به گزارش پایگاه خبری - تحلیلی مفتاح_اندیشه، اسلامیسازی علومانسانی یا دستیابی به علومانسانی اسلامی، هرکدام موافقان و مخالفانی دارد. عمدتا هر دوی این تعبیرات مخالفت با علم جدید و روششناسی آن تلقی میشود اما حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه در گفتوگویی توضیح میدهد که روششناسیهای مدرن در علومانسانی، از تایید علومانسانی اسلامی ناگزیرند. وی البته پایبند هیچکدام از روششناسیهای مدرن نیست و توضیحاتی نیز راجع به روششناسی مختار خود داده است که از نظر میگذرانید.
بحث «اسلامیسازی علومانسانی» یا علومانسانی اسلامی از چند دهه پیش در ایران مطرح شده است. البته بین «اسلامیسازی علومانسانی» و «علومانسانی اسلامی» تفاوت ظریفی وجود دارد که بعضی این دو را یکسانانگاری میکنند و به تفاوت آن دقت ندارند. آنچه عمدتا در مراکزی مثل پژوهشگاه حوزه و دانشگاه یا موسسه آموزشی پژوهشی امامخمینی(ره) و همچنین توسط بعضی از محققان در دانشگاه علامهطباطبایی(ره) انجام شده، اسلامیسازی علومانسانی است یعنی نظریههای موجود در علوم انسانی مدرن را گرفتهاند و اسلامیسازی کردهاند یعنی بخشیهایی را که با آموزههای اسلامی ناسازگاری داشته، حذف کردهاند و مثلا تقریری از مکتب فرویدیسم یا مکتب روانکاوی با آموزههای اسلامی ارائه دادهاند. اینکه این کار درست است یا غلط، بحث دیگری دارد [ولی غرض این بود که بدانیم این کار، اسلامیسازی علومانسانی است].
آنچه دغدغه ماست، علومانسانی اسلامی یا علومانسانی حکمی است. از کلمه حکمی استفاده میکنیم، به این دلیل است که حساسیت بر این واژه کمتر است و وقتی از لفظ اسلامی استفاده میکنیم، ممکن است برخی گمان کنند که میخواهیم علومانسانی را «نقلی» کنیم؛ درحالیکه اصلا معنای علومانسانی حکمی یا علومانسانی اسلامی این نیست که این علوم «نقلی» شوند و عقل و تجربه تعطیل شود. ما معتقدیم، حداقل، علوماجتماعی سه کار انجام میدهد:
1) توصیف انسان مطلوب 2) توصیف انسان محقَق 3) تغییر انسان محقَق به انسان مطلوب
در توصیف انسان محقق و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب، حتما باید از روشهای عقلانی و تجربی استفاده کرد؛ روش نقلی مخصوصا در توصیف انسان محقق پاسخگو نیست. آیات و روایات ما نمیتوانند توضیح دهند که انسان فلان منطقه، مثلا نازیآباد، از نظر گرایش به خدمات اجتماعی چه رتبهای دارد. این را باید با یک تحقیق میدانی بهدست آورد.
بنابراین تاکید ما بر علومانسانی اسلامی یا علومانسانی حکمی است و اصرار من بر واژه حکمی و حکمیسازی به این دلیل است که در علومانسانی اسلامی از مبانی حکمی استفاده میشود، یعنی مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و ارزششناختی را از حکمت استفاده میکنیم. حکمت را نیز از این جهت عرض میکنم که منحصر به فلسفه مشاء، اشراق و حکمت متعالیه نشویم؛ ممکن است یکجایی از مباحث کلامی یا از عرفان نظری استفاده کنیم یا مبانیای که عقل و نقل با هم اجتهادا و استدلالا در اختیار ما قرار دادهاند [و حکمت اعم است از فلسفه، کلام و عرفان].
علومانسانی و علوماجتماعی حکمی، روش خاصی هم دارد که ما آن را روش حکمی-اجتهادی نام نهادیم و مفصل در نوشتهها توضیحش دادهایم.
حال اگر کسی نظریه علوم انسانی حکمی را نپذیرد و بگوید: «علومانسانی همین علومانسانی مدرن است که مبتنیبر مبانی فلسفی مدرن است» و نپذیرد که میتوان یک علومانسانی با مبانی فلسفی و حکمی تاسیس کرد، ما طور دیگری با این شخص بحث میکنیم و آن این است که میگوییم پارادایمهای روششناختی علوم انسانی مدرن، متنوع و متعدد است. تاکید من بیشتر روی علوماجتماعی است تا روی علومانسانی بهمعنای عام آن که شامل فلسفه و الهیات هم میشود.
بعضی نظریههای علوماجتماعی براساس روش تبیینی-استقرایی یا استقرایی-قیاسی است. آنچه براساس حساب احتمالات و منطق احتمالات است، همین است که عمدتا پوزیتیویستهای منطقی یا بسیاری از فیلسوفان تحلیلی از روش تبیینی استفاده میکنند.
روش دوم، روش تفسیری-هرمنوتیکی است، چه هرمنوتیک روششناختی و چه هرمنوتیک فلسفی که اینها البته متفاوتند.
سوم روش انتقادی است که مکتب فرانکفورت ازجمله مارکوزه و هورکهایمر استفاده میکردند.
چهارم روش گفتمانی است که لاکلا و موفه استفاده کردهاند.
فوکو هم از روش تبارشناسی استفاده میکند که به روش پساساختارگرایی منجر میشود. امثال دریدا هم که ساختارشکنی را پذیرفتهاند. من اینها را در قالب روش انتقادی و گفتمانی قرار میدهم و خیلی ریز [وارد بحث از آنها] نمیشوم.
من میگویم اگر همین روشهای متعارفی را که در علوماجتماعی است، درنظر بگیریم، با همین روشها میتوانیم از علومانسانی اسلامی و حکمی دفاع کنیم.
* بهلحاظ تنوعشان؟
نهفقط بهلحاظ تنوعشان بلکه [براساس] خود همین روشها. [این مطلب را] توضیح کوتاهی میدهم و این بیان جدیدی است که شاید در نوشتههایم ندیده باشند.
فرض کنید شما گرایش پوزیتیویستی یا پوزیتیویسم منطقی و روش تبیینی، [روش] استقرایی-آماری داشته باشید. خیلیها میگویند چون علوماجتماعی، علوم تجربیاند و روش آماری و استقرای قیاسی است دیگر پس اسلامی و غیراسلامی ندارد. همه میدانند که در روش تبیینی و استقرایی و آماری، از تکنیکهایی مثل پرسشنامه استفاده میشود و سوالاتی مشخص میشود که در بعضی کتابها مثل «روشهای تحقیق در علوم رفتاری»، این تکنیکها ذکر شده است.
بخشی از مبانی و تکنیکها در کتاب «کندوکاوها و پنداشتها» اثر آقای [دکتر فرامرز] رفیعپور هست، یا کتاب «روشهای آماری و شاخصهای بهداشتی» یا کتاب «مبانی و روشهای پژوهش در روانشناسی» و امثال ذلک. سوال من این است که وقتی پرسشگر پرسشهایی تهیه میکند تا تحقیقهای میدانی را با روش تبیینی انجام دهد، خالیالذهن پرسشگری میکند یا پرسشها برگرفته از یک چارچوب معرفتی و نظام معرفتی است؟ پرسشگر براساس آن تلقی که از یک انسان مطلوب (بهتعبیر بنده) و انسان سالم (بهتعبیر روانشناسان) و انسان عقلانی (بهتعبیر اقتصاددانان) دارد، پرسشها را مطرح میکند و به جامعه عرضه میکند تا جامعه را بشناسد.
ما میگوییم همین پرسشنامههایی که میخواهد با روش تبیینی یک پدیده تحققیافته را توصیف کند، براساس منظومه و نظام معرفتیای باشد که از چارچوب معرفتی اسلام بهدست آمده است. نگاه اسلام به خانواده، نگاه اسلام به جامعه و... ؛ اسلام دینی است که به چهار نوع رابطه: انسان با خدا، انسان با خود، انسان با انسانهای دیگر و انسان با طبیعت و عوالم دیگر پرداخته است. پس اگر حتی کسی روش تبیینی و استقرایی-قیاسی و آماری را بپذیرد، میتواند از علومانسانی حکمی یا علومانسانی اسلامی سخن بگوید.
اگر کسی روش تفسیری و هرمنوتیکی را استفاده کند، باز به شرح ایضا. مخصوصا روش هرمنوتیک فلسفی که میخواهد به شناخت پدیدهها بپردازد. هرمنوتیک فلسفی دقیقا مبتنیبر پیشفرضهای پرسشگری، پرسشها و استفهامها، پیشفرضهای معرفتی و حتی سلایق افراد است. یک تلاقی افقین بین افق مفسر و افق متن اتفاق میافتد و این افق مفسر عبارت است از پیشفرضها، axiomها و پیشدانستههایی که مفسران دارند. یک مفسر متدین، دیندار مسلمان با پیشفرضهای خودش میتواند پدیده را توصیف و تبیین کند. به درستی و غلطی این [روش] کاری ندارم، بحث من این است کسانی که معتقد به روش هرمنوتیک فلسفیاند، مانند سروش و شبستری، ولی علومانسانی اسلامی را نمیپذیرند، دچار پارادوکساند.
وقتی هرمنوتیک فلسفی را پذیرفتید، یعنی نقش پیشفرضها و پیشدانستههای مفسر در شناخت پدیدهها را باید بپذیرید. چطور پیشفرضهای اگزیستانسیالیستی یا پیشفرضهای پوزیتیویستی، عقلگرایی، تجربهگرایی، تحلیلی، مارکسیستی، سوسیالیستی، لیبرالیستی و... تاثیر دارد اما نوبت به پیشفرضهای اسلامی که میرسد دیگر تاثیر ندارد؟ [پس] یا باید هرمنوتیک فلسفی را نپذیرید یا اگر پذیرفتید باید اقتضائات آن را نیز بپذیرید.
سومین روش رایج روش انتقادی است که مکتب فرانکفورت آن را پذیرفته و الآن هم نماینده اصلی آن هابرماس است. روش انتقادی میگوید براساس [آن] هدف درونی که نظامی یا سازمانی یا پدیدهای پذیرفته است، وضع موجود را با آن میسنجیم و شروع به نقد آن میکنیم. ما از پیش هدف تعیین نمیکنیم، روش انتقادی اصلا بهدنبال این نیست که بگوید وضع مطلوب چیست یا آنکه چطور میشود به وضع مطلوب رسید. انتقادیها مانند آدورنو و هورکهایمر در کتاب «دیالکتیک روشنگری»، البته گاهی میگویند که وضع مطلوب، روشنگری و رهایی است، اما اینکه چگونه ما به این هدف برسیم را نمیگویند.
از رویکردی که به نقد وضع موجود دارند، دنبال تحول، تغییر و تعالیاند یعنی از منظر نقد، تغییر را میپذیرند اما اینکه این تغییر باید چگونه انجام شود، در این مورد ساکتند. مثلا فرض کنید ما بیمارستان را نقد میکنیم. بیمارستان یک هدف تعریفشده و درونی دارد و ما بیمارستان را با این اهداف میسنجیم و معمولا هم بیمارستان محقق با بیمارستان مطلوب فاصله دارد پس براساس [بیمارستان مطلوب] بیمارستان را نقد میکنیم. ما خودمان تعریفی از بیمارستان مطلوب نمیدهیم، بلکه خود بیمارستان تعریف مطلوب را ارائه داده است. [یا فیالمثل] نقد یک کشیش کاتولیک نسبت به عملکرد یک غیرمتدین، وارد نیست چون اصلا آن شخص غیرمذهبی توصیه کاتولیک را -مثلا در عدم استفاده از وسایل پیشگیری- قبول ندارد، اما اگر یک کاتولیکی خودش استفاده کند، نقد وارد است.
حال سوال ما این است که اگر اسلام آمده و یک تعریف درونی از خانواده، جامعه و کارگزار مطلوب کرده است، نمیتوانیم براساس همین تعریف درونی، جامعه اسلامی را نقد کنیم؟ مثلا اسلام یک سلامت مطلوبی تعریف کرده، بیاییم درمانگاههای محقق، یا خانواده یا کارگزاران محقق را ناظر به هدفی که اسلام درمورد آنها مشخص کرده، نقد کنیم. حکومت لیبرال و سوسیالیست براساس هدف درونیاش در روش انتقادی نقد میشود و همینکار را میشود نسبت به جامعه اسلامی انجام داد. با این کار میتوان دریافت که چقدر جامعه ما نسبت به اهداف اسلامی نزدیک یا دور است. این روش انتقادی است.
دکتر [رضا] داوری [اردکانی] بحثی در مورد علم دینی داشت و برخی برداشت کردند که ایشان منکر علم دینی است. من مفصل در «سخن سردبیر» در شمارهای از مجله «مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی» به بحث آقای دکتر داوری پرداختم و توضیح دادم که ایشان میخواهد چه بگوید. ایشان منکر علم دینی نیست بلکه میگوید تا جامعه دینی نشود، علم دینی از این جامعه مستخرج نمیشود. چون علم بیانگر روابط بین پدیدههاست پس باید اول روابط دینی شکل بگیرد تا علم استخراج بشود.
تلقی ایشان از علم دینی این است و این دقیقا براساس روش انتقادی است. در واقع میگوید ما جامعه موجود را با هدفش میسنجیم؛ هرچقدر این جامعه به آن هدف نزدیکتر شد و دینیتر شد، آنوقت میتوانیم علم را از آن استخراج کنیم. این ترکیبی از روش انتقادی و روش پوزیتیویستی است؛ ما [در آن مجله] توضیح دادیم که این یک تلقی از علم دینی است و تنها تلقی این نیست.
چهارمین روش، روش گفتمانی یا روش Discourse یا روش مفصلبندی و ارتباط کمربند ایمنی با هسته سخت و دال مرکزی است. شبیه همین روش گفتمانی هم در برنامه پژوهشی لاکاتوش هست. در این روش هم میتوانید براساس گفتمان اسلام یک دال مرکزی برای خانواده، حکومت، اقتصاد و... تعریف کنید و گفتمان نظریههای علمی و علومانسانی را براساس روش گفتمانی ذکر کنید و نظریه اسلامی و حکمی تعریف شود. خلاصه بحثم این است که ما اگر هیچ روشی را به میدان حکمیسازی علومانسانی نیاوریم و فقط از همین روشهای متعارفی که هست استفاده کنیم، میتوانیم از علومانسانی اسلامی سخن بگوییم. اگر قویتر و دقیقتر وارد شویم، میتوانیم از مبانی اسلامی و روش حکمی-اجتهادی به نظریهپردازی علومانسانی اسلامی دست پیدا کنیم.
این اشکالی که برخی میگیرند و میگویند که 4 دهه است از علوم انسانی اسلامی صحبت میکنید و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است، این هم اشکال ناواردی است. برای اینکه قبل از ایران بحثهای زیادی در این زمینه شده است، مثلا آقای اسماعیل فاروقی در واشینگتن موسسه «المعهد العالمی للفکر الاسلامی» را راه انداخت و بعد از آن سیدمحمد نقیب العطاس در کوالالامپور موسسه ایستاک را راهاندازی کرد، دانشگاه بینالمللی علوماسلامی راهاندازی شد. در اندونزی بحثهای زیادی در اقتصاد اسلامی مطرح شد و آن را در بانکهایشان عملیاتی کردند. این انجام شده اما در این 4 دهه هم خیلی تحقیقات مفصلی صورت گرفته است. مثلا چهار دهه پیش یا سه دهه پیش یا حتی دو دهه پیش، چقدر مبانی حکمیسازی منقح شده بود؟ الان خیلی منقح شده است.
یک دهه هم هست که محققان در حوزه روششناسی کار میکنند. در دو دهه اول بیشتر نظریههای علومانسانی اسلامی، تهذیبی بود، مثلا مکتب روانکاوی یا مکتب رفتارگرایی را با مسائل اسلام تهذیب میکردند اما در این دو دهه اخیر برخی نظریههایی دادند مثل نظریه اسلامی پرستاری، نظریه اسلامی رشد، نظریه اسلامی شخصیت و... که اینها انجام شده، کتاب و مقاله آیاسآی آنها منتشر شده و بعضا ژورنالهای معتبر دنیا از آن استقبال کردهاند. چرا [بعضی اساتید] اینها را نمیبینند؟ نمیدانم. علاوهبر اینکه خود این اساتید اجازه نمیدهند این گفتمان دنبال شود.
میگویند این همه بودجه و امکانات صرف شده است! چه بودجهای؟ چه امکاناتی؟ کل بودجه وزرات علوم در حوزه علومانسانی خرج ترجمه است. دانشگاه علامه طباطبایی یا تهران و... چند کتاب ترجمه چاپ کرده و چند کتاب تالیف؟ از کتابهای تالیفی چند کتاب نظریه اسلامی است؟ همه دانشگاههایی که علومانسانی دارند را ببینید. عمده قوانینی که برای آییننامه ارتقا است همین مقاله علمی-پژوهشی داشتن، کتاب و ترجمه داشتن است، اما اینکه استاد چقدر نظریه حکمیسازی داشته باشد در این آییننامه نیست. اگر این آیتم گنجانده شود شما خواهید دید تحول ایجاد میشود یا نه.
اصلا بگویید شرط ارتقا اساتید این است که اساتید حرف نو بزنند ولو نقد نو باشد ولو در پارادایمهای غربی حرف نو بزنند و این شرط ارتقا از دانشیاری به استاد تمامی باشد؛ خواهید دید که چه تحولی اتفاق میافتد. ساختارهای آموزشی ما اجازه نمیدهند که نظریهپردازی در زمینه حکمیسازی علوم انسانی انجام شود. آنهایی که انجام دادهاند هم ساختارشکنانه انجام دادهاند و خلاف جریان غالب بوده است.
* یعنی کاری از شورای تحول برنیامده است؟
شورای تحول و ارتقای علومانسانی که الان نزدیک به یک دهه است کار میکند، کل کار آن بازنگری و روزآمدی سرفصلهاست. حالا شاید دو واحد بحث فلسفه انسانشناسی اسلامی هم اضافه کردهاند. شورای تحول و ارتقای علومانسانی اصلا بهدنبال ساختارسازی و زمینهسازی و بسترسازی در مسیر نظریهپردازی علومانسانی اسلامی نیست چون خیلی تصویری هم از این مطلب در آن مجموعه وجود ندارد.
درمجموع من معتقدم اگر کسی تصور صحیحی از علومانسانی حکمی و علومانسانی اسلامی داشته باشد، این پدیده آنقدر واضح و روشن است که تصور صحیحش، مستلزم تصدیق آن نیز هست. ولی وقتی تصور صحیحی ندارند نقد تصور ناصحیح خود میکنند، یعنی با خود در نزاعند، نه با آنچه درواقع از علم دینی سخن به میان میآید.
* روش حکمی-اجتهادی نوآوریاش در حوزه روش چیست و چه مزیتی نسبت به آن روشهای دیگر دارد؟
روش حکمی-اجتهادی ترکیبی از روش استدلالی و اجتهادی قسم اول تا چهارم است. چون ما میگوییم علوماجتماعی سه کار مهم انجام میدهد که توصیف انسان مطلوب، توصیف انسان محقَق و نقد و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است. پس سه کار در حوزه علوماجتماعی مطرح است، نهفقط توصیف انسان محقق. بعضیها که فقط همین را میبینند، گرفتار مغالطه جزء و کلاند و میگویند توصیف انسان محقق هم که با روش تجربی است و روش تجربی، اسلامی و غیراسلامی ندارد. خیلی راحت صورتمساله را پاک میکنند.
درحالیکه آقای هایک وقتی تعریفی از عدالت میدهد و وقتی اریک فروم یا مازلو تعریفی از نظریه شخصیت میدهد یا فوکو و هابرماس که نظریه فرهنگی را ارائه میدهد، بهدنبال تبیین انسان مطلوبند. یعنی فقط درصدد توصیف و تبیین انسان محقق نیست بلکه میخواهد انسان مطلوب را معرفی کند. البته برخی نظریهها صرفا در مقام توصیف انسان محققند.
و حتما شما مطلوبی در ذهنتان هست که [با آن وضع محقق را] توصیف میکنید. پس وقتی ما خواستیم به توصیف انسان مطلوب بپردازیم، با روش استدلالی و اجتهاد قسم اول و دوم یعنی روش اجتهاد از نصوص دینی، عقلی، و نقل اجتهادی– نه نقل اخباریگری- و نقل استدلالی استفاده میکنیم یعنی از مبانی هستیشناختی، انسانشناختی و معرفتشناختی استفاده میکنیم تا بتوانیم انسان مطلوب را در حوزه سازمان، خانواده، سیاست و... توضیح دهیم. اما وقتی میخواهیم به انسان محقق بپردازیم و انسان محقق را بشناسیم، روش اجتهادی قسم سوم جواب میدهد.
روش اجتهاد قسم سوم همان روش تبیینی استقرایی است اما با توجه به پیشفرضها و پرسشهایی که از انسان مطلوب گرفته شده است. در تغییر انسان محقق به انسان مطلوب سه کار انجام میشود؛ تغییر رفتاری، تغییر راهبردی، تغییر ساختاری. در تغییر رفتاری نظامهای حقوقیاند که اجتهاد قسم اول و دوم جواب میدهد. در تغییر راهبردی هم اجتهاد قسم اول و دوم جواب میدهد. در تغییر ساختاری هم که میخواهد یک ساختار جدید مثل ساختار بیمه، تامیناجتماعی، گمرک و... پیشنهاد دهد، روش اجتهاد قسم چهارم را پیشنهاد دادهایم.
* روش اجتهادی قسم چهارم چیست؟
ساختارها زاییده عقلانیت است. عقلانیت همیشه وصفی دارد. عقلانیت غیر از عقل است -من همیشه توضیح دادهام که بین reason و rationality فرق است- عقل، استدلالگر است یعنی شما بدیهات را میآورید [به آنها ابتدا میکنید و نهایتا] به نتیجه میرسید. این ممکن است در ذهن کافری باشد یا مومنی. اما در عقلانیت، شما میخواهید عقل را در مسیر عملیاتی خاصی، معطوف به هدف خاصی بهکار بگیرید، یعنی عقلانیت ابزاری. من معتقدم این ترکیبی از عقل معاش و عقل معاد است. عقل برنامهریز ناظر به هدف معین. این عقلانیت اسلامی که هدفش را اسلام برایش تعیین کرده و برنامهریزی را از آموزههای اسلامی و عقلانی میگیرد، ما را به این میکشاند که چه ساختاری باید داشته باشیم.
چه ساختار مالی ما را به این هدف میرساند که در آن ربا نباشد، کنز نباشد، «دوله بین الاغنیا» هم نباشد بلکه گردش ثروت و جهش تولید باشد. سرمایه بین صاحبانش بچرخد و کارگران انتفاع ببرند. این چه ساختاری باید باشد؟ ساختار بانک باید به این سمت برود. بانک دیگر نباید به وارداتچیها وام بدهد. الان ساختار بانک ما ساختار وارداتچیهاست. وارداتچیها هم یا کالای موردنیاز را وارد نمیکنند بلکه کالایی را که وارداتش موردنیاز نیست و بهقدر نیازش در کشور تامین میشود، وارد میکنند که شرکتهای تولیدی را نابود کنند، یا اینکه ارز را میگیرند و آن را انباشت میکنند، انباشت ثروت، تا وقتی گران شد بتوانند در بازار بفروشند. یا آنکه ارز را میگیرند و زمین میخرند. علت گرانی ارز، زمین و طلا، بانکها هستند. ساختار بانک به این سمت رفته است.
بهجای اینکه ساختار بانک بهسمت تولید برود، بهسمت حمایت از مافیای اقتصادی رفته است. این مساله، هدف اسلامی را تامین نمیکند. عقلانیت اسلامی به ما ساختار نداده است بلکه شما با عقلانیت اسلامی ساختار را میسازید؛ مثل شرکتهای مخمسی که مرحوم آیتالله شاهآبادی در تهران ساخت. گردش ثروت بود، کنز نبود، ربا نداشت، دولت بینالاغنیا نبود، اشتغالزایی داشت. این میشود اجتهاد قسم چهارم. اول همین سال تحصیلی درس خارج نظام ولایی را در قم شروع کردهام و مبانی را مفصل گفتهام و الان جلسات متعددی است که از روششناسی بحث میکنیم و این روش حکمی-اجتهادی را با تفصیل دقیقتر و بیشتر آنجا میگویم، اینکه در این روش چه خردهروشها و تکنیکهایی هست را تابحال وارد نشدهبودم و اگر مباحث این تدریس منتشر شود کمک خوبی برای حکمیسازی علومانسانی خواهد بود.
انتهای پیام/
منبع: فرهیختگان