به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، در پی حوادث مهم و تاریخیِ جنگ ۱۲روزه، پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح در گفتوگویی اختصاصی با حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد ارسطا استاد درس خارج حوزه علمیه قم به سوالات فقهی پیرامون این اتفاق پاسخ داد که در ادامه به بخش دوم آن اشاره می شود. برای مطالعه بخش نخست به اینجا رجوع کنید. [audio mp3="https://ihkn.ir/wp-content/uploads/2025/08/صوت-کامل-بخش-دوم.mp3"][/audio] تا اینجا بحث ما درباره تبیین موضوع یک حکم فقهی بود. این موضوع را با دو دلیل اثبات کردیم: نخست، از طریق مشاهده و تجربه عینی که فقها از آن به «احراز موضوع بالوجدان» یاد میکنند؛ و دوم، با استناد به کلام صریح خداوند متعال که میفرماید: «لن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم». با تکیه بر این دو دلیل غیرقابل مناقشه – یکی واقعیتهای انکارناپذیر خارجی، و دیگری بیان روشن قرآن – به این نتیجه میرسیم که انتظار رضایت یا همزیستی صادقانه از جانب غرب و آمریکا، در قبال اسلام و مسلمانان، انتظاری نابهجاست. زمانی که این واقعیت برای ما روشن شد – یعنی همان چیزی که میتوان آن را امتداد جنگهای صلیبی نامید – نوبت میرسد به استخراج حکم فقهی آن. دشمنی ساختاری و مستمر غرب با اسلام، حکمی شرعی دارد که در آیات قرآن نیز بهصراحت بیان شده است. خداوند میفرماید: «و أعدوا لهم ما استطعتم من قوةٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم» یعنی: «برای مقابله با دشمنان، تا حد توان خود، نیرو و آمادگی فراهم کنید تا آنان را مرعوب سازید.» این آیه که با فعل امر شروع شده و دلالت بر وجوب دارد، مسلمانان را مکلف میسازد که برای رویارویی با تهدید دشمنان، توان نظامی، علمی، سیاسی و فرهنگی خود را افزایش دهند. این آمادگی باید به میزانی باشد که بازدارندگی واقعی ایجاد کند؛ یعنی دشمن از ترس پاسخ سخت مسلمانان، جرأت تعرض پیدا نکند. بر اساس همین تحلیل، ما با یک حکم مهم روبرو میشویم: دشمنی غرب با اسلام و مسلمین نه تنها در گذشته و حال، بلکه در آینده نیز تداوم خواهد داشت. تعبیر قرآنی «لَن ترضى» دلالت بر نفی ابد دارد؛ یعنی حتی در آینده نیز باید هوشیار باشیم و انتظار پایان این دشمنی را نداشته باشیم. سابقه تاریخی نیز این واقعیت را تأیید میکند: از ابتدای بعثت پیامبر اکرم (ص) تاکنون، همواره دشمنیها و توطئهها علیه اسلام ادامه داشته، از تلاش برای قتل پیامبر گرفته تا جنگهای مختلف و اشغال سرزمینهای اسلامی. بنابراین، نتیجه دومی که از این بحث حاصل میشود، آن است که مسلمانان نباید نسبت به آینده آسودهخاطر باشند. نباید به این امید بنشینند که روابط با دشمنان دیرینه روزی دوستانه خواهد شد. بلکه باید بدانند این خصومت، تحت عناوین فریبنده و پوششهایی مانند «حقوق بینالملل»، «محاکم جهانی» یا «مقررات حقوق بشر» ادامه خواهد یافت. همه اینها ابزارهایی است برای پوشاندن حقیقت خصومت غربیها با اسلام، تا بتوانند افکار عمومی را گمراه کنند.این شناخت، ما را به نکتهی سومی میرساند: دشمنی غرب با اسلام تنها نظامی نیست، بلکه شکلهای پیچیدهتری به خود گرفته و از طرق نرم مانند فرهنگ، علم و رسانه دنبال میشود. در یک قرن اخیر، بهویژه از طریق نفوذ فرهنگی و تحمیل ارزشهای غربی در قالب «علوم انسانی»، غرب تلاش کرده است که سبک زندگی، باورها و هویت فرهنگی مسلمانان را دگرگون سازد. آنها با استفاده از ابزار علمی، اینگونه القا میکنند که تنها علمی معتبر است که در غرب تولید شده و به دیگر نقاط جهان صادر میشود. در حالیکه علوم انسانی، برخلاف علوم تجربی، بر مبانی ارزشی و فرهنگی خاصی استوار است. اگر این مبانی تغییر کند، نتایج و استنتاجها نیز تغییر خواهد کرد. بنابراین، اگر بهجای غرب، جهان اسلام متولی تدوین علوم انسانی میبود – همچنان که در سال 1990 اعلامیه اسلامی حقوق بشر در قاهره به تصویب رسید – امروز «حقوق بشر» بهگونهای دیگر تعریف و تفسیر میشد و غربیان ناچار بودند خود را با آن تطبیق دهند. اما متأسفانه، برخی مسلمانان با غفلت از این مسئله، مرجعیت علمی غرب را پذیرفتهاند و باور کردهاند که تنها الگوی علمی، همان چیزی است که غرب عرضه میکند؛ در حالیکه علوم انسانی بر پایه جهانبینیها و ارزشهای متضاد قابل طراحی است، و مسلمانان نیز میتوانند، و باید، علوم انسانی مبتنی بر مبانی اسلامی خود را ارائه دهند. همانگونه که در آثار شماری از حقوقدانان برجستهی ایرانی بهروشنی و با تفصیل آمده است، اگر ما خود به تدوین و تأسیس علم حقوق میپرداختیم و این علم را بر مبانی اسلامی و بومی خلق میکردیم، تصور کنید صحنه چگونه تغییر میکرد. در آن صورت، این غربیان بودند که باید از نظام حقوقیای که ما طراحی کرده بودیم تبعیت میکردند، نه بالعکس. برای روشنتر شدن موضوع، مثالی دیگر میآورم: یکی از افسران ارتش آلمان نازی پس از پایان جنگ جهانی دوم، کتابی تحت عنوان جنگ ناشناخته یا به بیان دیگر روایت آلمانی از جنگ جهانی دوم تألیف کرد. وی در مقدمهی کتاب خطاب به خوانندگان مینویسد: هر آنچه تاکنون دربارهی جنگ جهانی دوم شنیده یا خواندهاید، روایت فاتحان این جنگ است؛ اکنون بیایید این رویداد را از نگاه مغلوبان آن بشنوید و ببینید که روایت آنان چه اندازه با روایت رسمی متفاوت است. او میگوید: پیروزمندان، هیچگاه به جنایاتی که خود مرتکب شدهاند اشارهای نمیکنند، یا اگر اشارهای باشد، در میان انبوه گزارشها چنان کمرنگ و بیاثر است که عملاً به چشم نمیآید. این یعنی جنگ روایتها ما امروز در دورهای زندگی میکنیم که غربیان در حال تحمیل روایت خود از علوم انسانی هستند و تلاش میکنند از طریق این روایت، مرجعیت علمی خود را تثبیت نمایند. تأسفبار آنکه این مرجعیت، در بسیاری از کشورهای اسلامی، عملاً پذیرفته شده است. شواهد این امر را بهوضوح میتوان در کشور خودمان نیز دید: شمار زیادی از اساتید رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها – اگر نگوییم اکثریت مطلق، با احتیاط میتوان گفت اکثریتی چشمگیر – به منابع غربی اتکا دارند، از این منابع با افتخار بهره میگیرند و آن را نشانهی اعتبار علمی خود میدانند. بهگونهای که اگر کتابی در یکی از رشتههای علوم انسانی نگاشته شود و در آن منابع انگلیسی، فرانسوی یا آلمانی بهوفور بهکار رفته باشد، آن کتاب را باارزشتر از دیگر آثار تلقی میکنند. اما این پرسش اساسی پیش میآید: آیا علم حقوق، علمی انحصاری برای غرب است؟ علمی که بر مجموعهای از اصول موضوعه، ارزشها، هنجارها و اعتقادات استوار است، آیا فقط زمانی علم حقوق محسوب میشود که با مبانی فکری غرب منطبق باشد؟ اگر ما در جهان اسلام، با تکیه بر هنجارهای متفاوت و بر مبنای ارزشهای اسلامی، نظام حقوقی مستقلی تدوین کنیم، آیا دیگر نمیتوان آن را علم حقوق نامید؟ آیا این، مصادره به مطلوب آشکار نیست؟ بیتردید چنین است. باید توجه داشت که تمامی علوم انسانی از جمله حقوق، اقتصاد، جامعهشناسی، و مدیریت، بر مبانی ارزشی خاصی استوارند. این مبانی در نظام فکری غرب، اغلب مبتنی بر اومانیسم انسانمحوری و بریدن از خدا، سکولاریسم جدایی دین از سیاست و relegation دین به ساحت امور شخصی و سلیقهای و پلورالیسم (کثرتگرایی در حقانیت) هستند. در نگاه غربی، همانگونه که انسانها در هنر و ادبیات سلیقههای متنوع دارند، در دین نیز میتوانند برداشتهای شخصی داشته باشند. حال آنکه در اندیشهی اسلامی، نه اومانیسم پذیرفته است – ما انسانِ بریده از خدا را محور عالم نمیدانیم – و نه سکولاریسم را قبول داریم، چراکه دین در اسلام، نظامی همهجانبه است که از مدیریت فردی تا تنظیم مناسبات اجتماعی را در برمیگیرد. ما همچنین پلورالیسم را نیز نمیپذیریم، زیرا به حقانیت مطلق اسلام باور داریم. بر اساس آیهی قرآن: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ» یقیناً دین در نزد خدا، تنها اسلام است. وقتی ما مبانی معرفتشناختی و ارزشیای را که علوم انسانی غربی بر آنها بنا شده نمیپذیریم، طبیعی است که در نتایج و ساختار این علوم نیز با آنها همنظر نخواهیم بود. بنابراین، ادعای انحصار علوم انسانی – از جمله حقوق و علوم سیاسی – از سوی غرب، یک مصادرهی آشکار به مطلوب است. آنها چنین وانمود میکنند که هر دانشی که از مبانی اسلامی برخیزد، فاقد مشروعیت و اعتبار علمی است، حال آنکه این ادعا ناپذیرفتنی است. نکتهی بسیار مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است که غربیان معارضهی خود با اسلام و مسلمانان را فقط در میدان جنگ و سیاست دنبال نکردهاند. آنان با استفاده از ابزارهای فرهنگی، هنری، ادبی، رسانهای، و بهویژه تولید علوم انسانی، کوشیدهاند تا سبک زندگی مسلمانان را تغییر دهند. ما امروز بهروشنی میبینیم که غرب پیوسته در حال تولید «مسأله» است؛ مسائلی که آنها بر میز مسلمانان میگذارند و ما را به پاسخگویی وامیدارند. این یعنی غرب در موضع تهاجمی قرار دارد، و تلاش دارد مسلمانان را به حاشیه براند. این تهاجم فرهنگی، علمی و تمدنی هیچ نقطهی توقفی ندارد. غرب با قدرت رسانه، آموزش و نظامات بینالمللی، پیوسته سعی میکند مسلمانان را در موضع انفعال قرار دهد. در چنین شرایطی حتی اگر مسلمانان بتوانند به همهی شبهات پاسخ دهند، باز هم واکنشی خواهند بود در برابر سیلی از مسائل تحمیلشده. در چنین وضعی، ابتکار عمل از دست میرود و فرمان هدایت جامعهی بشری در دستان دیگران باقی میماند. در حقیقت، آنها هستند که این ماشین عظیم تمدنی را به هر سمتی که میخواهند میرانند، و ما را تنها موظف میدانند که موانع را برایشان رفع کنیم؛ موانعی که خودشان ایجاد کردهاند. از اینجا به نکتهی پایانی میپردازم: ما هرگز نمیتوانیم در مواجهه با دشمنان اسلام – چه در عرصه نظامی، چه در حوزه فرهنگی و فکری – به همان شیوهای که تاکنون در جوامع دینی، حوزههای علمیه، و دانشگاههایمان رایج بوده، بسنده کنیم. یعنی نمیتوان صرفاً در موضع دریافت پرسش از غرب باشیم و در پی پاسخ به آنها برآییم. این برخوردی انفعالی است و ابتکار عمل را از ما میگیرد. اگر بخواهیم هدایت جوامع اسلامی را به دست بگیریم، و در گام بعدی پیام اسلام را به جهانیان عرضه کنیم، باید از این انفعال خارج شویم. ما باید نگاهمان را به فقه بازتعریف کنیم. فقه صرفاً علمی نیست که فقط احکام افعال مکلفان را استخراج میکند؛ بلکه فقه، دانشی است که باید هدایت همهجانبهی زندگی فردی و اجتماعی انسان را عهدهدار شود؛ دانشی راهبردی که زمینهساز تمدن اسلامی و بازگشت ابتکار عمل به جهان اسلام خواهد بود. فقه، همانگونه که در روایات اسلامی بیان شده، تعریفی عمیق و فراتر از برداشتهای سطحی دارد. برای نمونه، در حکمت ۷۷ نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره ویژگیهای یک فقیه واقعی چنین میفرماید: «الفقیه کل الفقیه من لم یقنّط الناس من رحمة الله، و لم یؤمنهم من مکر الله، و لم یؤیسهم من روح الله.» یعنی فقیه کامل کسی است که مردم را از رحمت الهی ناامید نمیکند، آنان را از عذاب ناگهانی خداوند در امان نمیپندارد، و امید به فضل الهی را در دلهایشان زنده نگه میدارد. از این بیان بهروشنی میتوان به درکی جامع از فقه نیز دست یافت. فقه، اگر برنامهای فراگیر برای ساماندهی زندگی فردی و اجتماعی انسان نداشته باشد و نتواند اهداف کلان زیست انسانی را ترسیم کند، هرگز قادر نخواهد بود چنان نقشی ایفا کند که امیرالمؤمنین برای فقیه بیان کرده است. فقاهتی که بتواند مردم را به رحمت خدا امیدوار کند، باید توان حل مسائل بنیادین زندگی بشر را در تمامی ابعادش داشته باشد. این فقیه، تنها کسی نیست که به استنباط احکام افعال مکلفین بسنده کند، بلکه باید پیشدستانه و با درکی ژرف از منابع دینی، راهکارهایی ارائه دهد که مسیر زندگی را روشن و هدایت کند.در این زمینه، اشاره به دیدگاه امام خمینی (ره) نیز ضروری است. ایشان که پس از سالها مرجعیت علمی، رهبری نهضت اسلامی و هدایت انقلاب، تجربهای کمنظیر از اداره یک کشور در یکی از حساسترین نقاط جهان را در کارنامه دارد، در ماههای پایانی عمر شریف خود در منشور روحانیت نوشت: تنها تئوری کامل و واقعی برای اداره انسان از گهواره تا گور، فقه است. این تعبیر عمیق، نشاندهنده جایگاه رفیع فقه در هدایت جامعه اسلامی است. فقهی که امام از آن سخن میگوید، نهتنها علم استنباط احکام فرعی، بلکه چارچوبی جامع برای ساخت تمدنی مبتنی بر آموزههای دینی است. اگر به روایاتی نظیر همین حکمت از نهجالبلاغه توجه کنیم، و آن را در کنار تهدیدهای گستردهای که پیش روی امت اسلامی قرار دارد قرار دهیم، بهروشنی درمییابیم که فقه مورد نظر اهلبیت علیهمالسلام، تنها علمی برای پاسخ به مسائل از پیش تعیینشده نیست. چنین فقهی باید پیشرو، آیندهنگر و تمدنساز باشد؛ فقهی که در برابر موج تهدیدات فکری، فرهنگی و تمدنی غرب، واکنشی فعال نشان دهد و نه انفعالی. این فقه، باید توانایی تحلیل، پیشبینی و ارائه راهکار برای مسائل نوظهور را داشته باشد، نه اینکه منتظر بماند تا دیگران مسئلهای را طرح کنند و سپس در مقام پاسخگویی برآید. این فقه، در حقیقت، صورت عملیاتی تمام علوم اسلامی است. اگر علوم تفسیر، کلام، اخلاق و دیگر شاخههای معارف دینی بخواهند راهکارهای عینی برای زندگی انسان ارائه دهند، این راهکارها در بستر فقه تحقق مییابد. من از این برداشت، با تعبیر فقه تمدنی یاد میکنم؛ فقهی که در پی ساخت تمدنی مبتنی بر ارزشهای الهی است. فقهی که در برابر تهاجم فرهنگی، علمی، و سبک زندگی غرب، نه تنها عقبنشینی نمیکند، بلکه با ارائه الگوی برتر، میکوشد رهبری فکری و تمدنی جهان را بر عهده گیرد. در غیر این صورت، حتی اگر هیچ تهاجم نظامی از سوی غربیان علیه مسلمانان رخ ندهد و صرفاً فعالیتهای علمی، فرهنگی و رسانهای در پیش گرفته شود، و سبک زندگی غربی بهعنوان الگو در جهان اسلامی ترویج شود، اگر فقه ما همان فقه محدود و انفعالی بماند، نمیتوانیم در برابر این چالشها بایستیم. در آن صورت، نهتنها زمام هدایت جوامع اسلامی را از دست خواهیم داد، بلکه حتی در تربیت دینی نسلهای خودمان نیز ناتوان خواهیم بود. پس تنها راهکار حقیقی، برگرفته از آیات و روایات، حرکت بهسوی «فقه تمدنی» است. این نگاه میتواند ما را به فهمی روشن از مواجهه با مسائل روز نیز برساند: اینکه در برابر آمریکا یا رژیم صهیونیستی چه موضعی داشته باشیم؟ آیا ساخت بمب اتم جایز است یا نه؟ در تقابل میان قوانین بینالمللی و احکام اسلامی چگونه باید رفتار کرد؟ پاسخ دقیق و جامع به این پرسشها تنها از درون فقه تمدنی ممکن است. و اگرچه بررسی تفصیلی این مسائل نیازمند مجال دیگری است، آنچه اکنون باید بدان توجه کنیم، این است که تا وقتی نگرش خود به فقه را از نگاه محدود و پیرو به نگاهی پیشرو و تمدنی تغییر ندهیم، در ارائه پاسخهای راهبردی ناتوان خواهیم بود. پس نخستین گام، تصحیح بنیادین نگاه ما به فقه است؛ نگاهی برگرفته از منابع اصیل دینی، برای رسیدن به پاسخی متناسب با اقتضائات تمدنسازی در عصر حاضر.