به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه، آیتالله محمدمهدی شبزندهدار از اساتید برجسته حوزه در درس خارج فقه معاصر به بررسی سیره متشرعه پرداخت که در ادامه چکیده متن آن را ملاحظه میکنید؛
بحث در تمسک به اطلاقات بود، اطلاقات لفظی، نسبت به مصادیق مستحدثه و نوپیدایی که در ازمنه صدور اطلاقات وجود نداشته. برای تمسک به این اطلاقات وجوهی از مناقشه هست که مناقشه أولی این بود که تمسک به اطلاق فرع این است که آن مصداق واقعاً که با اطلاق میخواهیم بگوییم حکم شاملش میشود واقعاً فرد آن مطلق باشد.
بعد بگویم خب مولی این مطلق را بیان کرده، تقیید نکرده آن را به قیدی که شامل این نشود، پس شامل این میشود و اطلاق دارد مثل این که گفت «اکرم العالم» کلمه عالم خودش هم شامل عالم فقه میشود هم شامل عالم تفسیر میشود، هم شامل عالم علوم عقلی میشود، شامل عالم علوم ریاضی و… همه میشود.
حالا که گفت «اکرم العالم» و مقید نکرد میگوییم خب شامل همه میشود اما میتوانیم بگوییم اکرم العالم شامل جاهل هم میشود؟ میتوانیم بگوییم اکرم العالم شامل ولد العالمی که جاهل است میشود؟ نه، چون اصلاً این واژه، این مصداق صلاحیت شمول نسبت به این اطلاق را ندارد چون از موضوعٌله خارج است پس اطلاق معنا ندارد شاملش بشود.
حالا در مانحن فیه گفته میشود که واضع لغت قهراً الفاظ را برای آن وضع کرده که میفهمیده، تصورش میکرده، متوجه به آن بوده بنابراین آن واضع لغت اصلاً این مصادیق نوپیدا، اینها اصلاً به ذهنش خطور نمیکرده، تصور نمیکرده چنین چیزهایی که این الفاظ را بیاید برای آن وضع کند، الفاظ را برای همان وضع کرده که در حیطه تصور و درک و فهم او بوده.
پس بنابراین تمام این معانی نوپیدا خارج از موضوعٌ له است. وقتی خارج از موضوعٌ له شد ما برای اطلاق به مصادیقی که داخل موضوعٌ له است میتوانیم تمسک کنیم نه برای مصادیقی که خارج از موضوعٌ له است. این حاصل اشکال است. از این مناقشه دو تا جواب داده شده؛ جواب اول این است که این که این مصادیق در آن زمانها ندارد این ملازمه ندارد با این که لفظ برای اینها هم وضع نشد بلکه خب ممکن است آن واضع یک آدم متوجه فرهیختهای بوده، توجه داشته و گفته حالا فرضاً اگر این مثلاً تحولات و تطوراتی هم پیدا شد ما این لفظ را برای آن وضع کردیم.
مثلاً خودش توی زندگی خودش میدیده که از وقتی بچه بوده تا حالا سن او مثلاً شده پنجاه شصت سال، یک تفاوتهایی، یک تطوراتی پیدا شده در زندگی مردم، مثلاً آن وقت پیراهن به این شکل دوخته میشد میپوشیدند، اولی که این مثلاً نوجوان بود میدید. بعد حال سن سی، چهل سالگی میّبیند اصلاً آن جور پیراهنها منسوخ شده یک جور دیگر پیراهن میدوزند.
میگوید خب حالا ما توی این چیزهایی که داریم میبینم در طی این سی چهل سال عوض شده شاید چیزهای دیگر هم همین جور باشد، خب میآید لفظ را وضع میکند برای جامع بین آن چیزهایی که تصورش میگنجد و آن چه که ممکن است بگوید بعداً روی خواهد داد.
پس بنابراین ملازمه ندارد که حتماً بگوییم. این جواب اول، البته میپذیرند که این جواب اول یک مقداری مسأله را حل میکند. اما بالمره و به طور کلی حل نمیکند چون این باز در حیطهای که به ذهنش میآید شاید یک چنین تطوراتی ایجاد بشود، اما آنهایی که اصلاً غیرمعقول میداند و میگوید محال است یک چنین چیزهایی، خب دیگه برای آنها برای چی وضع بکند.
الجواب الأول: إنّ الواضع قد یتصور جمیع المصادیق من القدیمه و الحدیثه ولو اجمالاًف ولو این که تفصیلاً یکی در ذهنش نیاید میگوید اینها و هرچه بعداً بشر مثلاً درست میکند. به این شکل توجه به آن میکند و لفظ را برای آن وضع میکند.
الجواب الثانی: أنّ هذا الاشکال مبتنیٍ علی أن یکون الوضع للمعنی الجامع للمصادیق من قبیل الجمع فی اللحاظ» جواب دوم جواب دقیقی است، در باب مطلق ما سه مبنا داریم؛ یک مبنا این است که مطلق عبارت است از این که گوینده تمام مصادیق را توجه به آن میکند و آنها را جمع در لحاظ میکند.
مبنای دوم این است که نه، جمع بین لحاظ نیست بلکه رفض القیود است، نه جمع القیود. معنای اول جمع القیود بود یعنی همه قیود را جمع میکند، همه مصادیق را جمع میکند در لحاظ. مبنای دوم این است که اطلاق و مطلق در آن رفض القیود است. یعنی به همه قیدها توجه میکند ولی آنها را رفض میکند، طرد میکند، میاندازد کنار یک طبیعت لیسیده شده، قیود از آن کنده شده، حکم را میآورد روی آن. این هم مبنای دوم است که رفض القیود است.
مبنای سوم این است که نه جمع القیود است، نه رفض القیود است. بلکه مطلق این است که متکلم به ذات ماهیت توجه میکند. فرق اینها چیست؟ در اولی باید دو کار بکند. یک: همه انقسامات، افراد، تطورات، به همه یکایک توجه بکند و همه را هم جمع بکند، جمع القیود بکند.
این دو کار. آن که میگوید رفض القیود، آن هم باید دو کار بکند، یک: توجه به همه خصوصیات بکند و به جای جمع کردن رفض کند، بزند کنار. اما سومی میگوید من اصلاً نمیدانم چه انقساماتی، من به خودش دارم توجه میکنم. خود آب، معنای آب که معلوم است، حالا هرچی میخواهد باشد، هرچی میخواهد داشته باشد، من لفظ ماء را برای خود آب وضع کردم، نه رفض القیود، نه جمع القیود، هیچی.
جواب دوم این است که واضع وقتی میآید لفظ را وضع میکند نه جمع القیود است، نه رفض القیود است، ذات ماهیت را در نظر میگیرد لفظ را برای آن وضع میکند. این توی تطوراتی که ایجاد میشود، مصادیق نوپیدا پیدا میکند، هرچه پیدا بکند اینها دیگر مصداق آن واقعیت است.
مثلاً نور دهندهای را دیده میگوید من برای ذات نور دهنده کلمه چراغ را وضع کردم، حالا اصلاً توی ذهنش نمیآید که این چه انقساماتی دارد، فردا ممکن است نور دهنده هستهای باشد، ممکن است خورشیدی باشد، ممکن است چیز دیگری باشد، ممکن است چیز دیگری باشد، خب باشد آن ذاتی که محفوظ است؛ نور دهنده. پس بنابراین الفاظ را واضع وضع میکند برای این ماهیتی که ذهنش هست. این ماهیت تا محفوظ است تسمیه هم درست است، اطلاق هم درست است، داخل در موضوعٌ له هم خواهد بود.
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=15604
نظرات