* به عنوان نخستین سوال بفرمایید با نگاه به مبانی، تفاوت نقد و اعتراض با اغتشاش چیست؟
انسان را حیوان ناطق نامیدهاند و مراد از ناطق در اینجا سخن گفتن نیست؛ بلکه منظور درک عقلی است که انسان نسبت به شناخت عالَم دارد و این درک وقتی که اظهار و بیان میشود، بهصورت زبان و گفتار درمیآید. یعنی گفتار انسان با اصواتی که از دیگر موجودات صادر میشود این است که در گفتار انسان حوزهی معانی عقلی که انسان با آنها مواجه است، این گفتار عامل آنها است و به دیگری منتقل میشود. هم عقل در گفتار و نطق او ظاهر میشود و هم با نطق، ظرفیت رشد و توسعهی عقل همواره وجود دارد؛ یعنی در گفتوگو و پرسش و پاسخ است که معانی از یک فرد به کسی که فراگیر زبان و بیان است، بیان آشکار، ظاهر و منتقل میشود. معلم در کلاس اگر زبانی برای انتقال معنا نداشته باشد یا اگر (زبان گاهی با صوت همراه است و گاهی نوشتاری است) این معنا در نوشتاری این معنا انباشت نشده باشد، منتقل نمیشود و تجربیات و دانش بشر توسعه پیدا نمیکند. بخش قابل توجهی از توسعه از طریق گفتوگو است. لذا گفتوگو کردن، سؤال کردن و پاسخ دادن زمینهی بسط حیات انسانی است و زمینهی بروز حقیقت است. البته گفتوگو شرایطی دارد. باید این شرایط باشد تا گفتوگو بتواند شکل بگیرید:
۱- باید محیطی باشد که طرفین گفتوگو در آن محیط حضور داشته باشند. اگر آنها هیچ وقت با هم ملاقاتی نداشته باشند، گفتوگو شکل نمیگیرد. محیط باید به تناسب وجود داشته باشد. الآن رسانه و فضای مجازی بهگونهای توسعه پیدا کرده که طرفین در این فضاها حضور به هم میرسانند و گفتوگو رخ میدهد. ممکن است با نامه و کتابت نیز گفتوگو رخ دهد. در هر حال، داشتن فضای مناسبِ گفتوگو یکی از شرایط اول است.
۲- یکی از مسائلی که باز برای گفتوگو وجود دارد، زمینههای آرامش و فراغتی است که برای طرفین گفتوگو باید وجود داشته باشد. اگر مسائل مهمتری آنها را به خود مشغول کند و این فراغت را نداشته باشند، شرایط گفتوگو را نخواهند داشت. حتی انگیزههایی متناسب با آن گفتوگو باید در افراد وجود داشته باشد؛ البته وقتیکه از گفتوگو میگوییم، برای درک حقیقت است. قاعدتاً یکی از زمینهها، آماده بودن طرفین گفتوگو نسبت به اصل حقیقت است که آنها به دنبال این مسأله باشند. از قبل تصمیم نگرفته باشند و در جستجوی حقیقت باشند. اینها شرایطی است که بعضاً به طرفین گفتوگو و زمینههای فیزیکی مجموعه بازمیگردد. برخی از این عوامل به حوزههای روابط انسانی و تعاملات انسانی بازمیگردد.
۳- یکی از مسائل جدی که برای گفتوگو وجود دارد، امنیت است. باید نوعی امنیت و شرایط امنی وجود داشته باشد. در متن یک درگیری و ستیز عملی که وجود دارد، جای گفتوگو نیست. سورهی توبه تنها سورهای است که با بسم الله شروع نشده است و در اینجا بیشتر ناظر به جنگهای فتح مکه و مسائل قبل از آن است. در مورد عمل منافقین و مشرکین است. در اوائل سورهی توبه آیهای است که خداوند متعال اهمیت گفتوگو و ضرورت ایجاد امنیت مربوط به گفتوگو را پیامبر (ص) بیان میکند. آیه شش سورهی توبه میفرماید: وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْلَمُونَ؛ و اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد (که از دین آگاه شود) بدو پناه ده تا کلام خدا بشنود و پس از شنیدن سخن خدا او را به مأمن و منزلش برسان، زیرا که این مشرکان مردمی نادانند. در متن گفتوگو است که پرسش و احیاناً اعتراض مطرح میشود و پاسخ شنیده میشود. دیالوگ همواره اینطور است. رشد علم در درون انسان با پرسش شروع میشود و در پاسخ به این پرسشهای مکرر است که حقیقت خود را بیشتر نشان میدهد. این ویژگیِ فضای گفتوگو است؛ اما نوع دیگری از روابط، از قلمروی گفتوگو خارج شده و بهصورت تعاملهایی است که فرد تصمیم خود را گرفته است (تصمیم بر هر اساس و دلیلی که باشد).
اینجا وقتی لفظ اغتشاش مطرح میشود، دیگر بخش سؤال و اعتراض مطرح نیست؛ زیرا این امور بیشتر ناظر به حوزهی گفتوگو هستند و حق افراد و جامعه است که پرسش داشته باشند. جامعه برای رشد خود باید محیط پرسش، گفتوگو، سؤال و جواب را ایجاد کند. کسانی که دغدغهی حقیقت دارند باید طالب این فضا باشند. این یک سوی قضیه است؛ اما اینکه تصمیم قبلاً گرفته شده و اکنون روی آن تصمیم قبلی کار میشود، اینجا دیگر جای گفتوگو نیست؛ بلکه عملیات اجتماعی است و در عملیات اجتماعی هم قواعد حوزهی زیست و رفتارهای اجتماعی کار خود را انجام میدهد. آنطور که خداوند به پیامبر گرامی اسلام اعلام میکند، وظیفهی نظام اسلامی است که امنیت لازم را برای گفتوگو ایجاد کند و از این فضا استقبال کند؛ اما اگر فضا عملیاتی شد، در آنجا دولت و مجموعه با توجه به اقتضای حوزهی عملیاتی، وظیفهی خاص خود را دارد. اینجا دیگر حوزهی استماع نیست. پرسشهایی که در سطح اجتماع مطرح میشوند گاهی جنبهی منطقی دارند و از جانب افرادی است که شرایط گفتوگو در آن حوزهی معرفتی را دارند و دغدغهی آن حقیقت را دارند؛ اما پرسشهای اجتماعی وقتی که در جامعه مطرح میشوند بیشتر اوقات ممکن است به زمینههای دیگری بازگردند؛ یعنی اعتراض که مطرح میشود به فضاهای زیستی که درون افراد وجود دارد منتقل میشود و ممکن است زبان و بیان خود را درست پیدا نکند و جنبهی ایدئولوژیک پیدا کند و یا بیان گرایشهایی باشد که بهصورت دیگری خودش را ظاهر میکند؛ مانند کسی که خواب است و خواب میبیند که تشنه است و در ناخودآگاه چیزی را طلب میکند و بهصورت فرافکنی میشود.
گفتوگوی علمی شرایطی را میطلبد که بتواند این موارد را رمزگشایی کند و زمینهها را مورد توجه قرار دهد و گرفتار توهم نشود؛ یعنی پرسشگری که در حال پرسیدن سؤالی است باید سؤال خود را درست بیان کند. گاهی بیمار نزد پزشک میرود؛ ولی نمیتواند درد خود را درست بیان کند. ممکن است بیمار اظهار ناراحتی کند؛ ولی این ناراحتی را درست به آن موضعی که مربوط است نسبت ندهد یا ممکن است آسیبی به عضو دیگری وارد شده باشد و در جای دیگری خودش را نشان میدهد. اگر اعتراضات و گفتوگوها ناظر به مسائل اجتماعی است، پاسخ به این نیازها است. این پاسخگویی به فضاهایی که این پرسشها در آن شکل میگیرد باید متناسب باشد. در واقع در زیست و زندگی وقتیکه کسانی در حوزهی اجتماعی پرسش و سؤالی را مطرح میکنند و مخاطب آنها مسئولینی هستند که نوعی مسئولیت عملی و رفتاری دارند، وظیفهی این مسئولین درک واقعیتی است که در آنجا وجود دارد و باعث شده است که این سؤال یا پرسش ایجاد شود. این امر خبرگی و مطالعات مربوط به خودش را طلب میکند. مثلاً ممکن است عوامل اقتصادی زمینهساز این عوامل باشد. بنابراین به سراغ پاسخ مسائل اقتصادی رفتن، سؤال مطروحه در این زمینه را حل میکند. گاهی عوامل سیاسی و فرهنگی نیز باعث ایجاد پرسش میشوند. تحلیل اینکه این سؤال پرسشگر چیست و پاسخ او در زندگی چگونه است، غیر از تحلیل دو نفری است که در یک حوزهی معرفتی علمی با منطقهی مربوط با آن دانش با یکدیگر صحبت میکنند.
* با توجه به مساله روز که حجاب است، بفرمایید که مناسبات اجتماعی مسائل اجتماعی از جمله حجاب چیست؟
الان مسألهی مطرح روز مسألهی حجاب است. ممکن است مسائلی از این قبیل نیز در جامعه بهوجود بیاید که جنبهی ارزشی و مطلوب دارند. گاهی این ارزشها و آنچه که مطلوب است مربوط به حوزهی زندگی شخصی افراد است. در اینجا هر فردی خودش میداند که چهکار کند و بر اساس ارزشهای خود رفتار میکند و مؤقعیتهای خود را میسنجد. ارزشها متنوع هستند. برخی دنبال زندگی اقتصادی خوبی هستند و دنبال رفاه هستند. چنین افرادی متناسب با این هدف خود شغلی پیدا میکنند و مسئولیتی را بر عهده میگیرند و محاسبه میکنند که کجا و چهکاری را انجام دادن با هدف اقتصادیشان مناسب است. اگر با عرضهها و عرصههای مختلف مواجه باشد، آنها را میسنجد تا به مطلوب خود برسد. گاهی این مطلوبات در شیوهی زندگی دیندارانی است که دینداران طلب میکنند و خود را در محضر الهی و پاسخگویی به او میبینند. بنابراین در اجرا نماز میخوانند، روزه میگیرند و موضوع را میشناسد؛ مثلاً میداند که چه هنگام روزه گرفتن برای او ضرر دارد و نباید روزه بگیرد. تشخیص میدهد که اگر روزه برایش ضرر داشته باشد نه تنها روزهاش درست نیست؛ بلکه گناهی را هم مرتکب شده است؛ اما گاهی این حوزهی ارزشها و رفتارها حوزهی اجتماعی است.
در آنجا تشخیص مصادیق از ابتدا یک موضوع فردی نیست؛ بلکه موضوعی اجتماعی است و کار جمعی را میطلبد؛ مثلاً حفظ عزت و اقتدار جامعه. کسی به تنهایی نمیتواند برای حفظ عزت و اقتدار جامعه برنامهریزی کند؛ بلکه باید با یکدیگر تصمیم بگیرند و فعالیت اقتصادی را شروع کنند یا یک حرکت سیاسی و یا نظامی را داشته باشند. مثلاً در زمان جنگ نمیشود که هر کسی به تنهایی بگوید: من مطابق نظر خودم عمل میکنم؛ بلکه ساعتی باید دفاع کرد و ساعتی باید حمله کرد و باید در این زمینه برای جمع تصمیمی اتخاذ شود. اینجا هم رسیدن و اجرای آنچه مطلوب است همیشه در دسترس نیست. گاهی در اجرا یا عمل به یک شیوهی زیست تزاحمهایی وجود دارد. چند مورد وجود دارد که باید آنها را سنجید و موانع را برطرف کرد. در زندگی شخصی هم همینطور است؛ یعنی گاهی تزاحمها وجود دارد که باید چنین اقدام کرد:
- تشخیص موضوع
- موضوعات مختلف را سنجیدن
- موارد تزاحم را تشخیص دادن
در زندگی شخصی این موارد بسیار رخ میدهد. چنین نیست که ما همهی آن چیزی که مطلوب ما است در زندگی اجتماعی در دسترس ما باشد؛ اما دانستن اینکه چه چیزی مطلوب است، در تعیین راهبرد، هدف، غرض و تعیین اینکه چگونه به آن برسیم اثرگذار است. شناخت اینکه چه چیزی مطلوب است برای مسلمانان و برای شیعیان یک حوزهی معرفتی است. فقه، دانش شیوهی زندگی چه در حوزهی فردی و چه در حوزهی اجتماعی است. فقه اجتماعی است که تعیین میکند که روابط اجتماعی و مناسبات افراد چگونه باید باشد؛ حوزهی اقتصادی چگونه باید سازمان پیدا کند. حوزهی اقتصادی گاهی مربوط به حوزهی قلمروی فردی ما است مانند بیع، مکاسب و… که هر کسی میداند و در زندگی خود به آن عمل میکند؛ اما گاهی ناظر به حوزهی زندگی اجتماعی است؛ مثل اینکه انفال باید چگونه توزیع شود یا مدیریت اجتماعی در توزیع ثروت باید چگونه باشد؟ آیا باید به گونهای باشد که عدالت اجتماعی در جامعه رعایت شود؟ معنای عدالت باید روشن شود.
انسانها باید بتوانند به کمالاتی که حقشان است برسند و این کمالات بهصورت یکسان در دسترس آنها قرار گیرد. اموال باید به گونهای در جامعه چرخش و دوران داشته باشد که بین گروه خاصی دست به دست نچرخد؛ بلکه باید مانند خون در دسترس همه باشد. این مثالی که زدم بیشتر در قلمرو اقتصاد است. این مباحث بیشتر مربوط توزیع ثروت در بین مردم است. ممکن است این در قلمرو و حوزهی سیاست مطرح شود. وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّهٍ؛ باید جامعهی اسلامی دارای قدرت باشد تا جایی که این قدرت برای دشمن بازدارنده باشد. این وظیفهی افراد به تنهایی نیست؛ بلکه وظیفهی نظام و حاکمیت مناسبات و روابط است که خروجی آن چنین امری باشد. حالا چگونه این موارد باید اجرا شود؟ گاهی خواست اجتماعی با خواست اجتماعی دیگر تزاحم دارد. دانشهای مربوط به این حوزهها باید در این زمینه تحقیق کنند. اگر لازم است که قدرت تأمین شود باید دانشکدهی فنی مهندسی مناسب وجود داشته باشد. باید چندین حوزهی مدیریتی وجود داشته باشد تا از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب برسیم. هر کدام از این سؤالات حوزهی دانشی مربوط به خود را دارد.
حوزهی فقه آن وضعیت مطلوب زندگی و زیست را بیان میکند؛ اما علوم و معرفتهای کاربردی و دانشهای تجربی چگونگی برنامهریزی و رسیدن به آن قلمرو را ذکر میکنند. ما نسبت به این حوزهها به خودآگاهی نیاز داریم تا اگر موانعی وجود داشت و ظرفیتی برای اجرای بخشی از احکام دینی وجود نداشت، این باعث نشود تا حوزهی معرفت فقهی زیر سؤال برود یا اصل مسأله منتفی شود یا برنامهریزی کنار گذاشته شود. این مسألهی مهمی است که باید قلمرو این موضوعات باید مشخص باشد و جای هر کدام باید روشن باشد تا سهم هر بخشی درست ادا شود و جامعه گرفتار غفلت نشود و بر یک حوزهی معرفتی فشار وارد نشود؛ مثلاً اگر موانعی وجود دارد که ما نمیتوانیم حوزهای را عملی کنیم، فکر نکنیم همیشه اینگونه است. در زندگی شخصی هم اینگونه است. مثلاً ما میخواهیم شخصی را نجات دهیم باید از زمین غصبی رد شویم، فکر میکنیم عبور از زمین غصبی جایز است. نه اینطور نیست؛ بلکه در حدی که الان این شرایط برای نجات جان شخصی وجود دارد، فراهم شود جایزیم وگرنه آن مسأله به جای خود، حکم در جای خود و تشخیص هم در جای خودش باید باشد. این امری است که در مسائل اجتماعی در مقام اجرا باید به آن توجه کنیم. وضعیت مطلوب همواره وضعیت موجود نیست، وضعیت مطلوب همواره قابل ایجاد شدن در جامعه نیست.
وقتی که فقاهت، وضعیت مطلوب و آرمانی را برای امت اسلامی در نظر میگیرد، کار اجتماعی و جمعی را یک فرد نمیتواند انجام دهد. کار جمعی را باید عموم مردم انجام دهند و فرهنگ باید کشش آن را داشته باشد. اگر این کشش وجود نداشت و انجام نشد، به زور نمیشود دیگران را وادار کرد. تعبیر قرآن کریم لا اکراه فی الدین است؛ یعنی دین به زور اجرایی نمیشود. خداوند وقتی با حضرت موسی سخن میگوید، موسی میگوید: من خودم و برادرم را میتوانم عملاً به اجرای احکام الهی دعوت کنم و دیگران را نمیتوانم. این، امر تکوینی مسائل اجرایی و مدیریت مربوط به خود را به دنبال دارد. اگر در جامعه میبینید که برخی موارد قانون، مردم را الزام میکند، آن محدودهی الزام را ظرفیت فرهنگی جامعه میپذیرد؛ یعنی وقتی که ظرفیتی وجود نداشت، گاهی الزام هم نمیتوانید کنید. ما بین فقه و قانون فاصلهای داریم. قانون عمدتاً تدبیر و مدیریت اجرای آن مطلوبهایی است که دین میخواهد؛ اما این تدبیر و مدیریت مطلوبها توسط خود فقه انجام نمیشود؛ بلکه توسط دانشهایی است که شرایط اجرا را نشان میدهد و معرفی میکند.
همانطور که در فقه میگوید که انسان موظف است که سلامت خودش را حفظ کند و چگونگی این حفظ سلامتی بهوسیلهی علم پزشکی انجام میشود و اجرای تمام آن دستورات پزشکی است که باعث حفظ سلامتی میشود. احکامی که پزشکی صادر میکند، احکامی نیست که فقیه صادر کرده باشد؛ بلکه احکامی است که در مدیریت اجرا شخص در زندگی شخصی خود انجام میدهد. شبیه این موضوع احکامی است که در مدیریت اجرا در سطح اجتماعی انجام شود. در اینجا هم دانش مربوط به خود را میطلبد و یک نفر نمیتواند تصمیمگیری کند و اصلاً شدنی و قابل اجرا نیست و اگر جایی چنین چیزی ممکن است آنجا فرهنگ مربوط به آن مسأله وجود دارد که نوعی ظلمپذیری اعمال میکند یا ممکن است کسی مرجعیتی داشته باشد و بتواند چنین کاری را انجام دهد. لذا اقتضائات مربوط به خود را میطلبد؛ اما باید توجه داشت که قلمرو اینگونه احکام اجتماعی که اصطلاحاً برای تفکیک بین دو لغت فقه و قانون از آن یاد میکنیم، این است که آنچه در مجلس تصویب میشود قانون است و آنچه که مقررات در ادارات گفته میشود، قانون است. اینها اقتضای یک امر فقهی تحت عنوان نظم امرکم است که حضرت علی (ع) در وصایای آخر خود فرمود: به خدا سوگند که نظم زندگی باید لحاظ شود. نظم اجتماعی زندگی که رعایت آنها بعضاً بهعنوان واجبات نظامیه بیان میشود، برخی از نظامات است که اگر نباشند اصلاً جامعه فرو پاشیده میشود. اصل داشتن نظم برای زندگی حکمی فقهی است؛ اما چگونگی اجرای آن شناخت شرایط محیطی، پیرامونی، روحی و روانی، ظرفیت باور و اعتقاد افراد است که باید در جای خود وجود داشته باشد. البته برنامهریزی متناسب برای عبور از وضعیت موجود به سوی وضعیت مطلوب لازم است که این برنامهریزی از مجرای همراهی باور و عمل و همگامی مجموعهی جامعه در سطوح مختلف میتواند شکل بگیرد و بهوجود بیاید.
انتهای پیام/