حجت الاسلام شریفی: علم و اندیشه محصول و مولود ازدواج مبارک میان پرسش و پاسخ است. به همین دلیل است که پیامبر اسلام(ص) در سخنی حکیمانه پرسش خوب را نیمی از دانش معرفی میکنند.
به گزارش روابط عمومی دبیرخانه مفتاح_اندیشه به نقل از خبرگزاری مهر، پنجمین نشست از سلسله نشستهای مبانی اسلامیسازی علوم انسانی با موضوع «پرسشهای پژوهشی در علوم انسانی» با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین احمدحسین شریفی عضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) روز گذشته ۱۷ بهمن ماه برگزار شد.
در ادامه، چکیده مقاله ارائه شده از نظر شما میگذرد:
پرسشهای علمی نقشی بیبدیل در تولید دانش دارند. انتظار پیدایش نظریه یا اندیشهای، بدون داشتن پرسشی مشخص، انتظاری غیرواقعبینانه است. به تعبیر پیامبر اکرم(ص)، سؤال، کلید گنج علم است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ السُّؤَالُ». (ابن شعبه حرانی، ۱۴۰۴ق، ص۴۱) افزون بر این، تنها راه نجات از نادانی و رهایی از جهل، سؤال است. به گفته امام صادق(ع): «فَإِنَّ دَوَاءَ الْعِی السُّؤَالُ؛ (کلینی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۴۰) به درستی که درمان جهل و نادانی، پرسش است.»
علم و اندیشه محصول و مولود ازدواج مبارک میان پرسش و پاسخ است. به همین دلیل است که پیامبر اسلام(ص) در سخنی حکیمانه پرسش خوب را نیمی از دانش معرفی میکنند: «حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْم». (حلوانی، ۱۴۰۸ق، ص۳۲) البته سؤال نیز همواره محصول علم بوده و از علم برمیخیزد. به تعبیر مولوی: «هم سؤال از علم خیزد هم جواب/ همچنان که خار و گُل از خاک و آب».
شاید بتوان گفت هر کسی که در جستجوی یافتن چیزی است، در حقیقت در جستجوی پاسخ به سؤال و خواستهای است. این یک حقیقت روانشناختی است. کاری که در حرکت علمی صورت میگیرد این است که این سؤالات و مطلوبات و نیازها، به صورت مدون و منظم در میآیند و بر این اساس، حرکت علمی حرکتی آگاهانه در جستجوی پرسشهایی آگاهانه است.
به همین دلیل، دغدغه نسبت به پرسشهای علمی، از دیرباز مورد توجه منطقدانان و فیلسوفان بوده و هنوز نیز هست. از زمان ارسطو در یونان باستان تا زمان حاضر بسیاری از فیلسوفان و علمشناسان در اندیشه شناسایی سؤالات علمی و دستهبندی آنها و بالتبع کشف روشهای پاسخگویی به آنها بودهاند. مقاله حاضر میکوشد ضمن ارائه گزارشی کوتاه، از فعالیتهایی فیلسوفان و منطقدانان کلاسیک درباره انواع پرسشهای پژوهشی، ملاحظات خود را نیز درباره آنها و ضرورت بازنگری و بازسازی آنها در حوزه علوم انسانی معاصر، بیان کند و در نهایت میکوشد طرحی جدید از پرسشهای پژوهشی ناظر به علوم انسانی ارائه دهد.
۱. دیدگاه منطق کلاسیک درباره پرسشهای پژوهشی
روششناسان و علمشناسان، از گذشتههای دور، در یک حصر عقلی، نادانستههای بشر را در یک نگاه کلان به دو نوع تقسیم میکردند: «نادانستههای تصوری» و «نادانستههای تصدیقی». بر این اساس، مجموع پرسشهای پژوهشی را نیز در دو دسته کلی جای میدادند: پرسشهای تصوری و پرسشهای تصدیقی. پرسشهای تصوری یعنی پرسشهایی که درباره ابهامات و مجهولات تصوری و مفهومی مطرح میشوند. و پرسشهای تصدیقی نیز به آن دسته از پرسشها گفته میشود که ناظر به ابهامات و مجهولات تصدیقیاند. بر اساس تقسیمبندیهای منطق کلاسیک، مجهولات تصوری همگی ناظر به مقام تعریفاند و مجهولات تصدیقی نیز تماماً ناظر به مقام استدلال و حجّت. به همین دلیل، کتابهای منطق را نیز به دو بخش اصلی «منطق تعریف» و «منطق حجت» تقسیم میکردند.
۱-۱ انواع پرسشهای پژوهشی در منطق کلاسیک
منطقدانان، پرسشهای پژوهشی را با عنوان «مطالب» یاد میکنند. (ابنسینا، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۶۸-۷۱) منظور از «مطالب»، یعنی خواستههای علمی، که در قالب پرسشهایی برای معرفت نسبت به امور مجهول طرح میشوند. به طور کلی، ادات و الفاظی که از نگاه منطقدانان کلاسیک بیانگر پرسشهای پژوهشیاند، عبارتند از: پرسش از چیستی (ماهو)، هستی (هل هو)، چرایی (لم هو)، کدامی (ای هو)، مقدار (کم هو)، چگونگی (کیف هو)، کجایی (این هو)، چه زمانی (متی هو) و چه کسی (مَن هو). که در مجموع نه سؤال میشوند. البته با احتساب اینکه چهار سؤال نخست هر کدام به دو سؤال فرعی دیگر تقسیم میشوند، در مجموع، پرسشهای پژوهشی در منطق کلاسیک، در سیزده پرسش قابل تحلیل هستند. در ادامه، توضیحی بسیار مختصر درباره این سیزده پرسش میدهیم:
«مای شارحه»، پرسش از تعریف واژه یا اصطلاح مورد نظر است. در پاسخ آن، معنای لغوی و اصطلاحی واژه یا مفهوم مورد نظر ذکر میشود.
«مای حقیقیه»، سؤال از حقیقت و ذات یک چیز است. که در پاسخ آن دنبال فهم جنس و فصل آن هستیم.
«هل بسیطه»، سؤال از اصل وجود و هستی یک چیز است. این نوع سؤال منطقاً باید پیش از سؤال از مای حقیقیه مطرح شده و پاسخ داده شود.
«هل مرکبه»، سؤال از چگونگی وجود یک چیز و ویژگیها و صفات وجودی آن است.
«ای ذاتی یا جوهری»، سؤال از اصل ذات یا جنس و فصل پدیده مورد نظر است.
«ای عرضی»، سؤال از عوارض ذاتی پدیده مورد نظر است.
«لِمَ ثبوتی»، سؤال از واقع و نفس الامر موضوع مورد سؤال است؛ یعنی چرایی وجود یک چیز در واقع و نفس الامر مورد سؤال واقع میشود.
«لِمَ اثباتی»، پرسش از علت اعتقاد یا باور به یک چیز است. به تعبیر دیگر، سؤال از لِمَ ثبوتی ناظر به «علتکاوی» است؛ اما سؤال از لِمَ اثباتی مربوط به «دلیلیابی» است.
«مطلب أین» سؤال از مکان شیئ یا پدیده مورد نظر است؛ البته طرح این سؤال اختصاص به مسائل مکانمند دارد؛
«مطلب متی» سؤال از زمان شیئ یا پدیده مورد نظر است؛ طرح این سؤال نیز اختصاص به مسائل زمانمند دارد.
«مطلب کیف»، سؤال از حالات محسوس یا استعدادها یا صفات و ملکات درونی شیئ مورد نظر است.
«مطلب کم»، سؤال از مقدار و اندازه مسأله مورد تحقیق است؛ این سؤال نیز اختصاص به مسائل کمّی دارد. یعنی مسائلی که دارای مقدار و اندازهاند.
«مطلب مَن»، سؤال از تشخصات و عوارض جزئی شیئ مورد نظر است؛
در عین حال، منطقدانان به این حقیقت واقف بودند که همه این پرسشهای پژوهشی از حیث اهمیت در یک سطح نیستند. برخی از آنها پرسشهایی اصلی و کلیدیاند و برخی دیگر پرسشهایی حاشیهای و جانبی. به همین دلیل، در منطق کلاسیک مجموعه سؤالات را به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم میکردند. در این میان، همه فیلسوفان اتفاق نظر دارند که سؤال از «من»، «متی»، «این» و «کم» سؤالاتی فرعیاند؛ یعنی همگی قابل بازگشت به سؤالات اصلی به ویژه سؤال از «مای حقیقیه» یا «هل مرکبه»اند. و تقریباً همه آنها در اینکه سؤال از «هل هو»، اعم از هل بسیطه و مرکبه، سؤالی اصلی است، اتفاق نظر دارند. اما درباره بقیه آنها اختلافاتی جدی وجود دارد. البته به جز ابنحزم اندلسی هیچ کس دیگری سؤال از «کیف هو» را سؤالی اصلی قلمداد نکرده است.
۲. ملاحظاتی درباره دیدگاه پیشینیان
یک. آنچه که میتواند نقشی مؤثر در فهم پرسشهای علمی و طبقهبندی آنها داشته باشد، تلقی ما از علم و انتظارات و توقعات ما از دانش از یک طرف و زاویه دید ما به پرسشهای علمی از طرف دیگر است. توضیح آنکه گاهی توقع ما از دانش، شناخت هستی (فلسفه) و کشف و فهم واقع است. یعنی گمان میکنیم که همه علوم صرفاً باید دنبال «کشف» واقع و نفس الامر باشند؛ و اساساً هویت علم را به «واقعیابی» و آنهم واقعیتهای مربوط به گذشته و حال، میدانیم، در این صورت پرسشهای پژوهشی ما نیز همگی ناظر به فهم و کشف واقعاند؛ اما گاهی نگاه ما به علم و توقع ما از دانش، نه صرفاً کشف واقع، بلکه تفسیر واقعیتها، تغییر و کنترل آنها و احیاناً ساختن آنها هم هست. طبیعتاً با چنین توقعی، دایره پرسشهای علمی و دغدغههای پژوهشی ما نیز متفاوتتر و گستردهتر خواهد شد و در نتیجه روششناسی و منطق ما نیز نه فقط روششناسی و منطق فهم و کشف، بلکه منطق و روششناسی جعل و تغییر و ارزشگذاری و شکلدهی به وضعیت مطلوب نیز خواهد بود.
دو. گذشتگان بیشتر با نگاه فلسفی محض یعنی با نگاه کلان و فرادانشی به دستهبندی و طبقهبندی پرسشهای پژوهشی و استخراج روششناسی پاسخ به آنها و شرایط و اصول حاکم بر روششناسی پاسخ به آنها میپرداختند. به همین دلیل، عموماً پرسشهای پژوهشی را در علم منطق مطرح میکردند و علم منطق را نیز به عنوان ابزار و مقدمهای برای فلسفه میخواستند. نه لزوماً ابزاری برای روششناسی علوم طبیعی یا علوم انسانی و اجتماعی.
سه. افزون بر این، گاهی نگاه ما به پرسشهای پژوهشی، نگاهی فلسفی، کلان و فرادانشی است و گاهی هم نگاه ما نگاهی کاربردی، عملیاتی و دروندانشی است. در نگاه نخست، دنبال طرح پرسشهایی هستیم که همه مراتب هستی، اعم از خدا و خلق، ملک و ملکوت، مادی و مجرد، انسان و طبیعت، روح و جسم و به طور کلی همه عوالم و موجودات را در بر بگیرند. اما در نگاه دوم، پرسشهایی را طرح خواهیم کرد که بتوانند قافله دانش بشری را پیش برده و درهای جدیدی از دانش و معرفت را در حوزهای خاص، بر روی ما بگشایند و گرهی از گرههای علمی و عملی ما را باز کنند.
چهار. گاهی نگاه ما به پرسشهای پژوهشی نگاهی استقلالی است و برای پرسشها اصالت قائلیم یعنی خود آنها را به صورت مستقل در نظر میگیریم؛ یعنی صرف نظر از رسالتی که پرسش بر عهده دارد و جایگاهی که در تولید علم ایفا میکند، به آنها نگاه میکنیم؛ اما گاهی نگاهی ابزاری و آلی به پرسش داریم. آن را به عنوان مقدمهای برای نظریهپردازی و ابزاری برای راهبری قافله علم و دانش میدانیم. محصول نگاه نخست طرح دیدگاههای تقلیلگرایانه و فروکاهشی در پرسشهای پژوهشی است. به این صورت که میکوشند همه سؤالات را در یک، دو یا سه سؤال خلاصه کنند. و مدعیاند که فیالمثل با پاسخ به سؤال از هستی، میتوان همه مجهولات بشر را پاسخ داد! و یا در کنار آن سؤال از چیستی را نیز میافزایند. اما در نگاه دوم، پرسش را ابزاری در خدمت تولید علم میدانند. و روشن است که تحلیل و تجزیه خواستهها و طبقهبندی آنها و ایجاد تمایز در آنها و فهم دقیق مطالبات، شرط اساسی تولید و پیشرفت است. به همین دلیل، در این تلقی تلاش میشود، پرسشهای پژوهشی بسیار تدقیق شده و همه جوانب ابهام، روشن شود.
پنج. نکته دیگر اینکه در نوع مواجهه با پرسشهای پژوهشی تفاوت آشکاری میان نحلههای مختلف فلسفی، منطقی و کلامی یافت نمیشود. یعنی مشائیان، اشراقیان، صدراییان، منطقدانان، متکلمان شیعی و متکلمان اشعری، در این جهت تفاوت آشکاری ندارند. به تعبیر دیگر، نوع نگاه آنان به مسائل و مطالب علمی، از این جهت تقریباً یکسان است. شاید به دلیل تلقی مشترک و یکسانی بود که همگی آنان از «علم» داشتند. آنان علم را متکفل کشف و فهم واقع میدانستند. آنهم عمدتاً واقعیتهای ناظر به گذشته یا حال.
شش. نگاه فیلسوفان و منطقدانان مسلمان، به تبع نگاه ارسطو، به پدیدههای عالم، نگاه جوهری و عرضی است. به همین دلیل، بسیاری از مجهولات آنان و به تبع آن، پرسشهای آنان نیز پرسشهای جوهری و عرضی است. دنبال کشف جنس و فصل و اعراض ذاتی و مفارق پدیدهها هستند. سؤالات آنان نیز عموماً ناظر به همین حوزههاست. به اعتقاد نگارنده، این نوع نگاه، نمیتواند در مورد پدیدههای انسانی و مقولههای اجتماعی که عموماً از سنخ حقایق فلسفیاند، کارگشا باشد. درباره مفاهیم و گزارههای فلسفی به سهولت نمیتوان از جنس و فصل و حد تام و حد ناقص و رسم تام و امثال آن سخن به میان آورد. هر چند با توجیهاتی میتوان چنین منطقی را در حوزه مسائل و مفاهیم فلسفی نیز به کار گرفت، اما باید دانست که خواسته و مطلوب ما در حوزه مسائل فلسفی و علوم انسانی، اساساً خواستهها و مطلوبهای متفاوتی است. به جای جستجو از جنس و فصل پدیدهها، بیشتر به دنبال تبیین و تفسیر آنها و به دنبال ارزشیابی و پیشبینی وضعیت آنها و به دنبال تغییر و کنترل آنها هستیم.
هفت. افزون بر این، این نوع تحلیل از پرسشهای علمی معلول نوع نگاه منطقدانان سنتی به فلسفه منطق بود. آنان منطق را به عنوان مقدمهای برای فلسفه میخواستند و فلسفه نیز دنبال فهم احکام و تصدیقات ناظر به واقع بود. فلسفه قدیم، اعم از حکمت نظری یا حکمت عملی، هرگز دنبال تفسیر و معناکاوی یا پیشبینی نبود؛ هیچ فیلسوفی دنبال کنترل و جهتدهی به هستی و ایجاد تغییر در جریان عالم ماده و تصرف در مدیریت جهان نبود. به همین دلیل، چنین سؤالاتی نیز برای آنها مطرح نبود و به تبع آن، به دنبال کشف یا تبیین منطق و روش پاسخ به آنها نیز نبودند. البته میتوان توجیهی برای این حصر بیان کرد به این صورت که بگوییم گاهی ما نسبت به یک مفهوم، چه معنای لغوی و چه اصطلاحی آن، آگاهی لازم را نداریم و به همین دلیل با طرح سؤال میخواهیم تصویر و تصوری روشن از چیستی آن به دست آوریم و گاهی نیز جهل ما ناظر به نسبتها، چراییها و علل یا دلایل یک حکم است. یعنی نسبت به مفاهیم ابهامی نداریم. اما درباره ارتباط دو مفهوم با یکدیگر یا حکم یک مسأله یا نسبت به هستی یک پدیده یا چرایی آن، یا نسبت به معنا و تفسیر آن، یا نسبت به چگونگی وضعیت آینده آن و یا درباره چگونگی ایجاد تغییر و تحول در آن، آگاهی لازم را نداریم. و این دسته از نادانستهها را نادانستههای تصدیقی بنامیم. اما سخن در این است که چنین دستهبندی و حصری در حوزه مسائل و پرسشهای پژوهشی چه فایدهای در بر دارد؟
۳. طرحی نو برای پرسشهای پژوهشی در قلمرو علوم انسانی
تعداد و ترتیب پرسشهای اصلی در علوم انسانی، وابسته به تلقی ما از کارکردهای اصلی علوم انسانی است. اگر کارکرد اصلی علوم انسانی را «تبیین» دانستیم، یک پرسش اصلی خواهیم داشت و آن هم سؤال از علت است و اگر کارکرد اصلی علوم انسانی را «تفسیر» دانستیم، باز هم یک سؤال اصلی خواهیم داشت و آن سؤال از معنا است. و اگر کارکرد اصلی علوم انسانی را «توصیف» دانستیم، همه سؤالات قابل تحلیل و تقلیل به سؤال از «مای حقیقیه» هستند. اما اگر نه تنها این سه مسأله را بلکه مسائلی از قبیل تعریف، پیشبینی، ارزشیابی و کنترل و تغییر را نیز از کارکردهای اصلی علوم انسانی دانستیم در آن صورت تعداد سؤالات اصلی ما بسیار بیشتر و دست کم به هفت سؤال خواهد رسید. بر این اساس، ما معتقدیم پرسشهایی که در منطق کلاسیک به عنوان پرسشهای اصلی یا فرعی پژوهشی ذکر شدهاند، نمیتوانند همه ابعاد علوم انسانی و کارکردهای آنها را پوشش دهند. ما سؤالات مهم و اصلی دیگری نیز داریم که در آن چهارچوب نمیگنجند. سؤالاتی از قبیل سؤال از وضعیت آینده یک پدیده یا کنش انسانی، سؤال از چه باید کرد، و پرسشهای ناظر به چگونگی کنترل، اصلاح یا تغییر آن. به همین دلیل و با توجه به نقش راهبری پرسشهای پژوهشی در ایجاد تحول و پیشرفت علم، معتقدیم باید سؤالات پژوهشی را مورد بازنگری قرار داد.
توضیح آنکه، همانطور که پیشتر اشاره کردیم، کارکردها و مؤلفههای اصلی علوم انسانی عبارتند از تعریف، توصیف، تبیین، تفسیر، پیشبینی، ارزشیابی و کنترل. (برای توضیح بیشتر، ر.ک: شریفی، ۱۳۹۵، ص۴۲-۴۹) بنابراین، پرسشهای اصلی در علوم انسانی، دست کم هفت پرسش است. هر پرسشی ناظر به یکی از کارکردها و اهداف کلان علوم انسانی است. تعریف، برای پاسخ به پرسش از چیستی است. توصیف، ناظر به پرسش از چگونگی است. تبیین، برای حل پرسش از چرایی به معنای علتکاوی است. تفسیر نیز در پاسخ به سؤال از چرایی به معنای دلیلکاوی و معنایابی مطرح میشود. اما پیشبینی، کنترل و ارزشیابی به عنوان سه مطالبه مهم دیگری که از علوم انسانی داریم، نیز به ترتیب ناظر به سؤال از «وضعیت آینده»، سؤال از «ارزشمندی» و سؤال از «چه باید کرد» هستند.
البته ممکن است کسانی با زحمت تلاش کنند که این سؤالات را نیز به گونهای به همان سؤال از چیستی یا چگونگی و یا چرایی تحویل برند. فی المثل ممکن است گفته شود که پیشبینی در حقیقت توصیف وضعیت آینده یک چیز است. بنابراین، سؤال از وضعیت آینده در حقیقت زیر مجموعه سؤال از چگونگی قرار میگیرد. صرف نظر از مسامحهای که در این تحویلگری وجود دارد، لازمه آن این است که اساساً پیشبینی را در عرض توصیف مطرح نکنیم. و آن را به عنوان گمشدهای که در علوم انسانی باید در جستجوی آن باشیم، تلقی نکنیم! و افزون بر آن، باید دانست که پرسشهای اصلی در حقیقت جهتگیری حرکت علمی را مشخص میکنند، به همین دلیل با تقلیل چنین پرسشهایی به پرسش از چیستی یا چگونگی، که مسیر خاصی را پیش روی محقق قرار میدهند، در حقیقت از انتظارات واقعی خود از علوم انسانی باز میمانیم یا غافل میشویم.
خلاصه آنکه به عقیده ما پرسشهای اصلی پژوهشی در علوم انسانی عبارتند از:
۱.پرسش از چیستی (ناظر به مقام تعریف)،
۲.پرسش از چگونگی (ناظر به مقام توصیف)،
۳. پرسش از چرایی (ناظر به مقام تبیین)،
۴.پرسش از معنایابی (ناظر به مقام تفسیر)،
۵. پرسش از وضعیت آینده (ناظر به مقام پیشبینی)،
۶.پرسش از ارزشمندی و خوبی یا بدی (ناظر به مقام ارزشیابی)،
۷. پرسش از چگونگی جهتدهی و کنترل (ناظر به مقام کنترل).
پنج نوع پرسش نخست، همگی پرسشهای توصیفی و ناظر به بُعد توصیفی علوم انسانیاند. اما پرسش ششم و هفتم، پرسشهایی توصیهای هستند. یعنی ناظر به بعد تجویزی و هنجاری علوم انسانیاند.
نتیجهگیری
یک. با نگاهی به کارکردهای هفتگانه علوم انسانی، دانسته میشود که علوم انسانی در پی پاسخ به هفت سؤال اصلی درباره کنشهای انسانی است. به تعبیر دیگر، پرسش تحقیق در علوم انسانی هفت پرسش اصلی است که هر کدام از آنها را باید با روش خاصی پاسخ گفت. روش تحقیق یعنی شیوه پاسخگویی به سؤال تحقیق. به همین دلیل، هماهنگی میان روش تحقیق و پرسش تحقیق یک اصل معقول و حتمی است.
دو. با توجه به تفاوت و تمایز هر یک از پرسشهای مطرح شده، طبیعتاً روش پاسخ به هر کدام از آنها نیز متفاوت بوده و اصول ویژه خود را میطلبد.
سه. پژوهشهای علوم انسانی، اهداف متنوعی را دنبال میکنند. گاهی فقط در جستجوی توصیف یک پدیده یا کنش هستند؛ گاهی صرفاً دنبال تبیین یک پدیدهاند؛ گاهی هدف اصلی آنها صرفاً پیشبینی وضعیت آینده یک پدیده است و گاهی دنبال ارزشگذاری آن هستند.
چهار. بنابراین، نباید انتظار داشت که هر نوع تحقیقی در هر موضوعی از موضوعات علوم انسانی الزاماً باید این هفت پرسش را طرح کرده و در صدد پاسخ آنها برآید. زیرا چه بسا هدف تحقیق ما در موضوع یا مسألهایی خاص صرفاً در همان مرحله توصیف باقی بماند و بیش از آن را نخواهیم دنبال کنیم. البته هر توصیفی زمانی معقولیت دارد که درصدد گرهگشایی از مشکلی باشد؛ و الا صرف توصیف به تنهایی، فایده چندانی را در پی ندارد.
منبع: خبرگزاری مهر
https://ihkn.ir/?p=2547
نظرات