به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ یکی از مطالب قابلتامل در نسبت با دستگاه فقه خوارجی، ادعای «خط امام» در میان حاملان آن است. این جریان شبهعلمی در ظاهر علقه و ارادتی به امام خمینی(ره) دارد و براساس این تلاش میکند خود را به ایشان نسبت دهد. برمبنای همین ادعا، این جریان سعی دارد القا کند که نحوه گسست میان دوره رهبری ۱۰ساله امام و رهبری ۳۰ سال اخیر وجود دارد.
در همین راستا در گفتوگو با حجتالاسلام علی ذوعلم، عضو هیاتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ادعای حاملان فقه خوارجی را به بحث گذاشتیم که مشروح آن را در ادامه میخوانیم:
در سالهای اخیر برخی افراد با ادعای فقهدانی و پژوهش و تدریس در این حوزه، تلاش کردهاند یک دستگاه فقهی در برابر فقه نظام و فقه انقلاب تاسیس کنند. اینها که به جریان «فقه خوارجی» موسوم شدهاند، بیش از هر چیز روی ناکارآمدی اندیشههای فقهی طی ۳۰ سال گذشته تاکید دارند و مدعیاند نظام سیاسی خلاف دستورات فقهی عمل میکند. ارزیابی شما از ادعاهای این جریان فقهی که عمدتا مخالفخوانی میکند، چیست؟
ما امروز با دیدگاههایی مواجه هستیم که با عنوان مباحث فقهی مطرح میشوند و ادعاهایی دارند که چندان دقیق نیست. مثلا اینکه برخی از اینها ادعا میکنند «فقه انقلاب فقهی است که به تحولات انقلابی و نظریهپردازی در راه آرمانهای انقلاب پرداخته است»، مبنایی کاملا نادرست دارد.
آنچیزی که آرمانهای انقلاب را ارائه کرد اساسا فقه نبود، بلکه کلیت اسلام بود و امام(ره) برای آن آرمانهای انقلاب هیچگاه به مباحث فقهی تمسک نمیکردند. دانش فقه دانشی برای کشف مراد شارع مقدس در جهت تقواست و در جای خود در اینباره بحث شده است.
باید توجه کرد که مساله اصلی در مطالبی که این جریان شبهعلمی مطرح میکند، اصلا فقه نیست، اینها میخواهند مواضع سیاسی خود را در لفافه بیان کنند و به آن وجاهت علمی ببخشند.
درحالیکه اگر منصف و صادق بودند، مساله اصلی را بهطور آشکار و با نگاهی پژوهشی و در جریان نشستهایی علمی مورد بحث قرار میدادند تا حقیقت روشن شود.
این جریان مدعی است که در دهه اول انقلاب آرای حضرت امام راهگشای مسائل بود و نگاه ایشان نسبت به مسائل، نگاهی بازتر بود و بعد این نگاه بسته شد و تغییر کرد آنوقت از کسانی نام برده میشود که در هر دو دوره حضور داشته و اساسا منصوب امام(ره) بودند و دیدگاهشان از ابتدای انقلاب همین بود.
ضمن اینکه اختلاف در دیدگاههای فقهی کاملا طبیعی است. اساسا موضوع اجتهاد اقتضا میکند که دیدگاههای فقهی متفاوت باشد. مهم این است که کدامیک از این دیدگاهها در سیاستگذاری و جهتگیری نظام از اعتبار برخوردار است. وگرنه در زمان خود حضرت امام(ره) نیز دیدگاههای متحجرانه بسیاری وجود داشت و اینها هیچگاه در نظام جریان پیدا نکرد. چون از نظر جمهوری اسلامی اعتباری نداشت.
همچنین باید پرسید کدام دیدگاه فقهی بود که انقلاب تجویز کرد و مردم را به میدان آورد و درنهایت این کشور و حوزه و جامعه را با موفقیت از یوغ استعمار و استثمار و فساد نجات داد؟ دیدگاه حضرت امام(ره) بود.
بنابراین دیدگاه حضرت امام(ره) که پیش از انقلاب نیز مطرح میشد، براساس نصوص اسلامی بود. من این افراد را به آغاز کتاب ولایتفقیه حضرت امام(ره) ارجاع میدهم. ایشان بحث ولایتفقیه را از نقطهای شروع میکنند که مساله امروز برخی جماعت حوزوی ماست.
موضوع دسیسههای استعمار برای اینکه اندیشه تحولخواهی و انقلاب و مقابله با نظامهای جابر را از ذهن مسلمانان حذف کنند و آنها را به مسائلی فرعی مشغول کنند. خب البته کسانی هستند که این دیدگاه را نمیپسندند؛ راهکار چیست؟
در مسائل فردی و رفتار فردی هرکسی به تشخیص خود و با انتخاب خود نگاه فقهیای را با انتخاب مرجع خود دنبال میکند و این نگاهی آزاداندیشانه در اسلام است که تقلید هم براساس تحقیق است و هرکدام از ما باید ببینیم کدامیک از مراجع اعلم هستند و تقوای آنها بیشتر است و اصلح و شایسته هستند و از او تقلید کنیم.
ولی در امر حکمرانی دیدگاههای فردی نمیتوانند جریان پیدا کنند. به همین جهت اساسا یکی از ضرورتهای ولایتفقیه همین است. بنابر انتخاب مردم، جمعی از مجتهدان نماینده آنها میشوند و تشخیص فرد اصلح برای رهبری جامعه را برعهده دارند و آن فرد اصلح نیز مجتهد جامعالشرایطی است که بنابر دیدگاههایی که دارد، موظف است جامعه را با ادله اسلامی و حجت شرعی هدایت کند.
اجتهاد افراد در حوزه قلمرو شخصی بیمعنا نیست
اجتهاد افراد در حوزه قلمرو شخصی بیمعنا نیست. این اجتهادات در جامعه ارائه میشود و این تضارب آرا خود مجالی برای حاکمیت ایجاد میکند که به عمیقترین ایدهها توجه کند، یعنی پژوهشهای فقهی هم برای ولیفقیه منبع مطالعه است. اساسا ولیفقیه براساس آگاهی و دانش جامعه را اداره میکند.
بخشهای مبنایی این دانش باید در خود او وجود داشته باشد تا ولیفقیه باشد و در فرآیند رهبری هم دائما باید از تولیدات علمی جامعه بهرهبرداری کند و ما میبینیم که در زمان رهبر انقلاب این کار به چه شکل عمیقی انجام گرفته است.
بیان صریح خود ایشان هم این بود که آنجا که پژوهشی معتبر مطلبی را نشان بدهد، رهبری هم از همان مطلب استفاده میکند و این اجتهادها لازم و مفید است. اما انحراف از برداشت و دریافت این اجتهادها زمانی ایجاد میشود که مجتهدی توقع داشته باشد دیدگاه اجتهادی او جامعه را اداره کند.
مثل هر عرصه دیگری علمای علوم اقتصاد و سیاست و فرهنگ و… باید تحقیقات خود را انجام بدهند و هرچه محقق و مجتهد بیشتری داشته باشیم نشانه توانمندی جامعه است، اما اینکه توقع من بهعنوان یک کارشناس این باشد که دیدگاه من اعمال شود این توقع نابجاست. اساسا چنین توقعی نوعی هرجومرج اجتماعی ایجاد میکند.
در میان برخی افراد جریان فقه خوارجی، ادعا میشود که ولایت کفار یک خطقرمز همیشگی نیست. در اینباره به سیره برخی ائمه نیز استناد میکنند و قائلند به اینکه باید در وضع فعلی به این سیره عمل کرد. آیا این مدعیات با منطق دینی مطابقت دارد؟
این ادعا ۱۰۰درصد غلط است. ولایت کفار بر مومن یک خطقرمز قطعی است. در هیچ شرایطی مومن نمیتواند ولایت کفار را بپذیرد چون با ولایت الله تعارض دارد.
آن استنادها نیز ۱۰۰درصد استنادات غلطی است. بله، در شرایط خاصی ائمه معصومین و فقهای مجتهد و بابصیرت ما برای اینکه ولایت کفار بهطور ریشهای حذف بشود، تاکتیکهایی را انتخاب میکردند و این کاملا عقلایی است، اما تشخیص این شرایط برعهده کیست؟ این همان مطلبی است که عرض کردم.
علمای رشتههای مختلف ممکن است تحلیلهای متفاوتی از شرایط واقعی جامعه داشته باشند. این فقط در بحث ارتباط با غیرمسلمانان نیست. در ارتباط با خود مسلمانان و ارتباط با کشورهای دوست و ترجیحاتی که گاه داریم، همینطور است. این ترجیحات را مکانیزمهایی که در قانون اساسی ما مشخص شده است، تعیین میکند و اینجا فقط جای دیدگاههای اجتهادی نیست.
دیدگاههای اجتهادی و تحقیقات میتواند برای انتقال بهترین راهکار کمک کنند.
از اینجهت است که ما در نظام جمهوری اسلامی که نظامی عقلانی و دینی و بسیار کارآمد است مجامع مختلف و شوراهای مختلف و کارشناسهای مختلفی داریم تا بتوانند تجزیه و تحلیل نسبت به شرایط روز را آگاهانهتر و واقعبینانهتر تحلیل کنند و تصمیمگیریها معقولانهتر صورت بگیرد.
ولی این توقع که کارشناس امر سیاست ادعا کند که فهم من بهترین فهمهاست و باید اجرا شود، توقعی بجا نیست و این هم از همان مقولاتی است که باید در نشستهای گفتوگوی علمی و پژوهشی به بحث گذاشته شود.
اینکه ما اسلام را به این متهم کنیم که میشود گاهی ولایت کفار را پذیرفت، این گزاره ۱۰۰درصد غلط است. همانطور که فقهای ما گفتهاند و قرآن بر آن گواه است، آنجا که مومن بر اثر شکنجه چنان طاقتش طاق میشود که به زبان کلامی جاری میکند و گویی ولایت کفار را پذیرفته است، آن فقط در زبان میتواند باشد و اگر دلش بهسمت ولایت کفار برود، از ایمان برگشته است.
اصلا ملاک ایمان و کفر همین است. حتی در جایی که جواز ارتکاب برخی محرمات در برخی شرایط وجود دارد آن هم بنابر قاعده ترجیح اهم بر مهم است و درصورتی است که فرد مرتکب میداند کار خطایی انجام میدهد ولی در شرایط اضطراری این کار جایز است. مثلا خوردن مردار که وقتی میبیند درحال از دست دادن جان خود است، میتواند به اندازه سد جوع استفاده کند.
اتفاقا مومن میداند این کار حرام است و با تنفر این کار را انجام میدهد، اما حفظ جان بر او واجب است و کاملا با تنفر و اکراه چنین کاری را انجام میدهد. وقتی امام حسن(ع) توافق نامه مشهور به صلح را پذیرفتند، صریح اعلام کردند که ما این را برای حفظ بقای مسلمین انجام دادیم.
وقتی حضرت امام(ره) قطعنامه را پذیرفتند، در بیانیه مشهور پس از آن فرمودند که جنگ بین اسلام و کفر و جنگ بین فقر و غنا پایانپذیر نیست و فرمودند هرگز زیر ولایت کفار نرفتیم. ازاینرو برداشت مطرحشده بسیار سطحی و جاهلانه و به نظر من برداشتی با نیات سیاسی است.
بله. واقعا غرض سیاسی در این نوع اظهارنظرها دیده میشود، ولی حتی وقتی فردی مغرض میخواهد حرفی بزند باید توجه کند که حرف او نخنما و بیمایه نباشد.
این جریان روی تقیه هم بسیار تاکید دارد.
دیدگاههای مختلفی در باب تقیه وجود دارد. برخی دیدگاهها محافظهکارانه است و قائلان به آن اعتقاد دارند که تقیه صرفا برای حفاظت از جان مومن است. بله، گاهی در مسائل فرعی فردی، تقیه برای حفظ جان مومن است ولی حفظ جان مومن برای چیست؟ حفظ جان مومن برای حفظ اسلام است.
اینکه امام حسین(ع) شهید شدند تا اسلام باقی بماند، مساله مهمی است. جملهای که امام(ره) دائما مطرح میکردند که اگر ما از بین برویم، بهتر است تا مکتب ما از بین برود و باید فدای اسلام بشویم. این کلام امام(ره) است.
در امور شخصی و فردی مومنی که حتی مجتهد و ولیفقیه نباشد میتواند به تشخیصی برسد. مثلا اگر من در بیابان گرفتار شدم و به دست حربی کافر و خشنی افتادم، برای حفظ جان خود باید هرچه او میخواهد، بگویم. این به تشخیص خود فرد است و در اسلام تشخیص موضوع برعهده مکلف قرار داده شده است. اما در مسائل اجتماعی مهم نمیتوان تشخیص فردی را تسری داد، چون موجب هرجومرج است.
در باب تقیه هم در مسائل مهم حتما نظر ولیفقیه حاکم است. اساسا یکی از ضرورتهای ولایتفقیه همین است. بله، ما هیچگاه از تقیه به معنای واقعی بینیاز نیستیم، ما ادعا نمیکنیم که جامعه اسلامی در هیچ زمانی از تقیه کردن و رعایت مسائل اهم و مهم غافل باشد. به همین جهت میگوییم که دائما انعطافپذیر هستیم، اما دچار انفعال نمیشویم.
رهبر انقلاب در بیانیه گام دوم با صراحت موضع انقلاب را بیان کردهاند. انعطاف بله، اما انفعال نه. ما ارزشها را کنار نمیگذاریم، ولی برای تحقق ارزشها ممکن است مسیرها تغییر کنند و شاید گاهی مسیرهای کوتاهتر و پربازدهتر انتخاب شوند. خوشبختانه نظام ما تاکنون به همین صورت عمل کرده است. بعد از ۴۳ سال از هرکسی سوال کنید این را خواهد گفت که ما هرگز دچار مسیرهای پرهزینه و کمفایده نشدهایم و عقلانیت حاکم بر نظام ما امروز هم قابل تایید است.
اما چرا برخی به این ورطه میافتند و این مطالب را مطرح میکنند؟ یک جمله کلیدی که مرحوم آیتالله شاهآبادی بزرگ، استاد حضرت امام(ره) در همان زمان فرموده بود که «عمده جهل به مرام اسلام است»؛ یعنی ما امروز هم طلبههایی داریم و افرادی هستند که خودشان را اسلامشناس و فقیه معرفی میکنند، اما به مرام اسلام جاهل هستند و دینشناسی آنها اشکال دارد و سراغ اسلامی سکولارمآب و لیبرالمسلک میروند. برای اینها رفاه مادی و درآمد سرانه و آسایش مادی اصل است و معتقدند تحت هر شرایطی باید مراقب باشیم این وضع به هم نریزد.
حتما اهمیت دارد و نظام هم باید دائم بکوشد که معیشت و اقتصاد را ارتقا دهد. اما برای این جریان شبهعلمی، معیشت و اقتصاد اصل و [بلکه همهچیز] است و در پس این دیدگاه نگاهی مادی به اسلام وجود دارد. نوعی نگاه لیبرالی به اسلام، چون در لیبرالیسم آنچه اصالت دارد، عیشونوش است، آن هم برای یک بخش خاص از جامعه.
باید از اینهایی که دائما در فکر تحقیر و اشکال نگاههای دینی ما هستند و همواره نسخه سازش و تسلیم تجویز میکنند، بپرسیم که آیا غرب بعد از ۳۰۰ سال امروز میتواند برای جامعه خود و برای همه رفاه، ولو حداقلی، ایجاد کند؟ وضع فقر، بیخانمانی و آسیبهای اجتماعی در این کشورها چگونه است؟
این افکار و اوهام همه از جهل به مرام اسلام سرچشمه میگیرد. نوعی محافظهکاری و همچنین سادهلوحی بسیار خطرناک در میان اینها هست. یکی از دستاوردهای مهم انقلاب اسلامی این بود که چهره نفاق را از صورت استکبار برداشت. امروز برای همه جهان روشن است، حتی اروپا نیز میداند که آمریکا هدف زورگویی بر جهان و حتی خود اروپا را دنبال میکند.
در واقع امروز مردم اینها را تجربه کردهاند و کسی نمیتواند با اما و اگر نسخههای سادهلوحانه بپیچد
بحث مبارزه با کفر و استکبار امروز کاملا تجربه عینی ماست. این مطالب یا از سر سادهلوحی یا اغراض سیاسی در کار است؛ یعنی میخواهند حرفهایی بزنند که فلان جریان سیاسی خوشش بیاید. و الا این حرفها هیچ مبنای عقلانی و دینی و فقهیای ندارد. شهید مطهری کلامی حکیمانه دارد با این عنوان که «فتوای فقیه روستایی بوی روستا میدهد و فتوای فقیه شهری بوی شهر.»
میخواهم بگویم فتوا و برداشت فقهی افراد محافظهکار و افراد ترسو بوی ترس و محافظهکاری میدهد و برداشتهای فقهی انسانهای شجاع و کسانی که در صحنه دفاع از حق هیچ ابایی ندارند، درست است و از متن دین به دست آمده است. عنصر جهاد و عنصر مقاومت در برابر دشمن اینها از عناصر اساسی دینشناسی ماست.
علاوه بر اسلامشناسی به نظر میرسد امامشناسی این جریان نیز اشکال دارد.
اینها مدعیاند فقه امام(ره) چنین و چنان است و راه امام چنین و چنان. اما نظرات فقهیای که مطرح میکنند نسبتی با فقه امام(ره) ندارد. مثلا در دستگاه فقهی امام(ره)، ولایتفقیه و استکبارستیزی و استقلال مسلمین بسیار مهم بود، درحالیکه در این جریان فقهی همه اینها به نفع ادعای نگرانی بابت معیشت و اقتصاد و… کنار گذاشته میشود.
این جریان مدعی فقه، نهتنها جهل به چهارچوبهای فقاهتی دارند، بلکه جهل به مرام اسلام نیز دارند. اشکال این آقایان درواقع به خود امام(ره) است، اگرچه ادعای خط امام دارند. قبل از انقلاب هم همینها را مطرح میکردند و میگفتند چه کسی جواب این خونها را خواهد داد؟ امام(ره) فرمودند من جواب میدهم.
اگر قرار بود امام(ره) در دوره دفاع مقدس لحظهای مثل این آقایان بیندیشد، قطعا امروز ایران را از دست داده بودیم. امام(ره) بود که فرمود جنگ جنگ تا پیروزی. آنزمان همفکران همین آقایان میگفتند که این شعار خشونتبار است. متاسفانه این آقایان امروز نماینده طیفی شدهاند که در دهه اول انقلاب هم امام(ره) و انقلاب را به چالش میکشیدند و دل امام را خون میکردند.
حالا امروز همینها دم از امام(ره) میزنند. خواهش من از اینها این است امام را کنار بگذارند و حرف خود را صریح بزنند. امام(ره) را تقطیع نکنند. امام(ره) فقیهی شجاع و انقلابی بود که فقهی انقلابی ارائه کرد. شاگرد بزرگ امام، شهید بهشتی میفرمود که «از امروز به بعد فقیه و مفتی و مرجع تقلید هم باید انقلابی باشد تا ما به فتوایش عمل کنیم.»
ایشان به شرایط مرجع تقلید علاوهبر مرد بودن و عاقل و فقیه بودن، انقلابی بودن را هم اضافه میکند. شهید بهشتی که این آقایان در نگاه آزاداندیشانه و عقلانیت و تدبیر و جهانشناسی و… به گرد پای او هم نمیرسند. بنابراین، اولا دینشناسی این جریان مدعی فقاهت، ضعیف و انحرافی است و ثانیا جهانشناسی آنها ضعیف است و واقعیات جهان امروز را درک نمیکنند. بنابراین به حرفهایی سست و فرعی در فقه متوصل میشوند.
این جریان شبهعلمی دنبال تقلیل امام، تقطیع امام و تحریف امام است. متاسفانه در ذهن مخاطبان خود چهرهای مشوه و متناقض از امام(ره) ارائه میدهند. جوان امروز ما میداند که امام انقلاب کرده است. میداند که امام برای انقلاب هم خود را درمعرض شهادت قرار داد و هم عده زیادی شهید شدند و امام از شهادت استقبال میکرد.
امام زمانی توسط همفکران همین آقایان متهم شده بود که جوانان را به کشتن میدهد. اما امام قبل از اینکه فقیه باشد یک اسلامشناس و مومن بود، قبل از اینکه دانش فقه برای امام مهم باشد، مومن به اسلام ناب بود. فقه و کلام و اصول و عرفان و تفسیر در نگاه امام چهارچوبها و ابزارهایی علمی برای تحقق دین بودند.
اگر اینها فقط یکبار فرمایشهای امام در سال اول پس از انقلاب را بخوانند، میبینند که مهمترین دغدغه امام اسلام است و میفرماید که ما باید فدای اسلام بشویم، همانطور که امام حسین(ع) فدای اسلام شد. بله، فدا شدن به معنای بیگدار به آب زدن نیست.
اگر امام میخواست بیگدار به آب بزند حرکتهای مسلحانهای را که برخی همفکران قدیمی این دوستان تایید میکردند، میپذیرفت، اما امام(ره) هیچگاه تحتتاثیر فضای تبلیغاتی داخلی و خارجی قرار نگرفت و با دینشناسی درست خود حرکت کرد.
انتهای پیام/