تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
دکتر فریبا علاسوند، عضو هيأت علمی پژوهشكده زن و خانواده در یادداشتی مطرح کرد؛ در دل جنگ، مادران چگونه تربیت‌گر نسل ایستاده شدند؟ / قد کشیدن توأمان انسانیت و زنانگی در متن الهیات جنگ در دوران دفاع‌مقدس همه هشت سال در استان حادثه خیز خوزستان بودم. هر زمان که میراژها، سوخوها و اف ۱۴ های غربی با خلبانهای عراقی بالای سر ما حاضر میشدند تنها کاری که انجام میدادیم این بود که یا گوشه‌ای بخزیم تا حمله تمام شود و یا با قلب های کوچکمان منتظر بمانیم و فرود بمب‌ها را نظاره کنیم و این اتفاق در هر هفته بارها تکرار می‌شد.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، به نقل از پژوهشكده زن و خانواده؛ دکتر فریبا علاسوند، عضو هيأت علمی پژوهشكده زن و خانواده در یادداشتی از تجربه زیسته خود در دوران دفاع مقدس می‌گوید؛ از زن‌بودن در روزگار جنگ، از خانه‌هایی که پناه امید بودند، و از الگوهایی که در دل سختی‌ها، معنای زندگی را از نو تعریف کردند. در دوران دفاع‌مقدس همه هشت سال در استان حادثه خیز خوزستان بودم. هر زمان که میراژها، سوخوها و اف ۱۴ های غربی با خلبانهای عراقی بالای سر ما حاضر میشدند تنها کاری که انجام میدادیم این بود که یا گوشه‌ای بخزیم تا حمله تمام شود و یا با قلب های کوچکمان منتظر بمانیم و فرود بمب‌ها را نظاره کنیم و این اتفاق در هر هفته بارها تکرار می‌شد یا بمب یا موشک‌های غول‌پیکر، بدون دفاعی جانانه که خیالمان را راحت کند اگر چه سربازان، پاسداران و بسیجیان ایران زمین با همه هستی خود دلاورانه در چندین جبهه می‌جنگیدند. با وجود همه این رنجها که شرایط خاص توزیع آذوقه های کوپنی، پارچه‌های چیت و رنگارنگ بسیار معمولی و دیر و زود رسیدن بسیاری از امکانات به آنها ضریب می‌داد، ما دوره‌ای منحصربه‌فرد در نوجوانی را پشت سر نهادیم. جمع شدن فامیل نزدیک در یک خانه، خرید کردن مادران با هم، پختن دسته‌جمعی غذا که با شوخی‌های نمکین آنها و خنده‌های ممتد ما همراه می‌شد، تعریف کردن لطیفه هایی از لحظه‌های تجربه ترس که با بازتعریف مزاح گونه آنها تغییر ماهیت داده بودند، جمع شدن مردان و فوران تحلیل‌های سیاسی آنها در گوشه‌ای از حیاط خانه احساس همدلی زنانه را با آگاهی سیاسی مردانه آن روز در هم می آمیخت و ما ماندیم و یک دنیا خاطره... چاردیواری خانه هامان مکان امنی بود که هر طرفش بزرگترهای متوکل و امیدوار بودند. پدرم همواره آن روزها را با شهریور ۱۳۲۰ مقایسه میکرد و می‌گفت من دوازده ساله بودم که متفقین برای عبور از ایران به ظاهر بی‌طرف، کشور ما را در فاصله‌ای کوتاه به آشفتگی کشاندند. می‌گفت در آن زمان ایران قحطی شد و من خودم دیدم که خاک اره را با آرد قاطی می‌کردند تا به مردم نان برسانند. زمانی که خرید می‌کرد و برمیگشت با اشاره به میوه و سبزیجاتی که خریده بود لبخند میزد و می‌گفت اینها همه از صدقه سر «خمینی» است که در وسط جنگ این همه نعمت هست و ما غرق امید می‌شدیم که خدا با ماست. آن زمان صلابت مادران شهدا، شعارهای کوبنده همسران شهدا، تلاش‌های بیشمار دختران محجبه و ساده پوش که برای رفتن به پشت جبهه و کمک‌های امدادی صف کشیده بودند، زنانی که مدام تجهیزات خوراکی و لباس برای رزمندگان تهیه می‌کردند داشت به تدریج برای ما اسطوره می‌ساخت، قد زنانگی را برایمان عظمت می‌بخشید و در ناخودآگاه و آگاهی مان الگوی ارزشمندی جدیدی را شکل می داد که در آن معنای زندگی داشتن، خوب انتخاب کردن، موثر بودن، به زندگی برین اولویت دادن و خداخواه بودن بسیار مهم بودند. در آن هنگامه ما معانی متعالی را هر روز زندگی میکردیم و بدون این که کسی برایمان دیکته کند در لحظه‌های واقعی زندگی باورشان می‌کردیم. … و امروز از آن روزهای پر رنج جنگ یک خوشی ملیحی در ذایقه مان مانده است؛ خوشحالی های جمعی که دستمایه آرامشهایمان در متن جنگ بودند و باورهای محکمی که زندگی با بهترین الگوها را به ما بخشیده و سرمایه یک عمر زندگیمان شدند.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.