تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : ۱۰ خبر اول, اخبار, برگزیده ترین ها, جامعه و فرهنگ, مشروح خبرها
شماره : 17473
تاریخ : ۵ تیر, ۱۳۹۹ :: ۹:۴۵
درس خارج/تفاسیر آیه و لقد کرمنا بنی آدم آیت‌الله اعرافی/ فقه روابط اجتماعی27: نکات جمله «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»/ قاعده فقهی – حقوقی درباره کرامت انسان اگر ما مجموع آیات را کنار هم بگذاریم بگوییم مدلول التزامی فقهی حقوقی از آن تولید می‌شود بعید نیست. همین هم مبنای این است که برای کافر ذمی و حربی حداقل حقوقی وجود دارد که باید رعایت شود؛ اما در حدی باشد که اطلاق استفاده شود دشوار است اما به نحو قضیه مهمله می‌شود قاعده فقهی را بگوید.

به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیت‌الله علیرضا اعرافی، مدیر حوزه‌های علمیه سراسر کشور در درس خارج «فقه روابط اجتماعی» به بررسی موضوع حب و بغض پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه می‌‌‌کنید؛

آیه چهارم آیه شریفه 30 سوره بقره است؛ که سه آیه شد. ملاحظه کردید که در آیه اول احتمال بیشتر گفتیم نگاه فقهی و حقوقی در آن دیده می‌شود. در آیات دو و سه نفی نمی‌کنیم ولی به آن قدرت و شدت گفته نشد گرچه نفی هم نمی‌شود کرد. وقتی به کتاب جهاد و امثال این‌ها مراجعه بکنیم می‌بینیم که تا آخر خط انسان کافر حربی در جنگ هم حرمتی دارد.

این ظاهراً از همین‌جا برخاسته، منتها تعریف دقیق آن‌ها و ظرایف و دقائق آن‌ها با توجه به روایات مشخص می‌شود. از باب این‌که یک مجمل کلی را بیان می‌کند یا از باب این‌که یک نوع اطلاق استقرائی یا بدلی در آن وجود دارد بیان می‌شود. آیه‌ چهارم آیه‌ 30 سوره بقره است که آیه مشهوری است و خداوند می‌فرماید «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون.»

همان قصه‌ طولانی گفتگوی خداوند با ملائکه که درباره‌ خلقت انسان است. آن آیات نکات و مطالب متعددی دارد ولی اوج قصه این است که خدا فرمود «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً.» در این آیه چند نکته است:

نکته اول:

منظور از خلیفه چیست؟ بعضی گفته‌اند که مقصود از خلیفه خلافت و جایگزینی یک نسلی از آدم نسبت به نسل‌های دیگری است که منقرض‌شده‌اند؛ یک احتمال است این‌که گفته خلیفه قرار می‌دهم این نسل را جای نسل‌های پیشین آدم قرار می‌دهم در روایت هم دارد که این نسل از بشر و انسان که به آدم و حوا نسل‌های متوالی بوده این‌که کجا زندگی می‌کردند در همین کره‌ زمین بودند یا جای دیگر بودند خیلی مشخص نیست و خلیفه یعنی این‌ها جای قبلی‌ها نشستند.

ولی آنچه بیشتر ترجیح دارد و موردقبول بزرگان است احتمال دوم است و آن این‌که خلیفه یعنی خلیفة الله نه خلیفة اقوام قبلی، البته این تعبیر اول را درجاهای دیگر قرآن داریم می‌گوید آن قوم از بین رفتند و ما شمارا جای آن‌ها قراردادیم اما در این آیه منظور آن نیست استخلاف انسان از ناحیه‌ خدا برای خود خدا ما در زمین برای خودمان خلیفه قراردادیم «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» ظاهر اینجا آن خلافت برای خداست نه خلافت برای اقوام دیگری که منقرض‌شده‌اند.

المیزان را ببینید قرائن نسبتاً خوبی دارد که احتمال دوم را تقویت می‌کند. مناسبات حکم و موضوع و شرایطی که آیه بیان می‌کند تناسب با این دارد که خدا می‌فرماید من برای خودم خلیفه قرار می‌دهم. إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً یعنی نسلی می‌آورم که خلیفه من هستند. پس این استخلاف خدا برای خود است نه برای دیگران.

نکته دوم:

خلیفه مقصود نوع انسان است که همه را در بربگیرد هرجایی این ویژگی انسانی بود خلافت الهی هم هست یا این‌که نه ناظر به گروه خاصی از انسان‌هاست که عبارت باشند از پیامبران و ائمه و برجستگان از بنی‌آدم. این هم سؤال دیگری است اگر نوع هم باشد به نحو استغراقی است یعنی کل هولاء خلیفه هذا خلیفه هذا خلیفه یا این‌که به نحو مجموعی است؟ یعنی این نوع مجموعش خلیفه است نه این‌که تک‌تک این‌ها خلیفه باشند. این هم سؤال دوم است. جمع این دو سؤال این‌که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» چند احتمال در آن متصور است:

1 - هر فردی خلیفه است به نحو استغراقی. به‌کل واحد تعلق‌گرفته.

2 - افراد خاص مقصودند که انبیا و امثال آن‌هایند.

3 - مجموع بما هومجموع خلیفه است. به مجموع تعلق‌گرفته از حیث بعضی که در آن هستند. با احتمال دوم به نتیجه واحد می‌رسد. مجموع خلیفه است به خاطر این‌که برجسته‌هایی در این هستند.

4 - یا این‌که همه کنار هم جلوه اسماء و صفات الهی می‌شوند. وقتی خانه‌های جدول را کنار هم بگذاریم استخلاف وجود دارد. چون هرکدام جایگاهی دارند تعلق‌گرفته‌اند. تک‌تک نه.

این چهار احتمال این‌که چه کسی خلیفه است احتمال دارد.

بعید نیست کسی اولی را ترجیح دهد. شاهدش این است که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» که بحث شد سخن از مقام و جایگاه و فعلیت‌هایی که این‌ها کسب کردند نیست. می‌گوید من نوع جدیدی در عالم قرار می‌دهم که این نوع تمام تحمل خلافت را دارد. این نوع جدید طبعاً استغراقی است. هر فردی مصداقی از نوع جدید است. با این مطلب ممکن است کسی احتمال اول را ترجیح دارد. بعدش هم که می‌گوید «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» این‌ها تجلیاتی است که در بعضی انسان‌ها جاری می‌شود.

لذا بعید نیست احتمال اول صحیح باشد. در عین این‌که نمی‌شود به‌سادگی احتمالات بعد را هم کنار گذاشت؛ زیرا ممکن است که کسی بگوید احتمال دو و سه را ترجیح می‌دهیم زیرا «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» این‌که همه حقایق را دریافت کند کار هرکسی نیست کار حضرت آدم بود که به حقایق بلند مأنوس و آشنا بود. این قرینه بر این است که فی‌الارض خلیفه منظور انسان‌های خاصی‌اند. شاید غیر این چهار احتمال کسی رأی دیگری را بیاورد. بگوید ما خلیفه شأنی داریم و خلافت فعلی. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» خلافت شأنی را بیان می‌کند نه خلافت فعلی را.

این هم احتمال دیگری است که اینجا می‌شود داد. پس مقصود از این خلیفه یعنی خلیفه بالفعل یا خلیفه بالقوه؟ ممکن است کسی بگوید اینجا خلیفه یعنی شأنیت خلافت به اینها دادم. ممکن است کسی بگوید خلافت ظهور در فعلیت دارد. ظاهر این است که خلافت بالفعل است. علی‌رغم پیچیده‌هایی که در آیه است ما ترجیحمان در پاسخ به سؤال این است که‌ای خلافت بالفعل را می‌گوید و این خلافت بالفعل شامل همه افراد بشری می‌شود.

همه افراد بشری نوعی خلافت الهی رادارند. این خلافت مراتب دارد. هم ابوذر و سلمان خلیفه‌اند هم امیرالمؤمنین هم غیر این‌ها از انسان‌های دیگر. حتی کافر هم دارد؛ زیرا درجه‌ای از قابلیت‌ها در او هم هست. حال یک نفر به شرایط خلافت عمل می‌کند یک نفر نمی‌کند مقصود در اینجا از خلافت، خلافت حکومتی نیست خلافت همان جلوه گری اسماء و صفات است در ذات است.

به نظر می‌آید خلافت احتمال اول است. هر انسانی خلیفه‌الله است.

نکته سوم:

مراد از جاعل چیست؟ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً.» روشن است که جعل تشریعی نیست بلکه تکوینی است. قرار می‌دهم یعنی خلق می‌کنم به‌عنوان خلیفه. اولاً جعل تکوینی است ثانیاً جعل بسیط است یجعله خلیفه یعنی از ابتدا جوری خلق می‌کند که خلیفه‌الله است. جعل تکوینی بسیط است نه مرکب که اول خلقش کرد بعد خلیفه قرارداد. از اول که او را آفرید در آفرینش انسان این خلافت هم بود. خلافت ذاتی انسان است جعل خلافت یعنی خلق او.

همان موقع که گفت «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين» همان‌جا جعله خلیفه. جعل تکوینی بسیط نه مرکب. لذا ظاهر آیه کاملاً این است که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» جعل تکوینی را بیان می‌کند.

احتمال دوم: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» جعل تشریعی است. اعطاء خلافت و امامت است؛ یعنی من قرار است پیامبر و امام بیاورم این جعل تشریعی اعطاء النبوه و الولایه است.

«إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یا جعل تکوینی است یا تشریعی. این دو احتمال که وجود دارد و احتمال سومی که ایشان می‌گوید هم جعل تشریعی می‌گوید هم تکوینی. به نحو استعمال لفظ در اکثر از معنا.

ظاهر آیه سومی که جمع تکوینی و تشریعی باشد خلاف است؛ و قرائن خاصی می‌خواهد. بین یک و دو هم مردد باشیم جعل تکوینی به نحو بسیط است زیرا قصه خلقت انسان است ملائکه هم از این تعجب کردند. گفتند ما که هستیم چرا نوع جدید به وجود بیاید درحالی‌که در معرض خطرها قرار دارد؟ چه حکمتی دارد درحالی‌که اصل فلسفه خلقت همان عبادت و تقدیس الهی است.

موضوع نازل‌تر از خدا که خلق شد اصلش این است که نگاهش به او باشد. بحث چون بحث خلقت و این‌هاست ظاهرش این است که جعل تکوینی را می‌گوید خلقت را می‌خواهد بگوید و ایجاد موجودی است که ظرفیت خلافت را دارد. لذا جعل اگر سؤال شود جعل تکوینی است یا تشریعی می‌گوییم جعل تکوینی است. ممکن است بگوییم خلافت در دو معنا به‌کاررفته. هم خلافت عامه داریم که در نوع بشر وجود دارد خلافت خاصه هم می‌دهیم.

ظاهر آیه این است که موجودی تکوینا خلق می‌کنم که ویژگی‌اش این است که خلیفه‌الله است. خلیفه هم همان‌طور که علامه طباطبایی گفته‌اند یعنی بهترین حالت نشان‌دهندگی مستخلف عنه است. ویژگی‌های هر چه بیشتر در این موجود است که در دیگران نیست. به این دلیل این را خلق کردم. ظاهرش هم این است که همه خلیفه‌اند حال یکی به بروز و ظهور می‌رسد یکی نه.

بنابراین آیه برخلاف بعضی آیات که احتمال داشت از اول امر تشریعی را می‌گوید این آیه نه از اول امر تکوینی را می‌گوید.

پس «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یعنی موجودی قرار می‌دهم که خلافت دارد و هر انسانی این ویژگی در آن هست. سرجمع بحث‌های قبلی این است که موجودی قراردادم که هرکدام از آن‌ها خلیفه‌الله است؛ و این جعل هم تکوینی است یعنی خلق می‌کنم نوعی که هر فردی از آن خلیفه‌الله است. تکوینی هم مراد است نه تشریعی ثانوی که مخصوص برخی انسان‌هاست.

این فصل انسان است که اگر بخواهیم تعریف بکنیم می‌گوییم یعنی موجودی که خلافت الهی دارد. هر انسانی هم خلیفه‌الله است. نه این‌که «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»  این آیه خلافت ثانوی تشریعی است اما این خلافت تکوینی اولیه‌ای است که ذات انسان را نشان می‌دهد و همه بشر هم از این امر برخوردارند و حضرت آدم هم مصداقی از این بود و هر فردی مصداقی از این است. منتها این با توجه به آیات دیگر ویژگی ذاتی است که در همه هست اما دریکی ممکن است به شکوفایی بیشتر برسد یکی حداقل باشد ممکن است بیشتر باشد یکجاهایی هم آن‌قدر به شکوفایی رسیده است که شایسته می‌شود که خلافت تشریعی هم به آن داده شود.

نکته چهارم:

خلافت تکوینی ذاتی که مقوم وجود انسان است امری است مقول به تشکیک. ازلحاظ ظهور و بروز تشکیکی است جایی کمترین بروز را دارد در یک کافر و جایی بالاترین بروز را دارد که در معصوم است اوجش هم در وجود رسول خدا است ولی آن اصل در همه است به‌عنوان مقوم و ذات. ملائکه گفتند چرا جواب آمد نوعی است که ذاتش خلافت است و این ویژگی جای دیگر نیست.

نکته پنجم:

آیا این مستلزم انشاء و تکلیفی هست یا نه؟ حال که خدا می‌گوید خلیفه قرار می‌دهم آیا کرامتی دارد که باید رعایت کرد یا نه؟ این هم همان است که در آیات قبل گفتیم. ممکن است کسی بگوید این آیه فقط امر تکوینی حاکم بر وجود انسان را می‌گوید و نگاهی به بحث‌های دیگر ندارد. از آن‌طرف هم نگاه دومی دارد که آیه که می‌گوید من او را خلیفه قرار می‌دهم خلیفه حرمتی در آن هست. منتها درجه و حدودش جای دیگر بیان می‌شود.

سرجمع این چند آیه که بررسی کردیم ممکن است کسی بگوید در حقیقت شرافت کرامت و خلافتی را در انسان بیان می‌کند که لااقل مبنایی است برای حداقل حقوق انسانی مشترک عام. منتها این حقوق انسانی مشترک عام تفصیلش باید در روایات بررسی شود که چقدر رعایت شود چه قدر نه. ولی فی‌الجمله‌ای دارد که این است که حرمت او را نگه دارد حداقل‌هایی را رعایت بکند. ولی همه قابل تقیید و تخصیص است.

اگر ما مجموع این آیات را کنار هم بگذاریم بگوییم مدلول التزامی فقهی حقوقی از آن تولید می‌شود بعید نیست. همین هم مبنای این است که برای کافر ذمی و حربی حداقل حقوقی وجود دارد که باید رعایت شود؛ اما در حدی باشد که اطلاق استفاده شود دشوار است اما به نحو قضیه مهمله می‌شود قاعده فقهی را بگوید.

انتهای پیام/

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.