یک استاد دانشگاه گفت: ملاصدرا نوعی رویکرد عقلی و وجودشناسانه در تفسیر قرآن و روایات دارد، یعنی همان اصولی را که در فلسفه و حکمت به آنها دست یافته بود، مثل اصالت وجود، وحدت سنخی وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری، مبنایی برای یک فهم جدید از قرآن قرار داد.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین از جمله متفکران و فیلسوفان ایرانی در قرن ۱۱ هجری قمری است، ملاصدار پایهگذار تحولی شگرف در فلسفه اسلامی بود که ثمره آن شکلگیری مکتبی با عنوان حکمت متعالیه است. حکمت متعالیه را فلسفهای میان فلسفه مشاء ابنسینا و فلسفه اشراق شیخ شهابالدین سهرودی میدانند که تلفیقی از برهان عقلی، نگرش قرآنی و نگرش ذوقی و عرفانی است. ملاصدرا به دنبال تحولی در اندیشه و فلسفه اسلامی بود، اما برخی از معاصرین وی، چنین تحولی را برنمیتافتند و شاید برهمین اساس، تصمیم به تبعید او به روستایی در قم گرفتند. در سالروز بزرگداشت این فیلسوف برجسته گفتوگویی پیرامون آراء و اندیشههای ملاصدار با مهدی امامجمعه، عضو هیئتعلمی گروه فلسفه و کلام دانشگاه اصفهان صورت گرفته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
ملاصدرا چه تحولی در فلسفه و به خصوص فلسفه اسلامی ایجاد کرد؟
ملاصدرا دو تحول و به تعبیری، دو انقلاب در فلسفه اسلامی ایجاد کرد، یکی به لحاظ محتوا و دیگری به لحاظ زبان و ادبیات. تحولی که به لحاظ محتوا به وجود آورد، توسعه وجودشناسی بود، یعنی آن وجودشناسی را که فارابی و ابن سینا تأسیس کردند، توسعه داد و به نظریات و قواعد جدیدی دست یافت، از جمله سه اصل اصالت وجود، وحدت سنخی وجود و تشکیک وجود که آنها را مبنا قرار داد و بر اساس آنها به مبانی جدید دیگری نیز دست پیدا کرد و در مجموع در ساختار فلسفه اسلامی، تحول بسیار گستردهای صورت گرفت. از طرف دیگر، قلسفه تا قبل از ملاصدرا زبان سنگین و مشکلی داشت، یعنی مردم نمیتوانستند با این نوع زبان و ادبیات ارتباط برقرار کنند، زبان و ادبیات آن خیلی تخصصی بود؛ ولی ملاصدرا در حکمت متعالیه سعی کرد تا زبان و ادبیات فلسفه را سلیستر، روانتر و شیواتر کند، لذا زمانی که به آثار ملاصدرا رجوع میکنیم، میبینیم به لحاظ زبان و ادبیات از نوعی سلاست و روانی برخوردار است که آثار ابن سینا، سهروردی و میرداماد چنین ویژگیهایی ندارند.
ماحصل اندیشه و فلسفه ملاصدرا چیست و این فیلسوف مسلمان چه نوآوریهایی در عرصه فلسفه از خود به جا گذاشت؟
اولین اصلی که ملاصدرا بنیان گذاشت و منشأ تحولات دیگر شد، اصل اصالت وجود بود، در واقع وی سه اصل را مبنای تمام فلسفه خود قرار داد؛ اصالت وجود، وحدت سنخی وجود و تشکیک وجود. زمانی که ملاصدرا اصالت وجود را مبنا قرار داد، در بحث امکان اشیاء و ممکنالوجود بودن آنها نیز تحول بسیار عمیقی به وجود آمد و ملاصدرا توانست امکان فقری را جایگزین امکان ماهوی سازد (در فلسفه فارابی و ابن سینا برای اولین بار امکان ماهوی کشف شد و این بحث به وجود آمد که معیار احتیاج معلول به علت، امکان ماهوی است و نه حدوث زمانی که منشأ بسیاری از بحثها شد. زمانی که به فلسفه ملاصدرا میرسیم، ماهیت، اعتباری میشود، بنابراین ملاک احتیاج معلول به علت نمیتواند امکان ماهوی باشد، لذا ملاصدرا در پی کشف معنای جدیدی از امکان برآمد که به امکان فقری یا امکان وجودی موسوم شد)؛ همین مسئله باعث شد تا در بحث علت و معلول تحولی گسترده صورت بگیرد و اینجا بود که فلسفه و عرفان به هم نزدیکتر شدند، در واقع نقطه تلاقی پیدا کردند و علیت به بحث تجلی که در عرفان مطرح بود، نزدیک شد. عرفا بحث علیت را نمیپذیرفتند و در مسئله علت و معلول با فلاسفه و حکما اختلاف داشتند، آنها به جای علیت بحث تجلی را مطرح میکردند؛ ولی با تحولی که ملاصدرا در فلسفه ایجاد کرد، علیت به لحاظ فلسفی به معنای تجلی نزدیک شد.
بر اساس همین تحولات، ملاصدرا به حرکت جوهری رسید، تا قبل از وی حرکت در جوهر نفی میشد، اما چون ملاصدرا به اصالت وجود قائل شد، حرکت جوهری را نیز پذیرفت. حرکت جوهری منشأ تحول بسیار عظیمی در ساختار عالم ماده، انسانشناسی و معادشناسی انسان شد و به تبع همینها، تحولات بعدی یکی بعد از دیگری به وجود آمد و فلسفه را در تمام ساختار خود متحول ساخت.
آیا حکمت متعالیه فقط یک مکتب فلسفی محسوب میشود که به درس و بحث فلسفی محدود است و یا اینکه میتواند برای انسان و جامعه عصر مدرن عرضه کننده فلسفه مخصوصی در مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و تربیتی نیز باشد؟
ملاصدرا با توجه به اصول فوقالذکر و لوازم آنها، تحول عظیم و گستردهای در انسانشناسی ایجاد کرد. انسانشناسیای که در حکمت متعالیه وجود دارد، متفاوت از انسانشناسی موجود در مکاتب فلسفه اسلامی قبل از ملاصدرا است. انسانشناسی وی باعث شده تا فلسفه ارتباط مهمی با فرهنگ، هنر و مسائل سیاسی-اجتماعی پیدا کند، منتها انسانشناسی ملاصدرا باید به صورت گسترده مورد بحث قرار گیرد. ما سلسله مباحثی را برگزار کردیم که تاکنون ۵۲ جلسه آن با عنوان «فلسفه اجتماعی حکمت متعالیه» برگزار شده و در واقع وجهه مدنی و تمدنی حکمت متعالیه را مورد بررسی قرار داده است. در کتاب «سیر تطور مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا» که به مناسبت همایش بزرگداشت ملاصدرا نوشتم، دقیقا به همین بحث پرداخته و ابعاد مدنی و تمدنی فلسفه ملاصدرا را کالبدشکافی کردهام.
چرا بیشتر فلاسفه و متفکران ایرانی بعد از ملاصدرا از وی متأثر بودند، یا شارح آثار ملاصدرا بودند و یا درصدد بازنگری در آراء و اندیشههای وی برآمدند؟
بعد از ملاصدرا تقریبا تا ۱۵۰ سال به فلسفه وی توجه نشد، یعنی بعد از مرگ ملاصدرا همچنان فلسفه ابن سینا و سهروردی مطرح بود تا زمان حکیم ملا محمد بیدآبادی که در دوره افشاریه و زندیه زندگی میکرد. وی برای اولین بار آثار ملاصدرا را به عنوان کتابهای درسی قرار داد. یکی از شاگردان مبرز حکیم ملا محمد بیدآبادی فردی بود به نام ملا علی نوری، معاصر فتحعلی شاه قاجار که در تدریس آثار ملاصدرا ممحض شد و تقریبا میتوان گفت که از زمان ملا علی نوری به بعد، فلسفه ملاصدرا به فلسفه زمانه تبدیل میشود، در واقع بیش از دو قرن نیست که فلسفه وی مطرح است. اینکه چرا نسبت به فلسفه ملاصدرا اقبال وجود دارد، به دلیل گستردگی، توسعه و استحکام آن است که باعث رونق آن شد، چون شاخههای بسیار گستردهای در تفسیر قرآن، انسانشناسی و معادشناسی دارد؛ برای مثال بسیاری از سؤالات و مشکلات در معادشناسی را فلسفه ابن سینا و سهروردی نمیتوانستند حل کنند، ولی در فلسفه ملاصدرا قابل حل بود و یا انسانشناسی ابن سینا و سهروردی با انسانشناسی قرآن فاصله زیادی دارد، در حالی که انسانشناسی موجود در حکمت متعالیه به انسانشناسی قرآن بسیار نزدیکتر است. مجموع این دلایل باعث شد تا فلسفه ملاصدرا مورد قبول واقع شده و به یک گفتمان فلسفی تبدیل شود.
قرآن در حکمت متعالیه چه جایگاهی دارد و فهم ملاصدرا از قرآن چگونه بود؟
شاید بتوان گفت ملاصدرا اول فیلسوفی است که صاحب بزرگترین کتاب تفسیر قرآن میباشد، یک تفسیر هفت جلدی در ۳۵۰۰ صفحه؛ البته بعد از ملاصدرا، علامه طباطبایی تفسیر المیزان را تألیف کرد که هم بزرگتر و وسیعتر از تفسیرالقرآن ملاصدرا است و هم اینکه تفسیر کاملی محسوب میشود. تفسیر ملاصدرا تفسیر کاملی به حساب نمیآید، یعنی تفسیری بر تمام قرآن نیست، اما نوعی رویکرد عقلی و وجودشناسانه در تفسیر قرآن و روایات دارد، یعنی همان اصولی را که در فلسفه و حکمت به آنها دست یافته بود، مثل اصالت وجود، وحدت سنخی وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری، مبنایی برای یک فهم جدید از قرآن قرار داد.
انتهای پیام/
منبع: ایکنا
https://ihkn.ir/?p=4403
نظرات