به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، استاد علی فرحانی، در درس خارج فقه نظام های اسلامی که از سوی دبیرخانه مفتاح_اندیشه برگزار شد، ضمن اشاره به مباحث جلسات گذشته، به تشریح سیطره فرآورده های قرن ۴ و ۵ قمری بر فهم امروز حوزویان پرداخت و تصریح کرد: ما منابعی برای دین داریم که وقتی از حوزه تفکر عقیدتی خارج شدیم، این منابع را با خودمان آوردیم. یعنی وقتی داشتیم عقائد را توسط علم کلام اثبات می کردیم – علم کلام به معنای اعمش که متکلف اثبات عقاید است – خروجی ما این بود که منابعی داریم؛ کتاب، سنت و عقل. اجمالاً منابعی داشته ایم که باید کاویده شوند. معظم این منابع هم از جهت کمی، حدیث است. بزرگان شیعه هم تاکنون بیشترین کارشان را با حدیث انجام می داده اند. این حدیث، تاریخ تطور دارد.
وی افزود: واقعیت قضیه این است وقتی به بالادست خودمان نگاه می کنیم، می بینیم عملاً داریم با منابعی کار می کنیم که در قرن ۴ و ۵ تکون یافته است. یعنی از حدود ۳۴۰-۳۳۰ قمری تا حدود ۴۶۰-۴۵۰ قمری یک منابعی تکون یافتند که ما الان تمام فهممان و اکثر فهم برای اوحدی به آن ها بازمیگردد. این دوره، دوره تکون کتب اربعه است. مثلاً ما می خواهیم یک روایتی را حجت کنیم. عملاً حجیتش در صدور را از چه کسی می گیریم؟ حالا یا صحیح است یا موثق و بالاخره حجت است. ما سند را بررسی می کنیم، وثاقت واسطه های در سلسله سند را بررسی می کنیم، این وثاقت را چه کسی به ما می دهد؟ ائمه اربعه علم رجال.
استاد فرحانی اضافه کرد: ما چهار رجالی بزرگ داریم و از این ها می گیریم. در رأسشان مرحوم کشی است که دو شاگرد بزرگ داشته است؛ مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ طوسی. ما هم از آن ها استفاده می کنیم. این غالب قضیه است. حالا در این میان، کتب سبعه شکل گرفتند. عملاً منابع رجالی روی دوش این ها شکل می گیرند. یعنی اکنون شما به صورت میدانی که می روید و در درس های خارج شرکت می کنید – این به معنای بسته شدن باب اجتهاد در رجال نیست. من الان دارم نتایج را نگاه می کنم و می گویم که ۹۸ درصد این گونه است – شیخ گفته است که ثقه است، کافی است. نجاشی گفته است که ثقه است، کافی است. حالا ممکن است که کلام این دو با هم تعارض کند، آن وقت است که باید کاری کنیم. اما کلیات بحث، از شیخ، نجاشی و مرحوم کشی به ما می رسد. مرحوم کشی هم که کتابش نابود شد و شیخ طوسی آن را بازنویسی کردند که می بینیم باز هم ما زیر دست شیخ قرار می گیریم. البته نوابغی می توانند کار خاصی انجام دهند، اما ما عمدتاً زیر دست ایشان هستیم. ثمره اش چیست؟ ثمره اش این است که ما عملاً زیر دست این ها هستیم. در تولید منابع، در تدوین منابع، در مایحتاج اولیه و رأسالمال، این ها دارند بر ما امامت می کنند.
وی یادآور شد: همین مساله را در مورد خود روایات هم داریم. ما خیلی منطقی و با رژیم تفکری مدرسه ای نگاه می کنیم. این نگاه، نگاه فرآوری است اما نگاه اولیه نیست. یک طوری حرف می زنیم که انگار نویسندگان کتب اربعه با هم نشستند و تصمیم گرفتند که اصول اربعمائه را پالایش کنند و کتب اربعه را بنویسند. در مقدمات کتبشان ببینید، خب این طور نیست. یعنی این طور نیست که این بنده خدا نشسته باشد که ما میخواهیم جمع کنیم. کما این که قبلش هم این گونه نبود که عده ای نشسته باشند و تصمیم بر تولید اصول اربعمائه گرفته باشند. لذا در همان زمان اصول اربعمائه هم این طور نبوده است که همه روایات در آن ها بوده باشد. شما معمولاً این جمله را می شنوید که اصول اربعمائه بود و به کتب اربعه تبدیل شد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم خاطرنشان کرد: شیخ اعظم در رسائل، محقق بحرانی و… می گویند این طور نیست که قبل از کتب اربعه، فقط اصول اربعمائه بوده باشد. این را مثلاً در جامع الرواه اردبیلی پیدا می کنید؛ گاهی سند می آورد که شیخ طوسی این را از فلانی نقل می کند که در اصل نیامده است. یعنی این طور نیست که ما قبل از کتب اربعه فقط اصول اربعمائه داشته باشیم. بعد شما می بینید که سیدبن طاووس -که خیلی از روایاتش هم به درد فقه فرهنگ و هنر می خورد- روایتی آورده که در اصل نبوده است، یا در اصل بوده اما در کتب اربعمائه نبوده است. حالا ما بگوییم که چرا روایتت در اربعمائه نیست؟! یا هست اما در کتب اربعه نیست؟! پس تمام! پس اصول اربعمائه، غالبی است و نه صد. کتب اربعه هم باز غالبی است و نه صد.
وی گفت: قصه کتب اربعه را یک مقدار همین جا باز کنم. مرحوم صدوق، علل الشرائع هم نوشته است، معانی الاخبار هم نوشته است، خصال هم نوشته است. مرحوم طوسی، غیبت هم نوشته است، تبیان هم نوشته است. در تبیان روایتی هست که در تهذیب نیست. چرا ما می گوییم که تهذیب است و نعم التهذیب! اما غیبت است که باشد! چرا نسبت به کتاب الغیبه لا بشرط هستیم، اما نسبت به کتاب تهذیب بشرط شی هستیم؟ چرا اگر صدوق در من لا یحضر نقل کند، بشرط شی می شویم اما اگر در معانی الاخبار یا خصال یا علل الشرائع نقل کند، لا بشرط هستیم؟ می دانید ثمره عملی اش در کجا است؟ ما در کتاب صید و ذباحه، درباره حیوانات دعوا داریم. یک سری روایات درباره بعضی حیوانات مانند طاووس داریم که در علل الشرائع صدوق آمده است که در من لایحضر و کتب اربعه هم نیستند. اگر این روایت در من لایحضر بود، با یک سبک حجتش می کردم که مثلاً ۵ کیلومتر راه می رفتم. اما چون در علل الشرائع آمده است، باید ۱۲۰ کیلومتر راه بروم که آخر بشود یا نشود! نمی گویم حجت نیست، اما زمانبر است. خب، اگر ملاک صدوق است که در هر دو هست. اگر ملاک مقدمه صدوق بر من لایحضر است، در علل الشرائع هم با تراکم می توانم ارزشی در حد مقدمه بسازم و… پس ما یک نگاه خاصی به کتب اربعه داریم که این نگاه، دست ما را از برخی منابع همان سطر و همان زمان کوتاه می کند.
استاد حوزه تأکید کرد: پس از شیخ طوسی می رسیم به ابن ادریس که مجدد فقه است. در دوره واسطه شیخ و ابن ادریس، به بزرگانی مانند راوندی میرسید -که در قم هم معروف است- یا مثلاً به ابن زهره حلبی می رسید یا به ابن حمزه می رسید، این ها همه منابعی را که برای تاسیس متن فقهی شان استفاده می کنند، همان کتب اربعه است. فقط به ابن ادریس که می رسید، توسعه می بینید. ابن ادریس حصر را می شکند. می بینید روایتی استفاده می کند که در اربعمائه آمده است، اما در کتب اربعه نیامده است. جالب این است که ابن ادریسی که این کار را می کند، کسی است که خبر واحد را حجت نمی داند. این نکته خیلی مهم است، ابن ادریس روایتی می آورد که در کتب اربعه نیست اما به آن فتوا می دهد، در حالی که خبر واحد را هم حجت نمی داند. این دو را کنار هم بگذارید. یعنی چه روایتی که در کتب اربعه نیست، برای ابن ادریسی که خبر واحد را حجت نمی داند، حجت است؟ از معدود کسانی که می تواند این کار ابن ادریس را توضیح دهد، امام است. البته آقای بروجردی هم هست، به نظرم آخوند هم هستند. آدرس؛ ان قلت و قلت آخر آخوند، در بحث اجماع منقول.
وی خاطرنشان کرد: کم کم ابن ادریس حصر را می شکند. به حدی که در آخر کتاب سرائر، اصلاً یک بخشی می گذارد برای روایاتی که در کتب اربعه نیامده اند و من از اصول اربعمائه گرفته ام. یعنی منبع اضافه می کند. خیلی ها این کار را برنمی تابند. چون بلافاصله بعد از ابن ادریس – از حدود ۶۰۲ قمری تا حدود ۶۷۴ قمری- حوزه در کما می رود تا اینکه کار ابن ادریس می میرد. دوباره آن فضای سابق حصر به وجود می آید. دیگر حوزه همین مسیر را ادامه می دهد تا به قرن ۹ و ۱۰ قمری میرسیم. سپس یک دوره اخباری گری شروع می شود. به برکت دوره اخباری گری، تجمیع منابع و یک پیرایش دوباره به وجود می آید. در پیرایش دوباره، جوامع ثانوی شکل می گیرند که جوامع ثانوی را چه کسانی شکل می دهند؟ ما چند جامع مهم در این دوره داریم که یکی وسائل الشیعه حرّ عاملی است، یکی وافی ملامحسن فیض کاشانی است و یکی هم بحارالانوار علامه مجلسی است که هر سه هم مربوط به قرن ۱۱ است. در وسائل و وافی، عمده تکیه بر خود کتب اربعه است. یعنی کتب اربعه با هم دوباره تجمیع می شوند. نگاه، نگاه ذیل کتب اربعه است و نه فوق کتب اربعه. اما بحارالانوار، نگاه فوقانی است. علامه می گوید که من از کتب اربعه نقل زیادی نمی کنم؛ از این کتاب ۱۲۰۰ تا می آورم، از آن ۸۰۰ تا می آورم و… . عمده کارم بر روایاتی است که در کتب اربعه نیست. لذا بحار ضعیف متولد شد. اصلاً وقتی اسم بحار در فضای استنباط می آید، پشت سرش چندتا اما و اگر می آید. ببینید غلظت فضای حصر منبعی ما چطور است؟!
استاد فرحانی تأکید کرد: واقعاً نیاز داریم که یک کاری در رابطه با منابع انجام دهیم. جامعه ها و محیط های اجتماعی ما، سیر تدریجی را به سمت تغییر می پیمایند. ممکن است این تغییر، یک جاهایی منفی باشد و یک جاهایی مثبت باشد. به قول آن جامعه شناس غربی؛ اجتماعات بعد از ۲۰۰-۳۰۰ سال، وقتی بازمی گردند، هیچ چیزشان سر جای خودش نیست. حالا باید توجه کرد که تغییر در سده های اخیر، به صورت تصاعدی بالا رفته است. همان طور که تغییر وجود دارد، سرعت تغییر هم زیاد می شود. در گذشته، مسائلمان تغییر کمی داشته و گاهی تغییر کیفی داشته است. اما تغییر کیفی در حد تغییر اعراض است. نومن های مساله عوض نمی شوند، فنومن های مساله عوض می شوند. کم کم تغییرات بنیادین می شود، خود مساله عوض می شوند. ولی اگر تغییر بنیادین مساله هم داشتیم، تغییر تک مساله داشتیم. کم کم اصلاً زایش تک مساله داریم. به تدریج از آن مساله، مسائل مترابط با آن تولید می شود. یعنی یک مساله می شود؛ ۵تا، آن ۵تا می شود؛ ۱۰ تا و کم کم زیاد می شود و مجموعه مسائل مترابط به هم می شوند که در نگاه سنتی ما، به آن علم می گویند.
وی درباره فقه نظام نیز گفت: به نظرم می آید اگر شما به جای اسم فقه نظامات، بگویید؛ فقه کتب، دعوا برطرف می شود. یعنی همه قبول دارند که کتاب الصلاه، یک هندسه ای دارد که این هندسه، غیر از کتاب الحج است. اگر من یک مساله جلوی شما بگذارم، شما با توجه به مسانخت های مساله می توانید بگویید که مربوط به کدام کتاب است؟ این یعنی مسائل با یکدیگر ترابط دارند. به این معنا که ما از قدیم فقه نظامات داشته ایم، اما نظامات شدت و ضعف دارد. یعنی بین ۱۰ مساله در یک کتاب هم می شود یک نظام برقرار کرد، بین دوتا کتاب هم می شود یک نظام برقرار کرد، بین ۱۰ کتاب هم می شود نظام برقرار کرد. اما آن کسی که یک نظام عجیبی گفته است که هیچ کس نگفته است، امام است. یعنی اگر بخواهیم بگوییم یک فقیهی که طراز فقه نظامات است، شاید بتوان گفت که امام است. زیرا امام می فرماید: «الاسلام هو الحکومه و الاحکام من شوونها بل شان من شوونها بل مطلوبات بالعرض.»
استاد حوزه در پایان بیان داشت: پس نظام داریم به معنای مسائل مرتبط در بیع، صلاه، حج، دیات و… . یک پله بالاتر بیاییم؛ یک نظام حاکم مثلاً در کل فقه جزایمان داریم که حدود و قصاص و دیات هستند که ادبیاتی دارند که در کتاب حج و نکاح و… نیست. بعد یک نظام مادر داریم که حدود و قصاص و دیات را با بیع و… در معاملات جمع می کند. بعد یک نظام مادر داریم که همه را در فقه شیعه جمع می کند. بعد یک نظام مادر داریم که کل بایدها را در فقه جمع می کند؛ دیگر اخلاق هم در فقه می آید. بعد یک نظام مادر داریم که معارف و هست ها را هم در داخل خود می آورد که این می شود؛ الاسلام هو الحکومه. بعد، به این باید چند عنصر دیگر را اضافه کنیم تا حکومت شکل بگیرد. در این نگاه، این ها همه مرتبط با هم است. یعنی شما جزء را نمی توانی خارج از کل تحلیل کنی و این حرف درست است و به نظر می آید آن کسی که مدل عینی اش را هم توانسته بگوید، امام است. شما مدل علمی این را تا حدودی در کتاب البیع، به انضمام عبارتش در مصباح و جنود عقل و جهل می توانید ببینید. مدل عینی اش را هم در صحیفه می توانید ببینید که امام اجرایش می کند. پس ما باید در این منطق حاکم و فراشمول، قطعاً منابعمان را واکاوی کنیم.
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=9669
نظرات