به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ یکی از اساسیترین سوالاتی که در خصوص اندیشه امام خمینی (ره) مطرح است مواجهه ایشان با مدرنیته است. اینکه آیا نسخه و نظریهای که امام خمینی (ره) ارائه میدهد چقدر برخاسته از یک نگاه فلسفی و مبنایی در مواجهه با غرب است. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگویی مفصل با حجتالاسلام والمسلمین علی فرحانی استاد درس خارج حوزه علمیه در همین زمینه است.
*آقای فرحانی! نگاه امام خمینی (ره) به مدرنیته چگونه بوده است؟
برای اینکه به همه سوالات جواب دقیقی بدهم و بتوانم در نسبت با امام به این سوالات جواب دهم اجازه دهید مقدمهای را عرض کنم. شاخصه امام این بود که همیشه زمین بازی در مسائل اجتماعی و حتی علمی را تغییر میدادند.
نکتهای که ابتدا باید در مورد مدرنیته مطابق نظر مشهور اندیشمندان در تعریف مدرنیته عرض کنم این است که در وجه تاریخی همه قبول دارند که مدرنیته از رنسانس شروع شده است و تحول را نیز در آن جا از نظریات گالیله و فیزیک نیوتونی و از این دست حرکتها میدانند. بر این اساس حرکت اجتماعی و علمی به وجود آمد که چند شاخص داشت.
اولین شاخص عقل گرایی بود که این عقل گرایی سه نکته مهم را درون خود داشته است؛ اول اینکه مراد ما از عقل در عقل گرایی نه به معنای عقل فلسفی چرا که وقتی ما در جهان اسلام و اندیشه مشرق زمین از عقل گرایی صحبت میکنیم یعنی عقل را در مقابل تجربه قرار میدهیم ولی در این فضا وقتی از عقل گرایی صحبت میکنیم این عقل نه به معنای عقل در برابر تجربه -چرا که عقل به معنای تجربه آن جا کنار گذاشته شد و بیشتر اندیشمندان آمپریست و پوزیتیویست و حس گرا شدند- بلکه در برابر دین قرار میگیرد. یعنی جریان مدرنیته که یکی از شاخصهای آن عقل گرایی شد عقل را در برابر متن دینی و اندیشه وحیانی تقویت کرد و عقل در آنجا به معنای امروزین ما یعنی همین تجربه. یعنی ما تجربه بشری و عقل ابزاری را تقویت میکنیم و اندیشه دینی را کنار میگذاریم.
پس ما به این فضا مدرنیته میگوئیم. از دیگر شاخصهای مدرنیته فردیت و فردگرایی انسان میدانند که این فردیت را در اندیشه مشرق زمین و به خصوص اندیشه اسلامی مساوی با یک حرکت معنوی و سلوکی و رسیدن به شهود و درک ماورایی میدانند در حالی که فردگرایی در آنجا به معنای منفعت گرایی است که انسان صرفاً لذائذ خودش را در این مسیر میبینید. این الفاظ گاهی به این واسطه که معنای دقیق آنها مشخص نمیشود ما را دچار مغالطه میکند. پس نکته اول این است که ما یک دقتی روی این الفاظ و نکات داشته باشیم.
از دیگر مؤلفههای مدرنیته علم گرایی است که منظور از علم در اینجا علم طبیعی و تجربه و ریاضی است یعنی علمی که میتواند برای تسخیر عالم طبیعت به استخدام در بیاید تا منافع زندگی روزمره انسان تحصیل شود. اگر به همین میزان کفایت کنیم و دیگر شاخصههای مدرنیته را فاکتور بگیریم، وقتی میخواهیم موضع امام (ره) را نسبت به این موضوعات مشخص کنیم باید ببینیم که آیا همه مسائلی که در مدرنیته شکل گرفته است، آیا همه اینها مطلب غلطی است، یا مطالب درست و غلط با هم وجود دارد.
نکته دوم این است که در مدرنیته همه اینها بر یک مبنا و پایه شکل گرفت و مدرنیته آمد و گفت که با توجه به اینکه آنچه که تا قبل از رنسانس در حوزههای علمی در جهان غرب و اروپا توضیح داده میشد و به مردم ارائه میشد، یک اندیشه وحیانی مبتنی بر کلیسا بود که غلط از آب در آمد و بشر را به عقب انداخت. ما باید این را بررسی کنیم که هنوز میخواهیم تابع آن کلیسا و اندیشه باشیم که رنسانس جواب منفی به این پرسش داد. پاسخ منفی رنسانس با اندیشه علمی غلطی که توسط کلیسا تدریس میشد مساوی با پاسخ منفی او به خدا و ماوراءالطبیعه شد. لذا آن جمله معروف گفته شد که «بر سر در آکادمی علم بنویسید که دیری است که خدا مرده است».
پس بنابراین ما اندیشه این چنینی که همزمان با نفی کلیسا، معنویت و دین، ملازم با تقویت رشد و پیشرفت علم بر اساس عقل ابزاری، فرهنگ و ارتباطات انسانی بود را داشتیم و علوم انسانی جدید بر اساس منفعت طلبی انسان در فضای عالم طبیعت به وجود آمد و پیشرفت علوم ریاضی و تجربی نیز برای تسخیر عالم ماده و بستن باب فراماده شکل گرفت.
سوال مهم این است که آیا واقعاً همه این نتایج بر اساس همین مبنا شکل گرفت و اگر ما این مبنا را انکار کنیم و به هر نتیجهای بر اساس دلیل منطقی آن نگاه کنیم باید همه را انکار یا اثبات کنیم یا میتوان این جمله را به اروپا و غرب گفت که ما مبنای شما را نمیپسندیم ولی برای هر کدام دلیل خاصی داریم که سبب میشود برخی را قبول داشته و برخی دیگر را قبول نداشته باشیم. این را باید اول درست کنیم. به نظر میآید با همین نگاه باید به اندیشه اسلامی و امام خمینی رجوع کرد.
مقدمهای که در تکمله این بحث باید به آن اشاره کرد این است که ما در فضای اسلامی و اندیشه دینی یک مطلب مسلم و اعتقاد قطعی داریم که، دین ما و مذهب و مضامین دینی ما قرآن و عترت است. منبع دین ما و حجم اکثری آن روایات معصومین است که زمان صدور آنها ۱۴۰۰ سال پیش بوده است. یک مطلب بدیهی وجود دارد که آن این است که آیات قرآن و روایات معصومین شأن نزول و شأن صدور دارند. شأن نزول سبب نزول یک آیه شده که البته همین رویکرد در مورد روایات واضحتر است یعنی سائلی آمده و از معصوم سوال کرده و امام معصوم به سوال جواب داده اند که این پاسخ مناسبتی با سوالی که پرسیده شده دارد. بنابراین این مطلب یک اقتضای خاص دارد که آن این است که مقدار زیادی شرایط محیطی آن روزها در این آیات مورد ملاحظه قرار گرفته است.
از آن طرف ما اعتقاد داریم که دین اسلام برای بشر تا قیامت جاودان است. معنا و لازمه جمله اخیر این است که دین اسلام فرازمان، فرامکان و فرافرد است. بنابراین باید از مکان و زمان و فرد خاص عبور کنیم. گریزگاه اصلی قصه این است که از یک طرف منابع دینی ما حصر زمانی و حصر مکانی خاص دارند و از طرف دیگر منابع دینی ما باید فرازمان و فرامکان و فرافرد باشند.
چه کسی باید بیاید، چگونه باید عمل کند و با چه رفتار علمی باید با این منابع دینی برخورد کند تا بدون اینکه این منابع دینی به کرامت و محتوای آنها ضربه بخورد، بتوانیم آن خصوصیات زمانی و مکانی و فردی را از آن جدا کنیم و روح این منبع دینی را برای همه زمانها و مکانها گسترش بدهیم. با توجه به این مطلب ما رویکردی در فضای علمای اسلام به اسم سنت گرایی داریم که به معنای رسیدن و محکم ایستادن بر منابع دینی است.
اما این فضا گاهی یک آفت پیدا میکند که آن دو دستی چسبیدن به منابع دینی است که سبب میشود گاهی اثری ناخودآگاه با خود دارد که موجب میشود بخشی از زندان زمانی و مکانی با منبع دینی حفظ میشود و به جای اینکه ما این منبع را نگاه داریم، و ابزار برش گر که این عنصر زمانی و مکانی را از منبع دینی باید جدا کند، به خوبی اعمال نکنیم. به همین دلیل بخشی از زمان و مکان گذشته در کنار این منبع دینی حفظ میشود. به همین دلیل است که برخی از فتاوی و انظار فقهی و دینی در درون خودشان شکلی تاریخ مصرف دار و قدیمی در خود دارند.
*با این دیدگاه باید نگاه امام به مدرنیته را این گونه تصور کرد که حضرت امام (ره) در عین پذیرش مدرنیته، از بخش دیگر آن با استفاده از میراث اسلامی عبور کند؟
من میخواهم به این نتیجه برسم. آنچه ذکر کردم تلاش برای جلوگیری از مغالطه اشتراک لفظی حول مدرنیته بود و بخش دیگر نظر فقهی و دینی بود تا نشان بدهم که تجدد در حوزه فقه چگونه و بر چه اساسی میتواند تصویر شود. حالا میخواهم این دو را با یکدیگر ظرف کنیم و بر اساس مبانی دینی خودمان که آن را توضیح دادم حال نگاهی به مدرنیته داشته باشیم. اگر بخواهم به طور خلاصه نظر امام را توضیح بدهم باید بگویم که حضرت امام (ره) اعتقاد دارد که اولاً آنچه در غرب در اندیشه مدرنیته اتفاق افتاد، یک عکس العمل انفعال گونه غلط به دین بود.
مرحوم شهید مطهری در انسان و ایمان این مطلب را به خوبی تشریح میکند و میگوید که چون در آن جا دین کلیسا انحرافی بود و مسیحیت انحرافی توسط روحانی نماهای روم باستان حاکمیت غلطی را در حوزه علم بوجود آورد و عقل بشری را تخدیر کرد سبب شد تا رنسانس ظهور کند که این را پس بزند. اما کنار گذاشتن این مطلب دلیل بر کنارگذاشتن دین نیست و دلیل بر پرده پوشی سراپرده غیب نیست.
خب مبنا غلط است ولی برخی تحولات درست و برخی غلط است. ما تحول علمی مثلاً در حوزه مهندسی، پزشکی و پیراپزشکی و تمام علوم دایره دارویی و آزمایشگاهی داریم. اینها پیشرفت عقل است و قرآن نیز زمانی که نازل شد بشر را به علم دعوت کرد. در حوزه اندیشه اسلامی نیز میدانید که بعد از عصر ترجمه در کوتاه زمانی در تمدن اسلامی پیشرفتهای زیادی در علوم ریاضی و تجربی به وجود میآید و اروپا در رنسانس به عنوان دئیسم همینها را ترجمه میکنند و به اروپا میبرند که در ادامه سبب پیشرفت شأن میشود. مثل اندیشههای ابن سینا، جابر ابن حیان یا زکریای رازی یا غیاث الدین جمشید کاشانی و الی اخر.
پس نه ما با این علوم مشکلی داریم و نه این علوم با دین منافاتی دارند. اما در حوزه اجتماعی و تمدنی و روابط بین انسانها نکته اصلی که وجود دارد و منظور نظر بنده است این است که دین ما در حوزه روابط انسانها میگوید که تنظیم این روابط باید به گونهای صورت بگیرد که انسان را به سعادت ابدی برساند و چون عقل ابزاری توان کشف سعادت نهایی بشر را ندارد پس توان تولید باید و نباید در حوزه روابط بین انسانها را ندارد. پس ما برای روابط مابین انسانها باید کلیدهای اصلی را از وحی اتخاذ کنیم. بنابراین باید علوم انسانی ما که ناظر بر روابط کلی انسانهاست کلیدواژههای خود را از وحی اقتباس کنند، البته بعد از دریافت این کلیدواژهها از وحی گرفته شد، عقل اجتهادی پا به عرصه میگذارد و توسعه و تحقیق را انجام میدهد.
*با این تفسیر میتوان امام را از دستهای قلمداد کرد که بخشی از غرب را قبول کرد و برای بخش دیگر را که با وحیانی بودن مشکل داشت، متمسک به استفاده از میراث خودمان شد؟
یک قسمت آن همین است یعنی وقتی این را دسته از کسانی که میگویند مبانی غرب درست است را کنار میگذاریم، امام جلوتر میآید. وقتی شما به فلسفه و فقه امام نگاه میکنید میبینید که امام با فلسفه میآید و به آنها نشان میدهد که مبانی انسان شناسانه، خداشناسانه و هستی شناسانه شما غلط اندر غلط است و نه فقط این مبانی بلکه نتایج غلطی را نیز به بار میآورد. ندامت نامههایی که اندیشمندان غربی نوشته اند همه حاکی از نتیجه ندادن مبانی فکری غرب است. ندامتنامه هایی از نیچه گرفته تا ویل دورانت یا برتراند راسل است که در قرن بیستم نوشته شده اند.
*پس میتوان به این مدعا که برخی اعتقاد دارند امام (ره) شناخت خوبی از غرب نداشته است اینگونه گفت که به رغم این مدعا امام شناخت خوبی از غرب داشته است؟
اجازه بدهید که من یک شاهدی برای شما بیاورم. من فقط دارم جای علوم را برای شما معلوم میکنم یعنی امام با فلسفه میآید و اندیشه زیربنایی غرب را کنار می نهد که نمود آن را میتوان در نامه به گورباچف ببینید. امام به او میگوید که باید بیایی و فلسفه مشاء و اشراق بخوانی و بعد امام میگوید که من از عرفان نظری برای تو نمی گویم که تو باید اندیشمندان خودت را بفرستی تا با منازل باریکتر از موی اهل معرفت آشنا شوند. بعد امام بعد از این مباحث آنتولوژیک و انسان شناسانه و هستی شناسانه و خداشناسانه به این نتیجه میرسد که امروز غرب دارد صادرات خودش را به جهان سوم پس میگیرد. صادرات فکری که خود غرب در آن مانده است و جز توحش و ضربههای اساسی به پیکره غرب نتیجه دیگری در برنداشته است.
بعد امام این را روی کمونیسم تطبیق میدهد. پس این طور نیست که امام آگاه نیست بلکه امام پیش از انقلاب این مطلب را در کشف الاسرار دارد. خواهش میکنم استنادات این را از کشف الاسرار در مصاحبه بیاورید. امام آنجا نشان میدهد که افلاطون و ارسطو و سقراط ابداً انسانهای میگسار و علمگرای محض نبودند بلکه شاگردان انبیا بودند و علم را از مشکات انبیا گرفتند و توسعه دادند. امام نشان میدهد که جالینوس این طور بوده است، ذیمقراطیس به عنوان پدر نظریه اتم این طور بوده است. حال آیا میشود کسی که اینها را میگوید در موردش گفت که مدرنیته و غرب را نمیشناسد؟! امام در مورد اندیشه دکارت به عنوان پدر فیزیک جدید و بزرگترین راسیونالیست در مقابل رنسانس میایستد و توضیح میدهد.
*سوالی که مطرح میشود این است که پس امام در سطح فلسفی عمیقی با غرب درگیر بوده است؟
بسیار عمیق. امام در پیشگاه آقامیرزا علیاکبر حِکَمی یزدی در دوران تحصیلش فیزیک، ریاضی و فلسفه غرب خوانده است. این مواجهه امام با مدرنیته و تفکر الحادی غرب تا بن دندان است. اما نکتهای که باید اضافه کرد این است که امام بعد از مواجهه بنیادین و فلسفی و اندیشهای که دارد، وارد فقه میشود. در تکمیل این بحث باید بگویم که ما در فضای علمی و فضای دانشگاهی در شرایط فعلی دو رویکرد داریم؛ یک رویکرد فلسفه گراست که میخواهد از فلسفههای مضاف به تولید علوم انسانی برسد و رویکرد دیگر فقه گراست که فلسفه و عرفان را انکار میکند و میخواهند با فقه به سمت علوم انسانی بروند و حتی از امام اعتزال میجویند و میگویند که امام یک دورهای فلسفه میگفت و بعد از آن فلسفه را کنار گذاشت که این نیز جای تأمل دارد.
من می گویم که امام فلسفه را در جای خودش اضافه کرد و تمام کرد و بعد سراغ فقه رفت. شما وقتی که به فقه امام مراجعه میکنید میبینید که همان گونه که در بحث فلسفی دو منبع و رفرنس یعنی نامه به گورباچف و کشف الاسرار را خدمت تان معرفی کردم، اینجا در فقه نیز رفرنس و منبع مهم دیگری وجود دارد که نامه امام به آشیخ حسن قدیری که از شاگردان امام خمینی بودند هست.
نامه ایشان را به امام خمینی ببینید و ذکر کنید در مصاحبه که امام در آن نامه حرفهایی میزند که بلاتشبیه اگر اسم امام را حذف کنید، بعد آن عبارتها را در اینترنت بگذارید و مشابه یابی کنید، بسیار شبیه حرفهای روشنفکران متجدد جدید حوزههای دانشگاهی ماست. یعنی اگر اسم امام را حذف کنید انسان فکر میکند اینها را انسانی گفته که از دین فرار کرده و به مغرب زمین رفته و در فرانسه ساکن است. امام در یک جاهایی از فقه به قدری جدید و مدرن و پویا و متجدد است که انسان تعجب میکند.
*امام فقهی را عرضه کرد که آبشخور آن فلسفه و عرفانی بود که ابعاد آن را چندوجهی میکرد؟
بیشتر از این را عرض میکنم. امام در نگاه فقهی در جاهایی اینقدر مدرن است که به مرحوم آقای قدیری در مورد سوالی در مورد شطرنج میگوید که «آقای قدیری من برای نگاه شما به فقه متأسفم. نگاه شما به فقه، فقه را برای انسان کوخ نشین خلاصه میکند و فقهی که قرار بوده برای انسانها در همه زمانها و مکانها پویا و مدرن تمدن سازی کند را محدود می کند». این بیت القصید امام در آن نامه است. البته در برخی جاهای دیگر نیز امام به قدری ظاهر بین است که ظاهر روایت را اصلاً توسعه و تغییر نمیدهد که شما تعجب میکنید و میگوئید که الآن امام از برخی از مجتهدین سنتی ما نیز عقب تر است.
*این دوگانه در عرفان امام نیز دیده میشود. یعنی امام در بحث عرفانی نیز مثلاً در بحث نماز بسیار به تقیدات و آداب ظاهری تأکید میکند و از سویی عرفانش را در جاهای دیگر امتداد اجتماعی میدهد. این دوگانه را چطور میتوان حل کرد؟
بله در برخی نقاط نیز سنتگراترین افراد هست. همه بحث برای رسیدن به این مطلب بود که امام یک مکتب است و این مکتب را نباید به صورت حاشیه مکاتب دیگران مطالعه کنیم. امام امتداددهنده مکتب دیگران نیست بلکه خودش یک مکتب ابداعی و اختراعی و جدید است. یک نسخه به روز شده است که نسخههای گذشته را نسخ میکند. اصلاً با این نسخه جدید نمیتوان آن نسخههای گذشته را بالا آورد. امام یک سیستم عامل جدید است. یعنی همان طور که شما سیستم عامل خود را به روز میکنید نرم افزارهای بومی شده با نسخههای قبلی با آن سیستم عامل با نسخه جدید بالا نمیآید. بنابراین شما نیز نباید امام را چون دیگران مورد مطالعه قرار دهید.
امام یک مکتبی است که از فلسفه تا عقل گرایی، از عرفان تا شهود و ذوق ادبی و معرفتی تا تعبد به قرآن و عترت و نقل گرایی به وفور در او وجود دارد اما هر کدام از اینها در یک جایی کنار هم نشسته اند و بین اینها یک جمع سالم اتفاق افتاده است که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند و بعد همه اینها در کنار فردگرایی و جمع گرایی معنا شده است. در سیستم امام نه ما فردگرای محض و نه جمع گرای محض هستیم. در این سیستم فکری امام انسان اجتماعی و انسان فردی هر دو بال یک حقیقت برای رسیدن به یک مقصد مشخص است. این مقصد نیز عبودیت و رسیدن به مقام انسان کامل است.
*سوالی که با این وجود مطرح میشود این است که پس چرا با شناخت خوب امام از غرب و مدرنیته ما نمیتوانیم از مدرنیته عبور کنیم؟
من یک جواب مأیوسانه باید به این سوال بدهم و آن این است که چون ما امام را نشناخته ایم. اولاً من از شما باید بپرسم که آِیا این اطلاعاتی که در خصوص فلسفه غرب و در مورد یونان باستان و اندیشههای علمی بشر که حتی علوم تجربی از مشکات انبیاست و این مطالبی که من از کشف الاسرار گفتم را میدانستید امام در کشف الاسرار گفته است؟ چقدر اشراف داریم روی این موضوع. ما فقط بعد سیاسی امام را در این سالها دیده ایم و هنوز نظام فکری امام را نشناخته ایم، لذا اگر بخواهم چالشی تر از خودم از یک استاد دانشگاه یا استاد حوزه بپرسم.
الآن مسئلهای که در کف میدان بسیار جولان میدهد بحث تولید علوم انسان اسلامی و علم دینی است. سوال من این است که اگر به من یا شما بگویند که ما علوم انسانی اسلامی داریم یا خیر ممکن است تعجب کنند و برخی بگویند داریم، برخی بگویند شاید داشته باشیم یا نداشته باشیم بعد که از آنها بپرسیم که چند نفر از اندیشمندان حوزه علوم انسانی اسلامی را نام ببرند معمولاً از چه کسانی نام خواهند برد؟ من به چیز دیگری میخواهم برسم و قصد جسارت به ساحت اساتید را ندارم. احتمالاً اولین کسی که به ذهن میآید استاد شهید مرتضی مطهری است. مرحوم شهید آیت الله صدر، حضرت آیت الله جوادی آملی یا علامه مصباح خواهد بود. سوال این است که چرا اسم امام در این بین به اذهان خطور نمیکند؟ و بعد چرا اسم مقام معظم رهبری به ذهن نمیآید؟
*من نمیخواهم قضاوت کنم ولی بخش زیادی از هم لباسان شما که به به نظر خودشان اندیشهها را خوب خوانده اند، اعتقاد دارند که امام شناخت خوبی از غرب نداشته است.
من این مطلب را که برخی چنین دیدگاهی دارند را تأیید کردم.
*میخواهم بگویم که میگویند که امام میراثی را به بارگذاری کرده که نیازمند شناخت غرب نبوده است و این بازی غرب را به هم زده است. اما با نکاتی که شما فرمودید مشخص میشود که امام غرب را خوب شناخته است و ضرورتهای امروز ما شناخت غرب است.
اصلاً این میراثی که امام ارائه کرده، چون بر اساس بصیرت از غرب بوده توانسته از غرب عبور کند. صریحتر از این را باید بگویم و آن اینکه امام هم علوم انسانی و حوزههای علمیه ما را و هم غرب را کامل می شناخته است به همین خاطر نسخهای که ارائه داده است هم ما را از نسخههای اسلامی و شیعی عبور داده است و هم از غرب عبور داده است. مشکلی که الآن داریم این است.
الآن در حوزههای علمیه وقتی میگوئیم که یک بحث علمی اصولی، فلسفی، فقهی، تفسیری آیا آن قدری که در آکادمیهای علمی ما صاحب جواهر و شیخ انصاری و میرازی نائینیها می آِید، اسم امام هم میآید؟ خیر. من به هر دو طرف می گویم. یعنی ما امام مان را امام در همه عرصهها و امامی که تولید یک مکتب تمدن ساز کرده است نشناخته ایم و امام را نهایتاً در عرصههای سیاسی، تظاهراتی و مقابله با آمریکا خلاصه کرده ایم. این درست است اما این روبنا از یک زیربنای عمیق فکری و فلسفی نشأت گرفته است. ما بعد فکری و مکتبی آن را هنوز نتوانسته ایم در حوزه و دانشگاهها کار کنیم. این جرم ما بچه متدینها در حوزه و دانشگاه است.
*الآن با توجه میراثی که امام در اختیار ما قرار داده است آیا ما میتوانیم از همین میراث استفاده کرده و از مدرنیته عبور کنیم یا نیازمند تک تک شبیه امام شدنها هستیم تا بتوانیم از این مدرنیته عبور کنیم. کدام راه حل ماست؟
من میخواهم سوال را از فضای چالشی این چنینی خارج کنم و به نحو دیگری به آن پاسخ بدهم. امروز اگر قرار باشد که اندیشهای در فضاهای دانشگاهی و کالجهای علمی بازخوانی شود، این فرآیند چگونه صورت میگیرد؟ یک متدی وجود دارد و گروه علمی میآید و این گروه مستقر میشود و ظرفیت مکانی و علمی خاص پیدا میکند ده پانزده هیئت علمی پای این رفرنسها و منابع مینشینند و شروع به مطالعه کردن میکنند و بعد از مدتی موضوعات اصلی را در قالب پایان نامه به دانشجویان ارجاع میدهند و دانشجویان شروع به تحقیق و کار روی مسائل میکنند و یواش یواش این حرکت علمی راه میافتد و تأسیس رشته اتفاق میافتد.
ما اگر با همین مدل مرسوم واقعی که در محیطهای علمی وجود دارد در مورد امام شروع به کار کردن کنیم و برای مثال صد و پنجاه رفرنس از عرفان، فقه، تفسیر، سیاست، علوم اجتماعی، هنر را از امام آنالیز کنیم و رشته امام شناسی را راه بیاندازیم و در این کلان رشته، زیررشتههای فقهی، اصولی، سیاسی، تاریخی، عرفانی، مدرنیته، نگاه امام به علوم تجربی و ریاضی و همه اینها را بیاوریم و تبدیل به عنوان مقاله پژوهشی و رفرنس و مقاله کنیم، پس از آن امام اگر حرف من غلط باشد، طبیعتاً ظرف یک سال یا دو سال این درخواهد آمد که این موضوعات طبل توخالی بوده است و امام این نیست. من مطمئن هستم که این طور نخواهد شد.
*چند دسته از متفکرین جهان اسلام چون حسن حنفی، محمد عابد جابری و دیگران اندیشه امام را متوجه شده اند، ممکن است که آنها این میراث را فهم کرده باشند و ما آن را نفهمیده باشیم؟
چندی پیش نیز در مورد مقایسه اندیشه امام با مصلحین جهان اسلام مصاحبه داشتم که از سید جمال گرفته تا سید قطب و در نهایت معاصرین در این مقایسه وجود داشت. بینید ما یک مسئلهای داشتیم که این مسئله این است که ما تا موقعی که جوهره یک فکر را نشناسیم از عوارض و فنومنها میتوانیم استفاده کنیم اما این عوارض تاریخ مصرف دارد یعنی جایی عوارض این فکر تاریخ مصرفش تمام میشود. بنابراین ما باید عوارض جدید مبتنی بر شرایط جدید تولید کنیم که لازمه اش این است که این جوهره را در دست داشته باشیم.
یکی از مشکلات جدی ما این است که میتوانیم ادعا بکنیم که ما امروزه کسی را نداریم که همه جوهره فکر امام را بشناسد و همه بخشی با فکر امام روبرو میشوند. وقتی که بخشی با فکر امام روبرو شویم نتیجه اش این میشود که در بخش خودشان میتوانند حظ خودشان را ببرند ولی آن چه که به دست میآید صد در صد کارآمد نخواهد بود. پس اینکه اینها از مکتب امام استفاده کرده اند هیچ شکی در آن نیست اما نمیتوان ادعا کرد که آنها به یک امام شناسی کامل رسیده اند.
*از این جهت سوال کردم که آنها چون سطح دعوا و مواجهه شأن با غرب بیشتر بوده است و به دنبال حل مسئله ما با غرب بوده اند، شناخت خوبی را پیدا کردند و شاید به این دلیل به سراغ امام آمدند؟
ببینید به نظرم باید حساسیت مان را از غرب کمی پایین بیاوریم. درست است که بحث ما مدرنیته بود ولی من تلاش کردم بحث را توسعه بدهم. من دارم به شما می گویم که امام هم نسبت به غرب و هم نسبت به مکاتب فلسفی، عرفانی و فقهی درون جهان اسلام مواجهه بخشی دارد یعنی میگوید بخشی از آن صحیح و بخشی از آن غلط است. برخی از نتایجی که در مدرنیته گفته میشود را میگیرد و در نامه به آقای قدیری شما میتوانید آن را ببینید ولی بخش دیگری را کاملاً رد میکند. همین اتقاق نسبت به حوزه اسلامی نیز میافتد یعنی امام که به میراث اسلامی که نگاه میکند، بخشی را قبول و بخشی را رد میکند. همین رویکرد را نسبت به فلسفه و فقه شیعه دارد.
پس امام یک مکتب است که نباید فقط او را در مواجهه با غرب قرار داد. امام در فضای خود کشور خودمان اندیشمندان زیادی داشتیم که روی غرب کار کردند، لکن چون به کل منظومه امام نرسیدند، نتوانستند از این منظومه در مواجهه با غرب استفاده حداکثری را ببرند. کما اینکه کسانی را داشته ایم که شاگرد امام بوده اند و درس امام را در حوزههای فقهی خوانده اند ولی نتوانسته اند به میوه فکر امام که ولایت فقیه است نائل بشوند. به نظرم نتوانستند به میوه فکر امام در مسئله شطرنج، موسیقی یا صداوسیما دست پیدا کنند. پس ما یک مسئلهای دارند که تا زمانی که به همه این تابع فکری دست پیدا نکنیم، از همه نتایج آن استفاده نخواهیم کرد.
*برخی میگویند که غرب یکپارچه است و جدا کردن غرب از هم اشتباه است و استنباط میکنند که منظومه امام نیز همین گونه بوده است و به همین خاطر تلاش میکنند از بخشی که درست است از فقه برای آن پاسخ بگیرد و به این معنا نبود که امام بخواهد پازل مانند جدا کند. این تعبیر درست است یا اشتباه؟
اینکه گفته میشود که غرب یکپارچه است اشتباه است. اینطور نیست. یک مورخی ما به اسم فردریک کاپلستون داریم که نه جلد تاریخ فلسفه نوشته که در جلد نهم در بحث فلسفه معاصر غرب موضوع بحث این است که ایشان میگوید که در شرایط فعلی دو مکتب در اندیشه غرب وجود دارد که این دو مکتب توانسته اند همه اندیشمندان غربی را به یک ملاکی تحت خود قرار دهد. یعنی شما هر اندیشمندی را که نگاه کنید در یکی از این دو دسته قرار میگیرد.
یکی جریان پوزیتیویسم و دیگری جریان اگزیستانسیالیسم است. آقای مصطفی ملکیان از اندیشمندان معاصر ماست کتابی تحت عنوان تفکر فلسفی غرب را دارد که در جلد چهارم نیز ایشان همین مطلب را از کاپلستون نقل کرده و تأیید مینماید. همه اندیشمندان را که نگاه کنید در این تقسیم بندی کسی چون پوپر پوزیتیویست و کسی چون سارتر اگزیستانسیالیست است تا به اندیشمندان فعلی در حوزه علوم سیاسی می رسیم.
ما در غرب دو مکتب و فکر داریم و اینها دو سری نتایج گرفتند و ایشان میگوید که اینها در خیلی از عرصهها با همدیگر درگیر هستند و مثلاً آقای ملکیان میگوید که اگر آقای سروش و شبستری در حوزه دانشگاه با هم اختلاف نظر دارند به این دلیل است که سروش یک پوزیتیویست و شبستری یک اگزیستانسیالیست است. من میخواهم بگویم که اختلاف وجود دارد و اصلاً یکپارچگی به این معنا وجود ندارد. امام (ره) نیز با مبانی هر دوی اینها شروع به کار کردن کرده که به کتاب کشف الاسرار به عنوان نمونه اشاره کردم و به جرح و تعدیل و انتقاد مطلب را گذرانده است. لذا اصلاً این نگاههای یکپارچه که یک دست ساده انگارانه است را باید باید کنار بگذاریم. بحث علمی جدال و چلنج و تز و آنتی تز را به خودش میپذیرد. امام هم با غرب اینگونه مواجه بوده است.
نکته دوم این است که طبیعی باشد که هر جا که یک مکتب و نظام واره شکل میگرد- و نه سری گزارههای علمی کنار هم- باید اجزای آن همدیگر را حمایت کنند. به این معنا یکپارچگی فکر درست است هر کسی که اندیشمند است فکرش یکپارچه است و این اختصاص به امام ندارد، اما بحث سر این است که این اندیشمندانی که توانسته اند تابع و مدل فکری ارائه کنند، کدام یک از اندیشمندان توانسته تابعی را ارائه کند که این تابع دایره بیشتری از دایره سوالات بشر را پاسخ دهد و بدون اینکه از بدیهیات و مسلمات عدول کند ما را به نتیجه برساند. دعوا سر این قضیه است.
من در حوزه دینی اینگونه مثال می زنم که چه کسی هست که بتواند بگوید که از طرفی دین اسلام و روایات تشیع و آیات قرآن، متون فاخر و جاویدان سعادت بشر هستند و از طرف دیگر بتواند بگوید که باید بتوان ازاین آیات و روایات آن خصوصیات فردی و زمینهای و زمانی و مکانی را جدا کند بدون اینکه به اصل کرامت این روایت و آیه ضربهای وارد شود و اگر از این روایت جدا کند چگونه باید این کار را بکند. وقتی این کار را کرد بتواند که همه اینها را فی المثل تجارت الکترونیک و اقتصاد الکترونیک پیاده کند. این کار نیازمند یک نظام واره فکری دارد و بعد همه اینها را بتواند با دیدگاه انسان کامل انجام دهد.
*سوال قبلی ام را تصحیح میکنم. منظورم از حسن حنفی و عابد جابری این بود که این دوستانی که آمدند خیلی بیشتر اندیشههایشان نسبت به امام دیده شد. با توجه گفتههای شما که سطح درگیری امام عمیقتر بوده است، ولی منظومهای از ایشان بیرون نیامد.
من این بخش را قبول کردم ولی ارائه ای که داشتم تاکید بر این موضوع بود که اینها نیز اشرافی بر ابعاد فکری حضرت امام ندارند اما از امام استفاده کرده اند.
*میتوانیم غرب شناسی را مبتنی بر اندیشه امام شکل داد که ویژه باشد؟
بله این امکان وجود دارد. من حاضرم گواهی دهم که یک پژوهشگاه با ظرفیت متعارف اگر روی امام شروع به کار کردن کنند در کوتاه زمانی آثار فاخر و اعجاب برانگیزی از دل آن بیرون خواهد آمد. این اتفاق نیز بر اساس متن سخنان امام و نه تحلیل و اجتهاد و اقتباس یافته از آثار امام میسر است. این اتفاق زمین مواجهه را به کلی تغییر خواهد داد.
انتهای پیام/
منبع: مهر
https://ihkn.ir/?p=16964
نظرات