در واقع، به نحوی حرکت از قاعدۀ هرم به سوی رأس آن است و الزاماً وابستۀ به دخالت حکومتها و سیاستهای از بالا به پایین نیست؛ یعنی طرح مسایل علمی، ایدهپردازیهای علمی، طرح دیدگاهها و نظریهسازی توسط اندیشمندان و متفکرین جامعۀ علمی؛ و هرآینه، این زمینههای اجتماعی، متأثر از سیاستگذاریهای حاکمیت جامعه نیز هست؛ هرچند حرکت اصیل و ماندگار از آنِ جامعۀ علمی باشد.
منشور نقد
بدین سان “منشور نقد در حوزۀ علوم انسانی” میتواند سهم و تأثیر هر یک از عوامل نظری و اجتماعی در “مسألۀ نقد” را توصیف و تبیین کند. “منشور نقد در حوزۀ علوم انسانی” نقش یک نقشۀ راه و راهنمای کلی در مسیر ترویج جریان نقد آزاد علمی را خواهد داشت و در شرایط امروز جامعۀ علمی، عاملی ترغیب کننده محسوب می شود. [در اهمیت علوم انسانی در جامعه همین بس که علوم انسانی از انسان سخن می گوید و انسان در میدان حلقۀ هستی قرار دارد و تمامی مسایل جهانی به نحوی مرتبط با اوست و از این رو علوم انسانی نیز در مدار توجه روزافزوناند؛ اما جدای از این، علوم انسانی در هر جامعهای به صورت مستقیم و غیرمستقیم در مدیریت نظری و مدیریت کاربردی جامعه نیز نقش دارد].
بیگمان فقدان توازن و ناکارآمدی بین کارکردهای جنبشهای علمی در یک جامعه با سیاستگذاریهای حاکمیت نظام اجتماعی، به خنثی کردن اثر فعالیتهای طرفین و فراتر از این به آسیب و آشوبهای علمی منتهی می شود؛ حال آنکه منشور نقد به مثابۀ یک نقشۀ راه جامع می تواند فعالیتهای تمامی عوامل اثرگذار را هماهنگ کند.(تنها به عنوان یک نمونه کوچک از ده ها نمونه تناقضات و آشوبهای موجود در جامعۀ علمی، به سیاستهای اجباری ترغیب به مقاله نویسی در تعیین مدارج علمی اعضاء هیئت علمی و تعیین ISI برای تشخیص سواد علمی افراد و انحصار معیارها به ملاکهای فنی و کمی در حوزۀ علوم انسانی، باید اشاره داشت که بدنۀ جامعۀ علمی ما با آن همیاری ندارند).
ساختار منشور نقد
پیش از این در مقالۀ “منظومه نقدپژوهی” و “آسیبشناسی نقد متون علوم انسانی” پیرامون ضرورت تنظیم سند جامع نقد در حوزۀ علوم انسانی نکاتی آمده است (ر.ک: حسینی، سید حسین،۱۳۹۵، آسیبشناسی نقد متون علوم انسانی، نشریه علمی پژوهشی پژوهشنامه انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی، شماره۴۴ و نیز: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۶، منظومه نقدپژوهی، فصلنامه تخصصی کلام و فلسفه و عرفان، سال۴، شماره۱۵ و نیز: حسینی، سید حسین،۱۳۹۳ ، پیشگفتار نقدنامههای علمی گروههای تخصصی شورای بررسی متون، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص۵ و نیز: حسینی،سید حسین و هاشمی، سید ضیاء،۱۳۹۰، شیوهنامه نقد و تحلیل آثار و کتب درتراز جهانی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)؛ اما آنچه در این مقال مد نظر است، اشاره اجمالی به اصول و محورهای سهگانهای است که در منشور نقد به عنوان یک نظام جامع نقد در قلمرو علوم انسانی بایستی بدانها توجه شود. به بیان دیگر سه پرسش، پیشروی چنین منشوری قرار دارد: ۱-نقد، چیست؟، ۲-نقد، چرا؟، و ۳-نقد، چگونه؟
این ساختار سهگانه می تواند شامل: “چیستی نقد”، “چرایی نقد”، و “چگونگی نقد” باشد که در ذیل هریک از این اضلاع، سرفصلهای کلی ای قرار دارند که عبارتند از:
۱-چیستی نقد؛ به مبانی نظری و مفهومی نقد می پردازد مانند: تحلیل و تعریف مولفههای مفهومی نقد در قلمرو علوم انسانی، مرزهای نقد علمی و پژوهشی با نقدهای عامیانه و ژورنالیستی، تفاوت نقد با انتقاد، اشتراکات و اختلافات تفکر نقاد با تفکر خلاق، نسبت نقد با خلاقیت ونوآوری، مبانی فلسفی نقد، فلسفه نقد و فلسفه نقدپژوهی، نقد به مثابۀ یک فلسفه یا یک دستگاه فلسفی، نسبت نقد با مبانی دینی و اسلامی، تحلیل مبانی دینی واسلامیِ پیرامون نقد علمی، نسبت نقد با تولید علم، و نظریهپردازی در حوزه نقد پژوهی.
۲-چرایی نقد؛ مانند: بحث از ضرورتها و اهداف و کارکردهای نقد در قلمرو علوم انسانی، ضرورت نقد علوم انسانی معاصر، اصول و معیارهای علمی نقد، شاخصههای شکلی و محتوایی نقد در حوزه علوم انسانی، و نسبت نقد علمی با اسناد بالادستی(نقشه جامع علمی کشور، سند چشمانداز، سند دانشگاه اسلامی، و غیره).
۳-چگونگی نقد؛ مانند: بحث از روششناسی نقد، متدها و شیوههای نقد علمی، تفاوت نقدهای مبنایی و نقدهای بَنایی، نقد درون ساختاری و نقد برون ساختاری، نقد فعال و نقد منفعل، رویکردهای نقد(نقد فلسفی، نقد کلامی، نقد اجتماعی، نقد تفسیری، نقد علمی، نقد ادبی، نقد هنری، و غیره)، حوزههای ساختاری نقد در علوم انسانی(نقد مبانی، نظریهها، روشها، مسایل، دستاوردها، مبادی، پیشفرضها، پارادایمها، دیدگاه ها، و فرضیهها)، تفاوت نقد علمی در رشتههای گوناگون علوم انسانی، راهکارهای ترویج فرهنگ نقد و تفکر انتقادی، تبیین شبکه اجتماعی نقد با تعیین نحوه عملکرد نسبت رشتههای تخصصی علوم انسانی با واحدهای سازمانی و مراکز آموزشی و پژوهشی کشور و با پژوهشگران و اندیشمندان، تعیین نحوۀ تعامل و هماهنگی مراکز مختلف علوم انسانی کشور در زمینۀ نقد، مدلسازی فراگیر برای نقد در قلمرو علوم انسانی، راهکارهای ترویج فرهنگ نقد در مراکز آموزش عالی، تقویت فرهنگ نقدپذیری در جامعۀ علمی، آسیبشناسی موانع نقد در جامعۀ علمی، و مسألۀ اخلاق نقد علمی.
پی نوشتها:
۱-تعریف علوم انسانی امری پرچالش، و ارائۀ تعریفی جامع و مورد توافق، بسیار مشکل است. این مشکل به حدی است که عدهای از صاحب نظران به جای تعریف، به تعیین مصادیق پرداختند؛ یعنی تعریف علوم انسانی بر مبنای مصادیق شناخته شده این علوم در جامعۀ علمی. البته این انتخاب بدون زمینههای تاریخی نیست بهگونهای که در دانشگاه های فرانسه با تفکیک بین علوم انسانی و علوم اجتماعی؛ علوم انسانی را شامل روانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی، و تاریخ دانسته و علوم اجتماعی را شامل اقتصاد و علم سیاسی و جغرافیا میدانستند. این امر برخلاف رویۀ دانشگاه های آمریکا بودکه به تدریج علوم اجتماعی(social sciences)، معنای علوم انسانی به خود گرفته است و به بیان “ژان پیاژه” در کتاب شناختشناسی علوم انسانی، نمی توان تمایز ماهوی بین این دو قایل شد(ر.ک: دورتیه، ژان فرانسوا،۱۳۸۶، علوم انسانی؛ گستره شناختها، ترجمه مرتضی کتبی و دیگران، تهران، نشرنی، ص۱۷و۱۸).
با این وجود، می توان گفت در یک معنای عام و کلی(و نه الزاماً دقیقترین معانی) علوم انسانی، علومیاند که با ساختارهای نظری و تجریدی خود از انسان و مسائل پیرامون آن سخن می گویند یا علومی که عمدتاً با نگاه های نظری، پیرامون انسان و مسایل وی گفتکو میکنند و ریشه در مبانی و پیشفرضهای متافیزیکی و ایدئولوژیکی دارند. تردیدی نیست که در هر تعریف و برداشتی از علوم انسانی، تعریف ماهیت انسان و تصویر و تصور هویت وی و مسایل انسانشناسی، مقدمۀ تحلیل ماهیت علوم انسانی قرار می گیرد.
انتهای پیام/
منبع: مهر
https://ihkn.ir/?p=8421
نظرات