تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گزارش اختصاصی پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح از ویژه‌برنامه «برای سرنوشت» با حضور سیدعلی کشفی، عضو شورای علمی مؤسسه علم و سیاست اشراق؛ پیروزی ایران، آغازگر نظمی نوین در اقتصاد و سیاست جهانی / توسعه درون‌زا، مهم‌ترین تهدید برای نظم صهیونیستی-آمریکایی پیروزی ایران با پیروزی حزب‌الله لبنان در جنگ ۳۳ روزه تفاوت دارد. چون اگر جمهوری اسلامی ایران پیروز شود، احتمال آن می‌رود که به پیشگام توسعه درون‌زا در منطقه تبدیل گردد. این نوع توسعه، نه‌تنها برنامه صهیونیست‌ها برای منطقه را مختل می‌کند، بلکه کل معادلات نظام اقتصادی و سیاسی جهانی را نیز تغییر خواهد داد.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، دومین نشست از مجموعه‌برنامه‌های «برای سرنوشت» با محوریت «منازعه بر سر موازنه قدرت در منطقه»، با حضور دکتر سیدعلی کشفی، عضو شورای علمی مؤسسه علم و سیاست اشراق، برگزار شد. این نشست به همت «مدرسه تفکر و نوآوری نگاه» و در قالب سلسله‌گفت‌وگوهایی پیرامون فلسفه نبرد امروز و ساخت آینده طراحی شده است. این گفتگو در میانه جنگ 12 روزه ایران و رژیم صهیونیستی انجام شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، متن کامل گفت‌وگوی دکتر کشفی در این نشست است:

دبیر نشست: در روزهای ابتدایی جنگ ایران و اسرائیل قرار داریم؛ اتفاقی که شاید وقوعش پیش‌بینی می‌شد، همراه با بیم‌ها و امیدهای فراوان درباره این‌که آیا چنین درگیری‌ای به وقوع می‌پیوندد یا نه. سرانجام این اتفاق رخ داد؛ اسرائیلی‌ها این حماقت را مرتکب شدند و امروز شاهد شکل‌گیری این فضای درگیری هستیم. اما می‌خواهیم کمی از فضای صرفاً میدانی فاصله بگیریم و به این پرسش بپردازیم که چگونه به این نقطه رسیدیم؟ این واقعه چه ریشه‌هایی دارد؟ چه پیامدهایی در پی خواهد داشت؟ و چگونه می‌توان جامعه ایران و امت اسلامی را از این بحران عبور داد و این رخداد را به نقطه‌ای برای گشایش‌های آینده در سال‌ها و روزهای پیش رو تبدیل کرد؟ خوشحال می‌شویم تحلیل و نگاه شما را، از هر زاویه‌ای که صلاح می‌دانید، بشنویم.

کشفی:

زمانی که حادثه‌ای روی می‌دهد، ابعاد، پیامدها و بازتاب‌های آن، اذهان و عملکرد ما را به خود مشغول می‌کند. گاه این مشغولیت آن‌قدر شدید است که ما از روندهای کلی‌ای که این حادثه در بستر آن‌ها رخ داده، غافل می‌شویم. در حالی‌که اتفاقاً توجه به این روندها و تفسیر مکرر این حوادث، برای ما اهمیت اساسی دارد. امروز در نقطه‌ای موشک‌باران می‌شود، فردا در نقطه‌ای دیگر عملیات خرابکارانه یا تروریستی صورت می‌گیرد. این مشغولیت‌های روزمره، چه در سرزمین مقدس جمهوری اسلامی ایران و چه در جغرافیای رژیم اشغالگر قدس، می‌تواند ما را سردرگم و دچار آشفتگی ذهنی کند.

این سلسله حوادث، پیاپی می‌آیند و ذهن ما را به خود مشغول می‌کنند؛ حتی ممکن است پیروزی‌هایی که در کوتاه‌مدت به دست می‌آید، ما را شیفته و مغرور کند و باعث شود تهدیدهای بعدی را نبینیم و به آن‌ها توجه نکنیم.

هوشیار بودن، بخشی از این مسیر است؛ و این هوشیاری در گرو آن است که ما حوادث را در بستر روندهای کلی ببینیم. نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم این است که دیدن حوادث در این روندهای کلان، خود بخشی از عملکرد دفاعی ماست. چرا که دشمن از مشغول کردن ذهن ما و سرگرم کردن ما به این حوادث بهره‌برداری می‌کند.

این‌گونه نیست که اگر ما اینجا نشسته‌ایم، درنگ می‌کنیم، فکر می‌کنیم و به یاد می‌آوریم که چه روندهایی را پشت سر گذاشته‌ایم، این صرفاً یک فعالیت ذهنی و انتزاعی باشد. بلکه این تأمل، راه ما را برای دفاعی هوشیارانه‌تر و جدی‌تر باز می‌کند؛ چشم‌های ما را برای دیدن تهدیدهای آتی باز خواهد کرد. این تأمل و بازخوانی حوادث، بخشی از راهبرد دفاعی ما و به‌عبارتی، بخشی از جنگ ماست.

از این رو این تأمل و بازنگری بسیار ضروری است. بنده خواستم در ابتدای سخنانم از شما تشکر کنم که چنین زمینه‌ای را برای این بحث فراهم کردید و باید از برگزاری این‌گونه مباحث تقدیر کرد. امیدوارم بنده با سواد و بینش محدود خود بتوانم اندکی به درک ابعاد این موضوع نزدیک شوم.

دبیر نشست: برای این‌که بتوانیم صحنه را دقیق‌تر درک کنیم و به لایه‌های پنهان این حادثه پی ببریم، شما تمایل دارید از چه زاویه‌ای به این مسئله نگاه کنیم؟ چه نکته یا منظری را برای تحلیل پیشنهاد می‌دهید؟

کشفی:

ما معمولاً نبرد کنونی جمهوری اسلامی ایران و رژیم اشغالگر قدس را در دو لایه مورد توجه قرار می‌دهیم. یک لایه، لایه‌ی امنیت ملی ماست. در این نبرد با یک کشور متخاصم به معنای کلاسیک آن روبه‌رو نیستیم، بلکه با نیروهای شروری مواجهیم که به تمامیت ارضی ایران تعرض کرده، امنیت ملی ما را تهدید می‌کنند و زیرساخت‌های فناورانه، تکنولوژیک و حتی منابع انرژی ما را هدف قرار داده‌اند. همچنین، تهدید علیه حکومت مرکزی نیز در دستور کار آن‌ها قرار دارد. به نظر می‌رسد نزد این نیروهای متخاصم، این امید وجود دارد که دولت مرکزی ایران تضعیف شده و زمینه برای تغییر سیاسی حاکمیت فعلی فراهم شود. این یک زاویه‌ی نگاه است؛ زاویه‌ای مربوط به دولت-ملت.

اما در همین لایه، اتفاق دیگری نیز افتاده است که باید بابت آن شکرگزار بود. به‌رغم همه اختلاف‌نظرها، گروه‌های مختلف در قالب احساسات وطن‌پرستانه و انگیزه‌های ملی‌گرایانه، اختلافات خود را کنار گذاشته و در برابر دشمن متخاصم با وحدت و انسجام ملی صف‌آرایی کرده‌اند و از نیروهای نظامی حمایت می‌کنند. این انسجام ملی، هم اهمیت دارد و هم از منظر بسیاری از تحلیل‌گران داخلی و خارجی، رخدادی شگفت‌آور و غیرمنتظره بوده که باید مورد تقدیر قرار گیرد.

لایه‌ی دیگر، لایه‌ای است که به تفسیر الهیاتی از این نبرد مربوط می‌شود؛ نبردی میان جمهوری اسلامی ایران، این حکومت شیعی، این نظام برخاسته از انقلاب اسلامی، در امتداد نهضت‌های انبیا، ائمه و علمای راستین در طول قرون مبارزه با استکبار، از یک‌سو، و از سوی دیگر، رژیم سفاک صهیونیستی با ایدئولوژی جعلی و منحرف و با تفسیری آخرالزمانی و موعودگرایانه که طی یک قرن گذشته در فلسطین اشغالی شکل گرفته است. این هم یک لایه‌ی مهم است که این روزها در هر دو جبهه، چه در جبهه‌ی حق یعنی جبهه‌ی تشیع و جهان اسلام، و چه در جبهه‌ی باطل، در ادبیات تحلیل‌ها پررنگ است. هر دو طرف این نبرد را نبردی نهایی می‌دانند: در جبهه‌ی حق به امید نابودی این رژیم منحوس، و در جبهه‌ی باطل، هواداران نتانیاهو و رئیس‌جمهور آمریکا – چه صهیونیست‌ها و چه مسیحیان افراطی – این دو نفر را به‌عنوان منجیان آخرالزمانی معرفی می‌کنند.

می‌خواهم عرض کنم که این لایه‌ی الهیاتی هم اهمیت دارد و می‌توان درباره آن پژوهش کرد، مخصوصاً این‌که ببینیم چگونه قداست‌بخشی به این نبرد، نیروهای ملی و اجتماعی را در هر دو جبهه منسجم می‌کند. برای مثال، توجه به نحوه‌ی بهره‌برداری طرف متخاصم از این تفاسیر الهیاتی و آخرالزمانی، چگونه بر انسجام نیروهای اجتماعی آن‌ها اثر می‌گذارد، خود می‌تواند موضوع یک پژوهش جدی باشد. اما در عین حال، عرض می‌کنم که به نظر من، این دو لایه به تنهایی نمی‌توانند به ما تفسیر دقیقی از تهدیدها و تصمیمات استراتژیک جبهه‌ی متخاصم ارائه دهند.

به باور من، ضروری است که از این دو لایه فاصله بگیریم و مسئله را در چارچوب اقتصاد سیاسی و جغرافیای سیاسی مطالعه کنیم؛ یعنی روندهای طولانی‌مدتی را بررسی کنیم که در نهایت به چنین نبردی منجر شده‌اند. به همین دلیل، پیشنهادی که دارم این است که تحلیل خود را بر مبنای جغرافیای سیاسی و اقتصاد سیاسی استوار کنیم.

در این چارچوب ژئوپلیتیکی، باید ببینیم که این نبرد اخیر میان جمهوری اسلامی ایران و رژیم صهیونیستی در امتداد چه روندی به وقوع پیوسته است. به‌طور مشخص می‌توان به حادثه‌ی هفتم اکتبر ۲۰۲۳ (نوزدهم مهرماه ۱۴۰۲) اشاره کرد؛ این حادثه در چه شرایطی رخ داد؟ در شرایطی که «پیمان‌های ابراهیم» سراسر منطقه را فراگرفته بود. گفته می‌شود که تا سال ۲۰۱۴، تنها دو کشور از میان ۲۲ کشور خاورمیانه با رژیم صهیونیستی روابط سیاسی عادی داشتند، اما از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۵ این نسبت کاملاً معکوس شده بود؛ یعنی از ۲۲ کشور خاورمیانه، تنها دو کشور باقی مانده بودند که روابط خود را با رژیم صهیونیستی عادی نکرده بودند و وارد پروژه‌ی بزرگ «تطبیع» نشده بودند.

اهمیت پروژه‌ی تطبیع از این جهت بود که عادی‌سازی روابط سیاسی، آخرین گام برای هم‌تنیدگی روابط اقتصادی و سیاسی است. به‌طور مثال، در عربستان سعودی روابط اقتصادی با سرمایه‌گذاران صهیونیست در حوزه‌های گردشگری، فناوری و پروژه‌های توسعه‌ی شهری به‌شدت افزایش یافته بود؛ پروژه‌های جاه‌طلبانه و بلندپروازانه‌ای که محمد بن سلمان در آن‌ها سرمایه‌گذاری کرده بود. پیش از سعودی، امارات روابط اقتصادی گسترده‌ای با رژیم صهیونیستی برقرار کرده بود. نقطه‌ی اوج این روابط جایی است که کنسولگری‌ها در دو طرف گشوده می‌شوند. آخرین کشوری که قرار بود دفتر کنسولگری رژیم صهیونیستی در آن افتتاح شود، عربستان سعودی بود. غیر از ایران، سوریه و عراق، تنها سعودی باقی مانده بود.

اهمیت سعودی از این جهت بود که این کشور یکی از بزرگ‌ترین حامیان جریان‌های اسلام‌گرای سنی بود و سال‌ها در پاکستان، کشورهای حاشیه خلیج فارس، حتی برخی مناطق ایران، فلسطین، عراق و لبنان از سازمان‌های اسلام‌گرا و مدارس دینی حمایت می‌کرد. گروهی مثل حماس نیز از کمک‌های مالی سعودی بهره‌مند بود. بنابراین، عادی‌سازی روابط سعودی با رژیم صهیونیستی به معنای کوبیدن آخرین میخ بر تابوت «اسلام سیاسی سنی» تعبیر می‌شد. باید یادآوری کنیم که در سال‌ها و ایام منتهی به حادثه‌ی نوزدهم مهر، فضای منطقه به‌شدت در حال صاف و مسطح شدن بود؛ مقاومت در منطقه به حاشیه رانده شده و عملاً خفه می‌شد. مقاومت در حال تبدیل شدن به یک پدیده‌ی انتزاعی و فانتزی بود که دیگر قدرت نفوذ و عمل نداشت.

ما از زاویه‌ی نیروهای مقاومت که به جمهوری اسلامی ایران متصل‌اند، به صحنه‌ی غرب آسیا نگاه می‌کنیم و شاید به همین دلیل عمق این ماجرا را کمتر لمس می‌کنیم. اما اگر از منظر نیروهای اسلام‌گرای سنی نگاه کنیم، اوضاع به‌مراتب نگران‌کننده‌تر بود. آن‌ها احساس می‌کردند صحنه‌ی بازی به پایان خود نزدیک می‌شود.

در چنین شرایطی، حماس با شجاعت تمام دست به اقدامی زد که معادلات را به هم زد و پروژه‌ی تطبیع را برای سال‌ها به تأخیر انداخت. هنوز که هنوز است، به‌رغم تمام کوشش‌هایی که روسای جمهور پیشین و فعلی ایالات متحده انجام داده‌اند، مسئله‌ی تطبیع و بازگشایی کنسولگری رژیم صهیونیستی در عربستان آغاز نشده است. با وجود همه‌ی رفت‌وآمدها، وعده‌ها، سرمایه‌گذاری‌ها و تبلیغات فراوان، این مسئله همچنان معلق مانده است.

دبیر نشست: ظاهراً عربستان سعودی ماجرای هسته‌ای شدن را هم به این تحولات گره زده است.

کشفی:

بله، البته من نمی‌خواهم وارد جزئیات رفتاری عربستان سعودی شوم. آنچه می‌خواهم عرض کنم، تحولات کلی ژئوپلیتیک منطقه است و این موضوع را به‌عنوان یک مثال مطرح کردم تا بگویم این اتفاقات در چه فضایی رخ داده است.

ما با شرایطی مواجه بودیم که جغرافیای سیاسی منطقه‌ی ما در حال تبدیل شدن به یک جغرافیای مسطح بود؛ جغرافیایی که در خدمت نوع خاصی از توسعه و سبک زندگی قرار می‌گرفت. یعنی نیروهای توسعه‌گرا که خود را با اقتصاد سیاسی جهانی تطبیق می‌دادند و با آن سبک زندگی که مبتنی بر مصرف‌گرایی و توسعه‌ی برون‌زا است، یعنی توسعه‌ای که متکی بر سرمایه‌گذاری‌های خارجی و ورود فناوری از بیرون است، در حال شکل‌گیری بودند. این روند می‌خواست کشورهای غرب آسیا را به ظاهر مرفه اما فاقد عناصر ذاتی و بنیادی توسعه تبدیل کند.

اجازه بدهید چند مثال بزنم: نگاهی بیندازید به وضعیت امارات، قطر و عربستان سعودی. این کشورها چقدر مهندس دارند که بتوانند به‌صورت درون‌زا فناوری تولید کنند؟ اینکه فناوری را خودشان به دست بیاورند، با دست خالی خلق کنند؟ شکل توسعه در این کشورها کاملاً متفاوت از توسعه‌ی جمهوری اسلامی ایران است. حتی اگر ما هم سد داریم، هواپیما و موشک داریم و حتی اگر امارات یا سعودی هم مشابه این تجهیزات را داشته باشند، باز هم تفاوتی اساسی هست. آن موشک یا هواپیمایی که سعودی یا امارات دارد، چیزی است که خریداری شده است، اما آنچه ما داریم، محصول تلاش مهندسان، فناوران و فعالان اقتصادی داخلی است. حتی اگر در برخی حوزه‌ها عقب‌تر باشیم، باز هم این دستاوردها دارای یک جوهره و ماهیت متفاوت است؛ چراکه بر مبنای یک اراده‌ی درون‌زا شکل گرفته است، در حالی که آن توسعه‌ی وابسته، فاقد این جوهره است.

این جوهره‌ی درون‌زا، یعنی اراده‌ی ملی برای رسیدن به قدرت و پیشرفت، از نگاه استراتژیست‌های صهیونیست و رهبران این رژیم منحوس بسیار تهدیدکننده است؛ زیرا این اراده، توازن فناوری و قدرت در منطقه را بر هم می‌زند. هنوز که هنوز است، با وجود سال‌ها تلاش و خوش‌خدمتی امارات برای آمریکا و صهیونیست‌ها، و کنار گذاشتن هویت عربی خود و عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی ــ در حالی که این کشورها سال‌ها از جریان‌های اسلام‌گرا حمایت می‌کردند ــ حتی پس از این تغییر موضع عجیب، به این امید که به آخرین فناوری‌های نظامی دست پیدا کنند، آمریکا حاضر نشده است دو فروند هواپیمای F-35 به امارات بدهد؛ در حالی که ۴۰ فروند از این هواپیماها را به اسرائیل فروخته است.

چرا چنین تفاوتی وجود دارد؟ چون این مدل توسعه‌ی غربی نمی‌خواهد توازن قدرت منطقه برهم بخورد. اگر این توازن بر هم بخورد، مدارهای اقتصاد سیاسی که نظم اقتصادی و سیاسی جهانی را حفظ می‌کنند، دچار اختلال خواهد شد. این مدارها بر اساس یک چرخه عمل می‌کنند. این چرخه می‌گوید کشورهای غرب آسیا باید خام‌فروشی کنند، مصرف‌کننده‌ی فناوری باشند، مصرف‌کننده‌ی استراتژی‌های توسعه‌ی برون‌زا باقی بمانند، مردمشان به مردمی مصرف‌گرا، خوش‌باش و بی‌اعتنا به تحولات تبدیل شوند و این کشورها در حاق وابستگی بمانند.

از همین رو، رقابت کلی که میان ایالات متحده و چین وجود دارد، در اینجا به مناقشه‌ای جدی تبدیل می‌شود که آیا کشورهای غرب آسیا به پروژه‌ی بزرگ «یک راه، یک جاده» چین خواهند پیوست یا خیر. البته من در اینجا نمی‌خواهم عنصر رقابت چین و آمریکا را وارد این تحلیل کنم، بلکه می‌خواهم عرض کنم که مسئله‌ی کلی در اینجا این است که رژیم صهیونیستی، پس از کمپ دیوید و آخرین جنگ‌هایی که در منطقه داشته، چه مسیری را دنبال کرده است.

ببینید، مهم‌ترین جنگ‌های رژیم صهیونیستی در منطقه‌ی غرب آسیا، شاید بتوان گفت آخرین و نمادین‌ترین آن‌ها نبرد با مصر بود که با ماجرای کمپ دیوید به پایان رسید. البته پس از آن تجاوزاتی به سوریه و لبنان داشته‌اند و ارتش‌های این کشورها نیز گاه وارد درگیری شده‌اند، اما هیچ‌کدام از آن جنگ‌ها اهمیت جنگ با مصر را نداشت. جریان ناسیونالیسم عربی می‌توانست پس از نبرد یوم کیپور به نتایجی برسد که وضعیت امروز را تغییر دهد، اگر خیانت‌ها و دیدگاه‌های غلط انور سادات نسبت به توسعه‌ی مصر پیش نمی‌آمد؛ البته این مسئله ریشه‌های اقتصاد سیاسی دارد که جای بحث دیگری است. شاید اگر آن اتفاقات نمی‌افتاد، نبرد یوم کیپور می‌توانست به پیروزی مصر و تغییر اساسی معادلاتی که اکنون در آن هستیم، منجر شود.

دبیر نشست: آیا این خطری که شما توصیف می‌کنید، امروز برای ما هم وجود ندارد؟

کشفی:

دقیقاً می‌خواستم همین را عرض کنم. در واقع، بعد از ماجرای یوم کیپور و تثبیت امنیتی ـ نظامی اسرائیل، اگر تحرکات نیروهای مجاهدی نظیر حزب‌الله لبنان و شکل‌گیری گروه‌هایی چون حماس نبود، پروژه‌ی کلی صهیونیست‌ها هیچ آسیبی نمی‌دید. پس از پیروزی اسرائیل بر اعراب در جریان جنگ‌های شش روزه و جنگ‌های دهه‌ی ۷۰، به‌ویژه جنگ با مصر و تسلط مجدد بر صحرای سینا، اردن و سوریه، و پس از سازش‌های مهمی که در دهه‌های ۷۰ و ۹۰ با مصر، فلسطین مبارز، یاسر عرفات و سازمان فتح انجام دادند، رژیم صهیونیستی به تثبیت امنیتی ـ نظامی در منطقه دست یافت.

پس از این تثبیت، نوبت آن بود که امنیت خود را از طریق درهم‌تنیدگی جریان‌ها، شریان‌ها و مویرگ‌های اقتصادی منطقه به اوج برساند؛ به‌گونه‌ای که وابستگی اقتصادی میان رژیم و کشورهای منطقه به حدی برسد که دیگر اساساً جنگیدن با این رژیم منطقی و معقول به نظر نرسد. این مسیر در حقیقت به معنای تثبیت و نهایی کردن سیادت اسرائیل بر منطقه بود.

دبیر نشست: خب، بنابراین بعد از آن پیمان‌های امنیتی که با مصر بستند، فاز دوم رژیم صهیونیستی این بود که بتوانند با ایجاد شبکه‌های اقتصادی و درهم‌تنیدگی با اقتصاد کشورهای منطقه، به‌نوعی آن وابستگی و منطق مقاومت را از بین ببرند.

کشفی:

بله، دقیقاً همین‌طور است. ببینید، در واقع مبارزه با اسرائیل و تلاش برای نابودی این رژیم جعلی، که در گذشته برای مسلمانان و اعراب به‌عنوان یک موجودیت تحمیلی و مجعول شناخته می‌شد، امروز به فراموشی سپرده می‌شود. ما اکنون در دهه‌ی سوم قرن جدید هستیم و انگار تحولات صد سال گذشته را فراموش کرده‌ایم؛ در حالی که این رژیم دست‌کم ۷۰ سال محل مبارزه مستمر بوده است.

این فراموشی از کجا می‌آید؟ چرا امروز به‌راحتی می‌بینیم که محمد بن‌سلمان با نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی دیدار می‌کند؟ اردوغان دیدار می‌کند؟ رئیس‌جمهور آذربایجان دیدار می‌کند؟ این فراموشی ریشه در روندی دارد که از دهه‌ی ۹۰ میلادی آغاز شد. در این سه دهه، مراودات اقتصادی و سرمایه‌گذاری‌هایی که از طریق رژیم صهیونیستی و شرکت‌ها و کمپانی‌های بین‌المللی پیرامون این رژیم شکل گرفت، موجب شد کشورهای منطقه آینده‌ی خود را در گرو بقای این رژیم ببینند.

این موضوع کاملاً در اسناد راهبردی رژیم صهیونیستی قابل ردیابی و اثبات است. از دهه‌ی ۹۰ به این سو، آشکارا به این سمت حرکت کردند که باید به کشورهای عربی و مسلمان کمک کنند تا به کشورهای مرفه و به‌ظاهر توسعه‌یافته تبدیل شوند. هدف این بود که این کشورها به‌واسطه‌ی رفاه اقتصادی، از تجهیز و حمایت از گروه‌های مقاومت دست بکشند. البته در آن زمان، مفهوم «مقاومت» هنوز در ادبیات سیاسی رایج نبود و این اصطلاح بیشتر در ۱۰ یا ۲۰ سال اخیر رایج شده است، اما به‌هرحال هدف این بود که مبارزه برای نابودی رژیم صهیونیستی به حاشیه برود و فراموش شود. و به‌جرئت می‌توان گفت که آن‌ها در این هدف، تا حدود زیادی موفق شدند. نباید این سرمایه‌گذاری بلندمدت و راهبردی را دست‌کم گرفت.

دبیر نشست: و شاید بتوان اوج این مسئله را در وضعیت امروز جنبش فتح دید.

کشفی:

بله، قطعاً. یکی از مصادیق روشن این پروژه، خنثی‌سازی و عقیم‌سازی کامل سازمان فتح بود. اما حتی مهم‌تر از آن، می‌توان این تغییرات را در کشورهای حوزه‌ی خلیج‌فارس مشاهده کرد. همین عربستان سعودی که امروز می‌بینیم، قبلاً این‌گونه نبود. زمانی می‌خواست اسرائیل را نابود کند، کمک‌های مالی کلانی به گروه‌های مقاومت ارائه می‌داد. اما امروز دیگر چنین رویکردی ندارد.

بنابراین، پیمان‌های ابراهیم و پروژه‌ی «تطبیع» (عادی‌سازی روابط) نقطه‌ی اوج سیاسی یک جریان ریشه‌دار اقتصادی - سیاسی بود؛ جریانی که می‌خواست توسعه‌ی منطقه‌ی ما به توسعه‌ای وابسته و مبتنی بر پذیرش رژیم جعلی صهیونیستی به‌عنوان یک موجودیت واقعی و تثبیت‌شده گره بخورد. موجودیتی که نه‌تنها دیگر از صحنه‌ی معادلات غرب آسیا حذف‌شدنی نیست، بلکه به‌عنوان یک قطب قدرتمند اقتصادی - سیاسی در منطقه عمل خواهد کرد.

باید توجه داشت که هر منطقه‌ای در اقتصاد سیاسی الزاماً موجودیت‌های متقارن ندارد؛ برخی مناطق، ساختاری قطبی دارند. برای مثال، چین امروز یک قطب در اقتصاد سیاسی جهان است. در منطقه‌ی ما نیز قرار بود رژیم صهیونیستی چنین نقشی ایفا کند. در کنار آن، شاید عربستان سعودی و ترکیه هم به‌عنوان قطب‌های دیگر در نظر گرفته می‌شدند. بنابراین، ما با آرایشی جدید در جغرافیای سیاسی و اقتصاد سیاسی منطقه مواجه بودیم: کشورها یا بخشی از این جریان وابسته بودند به چنین قطبی، یا اگر بیرون از این معادله می‌ماندند، باید به حاشیه رانده می‌شدند یا بسیار ضعیف باقی می‌ماندند.

به همین دلیل، مسائلی مانند فناوری هسته‌ای و فناوری‌های موشکی، که مقوم قدرت نظامی، فناورانه و حتی مقوم نوع توسعه‌ی اقتصادی هستند، برای آن‌ها قابل‌تحمل نبود. ببینید، اگر صنعت هسته‌ای در ایران رشد کند و وارد چرخه‌های واقعی زندگی و اقتصاد کشور شود، وابستگی ما به انرژی فسیلی بسیار کمتر خواهد شد. این یعنی کاهش وابستگی به منابع انرژی‌ای که همچنان تا سال‌ها یکی از عناصر اصلی قدرت اقتصادی باقی می‌مانند. در نتیجه، ما می‌توانیم انرژی فسیلی را نه برای مصرف داخلی بلکه برای فروش، استحصال یا بهره‌برداری اقتصادی به کار بگیریم.

این مسئله برای آن‌ها اهمیت دارد و قابل‌تحمل نیست. موضوع انرژی هسته‌ای، فراتر از بعد نظامی، ایران را به قدرت فناورانه و به کشوری مستقل از مدارهای وابستگی اقتصادی تبدیل می‌کند؛ و این همان چیزی است که رژیم صهیونیستی و حامیانش نمی‌توانند بپذیرند.

دبیر نشست: چه بسا ابعاد فناورانه مسئله هسته‌ای برای غرب تهدیدی جدی‌تر از دیگر ابعاد باشد.

کشفی:

بله، اما نباید از ابعاد اقتصادی و سیاسی آن غفلت کرد؛ برای برخی بازیگران، این ابعاد تهدید بزرگ‌تری به شمار می‌آید. به همین دلیل، آن‌ها اساساً تاب تحمل شکل جدیدی از توسعه را ندارند. این نوع توسعه کاملاً بیرون از چارچوبی است که آن‌ها دهه‌ها برای حفظش تلاش کرده‌اند. بنابراین، برای حفظ برنامه‌های بلندمدت خود، طبیعی است که از هیچ جنایت و خباثتی فروگذار نکنند.

این نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت: ما گمان می‌کنیم توسعه غربی نوعی توسعه صلح‌طلبانه و مصلحانه است، در حالی که توسعه غربی همواره بر دریایی از خون بنا شده است؛ بر پایه کشتار و بهره‌کشی از ملت‌ها. واقعیت این است که هیچ‌کدام از الگوهای توسعه در غرب بدون جنایات گسترده و کشتارهای وسیع تحقق نیافته‌اند. مثلاً آمریکای صنعتی، به‌شدت متکی بر بحران‌های انسانی ناشی از جنگ‌های جهانی اول و دوم در اروپاست.

دبیر نشست: این تحولات درواقع مرکز ثقل و گرانش چرخه اقتصادی غرب را مختل می‌کند و با از کار افتادن این چرخه، زنجیره ارزش آن‌ها هم از بین می‌رود.

کشفی:

دقیقاً. خطری که وجود دارد این است که اگر معادلات نظامی و امنیتی، پیش از معادلات سیاسی، به ضرر برنامه بلندمدت غرب تغییر کند، این برنامه با شکست مواجه خواهد شد. در این صورت، ممکن است مجموعه‌ای از نیروهای نظامی و سیاسی ـ به رهبری جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت ـ به سمت نوعی از توسعه درون‌زا حرکت کنند.

این مسئله فقط پیروزی نظامی ایران نیست. پیروزی ایران با پیروزی حزب‌الله لبنان در جنگ ۳۳ روزه تفاوت دارد. چرا؟ چون اگر جمهوری اسلامی ایران پیروز شود، احتمال آن می‌رود که به پیشگام توسعه درون‌زا در منطقه تبدیل گردد. این نوع توسعه، نه‌تنها برنامه صهیونیست‌ها برای منطقه را مختل می‌کند، بلکه کل معادلات نظام اقتصادی و سیاسی جهانی را نیز تغییر خواهد داد.

ما اکنون درگیر نبردی هستیم با ابعادی بسیار عمیق و وخیم، و به همین دلیل بسیار پیچیده. نباید تصور کنیم که غربی‌ها یا صهیونیست‌ها با شلیک چند صد موشک و آسیب‌دیدن زیرساخت‌های حیفا و تل‌آویو، به‌سادگی از برنامه‌هایشان صرف‌نظر می‌کنند. این برنامه‌ها ماهیت وجودی دارند؛ حاصل دهه‌ها و بلکه قرن‌ها برنامه‌ریزی در عرصه اقتصاد سیاسی هستند.

اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم: ما در آستانه تحولاتی بسیار بزرگ و گسترده در نظم اقتصاد سیاسی جهانی قرار داریم. نظمی که طی صد سال اخیر، از زمان جنگ جهانی اول به بعد، و به‌تدریج با رهبری آمریکا شکل گرفت. امروز این نظم در حال فروپاشی است، و جنگ‌ها، جنایت‌ها و هزینه‌های انسانی‌ای که می‌بینیم، در واقع هزینه‌های این تغییر نظم هستند.

سؤال مهم این است: آیا نظم جدید از پیش مشخص شده است؟ آیا جایگاه ما در آن از قبل تعیین شده؟ یا باید برای تثبیت موقعیت خودمان در این نظم جدید، تلاش مضاعفی کنیم؟ آیا باید جریان توسعه درون‌زا را در ایران پایه‌گذاری و به سرانجام برسانیم؟ این پرسش‌هایی اساسی‌اند.

چنان‌که بسیاری از صاحب‌نظران هم گفته‌اند، پیروزی در این نبرد، حفظ ساختار جمهوری اسلامی، و تلاش برای پیروزی محور مقاومت، همگی به معنای ورود به نظمی جدید هستند. نظمی که در آن، دیگر رژیم صهیونیستی در معادلات اقتصادی، سیاسی و ژئوپلیتیکی منطقه جایگاهی نخواهد داشت.

دبیر نشست: در تأیید فرمایش شما، اشاره می‌کنم به سخن صدر اعظم آلمان که گفته بود: «اسرائیل دارد کارهای کثیف ما را انجام می‌دهد.» این جمله به‌روشنی رمزگشای همان تحلیلی است که شما درباره نقش اسرائیل در اقتصاد سیاسی جهانی ارائه دادید. اسرائیل در واقع عامل اجرای برنامه‌های راهبردی غرب در منطقه است.

کشفی:

پیش از پایان گفت‌وگو، به مخاطبان توصیه می‌کنم برای درک بهتر این مباحث، حتماً به بخش پایانی خطبه دوم نماز جمعه مقام معظم رهبری ـ پس از شهادت سید حسن نصرالله ـ مراجعه کنند. آن خطبه، خود یک واقعه نمادین بسیار مهم در ماه‌های اخیر بود.

در همان بخش، رهبر انقلاب با عباراتی کوتاه اما معنادار، از برخی معادلات اقتصادی و سیاسی پرده برداشتند. توضیح دادند که رژیم صهیونیستی چه جایگاهی برای غرب دارد؛ چطور اسرائیل به مثابه دروازه صادرات فناوری و مسیر خروج منابع خام از منطقه عمل می‌کند.

مطالعه آن خطبه می‌تواند افق روشنی به بینندگان بدهد و کمک کند تا برخی از راهبردهای رهبری و جهت‌گیری‌های ایشان در حوزه مقاومت نظامی و آینده منطقه بهتر درک شود.

دبیر نشست: از جناب آقای کشفی بسیار سپاسگزاریم که زحمت کشیدند و در این گفت‌وگو شرکت کردند. نگاه دقیق و تحلیلی‌شان قطعاً برای مخاطبان ما مفید خواهد بود. ممنون از حضورتان و آرزوی موفقیت داریم.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.